سایت سازبیست تولزکد لوگوهای سه گوشه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
مــــذهـــبي - فــــرهنـــــگي

قالَ الامامُ الْعَسْكَري(عليه السلام):

 

1- پرهيز از جدال و شوخي
«لا تُمارِ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.»:
جدال مكن كه ارزشت ميرود و شوخي مكن كه بر تو دلير شوند.

2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِي بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّي يَقُومَ.»:
هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.

3- هلاكت در رياست و افشاگري
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ يَمينًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِي يَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْي وَ إِيّاكَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَةِ، فَإِنَّهُما يَدْعُوانِ إِلَي الْهَلَكَةِ.»:
آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستي چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشي گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكني كني و در پيرياست باشي، زيرا اين دو، آدمي را به هلاكت ميكشانند.

4- گناهي كه بخشوده نشود
«مِنَ الذُّنُوبِ الَّتي لا تُغْفَرُ : لَيْتَني لا أُؤاخَذُ إِلاّ بِهذا. ثُمَّ قالَ: أَلاِْشْراكُ فِي النّاسِ أَخْفي مِنْ دَبيبِ الَّنمْلِ عَلَي الْمَسْحِ الاَْسْوَدِ فِي اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ.»:
از جمله گنـاهاني كـه آمرزيده نشود ايـن است كه [آدمي ] بگويد: ي كاش مرا به غير از اين گناه مؤاخذه نكنند. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهانتر است.

5- نزديكتر به اسم اعظم
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ أَقْرَبُ إِلَي اسْمِ اللّهِ الاَْعْظَمِ مِنْ سَوادِ الْعَيْنِ إِلي بَياضِها.»:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خدا، از سياهي چشم به سفيدياش نزديكتر است.

6- دوستي نيكان و دشمني بدان
«حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضيلَةٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَيْنٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْي عَلَي الْفُجّارِ.»:
دوستي نيكان به نيكان، ثوابست بري نيكان. و دوستي بدان به نيكان، فضيلت است بري نيكان. و دشمني بدان با نيكان، زينت است بري نيكان. و دشمني نيكان با بدان، رسوايي است بري بدان.

7- سلام نشانه تواضع
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلي كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»:
از جمله تواضع و فروتني، سلام كردن بر هر كسي است كه بر او ميگذري، و نشستن در پايين مجلس است.

8- خنده بيجا
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْكُ مِنْ غَيْرِ عَجَب.»:
خنده بيجا از ناداني است.

9- همسايه بد
«مِنَ الْفَواقِرِ الَّتي تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إِنْ رَي حَسَنَةً أَطْفَأَها وَ إِنْ رَي سَيِّئَةً أَفْشاها.»:
از بلاهي كمرشكن، همسايه ي است كه اگر كردار خوبي را بيند نهانش سازد و اگر كردار بدي را بيند آشكارش نمايد.

10- پندي گويا و جامع
«أُوصيكُمْ بِتَقْوَي اللّهِ وَ الْوَرَعِ في دينِكُمْ وَالاِْجْتَهادِ لِلّهِ وَ صِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الأَمانَةِ إِلي مَنِ ائْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فاجِر وَ طُولُ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجَوارِ. فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌ(صلي الله عليه وآله وسلم) صَلُّوا في عَشائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ، فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذا وَرَعَ في دينِهِ وَ صَدَقَ في حَديثِهِ وَ أَدَّي الاَْمانَةَ وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ قيلَ: هذا شيعِي فَيَسُرُّني ذلِكَ. إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا زَيْنًا وَ لا تَكُونُوا شَيْنًا، جُرُّوا إِلَيْنا كُلَّ مَوَدَّة وَ ادْفَعُوا عَنّا كُلَّ قَبيح، فَإِنَّهُ ما قيلَ فينا مِنْ حَسَن فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ ما قيلَ فينا مِنْ سُوء فَما نَحْنُ كَذلِكَ.»:
لَناحَقٌّ في كِتابِ اللّهِ وَ قَرابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ وَ تَطْهيرٌ مِنَ اللّهِ لا يَدَّعيهِ أَحَدٌ غَيْرُنا إِلاّ كَذّابٌ. أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ تِلاوَةَ الْقُرانِ وَ الصَّلاةَ عَلَي النَّبِي(صلي الله عليه وآله وسلم)فَإِنَّ الصَّلاةَ عَلي رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَنات، إِحْفَظُواما وَصَّيْتُكُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكُمْ السَّلامَ.»:
شما را به تقوي الهي و پارسايي در دينتان و تلاش بري خدا و راستگويي و امانتداري درباره كسي كه شما را امين دانسته ـ نيكوكار باشد يا بدكار ـ و طول سجود و حُسنِ همسايگي سفارش ميكنم. محمّد(صلي الله عليه وآله وسلم)بري همين آمده است. در ميان جماعت هي آنان نماز بخوانيد و بر سر جنازه آنها حاضر شويد و مريضانشان را عيادت كنيد. و حقوقشان را ادا نماييد، زيرا هر يك از شما چون در دينش پارسا و در سخنش راستگو و امانتدار و خوش اخلاق با مردم باشد، گفته ميشود: اين يك شيعه است، و اين كارهاست كه مرا خوشحال ميسازد. تقوي الهي داشته باشيد، مايه زينت باشيد نه زشتي، تمام دوستي خود را به سوي ما بكشانيد و همه زشتي را از ما بگردانيد، زيرا هر خوبي كه درباره ما گفته شود ما اهل آنيم و هر بدي درباره ما گفته شود ما از آن به دوريم. در كتاب خدا بري ما حقّي و قرابتي از پيامبر خداست و خداوند ما را پاك شمرده، احدي جز ما مدّعي اين مقام نيست، مگر آن كه دروغ ميگويد. زياد به ياد خدا باشيد و زياد ياد مرگ كنيد و زياد قرآن را تلاوت نماييد و زياد بر پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) سلام و تحيّت بفرستيد. زيرا صلوات بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) ده حسنه دارد. آنچه را به شما گفتم حفظ كنيد و شما را به خدا ميسپارم، و سلام بر شما.

11- انديشه در كار خدا
«لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ في أَمْرِ اللّهِ.»:
عبادت كردن به زيادي روزه و نماز نيست، بلكه [حقيقتِ] عبادت، زياد در كار خدا انديشيدن است.

12- پليدي خشم
«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ.»:
خشم و غضب، كليد هر گونه شرّ و بدي است.

13- ويژگي هي شيعيان
«شيعَتُنا الْفِئَـةُ النّاجِيَةُ وَالْفِرْقَةُ الزّاكِيَةُ صارُوا لَنا رادِئًا وَصَوْنًا وَ عَلَي الظَّلَمَةِ أَلَبًّا وَ عَوْنًا سَيَفْجُرُ لَهُمْ يَنابيعُ الْحَيَوانِ بَعْدَ لَظْي مُجْتَمَعِ النِّيرانِ أَمامَ الرَّوْضَةِ.»:
پيروان ما، گروه هي نجات يابنده و فرقه هي پاكي هستند كه حافظان [آيين] مايند، و ايشان در مقابل ستمكاران، سپر و كمككار ما [هستند]. به زودي چشمه هي حيات [منجي بشريّت] بعد از گدازه توده هي آتش! پيش از ظهور بري آنان خواهد جوشيد.

14- ناآرامي كينه توز
«أَقَلُّ النّاسِ راحَةً أَلْحُقُودُ.»:
كينه توز ، ناآرامترينِ مردمان است.

15- پارساترين مردم
«أَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، أَعْبَدُ النّاسِ مَنْ أَقامَ عَلَي الْفَرائِضِ أَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرامَ، أَشَدُّ النّاسِ اجْتَهادًا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ.»:
پارساترين مردم كسي است كه در هنگام شبهه توقّف كند. عابدترين مردم كسي است كه واجبات را انجام دهد. زاهدترين مردم كسي است كه حرام را ترك نمايد. كوشننده ترين مردم كسي است كه گناهان را رها سازد.

16- وجود مؤمن
«أَلْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَي الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَي الْكافِرِ.»:
مؤمن بري مؤمن ،بركت و بر كافر، اتمام حجّت است.

17- محصول اعمال
«إِنَّكُمْ في آجال مَنْقُوصَة وَ أَيّام مَعْدُودَة وَ الْمَوْتُ يَأْتي بَغْتَةً، مَنْ يَزْرَعْ خَيْرًا يَحْصِدُ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرًّا يَحْصِدُ نِدامَةً، لِكُلِّ زارِع ما زَرَعَ لا يُسْبَقُ بَطيءٌ بِحَظِّهِ، وَ لا يُدْرِكُ حَريصٌ ما لَمْ يُقَدَّرُ لَهُ، مَنْ أُعْطِي خَيْرًا فَاللّهُ أَعْطاهُ، وَ مَنْ وُقِي شَرًّا فَاللّهُ وَقاهُ.»:
شما عمر كاهنده و روزهي برشمرده ي داريد، و مرگ به ناگهان ميآيد، هر كس تخم خيري بكارد به خوشي بِدْرَوَد، و هر كس تخم شرّي بكارد به پشيماني بِدْرَوَد. هر كه هر چه بكارد همان بري اوست. كُندكار را بهره از دست نرود و آزمند آنچه را مقدرّش نيست در نيابد، هر كه به خيري رسد خدايش داده، و هر كه از شرّي رهد خدايش رهانده.

18- شناخت احمق و حكيم
«قَلْبُ الأَحْمَقِ في فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكيمِ في قَلْبِهِ.»:
قلب احمق در دهان او و دهان حكيم در قلب اوست.

19- تلاش بري رزق مقدّر
«لا يَشْغَلْكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَل مَفْرُوض.»:
رزق و روزي ضمانت شده، تو را از كار واجب باز ندارد.

20- عزّتِ حقگرايي
«ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ إِلاّ ذَلَّ، وَلا أَخَذَ بِهِ ذَليلٌ إِلاّ عَزَّ.»:
هيچ عزيزي حقّ را رها نكند، مگر آن كه ذليل گردد و هيچ ذليلي به حقّ نياويزد، مگر آن كه عزيز شود.

21- دوست نادان
«صَديقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»:
دوست نادان، مايه رنج است.

22- بهترين خصلت
«خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَهُما شَيءٌ: أَلاِْيمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الاِْخْوانِ.»:
دو خصلت است كه بهتر و بالاتر از آنها چيزي نيست:ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.

23- نتيجه جسارت بر پدر
«جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلي والِدِهِ في صِغَرِهِ تَدْعُوا إِلَي الْعُقُوقِ في كِبَرِهِ.»:
جرأت و دليري فرزند بر پدرش در كوچكي، سبب عاقّ و نارضايتي پدر در بزرگي ميشود.

24- بهتر از حيات و بدتر از مرگ
«خَيْرٌ مِنَ الْحَياةِ ما إِذا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَياةَ وَ شَرُّ مِنَ الْمَوْتِ ما إِذا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.»:
بهتر از زندگي چيزي است كه چون از دستش دهي، از زندگي بدت آيد، و بدتر از مرگ چيزي است كه چون به سرت آيد مرگ را دوست بداري.

25- وابستگي و خواري
«ما أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.»:
چه زشت است بري مؤمن، دلبستگي به چيزي كه او را خوار دارد.

26- نعمت بلا
«ما مِنْ بَلِيَّة إِلاّ وَ لِلّهِ فيها نِعْمَةٌ تُحيطُ بِها.»:
هيچ بلايي نيست، مگر اين كه در آن از طرف خدا نعمتي است.

27- اكرام بدون افراط
«لا تُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَيْهِ.»:
هيچ كس را طوري اكرام مكن كه بر او سخت گذرد.

28- ارزش پند پنهان
«مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرًّا فَقَدْ زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ.»:
هر كه در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر كه آشكارا برادرش را پند دهد او را كاسته.

29- تواضع و فروتني
«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا يُحْسَدُ عَلَيْها.»:
تواضع و فروتني، نعمتي است كه بر آن حسد نبرند.

30- سختي تربيت نادان
«رِياضَةُ الْجاهِلِ وَ رَدُّ المُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ.»:
پرورش دادن نادان و ترك دادن معتاد از عادتش، مانند معجزه است.

31- شادي بيجا
«لَيْسَ مِنَ الأَدَبِ إِظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الَْمحْزُونِ.»:
اظهار شادي نزد غمديده، از بيادبي است.

32- جمال ظاهر و باطن
«حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ ظاهر، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالُ باطِن.»:
صورت نيكو، زيبايي ظاهري است،و عقل نيكو، زيبايي باطني است.

33- كليد تمام گناهان
«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ في بَيْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْكَذِبَ.»:
تمام پليدي ها در خانه ي قرار داده شده و كليد آن دروغگويي است.

34- چشم پوشي از لغزش و يادآوري احسان
«خَيْرُ إِخْوانِكَ مَنْ نَسِي ذَنْبَكَ وَ ذَكَرَ إِحْسانَكَ إِلَيْهِ.»:
بهترين برادران تو كسي است كه خطايت را ناديده گيرد و احسانت را يادآور شود.

35- مدح نالايق
«مَنْ مَدَحَ غَيْرَالمُسْتَحِقِّ فَقَدْ قامَ مَقامَ المُتَّهَمِ.»:
هر كه نالايقي را ثنا گويد، خود در موضعِ اتّهام قرار گيرد.

36- راه دوست يابي
«مَنْ كانَ الْورَعُ سَجِيَّتَهُ، وَ الْكَرَمُ طَبيعَتَهُ، وَ الْحِلْمُ خُلَّتَهُ كَثُرَ صَديقُهُ.»:
كسي كه پارسايي خوي او، و بخشندگي طبيعت او، و بردباري خصلت او باشد دوستانش بسيار شوند.

37- انس با خدا
«مَنْ آنـَسَ بِاللّهِ إِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ.»:
كسي كه با خدا مأنوس باشد، از مردم گريزان گردد.

38- خرابي مناره ها و كاخ ها
«إِذا قامَ الْقائِمُ أَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنائِرِ وَ الْمَقاصيرِ الَّتي فِي الْمَساجِدِ.»:
هنگامي كه قائم(عليه السلام) قيام كند، دستور به خرابي مناره ها و كاخ هي مساجد دهد.

39- نماز شب، سير شبانه
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا يُدْرَكُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّيْلِ.»:
وصول به خداوند عزّوجلّ، سفري است كه جز با عبادت در شب حاصل نگردد.

40- ادبي بسنده
«كَفاكَ أَدَبًا تَجَنُّبُكَ ما تَكْرَهُ مِنْ غَيْرِكَ.»:
در مقام ادب بري تو همين بس كه آنچه بري ديگران نميپسندي، خود، از آن دوري كني.

 

منبع : پایگاه اطلاع رسانی آیة الله العظمی محمد تقی بهجت قدس سرّه الشریف

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام عسكري,آيت الله بهجت,, توسط عباسعلی

چهل حدیث از امام هادی(علیه السلام)

 1  قالَ عليه السلام : الْعِتابُ مِفْتاحُ التَّقالى ، وَالعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ
فرمود: (مواظب باش كه ) عتاب و پرخاش گرى ، مقدّمه و كليد غضب است ، ولى در هر حال پرخاش گرى نسبت به كينه و دشمنى درونى بهتر است (چون كينه ، ضررهاى خظرناك ترى را در بردارد).
2. یَاْتى عَلماءُ شیعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ
علماء و دانشمندانى كه به فریاد دوستان و پیروان ما برسند و از آن ها رفع مشكل نمایند، روز قیامت در حالى محشور مى شوند كه تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آن ها مى درخشد.

بحارالأنوار: ج 2، ص 6، ضمن ح 13

3. الْغَضَبُ عَلى مَنْ لا تَمْلِكُ عَجْزٌ، وَ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ
غضب و تندى در مقابل آن كسى كه توان مقابله با او را ندارى، علامت عجز و ناتوانى است، ولى در مقابل كسى كه توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است.

مستدرك الوسائل: ج 12، ص 11، ح 13376

4. مَنْ اَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقینَ

هركس مطیع و پیرو خدا باشد از قهر و كارشكنى دیگران باكى نخواهد داشت.

بحارالا نوار: ج 50، ص 177، ح 56

5. السَّهَرَ اءُلَذُّالْمَنامِ، وَالْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ
شب زنده دارى ، خواب بعد از آن را لذیذ مى گرداند؛ و گرسنگى در خوشمزگى طعام مى افزاید.

بحارالانوار: ج 84 ص 172

6. مَن کَانَ عَلی بَیِّنةٍ مِن رَبِّهِ هَانَت عَلیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَ لَو قرضَ و نشرَ  
هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وی سبک آید، گر چه تکه تکه شود.

تحف العقول، ص 511

7. التَّواضُعُ أَن تُعطِی النّاسَ مَا تُحِبُّ أَن تُعطاه  
فروتنی در آن است که با مردم چنان کنی که دوست داری با تو چنان باشند.

المحجة البیضاء ، ج 5 ، ص 225

8. العُقُوقُ یُعَقِّب القِلَّة و یُؤدِّی إِلی الذِّلَّة  
نارضایتی پدر و مادر ، کم توانی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می کشاند.

مسند الامام الهادی ، ص 303

9. اٍنَّ اللهَ جَعَلَ اَلدُّنیا دارَ بَلوی وَالآخِرَةَ دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً

خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات, و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلاها و حوادث ناگوار دنیاست.

اعلام الدین، ص 512

10. مَن کانَت لَهُ اِلَی اللهِ حاجَةٌ فَلیَزُر قَبرَ جَدِّیَ الرِّضا بِطوُسٍ وَ هُوَ عَلی غُسلٍ وَلیُصَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَکعَتَینِ وَلیَسئَلِ اللهَ حاجَتَهُ فی قُنوُتِهِ فَاِنَّهُ یَستَجیبُ لَهُ ما لَم یَسئَل مَأثَماً أو قَطیعَةَ رَحِمٍ
کسی که از خدا حاجتی را می خواهد؛ قبر جدم حضرت رضا(علیه السلام) را در طوس با غسل، زیارت کند و دو رکعت نماز بالای سرش بخواند و در قنوت نماز، حاجت خویش را طلب نماید در این صورت حوائج وی مستجاب می شود، مگر آن که طلب انجام گناه و یا قطع رحم را کند.

وسائل الشیعه، ج14، ص 569

11. اَلحَسَدُ ما حِقُ الحَسَناتِ وَ الزَّهوُ جالِبُ المَقتِ
حسد، کارهای خوب را از بین می برد و دروغ، دشمنی می آورد.

بحارالانوار، ج69، ص 200

12. ألنّاسُ فِی الدُّنیا بِالأَموالِ وَ فی الآخِرَةِ بِالأَعمالِ
مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند

بحارالانوار، ج78، ص 368

13. مَن هانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه
کسی که ارزش و شخصیت خود را پست شمارد، از شرّ او آسوده مباش

میزان الحکمة، ج3، ص 44

14. مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ حَقّاً
کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب(علیه السلام) خواهد بود.

احتجاج، ج1، ص 460

15. لَو سَلَکَ النّاسُ وادِیاً شُعباً لَسَلَکتُ وادِیَ رَجُلٍ عَبَدَاللهَ وَحَدَهُ خالِصاً
اگر مردم در راههای مختلف حرکت کنند. هر آینه من در مسیر و وادی مردی حرکت خواهم کرد که خدا را به تنهایی خالصانه عبادت می کند.

میزان الحکمة، ج3، ص 60

16.  ألعُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ، داعٍ اِلَی الغَمطِ وَ الجَهلِ
خودپسندی مانع تحصیل علم است و انسان را بسوی نادانی و خواری می کشاند.

میزان الحکمة، ج6، ص 46

17.  مَن رَضِیَ عَن نَفسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیهِ
کسی که پر مدّعی و از خود راضی باشد؛ بدگویان او زیاد خواهند شد.

بحارالانوار، ج17، ص 215

18. عَلَیکُم بِالوَرَعِ فَاِنَّهُ الدّینُ الَّذی نَلازِمُهُ وَ نُدینُ اللهَ تَعالیَ بِهِ وَ نُریدُهُ مِمَّن یُوالینا لاتَتعَبُونا بِالشَّفاعَةِ
با ورع و باتقوا باشید که این ورع و تقوا همان دینی است که همواره ما ملازم آن هستیم و پایبند به آن می باشیم و از پیروان خود نیز می خواهیم که چنین باشند. از ما (با عدم رعایت تقوا) شفاعت نخواهید و ما را به زحمت نیندازید.

وسائل الشیعه، ج15، ص 248

19. مَا استَرَحَ ذُو الحِرصِ
انسان حریص، آسایش ندارد

مستدرک الوسائل، ج12، ص 62

20. اِنّ للهِ بِقاعاً یُحِبُّ أن یُدعی فیها فَیَستَجیبَ لِمَن دَعاهُ وَ الحَیرُ مِنها

مکان هایی برای خداوند متعال وجود دارد که دوست دارد در آن ها به درگاهش دعا کنند تا به مرحله اجابت برسد و حائر حسین(علیه السلام) †یکی از آن مکان هاست.

تحف العقول ، ص 482

21. اِنَّ مَوضِعَ قَبرِهِ (أی الرضا) لَبُقعَةٌ مِن بُقاعِ الجَنَّةِ لایَزُورُها مُؤمِنٌ اِلّا أعتَقَهُ اللهُ تَعالی مِنَ النّارِ وَ أدَلَّهُ دارَ القَرارِ
به راستی مزار جدم، بقعه ای از بقاع بهشت است که هیچ مؤمنی آنجا را زیارت نمی کند مگر آن که خداوند او را از آتش جهنم نجات می دهد.

وسائل الشیعه، ج14، ص 569

22. وَاعلَمُوا اَنَّ النَّفسَ أقبَلُ شَیءٍ لِما أُعطِیَت وَ أمنَعُ شَیءٍ لِما مُنِعَت
بدانید که نفس آدمی آنچه را که مطابق میل اوست به آسانی می پذیرد و اما چیزهایی که مورد میل و قبول او نیست بسیار سخت می پذیرد.

بحارالانوار، ج75، ص 371

23. اُذکُر مَصرَعَکَ بَینَ یَدَی أهلِکَ، وَ لا طَبیبٌ یَمنَعُکَ وَ لا حَبیبٌ یَنفَعُکَ
هنگامه جان دادنت در برابر خانواده را به یادآور که نه طبیبی می تواند مرگ را از تو دور بگرداند و نه دوستی می تواند تو را یاری نماید.

میزان الحکمة، ج10، ص 579

24. مَن أطاعَ الخالِقَ فَلَم یُبالِ بِسَخَطِ المَخلُوقینَ وَ مَن أسخَطَ الخالِقَ فَلیَیقَنَ أن یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ المَخلُوقینَ
هر کس از خدا اطاعت کند از خشم مخلوق و مردم نمی ترسد و آنکه خدا را به خشم آورد پروردگار، وی را دچار خشم مخلوق خود می نماید.

سفینة البحار، ج2، ص 343

25. أَلشّاکِرُ أسعَدُ بِالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتی أوجَبَتِ الشُکرَ لَأَنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُکرُ نِعَمٌ وَ عُقبی
شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.

تحف العقول، ص 483

26. الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ
حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد و تكبّر و خودخواهى جذب كننده دشمنى و عداوت افراد مى باشد.

بحارالأنوار: ج 69، ص 199، ح 27

27. الْعُجْبُ صــارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إلَى الْغَمْطِ وَرالْجَهْلِ
عُجب و خودبینى مانع تحصیل علم خواهد بود و در نتیجه شخص را در پَستى و نادانى نگه مى دارد.

بحارالأنوار: ج 69، ص 199، ح 27


28. البُخْلُ أذَمُّ الاْخْلاقِ ، وَالطَّمَعُ سَجیَّةٌ سَیِّئَةٌ
بخیل بودن بدترین اخلاق است; و نیز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد.

بحارالأنوار: ج 69، ص 199، ح 27

29. تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدِرْتَ عَلَیْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إلَیْهِ، فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ
از كسى كه نسبت به او كدورت و كینه دارى، صمیّـمیــت و محبّــت مجـوى. هم چنین از كسى كه نسبت به او بدگمان هستى، نصیحت و موعظه طلب نكن، چون دیدگاه و افكار دیگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آنها مى باشد.

أعلام الدّین: ص 312، س 14

30.  اَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ
حكمت ، اثرى در دل ها و قلب هاى فاسد نمى گذارد.

نزهة النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 23

31. الْهَزْلُ فكاهَةُ السُّفَهاءِ ، وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ
مسخره كردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و كار انسان هاى نادان مى باشد.

بحارالأنوار، ج 75، ص 369، ح 2

32. اِنَّ الحَرامَ لا ینمى وَ اِن نَمى لا یبارَک لَهُ فیهِ وَ ما اَنفَقَهُ لَم یؤجَر عَلَیهِ وَ ما خَلَّـفَهُ کانَ زادَهُ اِلَى النّارِ
به راستى که حرام، افزایش نمى‏یابد و اگر افزایش یابد ، برکتى ندارد و اگر انـفاق شود ، پاداشى ندارد و اگر بماند ، توشه‏اى به سوى آتـش خواهد بود.

کافى، ج 5، ص 125، ح 7

33. اَلنّاسُ فِى الدُّنیا بِالاَموالِ وَ فِى الآخِرَةِ بِالاَعمالِ
اعتبار مردم در دنیا به مال است و در آخرت به عمل.

بحارالأنوار، ج 78، ص 368، ح3

34. أمّا إنّک لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِ العَظیمِ عِندَکم لَکنتَ کمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلِیِّ (علیه السلام)
(خطاب به یکی از اهالی ری)بدان که اگر در شهر خودتان قبر عبد العظیم(علیه السلام) را زیارت کنى، همچون کسى هستی که حسین بن على (علیه السلام) را زیارت کرده باشد.

میزان الحکمه، ح 7984

35. إِنَّ اللهَ لا یُوصفُ إلا بِما وصفَ بِه نَفسهُ، و أَنی یُوصَف الَّذی تُعجِز الحَواسُ أَن تُدرِكهُ و الاَوهامُ أَن تنَالهُ و الخطراتُ أن تحُدَّه و الأَبصارُ عَن الِإحاطَة بِه. نَأی فِی قُربه و قَرُب فی نَأیه
به راستی كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود. كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورات به كنه او پی نبرد، و در دیده ها نگنجد؟ او با همه نزدیكی اش دور است و با همه دوری اش نزدیك.

تحف العقول ، ص 510

36. المَقادِیر تَریكَ مَا لا یخطِر ِببالِك
مقدرات چیزهایی را بر تو نمایان می سازد كه به فكرت خطور نكرده است.

مسند الامام الهادی ، ص 303

37. العِتابُ مِفتَاحُ الِّثقالِ ، و العِتابُ خَیرٌ مِن الحِقد
گلایه كلید گرانباری است ، ولی گلایه بهتر از كینه توزی است.

مسند الامام الهادی ، ص 304

38. أُذكر حَسراتِ الَتفرِیطِ بِأخذِ تَقدِیم الحَزم
افسوس كوتاهی كارهای گذشته را با تلاش در آینده جبران كنید.تحف العقول ، ص 512

مسند الامام الهادی ، ص 304

39. الجاهِلُ أَسیرُ لِسانِه
نادان ، اسیر زبان خویش است.

مسند الامام الهادی ، ص 304

 

40. إِنَّ الظَالِم الحَالِم یَكادُ أَن یُعفَی عَلی ظُلمِه بِحِلمه و إِنَّ المُحِقَّ السَّفِیه یَكادُ أَن یُطفِئ نُورَ حَقِّهِ بِسَفهِه
ستمكار بردبار، چه بسا كه بوسیله حلم و بردباری، از ستمش گذشت شود و چه بسا حق دار نابخرد، كه با سفاهت خود ، نور حق خویش را خاموش كند.

 

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:امام هادی,امام علی النقی,امام دهم,احادیث ,احادیث امام هادی,, توسط عباسعلی


قال الرضا علیه السلام:

«مَنْ کَانَ مِنَّا وَ لَمْ یُطِعِ اللهَ فَلَیْسَ مِنَّا»

¯هر کس خودش را با ما بداند و خدا را اطاعت نکند از ما نیست¯

سفینة البحار 2/ ص 98

هر چند زبان الکنم گویا نیست

در طاقت این قطره ی دل دریا نیست

سلطان سریر ارتضا فرمودند :

هر کس که مطیع حق نشد از ما نیست

 2ـ قال الرضا علیه السلام:

«مَنْ فَعَلَ مَا لَزِمَهُ مِنْ اَمْرِ الْمُؤْمِنِینَ بَاهَی اللهُ تَعَالَی بِهِ وَ مَلائِکَتُهُ »

¯هر کس وظایف خود را نسبت به مؤمنان انجام دهد خداوند و فرشتگان به او
مباهات می کنند¯

مستدرک الوسائل/ ج 2/ ص 413

در حق برادران مراعات خوش است

شب با غزل و اشک و مناجات خوش است

 از سوی ملایک و خداوند کریم

بر بنده ی اینچنین، مباهات خوش است

 3ـ قال الرضا علیه السلام:

«اِعْلَمْ اَنَّهُ لاوَرَعَ اَنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ مَحَارِمِ اللهِ وَ الْکَفِّ عَنْ اَذَی الْمُؤْمِنِ»

¯هیچ خویشتنداریی سودمندتر از دوری  از حرام و پرهیز از آزار مؤمنان نیست¯

 فقه الرضا علیه السلام / ص 356

از کار حرام نفس را باز بدار

بال و پر روح را به پرواز بدار

از ذهن بشوی مؤمن آزاری را

در جامعه خویش را سرافراز بدار  

 4ـ قال الرضا علیه السلام:

«فَقَالَ هُوَ(الْقُرْآنَ) حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى»

¯قرآن ریسمان محکم الهی ورشته استوار و مطمئن او در میان بندگان است¯

بحارالأنوار/ج 17/ص210

برخیز و غرور نفس، بر سنگ بزن

بر آیینه ی دل، آب بی رنگ بزن

خواهی که زتیرگی به خورشید رسی

بر رشته ی محکم خدا، چنگ بزن

5ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْقُرْآنُ کَلامُ اللهِ لاتَتَجَاوَزُوهُ وَ لاتَطْلُبُوا الْهُدَی فِی غَیْرِهِ فَتَضِلُّوا»

¯قرآن، سخن خدا است از مرز آن مگذرید و هدایت و سعادت را در غیر آن نجویید
که گمراه خواهید شد¯

 بحارالأنوار/ج2/ص30

هرگز زگناه خود سعادت مطلب

از ابر سترون، اشک رحمت مطلب

خواهی که به باغ رستگاری برسی 

از غیر کتاب حق، هدایت مطلب 

 6-قال الرضا علیه السلام:

«مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَاِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»

¯هر کس نمی تواند کفاره ی گناهانش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار
صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد¯

عیون اخبارالرضا علیه السلام / ج1/ص294   

گر معصیتی نموده، کردی گنهی 

گر نیست تو را مال که کفاره دهی 

بسیار درود بر محمد بفرست

تا عاقبت از عقوبت بد برهی

7-قال الرضا علیه السلام:

 

«اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْاَخُ الشَّقِیقُ»

¯امام مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است¯ 

مسند الامام الرضا علیه السلام / ج 1/ ص 69

آقا ! پدرم ! برادرم ! مولایم !

هر روز به شوق دیدنت می آییم

 امروز تو را حلقه به گوشم که شود

لبریز صدای روشنت فردایم

8-قال الرضا علیه السلام:

«اِذَا نَزَلَتْ بِکُمْ شَدِیدَةٌ فَاسْتَعِینُوا بِنَا»

¯هر گاه برای شما پیش آمد سختی روی داد از ما کمک و یاری بجوئید¯

مستدرک‏الوسائل/ج5/ص229  

آنگه که زمانه ناموافق گردد

سیمای فلک، آینه ی دق گردد

 یاری ز امام مهربان می طلبد

آن کس که در این مقام لایق گردد

9ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْإِمَامُ اَلدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ.»

¯امام راهنمای در مهلکه هاست و هر آنکه از او جدا شود هلاک گردد¯

الکافی/ج1/ص198

خورشید هدایت و حیات است امام

سرچشمه ی فیض و برکات است امام

نابود شود هر که از او دور افتد

در مهلکه ها دست نجات است امام

10ـ قال الرضا  علیه السلام:

«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ»

¯هر که از نفس خویش حساب کشد سود می برد و هر که غفلت ورزد زیان می بیند¯

بحار الانوار/  ج 75، ص 352

دل بسته به سود این مشاغل نشوید

پابند به این خرده مسایل نشوید

  از حاصل نفس خود حسابی بکشید

از سود و زیان خویش غافل نشوید

11ـ قال الرضا علیه السلام:

«عَجِبْتُ لِمَنِ اخْتَبَرَ الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ اِلَیْهَا»

¯در شگفتم که چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده
باز دل به دنیا  می بندد¯

بحار الانوار/ج 75/ص450

وه! دیده چقدر مرگ ماهی ها را

این جزر و مد و تلاطم دریا را

  دل بسته دوباره هم بر این موجاموج

انگار که بسته دیده ی بینا را 

12ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلصَّغَائِرُ مَنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ اِلَی الْکَبَائِرِ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ فی الْقَلِیلِ لَمْ یَخَفْهُ
فِی الْکَثِیرِ»

¯گناهان کوچک،زمینه ی گناهان بزرگ است. هر که در گناه کوچک از خدا نترسد
در گناه بزرگ هم از خدا نخواهد ترسید¯

عیون اخبار الرضا علیه السلام /ج 2/ ص 180

 هرگز عمل شوم، مبارک مشمار

یک جو گنه خویشتن اندک مشمار

سوی گنه کبیره ات تا نکشد

این معصیت صغیره، کوچک مشمار

13ـ قال الرضا علیه السلام:

«لَیْسَ لِبَخِیلٍ رَاحَةٌ وَ لا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ»

¯خسیس را آسایشی و حسود را لذتی نیست¯

تحف العقول/ ص450

بر مال کسان دوختن چشم بد است

رزق من و تو دست خدای احد است

از زندگی آسایش و لذت نبرد

هر کس به دلش شعله ی بخل و حسد است

14ـ قال الرضا علیه السلام:

«اِیَّاکُمْ وَ الْحِرْصَ وَ الْحَسَدَ فَاِنَّهُما اَهْلَکَا الْاُمَمَ السَّالِفَةَ»

¯از حرص و حسد بپرهیزید زیرا این دو  امتهای گذشته را نابود کرده است¯

بحار الانوار/ 75/ 346

از یاد مبر زمزمه های دین را

مفهوم بلند قصه ای دیرین را 

حرص و حسد، این دو اژدها سوزانده

امت های گذشته و پیشین را

15ـ قال الرضا علیه السلام:

«سُرْعَةُ الْمَشْیِ تَذْهَبُ بِبَهَاءِ الْمُؤْمِنِ»

¯ تند روی شکوه مؤمن را از بین می برد¯

خصال صدوق/ ص 9

از سیلی باد نقش شن می شکند

هر جا که گلی ست مطمئن می شکند

 ای دوست شکوه و هیبتت بی تردید

از شیوه ی رفتنی خشن می شکند

16ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْاَدَبُ کُلْفَةٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ الْاَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ»

¯ادب نتیجه تحمل سختی است، هر که سختی  را تحمل کند به ادب دست یابد¯

اصول کافی 1/ ص 24

 

 راهیست که سنگلاخ و رهزن دارد

افتادن و ماندن و شکستن دارد

سرمنزل این راه مقام ادب است

 زین روست که ارزش رسیدن دارد

17ـ قال الرضا علیه السلام:

«السَّفِلَةُ مَنْ کَانَ لَهُ شَیْ‏ءٌ یُلْهِیهِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى»

¯فرومایه کسی است که  چیزهایی دارد که باعث غفلت او از یاد خدا می شود¯

 مستدرک‏الوسائل/ج 13/ص 269 

در جامعه پست و خوار و منفور افتد

هر کس به تعلقات منفور افتد

 سرگرم شود به آنچه دارد شب و روز

از یاد خدای مهربان دور افتد 

18ـ قال الرضا علیه السلام:

«یَا اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللهَ فِی نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ فَلاتُنْفِرُوهَا عَنْکُمْ بِمَعَاصِیهِ»

¯ای مردم تقوا را درباره ی نعمت های الهی را رعایت کنید و نعمت ها را
به گناه و معصیت از خود مرانید¯
 

عیون اخبار الرضا علیه السلام / ج2/ ص 169

ای آنکه به لب نشانده لبخندی را

بشنو ز امام مهربان پندی را

با معصیت و جرم و نمک نشناسی

از خویش مران لطف خداوندی را

19ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْمُؤْمِنُ اِذَا غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ غَضَبُهُ مِنْ حَقٍّ»

¯مؤمن هر گاه خشمگین شود، خشمش او را از مسیر حق منحرف نمی سازد¯ 

بحار الانوار/ج75/ص352

   

سنگینی رنج، ناصبورش نکند 

خاموش، غم زمانه نورش نکند

خشم و غضب و خروش هم ، مومن را

هرگز زمسیر راست، دورش نکند

20ـ قال الرضا علیه السلام:

« اصْحَبِ السُّلْطَانَ بِالْحَذَرِ وَ الصَّدِیقَ بِالتَّوَاضُعِ وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ
وَ الْعَامَّةَ بِالْبِشْرِ »

¯در برابر قدرتمندان محتاط، در برابر دوستان فروتن، در برابر دشمنان مراقب
و در برابر مردمان گشاده رو باش¯

بحارالأنوار/ج71/ ص167 

 

در صحبت سلطان قدر، اهل حذر باش

با دوست صمیمانه تر از دیده ی تر باش

با دشمن خود ، تیز نشین ، فکر ضرر باش

با عامه بشکفته چو گل های سحر باش

21ـ قال الرضا علیه السلام:

«الْقَنَاعَةُ تَجْتَمِعُ إِلَى صِیَانَةِ النَّفْسِ وَ عِزِّ الْقَدْرِ »

¯ قناعت همنشین کرامت و سربلندی است ¯

بحارالأنوار/ج 75 /ص 349

از سایه ی هر کفر و گناهی بگریز

از معرض آتش تباهی بگریز

می خواهی اگر عزیز و ایمن باشی

از وسوسه ی زیاده خواهی بگریز

22ـ قال الرضا علیه السلام:

«اِحْفَظْ لِسَانَکَ تَعِزُّ»

 ¯زبان خود را نگهدار عزیز می شوی¯                                         

اصول کافی/ ج 2/ ص 113

می خواهی اگر بلند گردد نامت

آیینه ی عزت بشود فرجامت

جز صحبت حق که روز و شب باید گقت

 ای دوست نگهدار زبان در کامت

23ـ قال الرضا علیه السلام:

«خَاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَغْنَی بِرَأْیِهِ»

¯آنکه خودرأی باشد خود را به هلاکت افکنده است¯ 

عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 54

هر کس که به رای خویش مغرور شود

از ساحل امن و عافیت دور شود

 

کوه است اگر ریگ روان می گردد

 پیل است اگر بشکند و مور شود

24ـ قال الرضا علیه السلام :

«اَلْمَسْألَةُ مِفْتَاحُ الْبُؤْسِ»

¯دست نیاز به سوی دیگران بردن کلید فقر و تنگدستی است¯

بحار الانوار/  ج 93، ص 157

بر سفره ی این و آن سخن ساز مکن

جز درگه حق نیازت ابراز مکن

کار تو اگر بسته بماند بهتر

 دروازه ی فقر را به خود باز مکن

25ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ»

¯هر که کار زشت دیگران را بر ملا کند خوار می گردد و هر که آنرا بپوشاند
خدایش می آمرزد¯
     

میزان الحکمة، ج 2، ص 988

هر کس پی عیب دیگران ما افتد

خود نیز ز چشم مردمان می افتد

بر دفتر پرده پوش هم پرده ی لطف

  از سوی خدای مهربان می افتد

26ـ قال الرضا علیه السلام:

«لاتَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الرِّزْقِ فَتُحْرَمُوا کَثِیرَهُ»

¯روزی کم را اندک نشمارید که از روزی فراوان محروم می شوید¯                       

بحار الانوار/ 75/ 347

چون می رسد این فیض دمادم خوبست 

 باران چه به رگبار چه نم نم خوبست

هر روز به طرز دیگری می آید

روزی چه اگر زیاد اگر کم خوبست 

27ـ قال الرضا علیه السلام:

«لَیْسَ لِلنَّاسِ بُدٌّ مِنْ طَلَبِ مَعاشِهِمْ فَلاتَدَعِ الطَّلَبَ»

¯انسان برای معیشت چاره ای جز تلاش ندارد، پس سعی و تلاش را رها مکن¯


وسائل الشیعة، ج 12، ص 18

 تا مهر و مه اند گرم گردیدن خویش

انسان ببرد نتیجه از چیدن خویش

بر خیز و غبار کاهلی را بتکان

 تا گل ببری به خرمن از دامن خویش

28ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلْمُؤْمِنُ اَلَّذِی إِذَا اَحْسَنَ اِسْتَبْشَرَ وَ إِذَا اَسَاءَ اِسْتَغْفَرَ»

¯مؤمن کسی است که چون نیکی کند شاد گردد و چون بدی کند استغفار نماید¯


عیون اخبار الرضا علیه السلام / ج 2/ ص 4

 آنکس که مطیع حضرت دادار است

خوشنود به کار نیک و نیکوکار است

چون مرتکب خطا شود می بینی

 در حالت توبه است و استغفار است

29ـ قال الرضا علیه السلام:

«مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ»

 ¯هر که قدر خویش بشناسد نابود نخواهد شد¯                                     

بحارالأنوار/ ج72/ص66

جهل است شب و نگاه عالِم، روز است

 یک پرتو علم، آسمان افروز است

بی معرفت نفس، به مقصد نرسی

 آنکس که شناخت قدر خود، پیروز است

30ـ قال الرضا علیه السلام:

«اَلتَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ»

 ¯تدبیر قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد¯                              

عیون اخبارالرضا علیه السلام /ج2/ ص 54کافی/ج2/ ص113

تدبیر پس از نتیجه بی تاثیر است

 چون شیر که بسته در غل و زنجیر است

از دغدغه ی ندامت آزاد شود

 پیش از عمل آنکه صاحب تدبیر است



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام رضا,سفينه البحار,الكافي,مستدرك الوسائل, توسط عباسعلی

1.      توسد الصبر و اعتنق الفقر و ارفض الشهوات و خالف الهوي، و اعلم أنك لن تخلو من عين الله فانظر كيف تكون

 صبر را بالش كن! و فقر را در آغوش گير! و شهوات را به دور انداز! و با هواي نفس مخالفت كن! و بدان كه در برابر ديده خدايي، پس بنگر كه چگونه‏اي؟

 تحف العقول، ص 478

 2.      ثلاث من كن فيه لم يندم: ترك العجلة، و المشورة، و التوكل علي الله عند العزم

 سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشميان نگردد:

  1 - اجتناب از عجله

 2 - مشورت كردن

 3 - توكل بر خدا در هنگام تصميم گيري.

 مسند الامام الجواد، ص 247

 3.      ان أنفسنا و أموالنا من مواهب الله الهنيئة، و عواريه المستودعة، يمتع بما متع منها في سرور و غبطة، و يأخذ ما أخذ منها في أجر و حسبة، فمن غلب جزعه علي صبره حبط أجره و نعوذ بالله من ذلك

 جان و دارايي ما، از بخشش‏هاي گواراي خداست و عاريه سپرده اوست، تا آنجا كه از آن بهره‏مند شويم مايه خوشي و شادي است، و آنچه از آن برگرفته شود اجر و ثواب است، پس هر كه جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و پناه به خدا از آن.

 تحف العقول، ص 479

 4.      من شهد أمرا فكرهه كان كمن غاب عنه، و من غاب عن أمر فرضيه كان كمن شهده

 كسي كه در امري حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، چون كسي است كه غائب بوده. و هر كه در امري حاضر نباشد ولي بدان رضايت دهد، مانند كسي است كه خود در آن بوده.

 تحف العقول، ص 479

 5.      ثلاث يبلغن بالعبد رضوان الله تعالي: كثرة الاستغفار، و لين الجانب، و كثرة الصدقة

 سه چيز است كه بنده را به رضوان خدا مي‏رساند:

 1 - زيادي استغفار

2 - نرمخويي

3 - صدقه بسيار دادن.

 مسند الامام الجواد، ص 247

 6.      إياك و مصاحبة الشرير، فإنه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح أثره

 از همراهي و رفاقت با آدم شرور و بدجنس بپرهيز! زيرا كه او مانند شمشير برهنه است كه ظاهرش نيكو و اثرش زشت است.

 مسند الامام الجواد، ص 243

 7.      تأخير التوبة اغترار

 به تخیر انداختن توبه فريب خوردن است.

 تحف العقول، ص 480

 8.      طول التسويف حيرة

 همواره به تأخير انداختن انجام كارها، موجب سرگرداني است.

 تحف العقول، ص 480

 9.      القصد الي الله تعالي بالقلوب أبلغ من إتعاب الجوارح بالأعمال

 با دل‏ها به سوي خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.

 مسند الامام الجواد، ص 244

 10.      الإصرار علي الذنب أمن لمكر الله " و لا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون "

 اصرار بر گناه آسودگي از مكر خداست، " و از مكر خدا آسوده نباشد جز مردم زيانكار ".

 تحف العقول، ص 480

 11.  لا ينقطع المزيد من الله حتي ينقطع الشكر من العباد

 افزوني نعمت از طرف خدا بريده نمي‏شود، مگر شكرگزاري از سوي بندگان بريده شود.

 تحف العقول، ص 480

 12.  إظهار الشيء قبل أن يستحكم مفسدة له

 اظهار چيزي پيش از آنكه پايدار شود مايه تباهي آن است.

 تح العقول، ص 480

 13.  المؤمن يحتاج الي توفيق من الله، و واعظ من نفسه، و قبول ممن ينصحه

 ممن نياز دارد به توفيقي از طرف خدا، و به پندگويي از طرف خودش، و به پذيرش از كسي كه او را نصيحت كند.

 تحف العقول، ص 480

 14.  العلماء غرباء لكثرة الجهال

 عالمان، به سبب زيادي جاهلان، غريب‏اند.

 مسند الامام الجواد، ص 247

 15.  علم رسول الله (ص ) عليا (ع ) ألف كلمة، كل كلمة تفتح ألف كلمة

 پيامبر اكرم صلوات الله علیه و آله، هزار كلمه (از علوم را) به علي علیه‏السلام آموخت، كه از هر كلمه‏اي هزار كلمه منشعب مي‏شد.

 مسد الامام الجواد، ص 97

 16.  إن رسول الله (ص ) قال لفاطمة (ع ): اذا أنا مت فلا تخمشي علي وجها، و لا ترخي علي شعرا، و لا تنادي بالويل، و لا تقيمي علي نائحة، ثم قال: هذا المعروف الذي قال الله عز و جل في كتابه و لا يعصينك في معروف "

 رسول خدا صلوات الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمود: وقتي كه من از دنيا رفتم به خاطر من صورت نخراش! و مو پريشان مکن! و واويلا نكن و بر من نوحه نخوان! سپس فرمود: اين همان معروفي است كه خداوند عز و جل در كتابش فرموده: "و تو را در معروفي نافرماني نكنند."

 مسند الامام الجواد، ص 101

 17.  إن القائم منا هو المهدي الذي يجب أن ينتظر في غيبته و يطاع في ظهوره، و هو الثالث من ولدي

 قائم ما همان مهدي است كه در غيبتش بايد منتظرش شوند، و در ظهورش اطاعتش كنند. او سومي از پسران من است.

 مسند الامام الجواد، ص 131

 18.  ملاقاة الاخوان نشرة و تلقيح للعقل، و إن كان نزرا قليلا

 ملاقات و زيارت برادران سبب گسترش و باروري عقل است، اگر چه كم و اندك باشد.

 مسند الامام الجواد، ص 242

 19.  من أطاع هواه أعطي عدوه مناه

 كسي كه فرمان هواي نفس خويش برد، آرزوي دشمنش را برآورد.

 مسند الامام الجواد، ص 243

 20.  الثقة بالله ثمن لكل غال و سلم الي كل عال

 اعتماد به خداوند بهاي هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه‏اي است.

 مسند الامام الجواد، ص 244

 21.  كيف يضيع من الله كافله، و كيف ينجو من الله طالبه، و من انقطع الي غير الله و َكّله الله إليه

 چگونه ضايع مي‏شود كسي كه خدا عهده دار و سرپرست اوست، چگونه فرار مي‏كند كسي كه خدا جوينده اوست، و كسي كه توجهش به غير خدا جلب گردد، خداوند او را به همان شخص واگذار نمايد.

 مسند الامام الجواد، ص 243

 2.  من لم يعرف الموارد أعيته المصادر

 كسي كه محل ورود را نشناسد، از يافتن محل خروج درمانده گردد.

 مسند الامام الجواد، ص 243

 23.  إتئد تصب أو تكد

 اگر آرام حركت كنيد، به مقصود دست يابيد يا به آن نزديك مي‏شويد.

 مسند الامام الجواد، ص 243

 24.  نعمة لا تشكر كسيئة لا تغفر

 نعمتي كه براي آن شكرگزاري نشود، مانند گناهي است كه آمرزيده نگردد.

 مند الامام الجواد، ص 243

 25.  من هجر المداراة قاربه المكروه

 كسي كه سازش و مدارا با مردم را رها كند، ناراحتي به او روي مي‏آورد.

 مسند الامام الجواد، ص 243

 26.  من عمل علي غير علم ما يفسد أكثر مما يصلح

 كسي كه بدون علم و دانش كار كند، خراب كاري‏اش بيش از اصلاحش خواهد بود.

 مسند الامام الجواد، ص 244

 27.  اذا نزل القضاء ضاق الفضاء

 چون قضاي الهي فرود آيد، عرصه بر آدمي تنگ آيد.

 مسند الامام الجواد، ص 244

 28.  الأيام تهتك لك الأمر عن الأسرار الكامنة

 روزگار و گذشت زمان، پرده از رازهاي نهفته برمي‏دارد.

 مسند الامام الجواد، ص 245

 29.  التحفظ علي قدر الخوف

 به مقدار ترس احتياط كنيد.

 مسند الامام الجواد، ص 245

 29.  لا هَدمَ لِلدینِ مِثْلُ البدعِ وَلا اَفْسَدَ لِلرّجُلِ مِنَ الطَّمَعِ

 هیچ چیزی برای دین مخرب‏تر از بدعت و برای انسان تباه کننده‏تر از طمع نیست.

 (نور الابصار، ص 332)

 30.  اَرْبَعُ مَنْ کُنّ فیهِ اِستَکْمَلَ ایمانَه: مَنْ اَعْطی للّه وَمَن مَنَع فِی اللّه وَاحَبّ لِلّه وَاَبْغَضَ فیه

 چهار خصلت که در هر کس باشد، ایمانش کامل است؛ کسی که برای خدا ببخشد و در راه خدا منع نماید و برای خدا دوست بدارد و برای او خشمگین شود.

  (کشف الغمه، ج 2، ص 349)

 31.  عَلَيْكُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ، فَإنَّ طَلَبَهُ فَريضَةٌ وَالْبَحْثَ عَنْهُ نافِلَةٌ، وَ هُوَ صِلَةُ بَيْنَ الاْخْوانِ، وَ دَليلٌ عَلَى الْمُرُوَّةِ، وَ تُحْفَةٌ فِى الْمَجالِسِ، وَ صاحِبٌ فِى السَّفَرِ، وَ أُنْسٌ فِى الْغُرْبَة

 بر شما باد به تحصيل علم و معرفت، زیرا فراگيرى آن واجب و بحث پيرامون آن مستحب و سودمند است. علم ارتباط میان دوستان و برادران، نشانه مروّت و جوانمردى، تحفه مجالس و محافل، همدم و رفيق انسان در سفر و انيس و مونس او در تنهایى است.

 حلية الأبرار، جلد 4، صفحه 599.

 32.  لَنْ یَسْتَكْمِلَ الْعَبْدُ حَقیقَهَ الاْیمانِ حَتّى یُؤْثِرَ دینَهُ عَلى شَهْوَتِهِ، وَ لَنْ یُهْلِكَ حَتّى یُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلى دینِهِ

 بنده‏ حقیقت ایمان را در نمى‏یابد، مگر آنكه دین و احكام الهى را بر تمایلات و هواهاى نفسانى خود مقدّم دارد و كسى هلاك و بدبخت نمى‏شود، مگر آنكه هواها و خواسته‏هاى نفسانى خود را بر احكام إلهى مقدّم نماید.

 بحارالأنوار: ج 75، ص 80، ح 63. 

 33.  إنَّ بَیْنَ جَبَلَىْ طُوس قَبْضَهٌ قُبِضَتْ مِنَ الْجَنَّهِ، مَنْ دَخَلَها كانَ آمِناً یَوْمَ الْقِیامَهِ مِنَ النّار.

 همانا بین دو سمت شهر طوس قطعه‏اى مى باشد كه از بهشت گرفته شده است، هر كه داخل آن شود و با معرفت زیارت كند، روز قیامت از آتش در أمان خواهد بود.

 عیون اخبارالرّضا(علیه السلام) - شیخ صدوق - ج 2، ص 256، ح 6.

 34.  مَنْ زارَ قَبْرَ أخیهِ الْمُؤْمِنِ فَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَهَ وَ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى الْقَبْرِ وَقَرَءَ: «إنّاأنْزَلْناهُ فى لَیْلَهِ الْقَدْرِ» سَبْعَ مَرّات، أمِنَ مِنَ الْفَزَعَ الاْكْبَرِ.

 هركس بر بالین قبر مؤمنى حضور یابد و رو به قبله بنشیند و دست خود را روى قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره مباركه «إنّا أنزلناه» را بخواند از شداید و سختی‏هاى صحراى محشر در أمان قرار مى‏گیرد.

 اختیار معرفه الرّجال - شیخ طوسی - ص 564، ح 1066.

 35.  ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَليم.

 سه چيز است كه به وسيله آن دوستى حاصل گردد:انصاف، و معاشرت و هميارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاك.

 36. الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعینُ لَهُ، وَالرّاضى بِهِ شُرَكاءٌ.

 انجام دهنده ظلم، كمك دهنده ظلم و كسى كه راضى به ظلم باشد، هر سه شریك خواهند بود.

 كشف الغمّه: ج 2، ص 348، س 18، بحار: ج 75، ص 81، ح 69.

 37.  التَّواضُعُ زینَهُ الْحَسَبِ، وَالْفَصاحَهُ زینَهُ الْكَلامِ، وَ الْعَدْلُ زینَهُ الاْیمانِ، وَالسَّكینَهُ زینَهُ الْعِبادَهِ، وَالْحِفْظُ زینُهُ الرِّوایَهِ.

 تواضع و فروتنى زینت بخش حسب و شرف، فصاحت زینت بخش كلام، عدالت زینت بخش ایمان و اعتقادات، وقار و ادب زینت بخش اعمال و عبادات; و دقّت در ضبط و حفظ آن، زینت بخش نقل روایت و سخن مى‏باشد.

 كشف الغمّه: ج 2، ص 347، س 19، بحار: ج 75، ص 80، ح 65.

 38.  التَّوْبَةُ عَلى أرْبَع دَعائِم: نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ أنْ لایَعُودَ.

 شرایط پذیرش توبه چهار چیز است: پشیمانى قلبى، استغفار با زبان، جبران كردن گناه ـ نسبت به همان گناه حقّ الله و یا حقّ النّاس ـ تصمیم جدّى بر این كه دیگر مرتكب آن گناه نشود.

 بحارالأنوار: ج 75، ص 81، ح 74.

 39.  الْمُؤمِنُ یَحْتاجُ إلى ثَلاثِ خِصال: تَوْفیق مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ.

 مؤمن در هر حال نیازمند به سه خصلت است: توفیق از طرف خداوند متعال، واعظى از درون خود، قبول و پذیرش نصیحت كسى كه او را نصیحت نماید.

 بحارالأنوار: ج 72، ص 65، ح 3، مستدرك الوسائل: ج 8، ص 329، ح 9576.

 40.  یَخْفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ یَغیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ تَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ، وَ هُوَ سَمّیُ رَسُول اللهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) وَ كَنّیهِ.

  فرمود: زمان ولادت امام عصر (علیه السلام) بر مردم ـ زمانش ـ مخفى است، و شخصش از شناخت افراد غایب و پنهان است.

 وسائل الشّیعه: ج 16، ص 242، ح 21466.

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,تحف القول,امام جواد,مسند الامام الجواد,وسائل الشيعه,, توسط عباسعلی

چهل حدیث نورانی از امام کاظم(علیه السلام)
قالَ الاِْمامُ الْکاظم(علیه السلام) :

1- تعقّل و معرفت
«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلى عِبادِهِ إِلاّ لِیَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»:
خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش بر نینگیخته، مگر آن که از طرف خدا تعقّل کنند. پس نیکوترینشان از نظر پذیرش، بهترینشان از نظر معرفت به خداست، و داناترینشان به کار خدا، بهترینشان از نظر عقل است، و عاقلترین آنها، بلند پایه ترینشان در دنیا و آخرت است.

2- حجّت ظاهرى و باطنى
«إِنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَیْنِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ.»:
همانا براى خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشکار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشکار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان; و حجّت پنهانى عبارت است از عقول مردمان.

3- صبر و گوشهگیرى از اهل دنیا
«أَلصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَکَ وَ تَعالى إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیا وَ الرّاغِبینَ فیها وَ رَغِبَ فیما عِنْدَ رَبِّهِ وَ کانَ اللّهُ آنِسَهُ فِى الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِى الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِى الْعَیْلَةِ وَ مُعِزَّهُ فى غَیْرِ عَشیرَة.»:
صبر بر تنهایى، نشانه قوّت عقل است، هر که از طرف خداوند تبارک و تعالى تعقّل کند از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایى یار او، و توانگرى او در ندارى و عزّت او در بىتیره و تبارى است.

4- عاقلان آینده نگر
«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِى الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِی الاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتّى یَسْتَوْفى مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَیَأْتیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَهُ.»:
به راستى که عاقلان، به دنیا بىرغبتند و به آخرت مشتاق; زیرا می دانند که دنیا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر که آخرت خواهد دنیا او را بخواهد تا روزىِ خود را از آن دریافت کند، و هر که دنیا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنیا و آخرتش را بر او تباه کند.

5- تضرّع براى عقل
«مَنْ أَرادَ الْغِنى بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِى الدّینِ فَلْیَتَضَّرَعْ إِلَى اللّهِ فى مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما یَکْفیهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما یَکْفیهِ اسْتَغْنى وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِما یَکْفیهِ لَمْ یُدْرِکِ الْغِنى أَبَدًا.»:
هر کس بی نیازى خواهد بدون دارایى، و آسایش دل خواهد بدون حسد، و سلامتى دین طلبد، باید به درگاه خدا زارى کند و بخواهد که عقلش را کامل کند، هر که خرد ورزد، بدانچه کفایتش کند قانع باشد. و هر که بدانچه او را بس باشد قانع شود، بی نیاز گردد. و هر که بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بی نیازى نرسد.

6- دیدار با مؤمن براى خدا
«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَیْرِهِ، لِیَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَکَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعینَ أَلْفِ مَلَک مِنْ حینَ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى یَعُودَ إِلَیْهِ یُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَکَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»:
هر کس ـ فقط براى خدا نه چیز دیگر ـ به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعدههاى الهى برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد که همه ندایش کنند: هان! پاک و خوش باش و بهشت برایت پاکیزه باد که در آن جاى گرفتى.

7- مروّت، عقل و بهاى آدمى
«لا دینَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذى لایَرَى الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَکُمْ لَیْسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبیعوها بِغَیْرِها.
کسى که جوانمردى ندارد، دین ندارد; و هر که عقل ندارد، جوانمردى ندارد. به راستى که باارزشترین مردم کسى است که دنیا را براى خود مقامى نداند، بدانید که بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.

8- حفظ آبروى مردم
«مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ.»:
هر که خود را از آبروریزى مردم نگهدارد، خدا در روز قیامت از لغزشش می گذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.

9- عوامل نزدیکى و دورى به خدا
«أَفْضَلُ ما یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ وَ تَرْکُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:
بهترین چیزى که به وسیله آن بنده به خداوند تقرّب مىجوید، بعد از شناختن او، نماز و نیکى به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینى و به خود بالیدن است.

10- عاقل دروغ نمی گوید
«إِنَّ الْعاقِلَ لا یَکْذِبُ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَواهُ.»:
همانا که عاقل دروغ نمی گوید، گرچه طبق میل و خواسته او باشد.

11- حکمت کم گویى و سکوت
«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُکْمٌ عَظیمٌ، فَعَلَیْکُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»:
کم گویى ، حکمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى که شیوه اى نیکو و سبک بار و سبب تخفیف گناه است.

12- هرزه گویى بى حیا
«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى کُلِّ فاحِش قَلیلِ الْحَیاءِ لا یُبالى ما قالَ وَ لا ما قیلَ لَهُ.»:
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ کم حیا که باکى ندارد چه می گوید و یا به او چه گویند حرام گردانیده است.

 

13- متکبّر، داخل بهشت نمی شود

إِیّاکَ وَ الْکِبْرَ، فَإِنَّهُ لا یَدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ کانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ کِبْر.»:
از کبر و خودخواهى بپرهیز، که هر کسى در دلش به اندازه دانه اى کبر باشد، داخل بهشت نمی شود.

 

14- تقسیم کار در شبانه روز

 

«إِجْتَهِدُوا فى أَنْ یَکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَیُخَلِّصُونَ لَکُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فى غَیْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»:
بکوشید که اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهیّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیبهاى شما را به شما می فهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت می کنید براى درک لذّتهاى حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است که بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا می شوید.

 

15- همنشینى با دیندار و عاقل خیرخواه

 

«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّینِ شَرَفُ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ یُمْنٌ وَ بَرَکَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفیقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَیْکَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِیّاکَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ فى ذلِکَ الْعَطَبَ.»:
همنشینى اهل دین، شرف دنیا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خیرخواه، یُمن و برکت و رشد و توفیق از جانب خداست، چون خردمند خیرخواه به تو نظرى داد، مبادا مخالفت کنى که مخالفتش هلاکت بار است.

 

16- پرهیز از اُنس زیاد با مردم

 

«إِیّاکَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سایِرِهِمْ کَهَرْبِکَ مِنَ السِّباعِ الضّارِیَةِ.»:
بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر این که خردمند و امانتدارى در میان آنها بیابى که [در این صورت] با او انس گیر و از دیگران بگریز، به مانند گریز تو از درنده هاى شکارى.

 

17- نتیجه حبِّ دنیا

 

«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْیا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِىَ عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنیا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَیْهِ غَضَبًا.»:
هر که دنیا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اى دانشى ندهند که به دنیا علاقه مندتر شود، مگر آن که از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گیرد.

 

18- پرهیز از طمع و تکیه بر توکّل

 

«إِیّاکَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَیْکَ بِالْیَأْسِ مِمّا فى أَیْدِى النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقینَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنیسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَیْکَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّکَ وَ التَّوَکُّلِ عَلَیْهِ.
از طمع بپرهیز، و بر تو باد به ناامیدى از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقین بِبُر که طمع، کلیدِ خوارى است، طمع، عقل را مىرباید و مردانگى را نابودکند و آبرو را می آلاید و دانش را از بین می برد. بر تو باد که به پروردگارت پناه برى و بر او توکّل کنى.

 

19- نتایج امانتدارى و راستگویى

 

«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ یَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِیانَةُ وَ الْکِذْبُ یَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»:
امانتدارى و راستگویى، سبب جلب رزق و روزی اند، و خیانت و دروغگویى، سبب جلب فقر و دورویى.

 

20- سقوطِ برترى جوى

 

«إِذا أَرادَ اللّهُ بِالذَّرَّةِ شَرًّا أَنْبَتَ لَها جَناحَیْنِ، فَطارَتْ فَأَکَلَهَا الطَّیْرُ.»:
هر گاه خداوند بدى مورچه را بخواهد، به او دو بال می دهد که پرواز کند تا پرنده ها او را بخورند.

 

21- حقگویى و باطل ستیزى

 

«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَلاکُکَ فَإِنَّ فیهِ نَجاتُکَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ کانَ فیهِ نَجاتُکَ، فَإِنَّ فیهِ هَلاکُکَ.»:
از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودى تو در آن باشد. زیرا که در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زیرا که در واقع، نابودى تو در آن است.

 

22- تناسب بلا و ایمان

 

«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ کَفَّتَىِ الْمیزانِ کُلَّما زیدَ فى إِیمانِهِ زیدَ فى بَلائِهِ.»:
مؤمن همانند دو کفّه ترازوست، هر گاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش افزوده گردد.

 

23- کفّاره خدمت به حاکمان

 

«کَفّارَةُ عَمَلِ السُّلْطانِ أَلاِْحْسانُ إِلَى الاِْخْوانِ.»:
کفّاره کارمندى سلطان، احسان به برادران دینى است.

 

24- نافله و تقرّب

 

«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِکُلِّ مُؤْمِن... .»:
نماز نافله راه نزدیک شدن هر مؤمنى به خداوند است... .

 

25- اصلاح و گذشت

 

«یُنادى مُناد یَوْمَ القِیمَةِ: أَلا مَنْ کانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أَجْرٌ فَلْیَقُمْ، فَلا یَقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَى وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ.»:
ندا کننده اى در روز قیامت ندا می کند:آگاه باشید، هر که را بر خدا مزدى است برخیزد، و برنمىخیزد، مگر کسى که گذشت کرده و اصلاح بین مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.

 

26- بهترین صدقه

 

«عَوْنُکَ لِلضَّعیفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»:
کمک کردنت به ناتوان از بهترین صدقه است.

 

27- سختى ناحقّ

 

«یَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُکِمَ بِهِ عَلَیْهِ.»:
سختى ناحقّ را آن کس شناسد که بدان محکوم گردد.

 

28- گناهان تازه، بلاهاى تازه

 

«کُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ یَکُونُوا یَعُدُّونَ.»:
هر گاه مردم گناهان تازه کنند که نمی کردند، خداوند بلاهایى تازه به آنها دهد که به حساب نمی آوردند.

 

29- کلید بصیرت

 

«تَفَقَّهُوا فى دینِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَى الْمَنازِلِ الرَّفیعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِى الدّینِ وَ الدُّنْیا، وَ فَضْلُ الْفَقیهِ عَلَى الْعابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَواکِبِ، وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فى دینِهِ لَمْ یَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»:
در دین خدا دنبال فهم عمیق باشید، زیرا که فهم عمیقِ دین، کلید بصیرت و بینایى و کمال عبادت و سبب تحصیل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دین و دنیاست.
و برترى فقیه بر عابد، مانند برترى آفتاب است بر کواکب، و کسى که در دینش فهم عمیق نجوید، خداوند هیچ عملى را از او نپسندد.

 

30- دنیا، بهترین وسیله

 

«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِکُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْیا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا یَثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فیهِ، وَ اسْتَعینُوا بِذلِکَ عَلى أُمُورِ الدّینِ، فَإِنَّهُ رُوِىَ «لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لِدینِهِ أَوْ تَرَکَ دینَهُ لِدُنْیاهُ».»:
براى خود بهره اى از دنیا برگیرید و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردى ایجاد نکند و اسراف نباشد منظور دارید، و به این وسیله براى انجام امور دین یارى جویید. زیرا که روایت شده است: «از ما نیست کسى که دنیایش را براى دینش ترک گوید یا دینش را براى دنیایش رها سازد.»

 

31- انتظار فَرَج

 

«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»:
بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشایش است.

 

32- مِهرورزى با مردم

 

«أَلتَّوَدُّدُ إِلَى النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»:
مِهرورزى و دوستى با مردم، نصف عقل است.

 

33- پرهیز از خشم

 

«مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ یَوْمِ الْقِیمَةِ.»:
هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قیامت را از او باز می دارد.

 

34- قویترین مردم

 

«مَنْ أَرادَ أَنْ یَکُونَ أَقْوَى النّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ.»:
هر که مىخواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکّل نماید.

 

35- ترقّى، نه درجا زدن

 

«مَنِ اسْتِوى یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ کانَ آخِرُ یَوْمَیْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الزِّیادَةَ فى نَفْسِهِ فَهُوَ فى نُقْصان، وَ مَنْ کانَ إِلَى النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاةِ.»:
کسى که دو روزش مساوى باشد، مغبون است، و کسى که دومین روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و کسى که در خودش افزایش نبیند در نقصان است، و کسى که در نقصان است مرگ براى او بهتر از زندگى است.

 

36- خیر رسانى به دیگران

 

«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخیکَ أَنْ لا تَکْتُمَهُ شَیْئًا یَنْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْیاهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»:
همانا واجبترین حقّ برادرت بر تو آن است که چیزى را که سبب نفع دنیا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشیده ندارى.

 

37- پرهیز از شوخى

 

«إِیّاکَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ إِیْمانِکَ.»:
از شوخى [بىمورد] بپرهیز، زیرا که شوخى، نور ایمان تو را می برد.

 

38- پند پدیدهها

 

«ما مِنْ شَىْء تَراهُ عَیْناکَ إِلاّ وَ فیهِ مَوْعِظَةٌ.»:
چیزى نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزى است.

 

39- رنج نادیده، نیکى را نمی فهمد

 

«مَنْ لَمْ یَجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»:
کسى که مزه رنج و سختى را نچشیده، نیکى و احسان در نزد او جایگاهى ندارد.

 

40- محاسبه اعمال

 

«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى کُلِّ یَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَیْهِ.»:
از ما نیست کسى که هر روز حساب خود را نکند، پس اگر کار نیکى کرده است از خدا زیادى آن را بخواهد، و اگر در آن کار بدى کرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوى او توبه نماید.
منبع:www.porsojoo.com

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام اظم, توسط عباسعلی

چهل حديث گهربار منتخب
قالَ الا مامُ جَعْفَرُ بنُ محمّد الصّادقُ عليه السلام :
1 حَديثي حَديثُ اءبى ، وَ حَديثُ اءبى حَديثُ جَدى ، وَ حَديثُ جَدّى حَديثُ الْحُسَيْنِ، وَ حَديثُ الْحُسَيْنِ حَديثُ الْحَسَنِ، وَ حَديثُ الْحَسَنِ حَديثُ اءميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ حَديثُ اءميرَالْمُؤْمِنينَ حَديثُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، وَ حَديثُ رَسُولِ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
(69)
ترجمه :
فرمود: سخن و حديث من همانند سخن پدرم مى باشد، و سخن پدرم همچون سخن جدّم ، و سخن جدّم نيز مانند سخن حسين و نيز سخن او با سخن حسن يكى است و سخن حسن همانند سخن اميرالمؤ منين علىّ و كلام او از كلام رسول خدا مى باشد، كه سخن رسول اللّه به نقل از سخن خداوند متعال خواهد بود.
2 قالَ عليه السلام : مَنْ حَفِظَ مِنْ شيعَتِنا اءرْبَعينَ حَديثا بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقيامَةِ عالِما فَقيها وَلَمْ يُعَذِّبْهُ.
(70)
ترجمه :
فرمود: هركس از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند و به آن ها عمل نمايد ، خداوند او را دانشمندى فقيه در قيامت محشور مى گرداند و عذاب نمى شود.
3 قالَ عليه السلام : قَضاءُ حاجَةِالْمُؤْمِنِ اءفْضَلُ مِنْ اءلْفِ حَجَّةٍ مُتَقَبَّلةٍ بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ اءلْفِ رَقَبَةٍ لِوَجْهِ اللّهِ، وَ حِمْلانِ اءلْفِ فَرَسٍ فى سَبيلِ اللّهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها.
(71)
ترجمه :
فرمود: برآوردن حوائج و نيازمندى هاى مؤ من از هزار حجّ مقبول و آزادى هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است .
4 قالَ عليه السلام : اءَوَّلُ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُالصَّلاةُ، فَإ نْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إ ذا رُدَّتْ، رُدَّ عَلَيْهِ سائِرُ عَمَلِهِ.
(72)
ترجمه :
فرمود: اوّلين محاسبه انسان در پيشگاه خداوند پيرامون نماز است ، پس اگر نمازش ‍ قبول شود بقيه عبادات و اعمالش نيز پذيرفته مى گردد وگرنه مردود خواهد شد.
5 قالَ عليه السلام : إ ذا فَشَتْ اءرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ اءرْبَعَةٌ: إ ذا فَشا الزِّنا كَثُرَتِ الزَّلازِلُ، وَ إ ذا اُمْسِكَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ الْماشِيَةُ، وَ إ ذا جارَ الْحُكّامُ فِى الْقَضاءِ اُمْسِكَ الْمَطَرُ مِنَ السَّماءِ، وَ إ ذا ظَفَرَتِ الذِّمَةُ نُصِرُ الْمُشْرِكُونَ عَلَى الْمُسْلِمينَ.
(73)
ترجمه :
فرمود: هنگامى كه چهار چيز در جامعه شايع و رايج گردد چهار نوع بلا و گرفتارى پديد آيد:
چنانچه زنا رايج گردد زلزله و مرگ ناگهانى فراوان شود.
چنانچه زكات و خمسِ اموال پرداخت نشود حيوانات اهلى نابود شود.
اگر حاكمان جامعه و قُضات ستم و بى عدالتى نمايند باران رحمت خداوند نمى بارد.
و اگر اهل ذمّه تقويت شوند مشركين بر مسلمين پيروز آيند.
6 قالَ عليه السلام : مَنْ عابَ اءخاهُ بِعَيْبٍ فَهُوَ مِنْ اءهْلِ النّارِ.
(74)
ترجمه :
فرمود: هركس برادر ايمانى خود را برچسبى بزند و او را متّهم كند از اهل آتش خواهد بود.
7 قالَ عليه السلام : الصَّمْتُ كَنْزٌ وافِرٌ، وَ زَيْنُ الْحِلْمِ، وَ سَتْرُالْجاهِلِ.
(75)
ترجمه :
فرمود: سكوت همانند گنجى پربهاء، زينت بخش حلم و بردبارى است ؛ و نيز سكوت ، سرپوشى بر آبروى شخص نادان و جاهل مى باشد.
8 قالَ عليه السلام : إ صْحَبْ مَنْ تَتَزَيَّنُ بِهِ، وَلاتَصْحَبْ مَنْ يَتَزَّيَنُ لَكَ.
(76)
ترجمه :
فرمود: با كسى دوستى و رفت و آمد كن كه موجب عزّت و سربلندى تو باشد، و با كسى كه مى خواهد از تو بهره ببرد و خودنمائى مى كند همدم مباش .
9 قالَ عليه السلام : كَمالُ الْمُؤْمِنِ فى ثَلاثِ خِصالٍ: الْفِقْهُ فى دينِهِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ، وَالتَّقْديرُ فِى الْمَعيشَةِ.
(77)
ترجمه :
فرمود: شخصيّت و كمال مؤ من در سه خصلت است : آشنا بودن به مسائل و احكام دين ، صبر در مقابل شدايد و ناملايمات ، زندگى او همراه با حساب و كتاب و برنامه ريزى دقيق باشد.
10 قالَ عليه السلام : عَلَيْكُمْ بِإ تْيانِ الْمَساجِدِ، فَإ نَّها بُيُوتُ اللّهِ فِى الاْءرْضِ، و مَنْ اءتاها مُتَطِّهِرا طَهَّرَهُ اللّهُ مِنْ ذُنُوبِهِ، وَ كَتَبَ مِنْ زُوّارِهِ.
(78)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد به دخول در مساجد، چون كه آن ها خانه خداوند بر روى زمين است ؛ و هر كسى كه با طهارت وارد آن شود خداوند متعال او را از گناهان تطهير مى نمايد و در زمره زيارت كنندگانش محسوب مى شوند.
11 قالَ عليه السلام : مَن قالَ بَعْدَ صَلوةِالصُّبْحِ قَبْلَ اءنْ يَتَكَلَّمَ: ((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ إ لاّ بِاللّهِ الْعَلىٍّّ الْعَظيمِ)) يُعيدُها سَبْعَ مَرّاتٍ، دَفَعَ اللّهُ عَنْهُ سَبْعينَ نَوْعا مِنْ أ نْواعِ الْبَلاءِ، اءهْوَنُهَاالْجُذامُ وَالْبَرَصُ.
(79)
ترجمه :
فرمود: هر كسى بعد از نماز صبح پيش از آن كه سخنى مطرح كند، هفت مرتبه بگويد: ((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، لا حول و لا قوّة إ لاّ باللّه العليّ العظيم )) خداوند متعال هفتاد نوع بلا از او دور گرداند كه ساده ترين آن ها مرض پيسى و جذام باشد.
12 قالَ عليه السلام : مَنْ تَوَضَّاءَ وَ تَمَنْدَلَ كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ مَنْ تَوَضَّاءَ وَلَمْ يَتَمَنْدَلْ حَتّى يَجُفَّ وُضُوئُهُ، كُتِبَ لَهُ ثَلاثُونَ حَسَنَةً.
(80)
ترجمه :
فرمود: هركس وضو بگيرد و با حوله خشك نمايد يك حسنه دارد و چنانچه خشك نكند سى حسنه خواهد داشت .
13 قالَ عليه السلام : لاَ فْطارُكَ فى مَنْزِلِ اءخيكَ اءفْضَلُ مِنْ صِيامِكَ سَبْعينَ ضِعْفا.
(81)
ترجمه :
فرمود: اگر افطارى روزه ات را در منزل برادر - مؤ منت - ، انجام بدهى ثوابش هفتاد برابر اصل روزه است .
14 قالَ عليه السلام : إ ذا اءفْطَرَ الرَّجُلُ عَلَى الْماءِ الْفاتِرِ نَقى كَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَوىَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ.
(82)
ترجمه :
فرمود: چنانچه انسان روزه خود را با آب جوش افطار نمايد كبدش پاك و سالم باقى مى ماند، و قلبش از كدورت ها تميز و نور چشمش قوى و روشن مى گردد.
15 قالَ عليه السلام : مَنْ قَرَءَالْقُرْآنَ فِى الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ، وَ خُنِّفَ عَلى والِدَيْهِ وَ إ نْ كانا كافِرَيْنِ.
(83)
ترجمه :
فرمود: هر كه قرآن شريف را از روى آن قرائت نمايد بر روشنائى چشمش ‍ افزوده گردد؛ و نيز گناهان پدر و مادرش سبك شود گرچه كافر باشند.
16 قالَ عليه السلام : مَنْ قَرَءَ قُلْ هُوَاللّهُ اءحَدٌ مَرَّةً واحِدَةً فَكَاءنَّما قَرَءَ ثُلْثَ الْقُرآنِ وَ ثُلْثَ التُّوراةِ وَ ثُلْثَ الاْ نْجيلِ وَ ثُلْثَ الزَّبُورِ.
(84)
ترجمه :
فرمود: هر كه يك مرتبه سوره توحيد را تلاوت نمايد، همانند كسى است كه يك سوّم قرآن و تورات و انجيل و زبور را خوانده باشد.
17 قالَ عليه السلام : إ نَّ لِكُلِّ ثَمَرَةٍ سَمّا، فَإ ذا اءتَيْتُمْ بِها فاءمسُّوهَ االْماء، وَاغْمِسُوها فِى الْماءِ.
(85)
ترجمه :
فرمود: هر نوع ميوه و ثمره اى ، مسموم و آغشته به ميكرب ها است ؛ هر گاه خواستيد از آن ها استفاده كنيد با آب بشوئيد.
18 قالَ عليه السلام : عَلَيْكُمْ بِالشَّلْجَمِ، فَكُلُوهُ وَاءديمُوا اءكْلَهُ، وَاكْتُمُوهُ إ لاّعَنْ اءهْلِهِ، فَما مِنْ اءحَدٍ إ لاّ وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذامِ، فَاءذيبُوهُ بِاءكْلِهِ.
(86)
ترجمه :
فرمود: شلغم را اهميّت دهيد و مرتّب آن را ميل نمائيد و آن را به مخالفين معرّفى نكنيد، شلغم رگ جذام را قطع و نابود مى سازد.
19 قالَ عليه السلام : يُسْتَجابُ الدُّعاءُ فى اءرْبَعَةِ مَواطِنَ: فِى الْوِتْرِ، وَ بَعْدَ الْفَجْرِ، وَ بَعْدَالظُّهْرِ، وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ.
(87)
ترجمه :
فرمود: در چهار وقت دعا مستجاب خواهد شد: هنگام نماز وِتر، بعد از نماز صبح ، بعد از نماز ظهر، بعد از نماز مغرب .
20 قالَ عليه السلام : مَنْ دَعا لِعَشْرَةٍ مِنْ إ خْوانِهِ الْمَوْتى لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ اءوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ.
(88)
ترجمه :
فرمود: هركس كه در شب جمعه براى ده نفر از دوستان مؤ من خود كه از دنيا رفته اند دعا و طلب مغفرت نمايد، از اهل بهشت قرار خواهد گرفت .
21 قالَ عليه السلام : مِشْطُ الرَّاءسِ يَذْهَبُ بِالْوَباءِ، وَ مِشْطُاللِّحْيَةِ يُشَدِّدُ الاْ ضْراسَ.
(89)
ترجمه :
فرمود: شانه كردن موى سر موجب نابودى وَبا و مانع ريزش مو مى گردد، و شانه كردن ريش و محاسن ريشه دندان ها را محكم مى نمايد.
22 قالَ عليه السلام اءيُّما مُؤْمِنٍ سَئَلَ اءخاهُ الْمُؤْمِنَ حاجَةً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلى قَض ائِها فَرَدَّهُ عَنْها، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ شُجاعا فى قَبْرِهِ، يَنْهَشُ مِنْ اءصابِعِهِ.
(90)
ترجمه :
فرمود: چنانچه مؤ منى از برادر ايمانيش حاجتى را طلب كند و او بتواند خواسته اش را برآورد و انجام ندهد، خداوند در قبرش يك افعى بر او مسلّط گرداند كه هر لحظه او را آزار رساند.
23 قالَ عليه السلام : وَلَدٌ واحِدٌ يَقْدِمُهُ الرَّجُلُ، اءفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ يَبْقُونَ بَعْدَهُ، شاكينَ فِى السِّلاحِ مَعَ الْقائِمِ (عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريف ).
(91)
ترجمه :
فرمود: اگر انسانى يكى از فرزندانش را پيش از خود به عالم آخرت بفرستد بهتر از آن است كه چندين فرزند به جاى گذارد و در ركاب امام زمان عليه السلام با دشمن مبارزه كنند.
24 قالَ عليه السلام : إ ذا بَلَغَكَ عَنْ اءخيكَ شَيْى ءٌ فَقالَ لَمْ اءقُلْهُ فَاقْبَلْ مِنْهُ، فَإ نَّ ذلِكَ تَوْبَةٌ لَهُ. وَ قالَ عليه السلام : إ ذا بَلَغَكَ عَنْ اءخيكَ شَيْى ءٌ وَ شَهِدَ اءرْبَعُونَ اءنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْهُ فَقالَ: لَمْ اءقُلْهُ، فَاقْبَلْ مِنْهُ.
(92)
ترجمه :
فرمود: چنانچه شنيدى كه برادرت يا دوستت چيزى بر عليه تو گفته است و او تكذيب كرد قبول كن . همچنين فرمود: اگر چيزى را از برادرت بر عليه خودت شنيدى و نيز چهل نفر شهادت دادند، ولى او تكذيب كرد و گفت : من نگفته ام ، حرف او را بپذير.
25 قالَ عليه السلام : لايَكْمُلُ إ يمانُ الْعَبْدِ حَتّى تَكُونَ فيهِ أ رْبَعُ خِصالٍ: يَحْسُنُ خُلْقُهُ، وَسَيْتَخِفُّ نَفْسَهُ، وَيُمْسِكُ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ، وَيُخْرِجَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ.
(93)
ترجمه :
فرمود: ايمان انسان كامل نمى گردد مگر آن كه چهار خصلت در او باشد: اخلاقش نيكو باشد، نفس خود را سبك شمارد، كنترل سخن داشته باشد، اضافى ثروتش حق الله ، حق الناس را بپردازد.
26 قالَ عليه السلام : داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَادْفَعُوا اءبْوابَ الْبَلايا بِالاْ سْتِغْفارِ.
(94)
ترجمه :
فرمود: مريضان خود را به وسيله پرداخت صدقه مداوا و معالجه نمائيد، و بلاها و مشكلات را با استغفار و توبه دفع كنيد.
27 قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَيْكُمُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ فى اءفْضَلِ السّاعاتِ، فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ فى إ دْبارِ الصَّلَواتِ.
(95)
ترجمه :
فرمود: خداوند متعال پنج نماز در بهترين اوقات را بر شما واجب گرداند، پس سعى كنيد حوايج و خواسته هاى خود را پس از هر نماز با خداوند مطرح و درخواست كنيد.
28 قالَ عليه السلام : كُلُوا ما يَقَعُ مِنَ الْمائِدَةِ فِى الْحَضَرِ، فَإ نَّ فيهِ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ، وَلا تَاءكُلُوا مايَقَعُ مِنْها فِى الصَّحارى .
(96)
ترجمه :
فرمود: هنگام خوردن غذا در منزل ، آنچه كه اطراف سفره و ظرف مى ريزد جمع كنيد و ميل نمائيد كه در آن ها شفاى دردهاى درونى است ، ولى چنانچه در بيابان سفره انداختيد؛ اضافه هاى آن را رها كنيد براى جانوران .
29 قالَ عليه السلام : اءرْبَعَةٌ مِنْ اءخْلاقِ الاْ نْبياءِ: الْبِرُّ، وَالسَّخاءُ، وَالصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ، وَالْقِيامُ بِحَقِّ الْمُؤمِنِ.
(97)
ترجمه :
فرمود: چهار چيز از اخلاق پسنديده پيغمبران الهى است : نيكى ، سخاوت ، صبر و شكيبائى در مصائب و مشكلات ، اجراء حقّ و عدالت بين مؤ منين .
30 قالَ عليه السلام : إ مْتَحِنُوا شيعتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ: عِنْدَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كَيْفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَيْها، وَ عِنْدَ أ سْرارِهِمْ كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ إ لى أ مْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتُهُمْ لاِ خْوانِهِمْ فيها.
(98)
ترجمه :
فرمود: شيعيان و دوستان ما را در سه مورد آزمايش نمائيد:
1 مواقع نماز، چگونه رعايت آن را مى نمايند.
2 اسرار يكديگر را چگونه فاش و يا نگهدارى مى كنند.
3 نسبت به اموال و ثروتشان چگونه به ديگران رسيدگى مى كنند و حقوق خود را مى پردازند.
31 قالَ عليه السلام : مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إ ذا رَغِبَ، وَ إ ذا رَهِبَ، وَ إ ذَااشْتَهى ، وإ ذا غَضِبَ وَ إ ذا رَضِىَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.
(99)
ترجمه :
فرمود: هر كه در چهار موقع ، مالك نفس خود باشد: هنگام رفاه و توسعه زندگى ، هنگام سختى و تنگ دستى ، هنگام اشتهاء و آرزو و هنگام خشم و غضب ؛ خداوند متعال بر جسم او، آتش را حرام مى گرداند.
32 قالَ عليه السلام : إ نَّ النَّهارَ إ ذا جاءَ قالَ: يَابْنَ آدَم ، اءعْجِلْ فى يَوْمِكَ هذا خَيْرا، اءشْهَدُ لَكَ بِهِ عِنْدَ رَبِّكَ يَوْمَ الْقيامَةِ، فَإ نّى لَمْ آتِكَ فيما مَضى وَلاآتيكَ فيما بَقِىَ، فَإ ذا جاءَاللَّيْلُ قالَ مِثْلُ ذلِكَ.
(100)
ترجمه :
فرمود: هنگامى كه روز فرا رسد گويد: تا مى توانى در اين روز از كارهاى خير انجام بده كه من در قيامت در پيشگاه خداوند شهادت مى دهم و بدان كه من قبلا در اختيار تو نبودم و در آينده نيز پيش تو باقى نخواهم ماند. همچنين هنگامى كه شب فرارسد چنين زبان حالى را خواهد داشت .
33 قالَ عليه السلام : يَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ اءنْ يَكُونَ فيهِ ثَمان خِصال :
وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاءِ، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخاءِ، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، لا يَظْلِمُ الاْ عْداءَ، وَ لا يَتَحامَلُ لِلاْ صْدِقاءِ، بَدَنُهُ مِنْهُ فى تَعِبٌ، وَ النّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍ.
(101)
ترجمه :
فرمود: سزاوار است كه هر شخص مؤ من در بردارنده هشت خصلت باشد:
هنگام فتنه ها و آشوب ها باوقار و آرام ، هنگام بلاها و آزمايش ها بردبار و صبور، هنگام رفاه و آسايش شكرگزار، به آنچه خداوند روزيش گردانده قانع باشد.
دشمنان و مخالفان را مورد ظلم و اذيّت قرار ندهد، بر دوستان برنامه اى را تحميل ننمايد، جسمش خسته ؛ ولى ديگران از او راحت و از هر جهت در آسايش باشند
34 قالَ عليه السلام : من ماتَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ عارِفا بِحَقِّنا عُتِقَ مِنَ النّارِ وَ كُتِبَ لَهُ بَرائَةٌ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ.
(102)
ترجمه :
فرمود: هركس كه در روز جمعه فوت نمايد و از دنيا برود؛ و عارف به حقّ ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام باشد، از آتش سوزان دوزخ آزاد مى گردد؛ و نيز از عذاب شب اوّل قبر در امان خواهد بود.
35 قالَ عليه السلام : إ نَّ الرَّجُلَ يَذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَحْرُمُ صَلاةَاللَّيْلِ، إ نَّ الْعَمَلَ السَّيِّى ءَ اءسْرَعُ فى صاحِبِهِ مِنَ السِّكينِ فِى اللَّحْمِ.
(103)
ترجمه :
فرمود: چه بسا شخصى به وسيله انجام گناهى از نماز شب محروم گردد، همانا تاءثير گناه در روان انسان سريع تر از تاءثير چاقو در گوشت است .
36 قالَ عليه السلام : لاتَتَخَلَّلُوا بِعُودِالرَّيْحانِ وَلابِقَضيْبِ الرُّمانِ، فَإ نَّهُما يُهَيِّجانِ عِرْقَ الْجُذامِ.
(104)
ترجمه :
فرمود: به وسيله چوب ريحان و چوب انار، دندان هاى خود را خلال نكنيد، براى اين كه تحريك كننده عوامل مرض جذام و پيسى مى باشد.
37 قالَ عليه السلام : تَقْليمُ الا ظْفارِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ يُؤ مِنُ مِنَ الْجُذامِ وَالْبَرَصِ وَالْعَمى ، وَ إ نْ لَمْ تَحْتَجْ فَحَكِّها حَكّا. وَ قالَ عليه السلام : اءخْذُ الشّارِبِ مِنَ الْجُمُعَةِ إ لَى الْجُمُعَةِ اءمانٌ مِنَ الْجُذامِ.
(105)
ترجمه :
فرمود: كوتاه كردن ناخن ها در روز جمعه موجب سلامتى از جذام و پيسى و ضعف بينائى چشم خواهد شد و اگر امكان كوتاه كردن آن نباشد سر آن ها را بتراش .
و فرمود: كوتاه كردن سبيل در هر جمعه سبب ايمنى از مرض جذام مى شود.
38 قالَ عليه السلام : إ ذا اءوَيْتَ إ لى فِراشِكَ فَانْظُرْ ماسَلَكْتَ فى بَطْنِكَ، وَ ما كَسَبْتَ فى يَوْمِكَ، وَاذْكُرْ اءنَّكَ مَيِّتٌ، وَ اءنَّ لَكَ مَعادا.
(106)
ترجمه :
فرمود: در آن هنگامى كه وارد رختخواب خود مى شوى ، با خود بينديش كه در آن روز چه نوع خوراكى ها و آشاميدنى ها از چه راهى به دست آورده اى و ميل نموده اى .
و در آن روز چه چيزهائى را چگونه و از چه راهى كسب و تحصيل كرده اى .
و در هر حال متوجّه باش كه مرگ تو را مى ربايد؛ و سپس در صحراى محشر جهت بررسى گفتار و كردارت حاضر خواهى شد.
39 قالَ عليه السلام : إ نَّ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إ ثْنَيْ عَشَرَ اءلْفَ عالَم ، كُلُّ عالَمٍ مِنْهُمْ اءكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمواتٍ وَ سَبْعِ اءرَضينَ، ما يُرى عالَمٌ مِنْهُمْ اءنّ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عالَما غَيْرُهُمْ وَ اءنَاالْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ.
(107)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند متعال ، دوازده هزار جهان آفريده است كه هر يك از آن ها نسبت به آسمان ها و زمين هاى هفت گانه بزرگ تر مى باشد؛ و من و ديگر ائمّه دوازده گانه از طرف خداوند بر همه آن ها حجّت و راهنما هستيم .
40 قالَ عليه السلام : حَديثٌ فى حَلالٍ وَ حَرامٍ تَاءخُذُهُ مِنْ صادِقٍ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها مِنْ ذَهَبٍ وَفِضَّةٍ.
(108)
ترجمه :
فرمود: سخنى را درباره مسائل حلال و حرام و احكام دين خدا، از راست گوى مؤ منى دريافت كنى ؛ بهتر و ارزشمندتر است از تمام دنيا و ثروت هاى آن .


نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام صادق, توسط عباسعلی

چهل حديث گهربار منتخب
1 - قالَ الاْ مامُ ابوجَعْفَر محمّد بنِ عليّ باقرُ العلومِ صَلواتُ اللّه وَ سَلامُهُ عَلَيْه :
إ ذا اءرَدْتَ اءنْ تَعْلَمَ اءنَّ فى كَ خَيْراً، فَانْظُرْ إ لى قَلْبِكَ فَإ نْ كانَ يُحِبُّ اءهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُبْغِضُ اءهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيكَ خَيْرٌ؛ وَاللّهُ يُحِبُّك ، وَ إ ذا كانَ يُبْغِضُ اءهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُحِبّ اءهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ؛ وَ اللّهُ يُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اءحَبَّ.
(73)
ترجمه :
فرمود: اگر خواستى بدانى كه در وجودت خير و خوشبختى هست يا نه ، به درون خود دقّت كن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصيت و گناه ناخوشايندى ، پس در وجودت خير و سعادت وجود دارد؛ و خداوند تو را دوست مى دارد.
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشايند باشى و به اهل معصيت عشق و علاقه ورزيدى ، پس خير و خوبى در تو نباشد؛ و خداوند تو را دشمن دارد.
و هر انسانى با هر كسى كه به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.
2 - قالَ عليه السلام : مَنْ كَفَّ عَنْ اءعْراضِ النّاسِ اءقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَمَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
(74)
ترجمه :
فرمود: هركس دنبال هتك حرمت - ناموس و آبروى - ديگران نباشد، خداوند متعال او را در قيامت مورد عفو و بخشش قرار مى دهد؛ و هركس غضب و خشم خود را از ديگران باز دارد، خداوند نيز خشم و غضب خود را در قيامت از او بر طرف مى سازد.
3 - قالَ عليه السلام : مَنْ ثَبَتَ عَلى وِلايَتِنا فِى غِيْبَةِ قائِمِنا، اءعْطاهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَجْرَ اءلْفِ شَهيدٍ مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ.
(75)
ترجمه :
فرمود: كسى كه در زمان غيبت امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشّريف ) بر ايمان و ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت پا برجا و ثابت بماند، خداوند متعال پاداش و ثواب هزار شهيد از شهداى جنگ بدر و حنين به او عطا مى فرمايد.
4 - قالَ عليه السلام : لَوْ أ نَّ الاْ مامَ رُفِعَ مِنَ الاْ رْضِ ساعَةً، لَماجَتْ بِاءهْلِها كَما يَمُوجُ الْبَحْرُ بِاءهْلِهِ.
(76)
ترجمه :
فرمود: اگر امام و حجّت خدا لحظه اى از روى زمين و از بين افراد جامعه برداشته شود، زمين اهل خود را در خود مى بلعد و فرو مى برد همان طورى كه دريا چيزهاى خود را در خود متلاطم و آشفته مى سازد.
5 - قالَ عليه السلام : إ نَّ جَميعَ دَوابِّ الاْ رْضِ لَتُصَلّى عَلى طالِبِ الْعِلْمِ حَتّى الْحيتانِ فى الْبَحْرِ.
(77)
ترجمه :
فرمود: به درستى كه تمام موجودات و جانوراان زمين و بلكه ماهيان دريا براى تحصيل كنندگان علوم - اسلامى و معارف الهى - تحيّت و درود مى فرستند.
6 - قالَ عليه السلام : لَوْ اءُوتيتُ بِشابٍّ مِنْ شَبابِ الشّيعَةِ لا يَتَفَقَّهُ فِى الدّينِ، لَاءَوجَعْتُهُ.
(78)
ترجمه :
فرمود: اگر جوانى از جوانان شيعه را نزد من بياورند كه به مسائل دين - و زندگى - آشنا نباشد، او را تنبيه و تأ ديب خواهم كرد (تا به دنبال تحصيل مسائل دين برود).
7 - قالَ عليه السلام : مَنْ اءفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً، لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُالرَّحْمَةِ و مَلائِكَةُ الْعَذابِ، وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفَتْياهُ.
(79)
ترجمه :
فرمود: هركس درباره مسائل دين فتوا و نظريه اى دهد كه بدون علم و اطّلاع باشد، ملائكه رحمت و ملائكه عذاب او را لعن و نفرين مى كنند و گناه عمل كننده - اگر خلاف باشد - بر عهده گوينده است .
8 - قالَ عليه السلام : الصَّلاةُ عَمُودُالدّينِ، مَثَلُها كَمَثَلِ عَمُودِ الْفِسْطاطِ، إ ذا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَ الاَْوْتادُ وَ الاَْطْناب ، وَ إ ذا مالَ الْعَمُودُ وَانْكَسَرَ لَمْ يَثْبُتْ وَ تَدٌ وَلاطَنَبٌ.
(80)
ترجمه :
فرمود: نماز ستون دين است و مثالش همانند تيرك و ستون خيمه مى باشد كه چنانچه محكم و استوار باشد ميخ ‌ها و طناب هاى اطراف آن پا بر جا خواهد بود ولى اگر ستون سُست يا كج باشد ميخ ‌ها و طنابهاى اطراف آن نمى تواند پا برجا باشد.
9 - قالَ عليه السلام : لا تَتَهاوَنْ بَصَلاتِكَ، فَإ نَّ النَّبيَّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قالَ عِنْدَ مَوْتِهِ: لَيْسَ مِنّى مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ، لَيْسَ مِنّى ، مَنْ شَرِبَ مُسْكِراً لايَرِدُ عَلَىّ الْحَوْضَ، لا وَ اللّهِ.
(81)
ترجمه :
فرمود: نسبت به نماز بى اعتنا مباش و آن را سبك و ناچيز مشمار، همانا كه پيامبر خدا هنگام وفات خود فرمود:
هركس نماز را سبك شمارد و يا مسكرات بنوشد از - امّت - من نيست و بر حوض كوثر وارد نخواهد شد.
10 - قالَ عليه السلام : بُنِيَ الاْ سْلامُ عَلى خَمْسَةِ اءشْياءٍ: عَلَى الصَّلاةِ، وَ الزَّكاةِ، وَالْحَجِّ، وَ الصَّوْمِ، وَ الْوِلايَةِ، وَ لَمْ يُنادَ بِشَيْى ءٍ مِثْلَ ما نُودِىَ لِلْوِلايَةِ.
(82)
ترجمه :
فرمود: دين مبين اسلام بر پنج پايه و اساس استوار است : نماز، زكات ، خمس ، حجّ، روزه ، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام .
سپس افزود: آن مقدارى كه نسبت به ولايت سفارش شده است نسبت به هيچ كدام تاءكيد نگرديده است و ولايت اساس و محور تمام اعمال مى باشد.
11 - قالَ عليه السلام : مَنْ دَعَا اللّهَ بِنا اءفْلَحَ، وَ مَنْ دَعاهُ بِغَيْرِنا هَلَكَ وَ اسْتَهْلَكَ.
(83)
ترجمه :
فرمود: هر كه خداوند را به وسيله ما بخواند و ما را واسطه قرار دهد رستگار و موفّق خواهد شد.
و كسى كه غير از ما اهل بيت - عصمت و طهارت - را وسيله گرداند نااميد و هلاك خواهد گشت .
12 - قالَ عليه السلام : الاْ عْمالُ تُضاعَفُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَأ كْثِرُوا فيها مِنَ الصَّلاةِ وَ الصَّدَقَةِ وَ الدُّعاءِ.
(84)
ترجمه :
فرمود: پاداش اعمال - بد يا خوب - در روز جمعه دو برابر ديگر روزها است ، پس سعى نمائيد در اين روز نماز و صدقه و دعا بسيار انجام دهيد.
13 - قالَ عليه السلام : مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا اسْتِعْفافا عَنِ النّاسِ، وَ سَعْيا عَلى اءهْلِهِ، وَ تَعَطُّفا عَلى جارِهِ، لَقَى اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ وَجْهُهُ مِثْلُ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ.
(85)
ترجمه :
فرمود: هركس دنيا را به جهت يكى از اين سه حالت طلب كند: بى نيازى از مردم ، آسايش و رفاه خانواده و عائله اش ، كمك و رسيدگى به همسايه اش .
روز قيامت در حالتى محشور مى گردد و به ملاقات خداوند متعال نايل مى شود كه صورتش همچون ماه شب چهارده ، نورانى است .
14 - قالَ عليه السلام : ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لِاءحَدٍ فيهِنَّ رُخْضةً: اءداءُ الاْ مانَةِ إ لَى الْبِرِّ وَ الْفاجِرِ، وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبِّرِ وَ الْفاجِرِ، وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ بِرَّيْنِ كانا اَوْ فاجِرَيْنِ.
(86)
ترجمه :
فرمود: خداوند سبحان در سه چيز رخصت قرار نداده است :
امانت را سالم تحويل صاحبش دادن ، خواه آن كه صاحبش آدم خوبى باشد يا فاجر.
وفاى به عهد نسبت به هر شخصى خوب باشد يا بد.
نيكى و احسان به پدر و مادر خوب باشند يا بد.
15 - قالَ عليه السلام : إ نَّ الْجَنَّةَ وَ الْحُورَ لَتَشْتاقُ إ لى مَنْ يَكْسَحُ الْمَسْجِدَ، اَوْ يَاءخُذُ مِنْهُ الْقَذى .
(87)
ترجمه :
فرمود: همانا بهشت و حورالعين در انتظار افرادى است كه در نظافت و تميز كردن مسجد سعى و تلاش نمايند.
16 - قالَ عليه السلام : إ نَّما يَبْتَلِى الْمُؤ مِنُ فِى الدُّنْيا عَلى قَدْرِ دينِهِ.
(88)
ترجمه :
فرمود: همانا مؤ من در اين دنيا هر مقدارى كه دين و ايمان داشته باشد به همان اندازه مورد امتحان و آزمايش قرار مى گيرد.
17 - قالَ عليه السلام : لا يَكُونُ الْعَبْدُ عابِدا لِلّهِ حَقَّ عِبادَتِهِ حَتّى يَنْقَطِعَ عَنِ الْخَلْقِ كُلِّهِمْ، فَحينَئِذٍ يَقُولُ: هذا خالِصٌ لى ، فَيَقْبَلُهُ بِكَرَمِهِ.
(89)
ترجمه :
فرمود: كسى به بندگى و ستايش گر حقيقى در برابر خداوند نمى رسد مگر آن كه از تمام افراد قطع اميد كند و تنها اميدش خداى يكتا باشد.
در يك چنين حالتى خداوند گويد: اين عمل خالصانه براى من است و آن را مورد قبول و عنايت خود قرار مى دهد.
18 - قالَ عليه السلام : اُقْسِمُ بِاللّهِ وَ هُوَ حَقُّ، مافَتَحَ رَجُلٌ عَلى نَفْسِهِ بابَ الْمَسْاءلَةِ إ لاّ فَتَحَ اللّهُ عَلَيْهِ بابَ فَقْرٍ.
(90)
ترجمه :
فرمود: سوگند به خدائى كه بر حقّ است ، چنانچه شخصى در موردى ، تقاضاى خود را به يكى از هم نوعان خود بگويد و بدون توجّه به خداوند متعال درخواست كمك نمايد، خداوند درى از درهاى فقر و تنگ دستى را بر او بگشايد.
19 - قالَ عليه السلام : مَنْ قَضى مُسْلِما حاجَتَهُ، قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ثَوابُكَ عَلَىَّ وَلا اَرْضى لَكَ ثَوابا دُونَ الْجَنَّةِ.
(91)
ترجمه :
فرمود: هركس حاجتى را براى مسلمانى برآورده كند و گره از مشگلش بگشايد، خداوند متعال به او خطاب كند:
ثواب و پاداش تو بر عهده من خواهد بود و غير از بهشت چيز ديگرى لايق تو نخواهد بود.
20 - قالَ عليه السلام : إ نَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اءَوْحى إ لى شُعَيْبٍ النَّبى صلى الله عليه و آله : إ نّى مُعَذِّبٌ مِنْ قَوْمِكَ مِائَةَ اءلْفٍ، اءرْبَعينَ اءلْفا مِنْ شِرارِهِمْ وَ سِتّينَ اءلْفا من خِيارِهِمْ.
فقال : يارَبِّ هؤُلاءِ الاْ شْرار فَما بالُ الاْ خْيار؟ فَاءوحىَ اللّهُ إ لَيْهِ: إ نَّهُمْ داهَنُوا اءهْلَ الْمَعاصى وَ لَمْ يَغْضِبُوا لِغَضَبى .
(92)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند متعال ، براى حضرت شعيب عليه السلام وحى فرستاد: من از قوم تو يكصد هزار نفر را عذاب و هلاك مى نمايم كه شصت هزار نفر ايشان ، اشرار و چهل هزار نفر ديگرشان از خوبان و عبادت كنندگان خواهند بود.
حضرت شعيب عليه السلام سؤ ال نمود: اشرار كه مستحقّ عذاب هستند ولى خوبان را چرا عذاب مى نمائى ؟
خداوند وحى نمود: به جهت آن كه اين افراد، نسبت به گناهكاران بى تفاوت بوده و با ايشان سازش مى كردند.
21 - قالَ عليه السلام : مَنْ اءطْعَمَ مُؤْمِنا، اءطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّةِ.
(93)
ترجمه :
فرمود: هركس مؤ منى را طعام دهد، خداوند از ميوه هاى بهشتى روزى او گرداند.
22 - قالَ عليه السلام : مَنْ حَمَلَ اءخاهُ عَلى رَحْلِهِ بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إ لىَ الْمَوْقِفِ عَلى ناقَةِ مِنْ نُوْقِ الْجَنَّةِ يُباهى بِهِ الْمَلائِكَةَ.
(94)
ترجمه :
فرمود: كسى كه برادرش را (و هركس كه در مسير راه بدون وسيله است ) سوار وسيله نقليه خود كند - و حتّى الا مكان او را به مقصد برساند - خداوند متعال او را در قيامت سوار شترى از شترهاى بهشتى مى گرداند - كه سريع او را به مقصد برساند و از شدائد و سختى هاى محشر در امان گردد -، و به بر ملائكه مباهات و افتخار مى كنند.
23 - قالَ عليه السلام : إ ذا دَخَلَ اءحَدُكُمْ عَلى اءخيهِ فى بَيْتِهِ، فَلْيَقَعُدْ حَيْثُ يَاءمُرُهُ صاحِبُ الرَّحْلِ، فَإ نَّ صاحِبَ الْبَيْتِ اءعْرَفُ بِعَوْرة بَيْتِهِ مِنَ الدّاخِلِ عَلَيْهِ.
(95)
ترجمه :
فرمود: هنگامى به منزل يكى از برادران و دوستانتان وارد شديد، هر كجا به شما گفت بنشينيد، بپذيريد و همانجا بنشينيد، چون كه صاحب منزل بيش از ديگران به اءسرار منزل خود آشنا و آگاه است .
24 - قالَ عليه السلام : اَلْجَنَّةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى الْفَتّانينَ الْمشّائينَ بِالنَّميمَةِ.
(96)
ترجمه :
فرمود: بهشت - و نعمت هاى حيات بخش آن - براى اشخاص فتنه گر و سخن چينِ آشوب طلب ، حرام است .
25 - قالَ عليه السلام : إ نّا نَاءمُرُ صِبْيانَنا بِالصَّلاةِ إ ذا كانُوا بَنى خَمْسِ سِنين ، فَمُرُوا صِبْيانَكُمْ إ ذا كانوا بَنى سَبْعِ سِنين .
(97)
ترجمه :
فرمود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت - كودكان خود را از دوران پنج سالگى به انجام نماز دستور مى دهيم ، ولى شما - دوستان و پيروان ما - فرزندان خود را از سنين هفت سالگى وادار به نماز نمائيد.
26 - قالَ عليه السلام : مَنْ حَمَلَ جِنازَةً مِنْ اَرْبَع جَوانِبِها، غَفَرَ اللّهُ لَهُ اَرْبَعينَ كَبيرَةً.
(98)
ترجمه :
فرمود: هركس جنازه اى را تشييع نمايد و چهار جانب تابوت را بر شانه خود حمل كند، خداوند چهل گناه از گناهانش ‍ را مى آمرزد.
27 - قالَ عليه السلام : خَفِ اللّهَ تَعالى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْكَ، وَ اسْتَحِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْكَ.
(99)
ترجمه :
فرمود: بترس از قدرت بى منتهاى خداوند متعال كه از - جهات مختلف - بر تو دارد، و از خداوند شرم و حيا كن - در انجام گناهان - به جهت آن كه از هر چيزى به تو نزديك تر است .
28 - قالَ عليه السلام : الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَحَيْثُ ماوَجَدَ اءحَدُكُمْ ضالَّتَهُ فَلْيَاءخُذْها.
(100)
ترجمه :
فرمود: دانش و حكمت ، گمشده - ارزشمندى است براى - مؤ من كه هر كجا و نزد هركس يافت شود بايد آن را دريافت نمايد.
29 - قالَ عليه السلام : فِى الْمِلْحِ شِفاءٌ مِنْ سَبْعينَ داء، ثُمَّ قالَ: لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فِى الْمِلْحِ ما تَداوَوا إ لاّ بِهِ.
(101)
ترجمه :
فرمود: نمك شفابخش و درمان كننده هفتاد نوع مرض و درد خواهد بود و افزود چنانچه مردم خواصّ نمك مى شناختند به چيزى غير از نمك مداوا و درمان نمى كردند.
30 - قالَ عليه السلام : إ نَّ الْمُؤ مِنَ إ ذا صافَحَ الْمُؤ مِنَ تَفَرَّقا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ.
(102)
ترجمه :
فرمود: همانا مؤ منى كه با برادر مؤ منش ديدار و مصافحه نمايد، گناهانشان ريخته مى شود و بدون گناه از يكديگر جدا خواهند شد.
31 - قالَ عليه السلام : مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا مَثَلُ ذَرْوَةِالْقَزِّ، كُلَّما ازْدادَتْ عَلى نَفْسِها لَفّا كانَ اءبْعَدُ مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّا.
(103)
ترجمه :
فرمود: تمثيل افراد حريص به مال و زيورآلات دنيا همانند كرم ابريشمى است كه هر چه اطراف خود بچرخد و بيشتر فعاليّت كند و تارهاى ابريشم را به دور خود بپيچد، خارج شدنش از بين آن تارها سخت تر گردد و چه بسا غير ممكن مى شود تا جائى كه چاره اى جز مرگ نداشته باشد.
32 - قالَ عليه السلام : إ نَّ الْمُؤْمِنَ اءخُ الْمُؤ مِنِ لا يَشْتِمُهُ، وَ لا يُحَرِّمُهُ، وَ لا يُسيى ءُ بِهِ الظَّنَّ.
(104)
ترجمه :
فرمود: مؤ من برادر مؤ من است ، بايد او را دشنام ندهد، سرزنش و بدگوئى نكند، و او را از خوبيها محروم نگرداند، و به او بدگمان نباشد.
33 - قالَ عليه السلام : اَلْكَمالُ كُلُّ الْكَمالِ، التَّفَقُّهُ فِى الدّينِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى النائِبَةِ، وَ تَقْديرُ الْمَعيشَةِ.
(105)
ترجمه :
فرمود: تمام كمالات - معنوى و مادّى انسان - در فقاهت و شناخت دقيق و صحيح مسائل دين و معارف الهى است ؛ و صبر و شكيبائى در مقابل ناملايمات ، و نيز زندگى را با تدبّر و مديريّت برنامه ريزى كردن مى باشد.
34 - قالَ عليه السلام : صِلِةُ الاْ رْحامِ تُزَكّي الاْ عْمالَ، وَ تُنْمِى الاْ مْوالَ، وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى ، وَ تُيَسِّرُ الْحِسابَ، وَ تُنْسِى ءُ فِى الاْ جَلِ.
(106)
ترجمه :
صله رحم نمودن (پنج فايده دارد:) موجب تزكيه اعمال و عبادات مى شود، سبب رشد و بركت در اموال مى گردد، بلاها و گرفتارى ها را دفع و بر طرف مى نمايد، حساب (قبر و قيامت ) را آسان مى گرداند و مرگ و اءجل (معلّق ) را تاءخير مى اندازد.
35 - قالَ عليه السلام : فَضْلُ صَلاةِ الْجَماعَةِ عَلى صَلاةِ الرَّجُلِ فَرْدا خَمْساً وَ عِشْرينَ دَرَجَةً فِى الْجَنَّةِ.
(107)
ترجمه :
فرمود: فضيلت و برترى نماز جماعت بر نماز فرادا و تنها، بيست و پنج درجه از مقامات بهشتى است .
36 - قالَ عليه السلام : وَ اءمَّا الْمُنْجِيات : فَخَوْفُ اللّهِ فِى السِّرَ وَ الْعَلانِيَةِ، وَ الْقَصْدُ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ كَلِمَةُ الْعَدْلِ فِى الرِّضا وَ السّخَطِ.
(108)
ترجمه :
فرمود: از اسباب نجات ، ترس از خدا در خفاء و آشكارا است ، رعايت اقتصاد و صرفه جوئى در تمام حالات بى نيازى و نيازمندى ، نيز رعايت انصاف و گفتن سخن حقّ و عدالت در همه حالت هاى خوشى و ناراحتى .
37 - قالَ عليه السلام : لا تَنالُ وِلايَتُنا إ لاّ بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ.
(109)
ترجمه :
فرمود: ولايت و شفاعت ما شامل نمى شود مگر افرادى را كه داراى عمل - صالح - و نيز پرهيز از گناه داشته باشند.
38 - قالَ عليه السلام : إ نَّ اءعْمالَ الْعِبادِ تُعْرَضُ عَلى نَبيِّكُمْ كُلَّ عَشيَّةِ خَميسٍ، فَلْيَسْتَحِ اءحَدُكُمْ اءنْ يُعْرِضَ عَلى نَبيِّهِ الْعَمَلَ الْقَبيح .
(110)
ترجمه :
فرمود: همانا تمام كارها و حركات بندگان در هر شب جمعه بر پيغمبر اسلام عرضه مى گردد، پس حياء كنيد از اين كه عمل زشت شما را نزد پيغمبرتان ارائه دهند.
39 - قالَ عليه السلام : مَنْ عَلَّمَ بابَ هُدىً فَلَهُ مِثْلُ اءجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلايَنْقُصُ اُولئِكَ مِنْ اءجُورِهِمْ.
(111)
ترجمه :
فرمود: هركس راه هدايت و سعادتى را بگشايد و يا به ديگران تعليم دهد، اجر و پاداش او همانند كسى است كه به آن كار خير عمل كرده باشد بدون آن كه از پاداش عمل كنندگان كسر شود.
40 - قالَ عليه السلام : اَرْبَعٌ مِنْ كُنُوزِالْبِرِّ: كِتْمانُ الْحاجَةِ، وَ كِتْمانُ الصَّدَقَةِ، وَ كِتْمانُ الْوَجَعِ، وَ كِتْمانُ الْمُصيبَةِ.
(112)
ترجمه :
فرمود: چهار حالت از كنزهاى نيك و پسنديده است : پوشاندن نياز و حاجت خود را از ديگران ، دادن صدقه و كمك به افراد به طور مخفيانه و محرمانه ، دردها و مشكلات و ناراحتى ها را تحمّل كردن و هنگام مصيبت و حوادث ، جزع و داد و فرياد نكردن .


نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:چهل حديث, امام باقر, توسط عباسعلی

 

چهل حدیث گهربار از حضرت زین العابدین‏

 

 

‏1 - قالَ الاْ مامُ عَلی بنُ الْحسَین، زَیْنُ الْعابدین عَلَیْهِ السَّلامُ: ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فیهِ مِنَ الْمُؤمِنینَ كانَ فی كَنَفِ اللّهِ، وَ أظَلَّهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فی ظِلِّ عَرْشِهِ، وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ ‏الْیَوْمِ الاْكْبَرِ: مَنْ أعْطی النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ما هُوَ سائِلهُم لِنَفْسِهِ، و رَجُلٌ لَمْ یَقْدِمْ یَداً وَ رِجْلاً حَتّی یَعْلَمَ أنَّهُ فی طاعَةِ اللّهِ ‏قَدِمَها أوْ فی مَعْصِیَتِهِ، وَ رَجُلٌ لَمْ یَعِبْ أخاهُ بِعَیْبٍ حَتّی یَتْرُكَ ذلكَ الْعِیْبَ مِنْ نَفْسِهِ.(1)

سه حالت و خصلت در هر یك از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش ‏الهی می‌باشد و از سختی‌ها و شداید محشر در امان است.

اوّل آن كه به  مردم  چیزی را دهد كه از آنان برای خویش می‌خواهد (آنچه برای خود می‌پسندد را به آنان عطا كند).

دوّم آن قدم از قدم برندارد تا آنكه بداند آن حركتش در راه اطاعت خداست یا معصیت و نافرمانی او

سوّم از برادر مومن خود (به عیبی كه در خود نیز دارد ) عیب جویی نكند تا آنكه آن عیب را از خودش دور سارد

 

‏2 - قال علیه السلام:  ثَلاثٌ مُنْجِیاتٌ لِلْمُؤْمِن: كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَاغتِیابِهِمْ، وَإ شْغالُهُ نَفْسَهُ بِما یَنْفَعُهُ لاَِّخِرَتِهِ وَدُنْیاهُ، وَطُولُ الْبُكأ ‏عَلی خَطیئَتِهِ .(2)

سه چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود:

نگهداری زبانش از حرف زدن درباره مردم غیبت آنان،

مشغول شدنش به خویشتن با كارهایی ‏كه برای آخرت و دنیایش ‍ مفید باشد.

و بسیار گریستن بر اشتباهاتش.‏

‏ ‏3 - قال علیه السلام:أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فیهِ كَمُلَ إسْلامُهُ، وَ مَحَصَتْ ذُنُوبُهُ، وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ راضٍ: وِقأ لِلّهِ بِما ‏یَجْعَلُ عَلی نَفْسِهِ لِلنّاس، وَ صِدْقُ لِسانِه مَعَ النّاسِ، وَ الاْ سْتحْیأ مِنْ كُلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ النّاسِ، وَ حسْنِ ‏خُلْقِهِ مَعَ أهْلِهِ.(3) 

چهار خصلت است كه در هركس باشد، ایمانش كامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ‏ملاقات می‌كند كه از او راضی و خوشنود است:

‏1 - تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم به به دوش می‌كشد.

‏2 - راست گوئی و صداقت با مردم .

‏3 - حیا و پاكدامنی نسبت به تمام زشتی‌های در پیشگاه خدا و مردم.

‏4 - خوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانواده‌ی خود.‏

‏4 - قال علیه السلام: یَا ابْنَ آدَم، إ نَّكَ لا تَزالُ بَخَیْرٍ ما دامَ لَكَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ، وَ ما كانَتِ الْمُحاسَبَةُ مِنْ ‏هَمِّكَ، وَ ما كانَ الْخَوْفُ لَكَ شِعارا.(4)

ای فرزند آدم، همیشه در عافیت و خیر خواهی بود  مادامی كه از درون خود پند دهنده‌ای داشته باشی و محاسبه‌(نفس) از كارهای مهمت باشد و ترس از (عاقبت امور) سرلوحه‌ات گردد.

‏ ‏5 - قال علیه السلام: وَ أمّا حَقُّ بَطْنِكَ فَأنْ لا تَجْعَلْهُ وِعأ لِقَلیلٍ مِنَ الْحَرامِ وَلا لِكَثیرٍ، وَ أنْ تَقْتَصِدَ لَهُ فِی ‏الْحَلالِ.(5)

حقّی كه شكم بر تو دارد این است كه آن را ظرف چیزهای حرام - چه كم و چه زیاد - قرار ندهی و (نیز) در ‏چیزهای حلال میانه‌روی كنی.‏

‏ ‏6 - قال علیه السلام: مَنِ اشْتاقَ إلی الْجَنَّةِ سارَعَ إلی الْحَسَناتِ وَ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ، وَ مَنْ أشْفَقَ مِنَ النارِ ‏بادَرَ بِالتَّوْبَةِ إلی اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ راجَعَ عَنِ الْمَحارِمِ.(6)

كسی كه مشتاق بهشت باشد در انجام كارهای نیك، سرعت می‌نماید و شهوات را زیر پا می‌گذارد و ‏هركس از آتش جهنم هراسناك باشد به درگاه خداوند از گناهانش توبه می‌كند و از گناهان و چیزهای حرام روی برمی‌گرداند.‏

‏ ‏7 - قال علیه السلام: طَلَبُ الْحَوائِجِ إلی النّاسِ مَذَلَّةٌ لِلْحَیاةِ وَ مَذْهَبَةٌ لِلْحَیاء، وَ اسْتِخْفافٌ بِالْوَقارِ وَ هُوَ الْفَقْرُ ‏الْحاضِرِ، وَ قِلَّةُ طَلَبِ الْحَوائِجِ مِنَ النّاسِ هُوَ الْغِنَی الْحاضِر.(7)

دست نیاز به سوی مردم دراز كردن، سبب ذلّت و خواری در زندگی و در معاشرت خواهد بود. و نیز موجب از بین رفتن حیا و كاهش وقار خواهد گشت. و همین خود فقر بالفعل است(كه گریبانگیر شخص شده) و (اما) كم بودن نیازمندیها از مردم خود غنا و توانمندی بالفعل است (كه شخص به آن آراسته است).‏

‏ ‏8 - قال علیه السلام:اَلْخَیْرُ كُلُّهُ صِیانَةُ الانْسانِ نَفْسَهُ.(8)

تمام سعادت و خوشبختی، حفظ (و كنترل اعضا و جوارح خود از هرگونه بدی) از سوی خویش است.‏

‏ ‏9 - قال علیه السلام: سادَةُ النّاسِ فی الدُّنْیا الاَسْخِیاء، وَ سادَةُ الناسِ فی الاخِرَةِ الاتْقیاء.(9)

در این دنیا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ و در قیامت سیّد و سرور مردم، پرهیزكاران خواهند بود.‏

‏ ‏10 - قال علیه السلام: مَنْ زَوَّجَ  لِلّهِ، وَ وَصَلَ الرَّحِمَ تَوَّجَهُ اللّهُ بِتاجِ الْمَلَكِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.(10)

هركس برای (رضا و خوشنودی) خداوند ازدواج نماید و با خویشان خود صله رحم نماید، خداوند او را در قیامت ‏مفتخر و سربلند می‌گرداند.‏

‏ ‏11 - قال علیه السلام: إنَّ أفْضَلَ الْجِهادِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.(11) 

با فضیلت‌ترین و مهمترین مجاهدتها، عفت شكم و عورت است (از چیزهای حرام و شبهه ‏ناك).‏

‏ ‏12 - قال علیه السلام: مَنْ زارَ أخاهُ فی اللّهِ طَلَبا لاِنْجازِ مَوْعُودِ اللّهِ، شَیَّعَهُ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ، وَ هَتَفَ بِهِ ‏هاتِفٌ مِنْ خَلْفٍ ألا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، فَإذا صافَحَهُ غَمَرَتْهُ الرَّحْمَةُ.(12)

هركس به دیدار دوست و برادر خود برود و برای رضای خداوند او را زیارت نماید به امید آن كه به وعده‌های ‏الهی برسد، هفتاد هزار فرشته او را همراه و مشایعت خواهند كرد، و نیز هاتفی از پشت سر ندایش در دهد كه بهشت گوارایت باد‏ كه از آلودگی‌ها پاك شدی . پس چون با دوست و برادر خود دست دهد و مصافحه كند  رحمت فرایش خواهد گرفت.‏

‏ ‏13 - قال علیه السلام:إ نْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ یَمینِكَ، ثُمَّ تَحَوَّلَ إلی یَسارِكَ فَاعْتَذَرَ إلَیْكَ فَاقْبَلْ مِنْهُ.(13)

چنانچه شخصی از سویی تو را بدگویی كند، و سپس برگردد و از سوی دیگر پوزش طلبد، عذرخواهی و پوزش او را پذیرا باش.‏

‏ ‏14 - قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یَحْتَمی مِنَ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ، كَیْفَ لایَحْتَمی مِنَ الذَّنْبِ لِمَعَرَّتِهِ.(14)

تعجّب دارم از كسی كه  به خاطر ضررهای غذا نسبت به ( تشخیص خوب و بد ) خوراكش ‍ اهتمام می‌ورزد ، چگونه نسبت به گناهان به خاطر زشتی و زیانش اهمیّت نمی‌دهد.

‏ ‏15 - قال علیه السلام: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِنا مِنْ جُوعٍ أطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّةِ، وَ مَنْ سَقی مُؤْمِنا مِنْ ظَمَأ ‏سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحیقِ الْمَخْتُومِ، وَ مَنْ كَسا مُؤْمِنا كَساهُ اللّهُ مِنَ الثّیابِ الْخُضْرِ.(15)

هركس مؤمن گرسنه‌ای را طعام دهد خداوند او را از میوه‌های بهشت اطعام می‌نماید، و هر كه تشنه‌ای ‏را آب دهد خداوند از چشمه گوارای بهشتی سیرابش می‌گرداند، و هركس مومن برهنه‌ای را لباس بپوشاند ‏خداوند او را از لباس سبز بهشتی خواهد پوشاند.‏

‏ ‏16 - قال علیه السلام: إنَّ دینَ اللّهِ لایُصابُ بِالْعُقُولِ النّاقِصَةِ، وَ الاَّْرأ الْباطِلَةِ، وَ الْمَقاییسِ الْفاسِدَةِ، وَ لایُصابُ إلاّ بِالتَّسْلیمِ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنا سَلِمَ، و مَنِ اهْتَدی بِنا هُدِی، وَ مَنْ دانَ بِالْقِیاسِ وَ الرَّأی هَلَكَ.(16)

به وسیله عقل ناقص و نظریه‌های باطل، و قیاسهای فاسد و بی اساس نمی‌توان به دین خدا دست یافت؛  تنها وسیله رسیدن به دین واقعی، تسلیم محض می‌باشد؛ پس هركس تسلیم ما اهل بیت باشد (از هر انحرافی) در امان است و هر كه به وسیله ما هدایت یابد خوشبخت ‏خواهد بود. و شخصی كه با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین را دریابد، هلاك می‌گردد.‏

‏ ‏17 - قال علیه السلام: الدُّنْیا سِنَةٌ، وَ الاَّْخِرَةُ یَقْظَةٌ، وَ نَحْنُ بَیْنَهُما أضْغاثُ احْلامِ.(17)

دنیا همچون نیمه خواب (چرت ) است و آخرت بیداری می‌باشد و ما در این میان این دو در خواب پریشانیم.‏

‏ ‏18 - قال علیه السلام: مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ أنْ یَكُونَ مَتْجَرُهُ فی بِلادِهِ، وَ یَكُونَ خُلَطاؤُهُ صالِحینَ، وَ تَكُونَ لَهُ أوْلادٌ ‏یَسْتَعینُ بِهِمْ(18)

از سعادت مرد آن است كه در شهر خود كسب و تجارت نماید و معاشرینش افرادی صالح و ‏نیكوكار باشند، و نیز دارای فرزندانی باشد كه با آنان یاری گردد و كمك حال او باشند.‏

‏ ‏19 - قال علیه السلام: آیاتُ الْقُرْآنِ خَزائِنُ الْعِلْمِ، كُلَّما فُتِحَتْ خَزانَةٌ، فَیَنْبَغی لَكَ أنْ تَنْظُرَ ما فیها.(19)

آیه‌های قرآن، هر كدام آن، خزینه علوم (خداوند) است، هر گاه خزینه‌ای باز می‌شود شایسته است كه خوب در آن بنگری.‏

‏ ‏20 - قال علیه السلام: مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّة لَمْ یَمُتْ حَتّی یَری رَسُولَ اللّهِ صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَ یَرَی مَنْزِلَهُ ‏فی الْجَنَّةِ(20)

هر كه قرآن را در مكّه مكرّمه ختم كند نمی‌میرد مگر آن كه حضرت رسول اللّه و نیز جایگاه خود را در ‏بهشت رؤیت می‌نماید.‏

‏ ‏21 - قال علیه السلام: یا مَعْشَرَ مَنْ لَمْ یَحِجَّ اسْتَبْشَرُوا بِالْحاجِّ إذا قَدِمُوا فَصافِحُوهُمْ وَ عَظِّمُوهُمْ، فَإنَّ ذلِكَ ‏یَجِبُ عَلَیْكُمْ تُشارِكُوهُمْ فی الاْجْرِ.(21) 

شماهائی كه به مكّه نرفته اید و در مراسم حجّ شركت نكرده اید، بشارت باد شماها را به آن حاجیانی كه ‏بر می‌گردند، با آن‌ها - دیدار و - مصافحه كنید تا در پاداش و ثواب حجّ آن‌ها شریك باشید.‏

‏ ‏22 - قال علیه السلام: الرِّضا بِمَكْرُوهِ الْقَضا، مِنْ أعْلی دَرَجاتِ الْیَقینِ.(22)

راضی بودن به سخت‌ترین مقدّرات الهی از عالی‌ترین مراتب ایمان و یقین خواهد بود.‏

‏ ‏23 - قال علیه السلام: ما مِنْ جُرْعَةٍ أحَبُّ إلی اللّهِ مِنْ جُرْعَتَیْنِ: جُرْعَةُ غَیْظٍ رَدَّها مُؤْمِنٌ بِحِلْمٍ، أوْ جُرْعَةُ ‏مُصیبَةٍ رَدَّها مُؤْمِنٌ بِصَبْرٍ.(23)

نزد خداوند متعال حالتی محبوب‌تر از یكی از این دو حالت نیست:

حالت غضب و غیظی كه مؤمن با بردباری و حلم از آن بگذرد و دیگری حالت بلا و مصیبتی كه مؤمن آن را ‏با شكیبائی و صبر بگذراند.‏

‏ ‏24 - قال علیه السلام: مَنْ رَمَی النّاسَ بِما فیهِمْ رَمَوْهُ بِما لَیْسَ فیِهِ.(24) 

هركس مردم را عیب جوئی كند و عیوب آنان را بازگو نماید و سرزنش كند، دیگران او را متهّم به آنچه در او نیست ‏می‌كنند.‏

‏ ‏25 - قال علیه السلام: مُجالَسَةُ الصَّالِحیِنَ داعِیَةٌ إلی الصَّلاحِ، وَ أدَبُ الْعُلَمأ زِیادَةٌ فِی الْعَقْلِ.(25)

هم نشینی با صالحان انسان را به سوی صلاح و خیر می‌كشاند، و معاشرت و هم صحبت شدن با علما، ‏سبب افزایش عقل است.‏

‏ ‏26 - قال علیه السلام: إنَّ اللّهَ یُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزینٍ، وَ یُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍشَكُورٍ.(26)

همانا خداوند دوست دارد هر قلب حزین و غمگینی را (كه در فكر نجات و سعادت خود باشد) و هر بنده ‏شكرگزاری را دوست دارد.‏

‏ ‏27 - قال علیه السلام:إنَّ لِسانَ ابْنَ آدَمٍ یَشْرُفُ عَلی جَمیعِ جَوارِحِهِ كُلَّ صَباحٍ فَیَقُولُ: كَیْفَ أصْبَحْتُمْ؟

فَیَقُولُونَ: بِخَیْرٍ إنْ تَرَكْتَنا، إ نَّما نُثابُ وَ نُعاقَبُ بِكَ.(27)

زبان آدمی بر تمام اعضا و جوارحش تسلط دارد هر روز صبحگاهان زبان انسان بر آنها می‌گوید: چگونه شب را به روز رساندید؟

جواب دهند: اگر تو ما را رها كنی خوب و آسوده هستیم، چون كه ما به وسیله تو مورد ثواب و عقاب قرار ‏می‌گیریم.‏

‏ ‏28 - قال علیه السلام: ما تَعِبَ أوْلِیاء اللّهُ فِی الدُّنْیا لِلدُّنْیا، بَلْ تَعِبُوا فِی الدُّنْیا لِلاَّْخِرَةِ.(28)

دوستان و اولیاء خدا در فعالیّت‌های دنیوی خود را برای دنیا به زحمت نمی‌اندازند و خود را خسته نمی‌كنند ‏بلكه برای آخرت زحمت می‌كِشند.‏

‏ ‏29 - قال علیه السلام: لَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فِی طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.(29)

چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را می‌دانستند هر آینه آن را تحصیل می‌كردند گرچه با ریخته ‏شدن خونها و یا فرو رفتن زیر آب‌ها در گرداب‌های خطرناك باشد.‏

‏ ‏30 - قال علیه السلام: لَوِ اجْتَمَعَ أهْلُ السّماء وَ الاْ رْضِ أنْ یَصِفُوا اللّهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْ یَقْدِرُوا.(30)

چنانچه تمامی اهل آسمان و زمین گِرد هم آیند و بخواهند خداوند متعال را در جهت عظمت و جلال توصیف ‏و تعریف كنند، قادر نخواهند بود.‏

‏ ‏31 - قال علیه السلام: ما مِنْ شَیْیءٍ أحبُّ إلی اللّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ، وَ ما شَیْیءٌ  أحَبُّ إلی اللّهِ مِنْ أنْ یُسْألَ.(31)

بعد از معرفت به خداوند چیزی محبوب‌تر از عفت شكم و عورت نیست، و نیز محبوبترین كارها نزد خداوند درخواست نیازمندیها به درگاهش ‍ می‌باشد.‏

‏ ‏32 - قال علیه السلام: یابْنَ آدَم إ نَّكَ مَیِّتٌ وَ مَبْعُوثٌ وَ مَوْقُوفٌ بَیْنَ یَدَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ مَسْؤُولٌ، فَأعِدَّ لَهُ ‏جَوابا.(32)

ای فرزند آدم (ای انسان، تو) خواهی مُرد و سپس محشور می‌شوی و در پیشگاه خداوند جهت سوال و ‏جواب احضار خواهی شد، پس جوابی (قانع كننده و صحیح در مقابل سؤالها) برایش مهیّا و آماده كن.‏

‏ ‏33 - قال علیه السلام: نَظَرُ الْمُؤْمِنِ فِی وَجْهِ أخِیهِ الْمُؤْمِنِ لِلْمَوَدَّةِ وَ الْمَحَبَّةِ لَهُ عِبادَة.(33)

نظر كردن مؤمن به صورت برادر مؤمنش از روی علاقه و محبّت عبادت است.‏

‏ ‏34 - قال علیه السلام: إیّاكَ وَ مُصاحَبَةُ الْفاسِقِ، فَإنّهُ بائِعُكَ بِأكْلَةٍ أوْ أقَلّ مِنْ ذلِكَ وَ إ یّاكَ وَ مُصاحَبَةُ الْقاطِعِ ‏لِرَحِمِهِ فَإنّی وَجَدْتُهُ مَلْعُونا فی كِتابِ اللّهِ.(34)

بر حذر باش از دوستی و همراهی با فاسق چون كه او به یك لقمه نان و چه بسا كمتر از آن هم، تو را ‏می‌فروشد؛ و مواظب باش از دوستی و صحبت كردن با كسی كه قاطع رحم (كسی كه ارتباط خویشاوندی را بریده) می‌باشد چون كه او را در ‏كتاب خدا ملعون یافتم.‏

‏ ‏35 - قال علیه السلام: أشَدُّ ساعاتِ ابْنِ آدَم ثَلاثُ ساعاتٍ: السّاعَةُ الَّتی یُعایِنُ فیها مَلَكَ الْمَوْتِ، وَ السّاعَةُ ‏الَّتی یَقُومُ فیها مِنْ قَبْرِهِ، وَ السَّاعَةُ الَّتی یَقِفُ فیها بَیْنَ یَدَیِ اللّه تَبارَكَ وَ تَعالی، فَإمّا الْجَنَّةُ وَ إمّا إلَی ‏النّارِ.(35)

مشكل‌ترین و سخت‌ترین لحظات و ساعات دوران‌ها برای انسان، سه مرحله است:

‏1 - آن موقعی كه عزرائیل بر بالین انسان وارد می‌شود و می‌خواهد جان او را برگیرد.

‏2 - آن هنگامی كه از درون قبر زنده می‌شود و در صحرای محشر به پامی خیزد.

‏3 - آن زمانی كه در پیشگاه خداوند متعال - جهت حساب و كتاب و بررسی اعمال - قرار می‌گیرد و نمی‌داند ‏راهی

بهشت و نعمت‌های جاوید می‌شود و یا راهی دوزخ و عذاب دردناك خواهد شد.‏

‏ ‏36 - قال علیه السلام:إ ذا قامَ قائِمُنا أذْهَبَ اللّهُ عَزَوَجَلّ عَنْ شیعَتِنا الْعاهَةَ، وَ جَعَلَ قُلُوبَهُمْ كُزُبُرِ الْحَدیدِ، ‏وَ جَعَلَ قُوَّةَ الرَجُلِ مِنْهُمْ قُوَّةَ أرْبَعینَ رَجُلاً.(36) 

هنگامی كه قائم ما ( حضرت حجّت، روحی له الفدأ و عجّ) قیام و خروج نماید خداوند بلا و آفت را از شیعیان ‏و پیروان ما بر می‌دارد ودلهای ایشان را همانند قطعه آهن محكم می‌نماید، و نیرو و قوّت هر یك از ایشان ‏به مقدار نیروی چهل نفر دیگران خواهد شد.‏

‏ ‏37 - قال علیه السلام: عَجَباً كُلّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناء وَ تَرَكَ دارَالْبقاء.(37)

بسیار عجیب است از كسانی كه برای این دنیای زودگذر و فانی كار می‌كنند و خون دل می‌خورند ولی ‏آخرت را كه باقی و ابدی است رها و فراموش كرده اند.‏

‏ ‏38 - قال علیه السلام: رَأیْتُ الْخَیْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فِی أیْدِی النّاسِ.(38)

تمام خیرات و خوبی‌های دنیا و آخرت را در چشم پوشی و قطع طَمَع از زندگی و اموال دیگران می‌بینم ‏‏(یعنی قناعت داشتن ).‏

‏ ‏39 - قال علیه السلام: مَنْ لَمْ یَكُنْ عَقْلُهُ أكْمَلَ ما فیهِ، كانَ هَلاكُهُ مِنْ أیْسَرِ ما فیهِ.(39)

كسی كه بینش و عقلش كاملترین چیزش نباشد هلاكتش آسانترین چیزش است.

‏ ‏40 - قال علیه السلام:إنَّ الْمَعْرِفَةَ، وَ كَمالَ دینِ الْمُسْلِمِ تَرْكُهُ الْكَلامَ فیما لایُغْنیهِ، وَ قِلَّةُ ریائِهِ، وَ حِلْمُهُ، ‏وَ صَبْرُهُ، وَ حُسْنُ خُلْقِهِ.(40)

همانا معرفت و كمال دین مسلمان در گرو رها كردن سخنان و حرف‌هایی است كه به حالش ‏سودی ندارد.

همچنین از ریاء و خودنمایی دوری جستن و در برابر مشكلات زندگی بردبار و شكیبا بودن و نیز دارای اخلاق ‏پسندیده و نیك سیرت بودن است.‏

 

‏1- تحف العقول: ص 204، بحارالا نوار: ج 75، ص 141، ح 3.

‏2- تحف العقول: ص 204، بحارالا نوار: ج 75، ص 140، ح 3.

‏3- مشكاة الا نوار: ص 172، بحارالا نوار: ج 66، ص 385، ح 48.

‏4- مشكاة الا نوار: ص 246، بحارالا نوار: ج 67، ص 64، ح 5.

‏5- تحف العقول: ص 186، بحارالا نوار: ج 71، ص 12، ح 2.

‏6- تحف العقول: ص 203، بحارالا نوار: ج 75، ص 139، ح 3.

‏7- تحف العقول: ص 210، بحارالا نوار: ج 75، ص 136، ح 3.

‏8- تحف العقول: ص 201، بحارالا نوار: ج 75، ص 136، ح 3.

‏9- مشكاة الا نوار: ص 232، س 20، بحارالا نوار: ج 78، ص 50، ح 77.

‏10- مشكاة الا نوار: ص 166، س 3.

‏11- مشكاة الا نوار: ص 157، س 20.

‏12- مشكاة الا نوار: ص 207، س 18.

‏13- مشكاة الا نوار: ص 229، س 10، بحارالا نوار: ج 78، ص 141، ح 3.

‏14- أعیان الشّیعة: ج 1، ص 645، بحارالا نوار: ج 78، ص 158، ح 19.

‏15- مستدرك الوسائل: ج 7، ص 252، ح 8.

‏16- مستدرك الوسائل: ج 17، ص 262، ح 25.

‏17- تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام: ص 343، س 20.

‏18- وسائل الشیعة: ج 17، ص 647، ح 1، ومشكاة الا نوار: ص 262.

‏19- مستدرك الوسائل: ج 4، ص 238، ح 3.

‏20- من لا یحضره الفقیه: ج 2، ص 146، ح 95.

‏21- همان مدرك: ج 2، ص 147، ح 97.

‏22- مستدرك الوسائل: ج 2، ص 413، ح 16.

‏23- مستدرك الوسائل: ج 2، ص 424، ح 21.

‏24- بحار الا نوار: ج 75، ص 261، ح 64.

‏25- بحارالا نوار: ج 1، ص 141، ضمن ح 30، و ج 75، ص 304.

‏26- كافی: ج 2، ص 99، بحارالا نوار: ج 71، ص 38، ح 25.

‏27- اصول كافی: ج 2، ص 115، وسائل الشّیعة: ج 12، ص 189، ح 1.

‏28- بحارالا نوار: ج 73، ص 92، ضمن ح 69.

‏29- اصول كافی: ج 1، ص 35، بحارالا نوار: ج 1، ص 185، ح 109.

‏30- اصول كافی: ج 1، ص 102، ح 4.

‏31- تحف العقول: ص 204، بحارالا نوار: ج 78، ص 41، ح 3.

‏32- تحف العقول: ص 202، بحارالا نوار: ج 70، ص 64، ح 5.

‏33- تحف العقول: ص 204، بحارالا نوار: ج 78، ص 140، ح 3.

‏34- تحف العقول: ص 202، بحارالا نوار: ج 74، ص 196، ح 26.

‏35- بحار الا نوار: ج 6، ص 159، ح 19، به نقل از خصال شیخ صدوق.

‏36- خصال: ج 2، ص 542، بحارالا نوار: ج 52، ص 316، ح 12.

‏37- بحارالا نوار: ج 73، ص 127، ح 128.

‏38- اصول كافی: ج 2، ص 320، بحارالا نوار: ج 73، ص 171، ح 10.

‏39- بحارالا نوار: ج 1، ص 94، ح 26، به نقل از تفسیر امام حسن عسكری علیه السلام.

‏40- تحف العقول: ص 202، بحارالا نوار: ج 2، ص 129، ح 11.


نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام سجاد,تحف العقول,مشكات الانوار,بحار الانوار, توسط عباسعلی

چهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام

1- نصیحت از سر اخلاص

«أَیهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلیلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.»

هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصیحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهى پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفّق سازد و به نیكویى استوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىیاور است و با ذكر بسیار خود را از [معصیت خداى] بپایید.

 2- شناخت هدایت

«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یقینًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِمیثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ رَأَیتُمْ الْفِرْیةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیتُمْ كَیفَ یهْوى مَنْ یهْوى.»

به یقین بدانید كه شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن كه صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّك پیدا نمىكنید تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان كه شایسته تلاوت است تلاوت نمىكنید تا آنها را كه تحریفش كردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد.

3- فاصله میان حقّ و باطل

«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیتَ بِعَینَیكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیكَ باطِلاً كَثیرًا.»

بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.

4- آزادى و اختیار انسان

«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ یطَعْ مَكْرُوهًا وَ لَمْ یعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَكَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»

هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقیق، فاجر و نابكار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملكت وجود رها نكرده، بلكه او مالك هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا كرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختیار خودشان آن را بپذیرند و نهیشان نموده تا به اختیار خود بر حذر باشند.

5- زهد و حلم و درستى

« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَیظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»

از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شد كه زهد چیست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسیله خوبى.

6- تقوا

«أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»

تقوا و پرهیزكارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر كه از با تقوایان كامیاب گشته به وسیله تقوا كامیاب شده است.

7- خلیفه به حقّ

«إِنَّمَا الْخَلیفَةُ مَنْ سارَ بِسیرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»

خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.

8- حقیقت كرم و دنائت

«قیلَ لَهُ(علیه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِیةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قیلَ فَمَا الدَّنیئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْیسیرِ وَ مَنْعُ الْحَقیرِ.»

از امام مجتبى سؤال شد: كرم چیست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: كوچك بینى و دریغ از اندك.

9- مشورت مایه رشد و هدایت

«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»

هیچ قومى با همدیگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدایت شوند.

10- لئامت و پستى

«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.»

پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى.

11- بدتر از ننگ و زبونى

«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»

ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است.

12- رفیق شناسى

«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»

امام حسن(علیه السلام) به یكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآید، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسندیدى با او برادرى كن به شرط این كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.

13- كار با توكّل

«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ المُسْتَسْلَمِ.»

چون شخص پیروز در طلب مكوش، و چون انسان تسلیم شده به قَدَر اعتماد مكن [بلكه با تلاش پیگیر و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن].

14- خویشاوند و بیگانه واقعى

«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»

خـویشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزدیك كرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.و بیـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزدیك باشد.

15- اعتماد به مقدَّرات الهى

«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»

هر كه به نیك گزینى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده، باشد.

16- آثار رفت و آمد در مسجد

«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیةً مُحْكَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیةً.»

هر كه پیوسته به مسجد رود به یكى از این هشت فایده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى كه به راه راستش كشد،6ـ یا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ یا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا.

17- بهترین چشم و گوش و دل

«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»

همانا بیناترین دیده ها آن است كه در طریق خیر نفوذ كند، و شنواترین گوشها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گیرد و از آن سود برد، سالمترین دلها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.

18- تزكیه در پرتو عبادت

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَكىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفَضُوها.»

به راستى هر كه عبادت را به خاطر عبادت طلب كند خود را تزكیه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زیان رساند آن را ترك كنید.

19- عاقل خیرخواه

«لا یغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»

عاقل و خردمند به كسى كه از او نصیحت و اندرز خواهد، خیانت نكند.

20- ارزش دادن به آثار عبادت

«إِذا لَقِىَ أَحَدُكُمْ أَخاهُ فَلْیقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»

هر گاه یكى از شما برادر خود را ملاقات كند، باید كه محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او را ببوسد.

21- امید و پشتكار

«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاكَ كَأَنـَّكَ تَعیشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ كَأَنـَّكَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَة، وَ هَیبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.»

براى دنیایت چنان كار كن كه گویا همیشه زندگى مىكنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شكوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.

22- نشانه هاى مكارم اخلاق

«مَكارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُكافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّیفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»

مكارمو فضائل اخلاق ده چیز است:1 ـ راستگویى، 2 ـ راستگویى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پیوند با خویشان، 7 ـ حمایت از همسایه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفیق، 9 ـ میهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اینها شرم و حیاست.

23- پرهیز از تملّق و بدگویى

«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»

امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش كنى، زیرا من خود را بهتر مىشناسم، یا مرا دروغگو شمارى، زیرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد، یا كسى را نزد من بدگویى نمایى.

24- عوامل هلاكت آدمى

هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.

أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُالدّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلیسُ.

أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.

أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.

هلاكت و نابودى مردم در سه چیز است:كبر، حرص، حسد.

تكبّر كه به سبب آن دین از بین مىرود و به واسطه آن، ابلیس، مورد لعنت قرار گرفت.

حرص كه دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.

حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابیل، هابیل را كشت.

25- تقوا و تفكّر

«أُوصیكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو كُلِّ خَیر وَ أُمُّهُ.»

شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و اندیشه سفارش مىكنم، زیرا كه تفكّر و اندیشه، پدر و مادر تمام خیرات است.

26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذ

«غَسْلُ الْیدَینِ قَبْلَ الطَّعامِ ینْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ ینْفِى الْهَمَّ.»

شستن دستها پیش از غذا، فقر را از بین مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزداید.

27- دنیا، سراى عمل

«أَلنّاسُ فی دارِ سَهْو وَغَفْلَة یعْمَلُونَ وَ لا یعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ یقین یعْلَمُونَ وَ لا یعْمَلُونَ.»

مردم در این دنیا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند. وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه یقین مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى دیگر كار نمىكنند.

28- همراهى با مردم

«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوكَ.»

چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند.

29- عقاب و ثواب مضاعف

«وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ یضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَینِ وَ أَرْجُوا أَنْ یؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَینِ.»

به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بیت دو چندان گردد، و امید آن را دارم كه نیكوكار از ما اهل بیت نیز پاداشش دو برابر باشد.

30- نقش عقل، همّت و دین

«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»

كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد.

31- تعلیم و تعلّم

«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِكَ.»

مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.

32- روى آوردن به چه كسى؟

«لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَینَكَ وَ بَینَهُ.»

نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او امیدوار، یا از قدرتش بیمناك، یا از دانشش بهره مند، یا به بركت و دعایش امیدوار باشى، یا آن كه بین تو و او پیوند خویشاوندىاى باشد.

33- عقل و جهل

«لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»

هیچ بىنیازىاى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.

34- على(علیه السلام)، دروازه ایمان

«إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.»

على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است.

35- حقّ اهل بیت

«وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا ینْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.»

قسم به خدایى كه محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را به حقّ برانگیخت، هیچ كس از حقّ ما اهل بیت چیزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چیزى را كم گرداند.

36- اوّل سلام، آن گاه كلام

«مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجیبُوهُ.»

كسى كه پیش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نماید، جوابش را ندهید!

37- نیكى و پرسش؟

«أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَدِ.»

آغاز نمودن به نیكى و بذل و بخشش، پیش از درخواست نمودن، از بزرگترین شرافتها و بزرگىهاست.

38- فراگیرى و كتابت دانش

«تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیوتِكُمْ.»

دانش را فرا گیرید و اگر توانِ حفظ كردنش را ندارید آن را بنویسید و در خانههایتان بگذارید.

39- دعاى مستجاب

«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ.»

كسى كه در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نكند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم.

40- عبادت و پرستش

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.»

كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چیز را مطیع او گرداند.


نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام مجتبي,, توسط عباسعلی

چهل حدیث از امام علی(ع) ( اكثر احاديث از نهج البلاغه مي باشد )

 قالَ أَمیرُالمُؤْمِنینَ عَلِىُّ بْنُ أَبیطالب(علیه السلام):

1- خیر پنهانى و کتمان گرفتارى

مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.

از گنجهاى بهشت; نیکى کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنى عدم شکایت از آنها) است.

2- ویژگى هاى زاهد



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام علي,نهج البلاغه, توسط عباسعلی

 رُوِی  عَنْ أَبی  عَبْدِاللهِ الْحُسَيْن(عليه السلام):

1- پند امام به عالمان
«أَيَّتُهَا الْعِصابَةُ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ باللّهِ فی  أَنـْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يُهابِكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لافَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدٌ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِی الْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِی  الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَهِ الاَْكابِرِ... فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ أَنْتُم تَتَمَنَّوْنَ عَلَی  اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رَسُلِهِ وَ أَمانًا مِنْ عَذابِهِ؟!
حضرت ابی  عبداللّه الحسين(عليه السلام) خطاب به عالمان بی عمل و تاركان امر به معروف و نهی  از منكر فرموده اند:ی  گروه نيرومندی  كه به دانش مشهور و به نيكی  مذكور و به خيرخواهی  معروف و با نام خدا و مذهب در نفوس مردم، با مهابت جلوه گريد! شريف از شما حساب می برد و ضعيف شما را گرامی  می دارد، و كسانی  كه بر آنها برتری  و حقّی  نداريد، شما را بر خود ترجيح می دهند، شما وسيله حوائجی  هستيد كه بر خواستارانش ممتنع است، و به هيبت پادشاهان و كرامت بزرگان در راه گام برمی داريد...!و امّا حق ضعيفان را ضايع كرديد! و حقّ خود را كه به گمانتان شايسته آنيد طلب نموديد...! و با اين حال آرزوی  بهشت الهی  را داريد و همجواری  پيامبران و امان از عذابش را در سر می پرورانيد!

 2- اصلاح امّت، نه قدرت طلبی
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فی  سُلْطان وَ لاَ الِْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فی  بِلادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكامِكَ.»:
در باره فلسفه قيامش فرمود :بار خدايا! تو می دانی  كه آنچه از ما اظهار شده بری  رقابت در قدرت و دستيابی  به كالی  دنيا نيست; بلكه هدف ما اين است كه نشانه هی  دينت را به جی  خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهای  دينت عمل شود.
 3- بهداشت جسم و خودسازی
«أُوصيكُمْ بِتَقْوَی  اللّهِ وَ أُحَذِّرَكُمْ أَيّامَهُ... فَبادِرُوا بِصِحَّةِ الاَْجْسامِ فی  مُدَّةِ الاَْعْمارِ... فَإِيّاكَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخافُ عَلَی  الْعِبادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ يَأْمَنَ العُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ.»:
ی  مردم! شما را به تقوی  الهی  سفارش می كنم و از (گناه كردن) در ايّامش برحذر می دارم... در مدّت عمر به سلامت و تندرستی  جسم پيشی  گيريد... و از كسانی  مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسودهخاطراند! 
 4- اقسام جهاد
«أَلْجِهادُ عَلی  أَرْبَعَةِ أَوْجُه: فَجِهادانِ فَرْضٌ وَ جِهادُ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض وَ جِهادٌ سُنَّةٌ، فَأَمّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصِی  اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهادِ، وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ مِنَ الكُفّارِ فَرْضٌ.
وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذی  هُوَ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض فَإِنَّ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلی  جَميعِ الاُْمَّةِ لَوْ تَرَكُوا الْجِهادَ لاََتاهُمُ الْعَذابُ وَ هُوَ مِنْ عَذابِ الاُْمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَی  الاِْمامِ، وَحَدُّهُ أَنْ يَأْتِی  مَعَ الاُْمَّةِ فَيُجاهِدَهُمْ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذی  هُوَ سُنَّةٌ فَكُلُّ سُنَّة أَقامَهُ الرَّجُلُ وَ جاهَدَ فی  إِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ إِحْيائِها، فَالْعَمَلُ وَ السَّعْی  فيها مِنْ أَفْضَلِ الاَْعْمالِ لاَِنـَّها إِحْياءُ سُنَّة وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلی  الله عليه وآله وسلم): «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُها وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها إِلی  يَوْمِ الْقِيمَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا.»
جهاد بر چهارگونه است: دوتی  آن فرض، و يكی  سنّت كه جز با فرض برپاداشته نشود، و ديگر جهاد سنّت.
امّا آن دوتايی  كه فرض است، يكی  جهاد شخص با نفس خود در مقابل معصيتهی  الهی  است، و آن بزرگترين جهاد است، و جهاد با كفّار كه هم مرز با شمايند فرض است.
و امّا جهادی  كه سنّت است و جز با فرض برپا نشود، جهاد با دشمن است، و واجب است بر همه امّت، و اگر جهاد را ترك كنند عذاب بر آنان آيد و اين عذابی  است كه از خود امّت است.
و چنين جهادی  بر امام سنّت است و حدّ آن اين است كه امام با امّت به سراغ دشمن روند و با آنها جهاد كنند.
و امّا جهادی  كه سنّت مطلق است عبارت از هر سنّتی  است كه شخص آن را برپا می دارد و در برپايی  و اجرا و زنده كردن آن تلاش می كند.
بنابراين، هر نوع كار و كوشش در اقامه آن از بهترين اعمال خواهد بود، زيرا كه آن زنده نمودنِ سنّت است و پيامبر اكرم(صلی  الله عليه وآله وسلم)فرموده است: «هر كه سنّت و روش نيكويی  را به وجود آوَرَد پاداشش بری  او خواهد بود و نيز ثواب هر كه تا روز قيامت بدان عمل كند، بدون آن كه از ثواب آنها هم چيزی  كاسته شود.» 
 5- تباهی  دنيا
«إِنَّ هذِهِ الدُّنْيا قد تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ يَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الاِْناءِ وَ خَسيسُ عَيْش كَالْمَرْعَی  الْوَبيل، أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهی  عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی  لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّی  لا أَرَی  الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَمًا، إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا وَ الدّينُ لَعْقٌ عَلی  أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ.»
امام حسين(عليه السلام) در هنگام سفر به كربلا فرمود:راستی  اين دنيا ديگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمی  كه بر كاسه نشيند و زندگی ی  پست، همچون چراگاه تباه، چيزی  باقی  نمانده است. آيا نمی بينيد كه به حقّ عمل نمی شود و از باطل نهی  نمی گردد؟ در چنين وضعی  مؤمن به لقی  خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگی  با ظالمان را جز هلاكت نمی بينم. به راستی  كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه بری  معيشت آنها باشد پيرامون آناند، و وقتی  به بلا آزموده شوند دينداران اندكاند.
 6- نعمت ناخوش انجام
«أَلاِْسْتِدْراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يُسْبِغَ عَلَيْهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْرَ.»
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فراوان دهد و توفيق شكرگزاری  را از او بگيرد.
 7- عبادتِ تاجران، عابدان و آزادگان
«إِنَّ قَوْمًا عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْمًا عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ إِنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّهَ شُكْرًا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِی  أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»:
گروهی  خدا را از روی  ميل و رغبت (به بهشت) عبادت می كنند كه اين عبادت تاجران است، و گروهی  خدا را از روی  ترس (از دوزخ) می پرستند و اين عبادت بندگان است و گروهی  خدا را از روی  شكر(و شايستگی  پرستش) عبادت می كنند و اين عبادت آزادگان است كه بهترين عبادت است.
 8- پرهيز از ستمكاری
«إِيّاكَ وَ الظُّلْمَ مَنْ لا يَجِدُ عَلَيْكَ ناصِرًا إِلاَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ»
برحذر باشيد از ستم كردن به كسی  كه ياوری  جز خداوند عزّوجلّ ندارد.
 9- روی  آوردن به ديندار، جوانمرد و اصيل
«لا تَرْفَعْ حاجَتَكَ إِلاّ إِلی  أَحَد ثَلاثَة: إِلی  ذی  دين، أَوْ مُرُوَّة، أَوْ حَسَب.»
جز به يكی  از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروّت، يا كسی  كه اصالت خانوادگی  داشته باشد.
 10- نشانه هی  مقبول و نامقبول انسانها
«مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ: أَلْجُلُوسُ إِلی  أَهْلِ العُقُولِ. وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ. وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَديثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.»:
از دلائل نشانه هی  قبول، همنشينی  با خردمندان است.
و از نشانه هی  موجبات نادانی ، مجادله با مسلمانان.
و از نشانه هی  دانا اين است كه سخن خود را نقّادی  می كند و به حقايق فنونِ نظر، داناست.
 11- نشانه هی  مؤمن
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فی  نَعْتِ الْمُؤمنينَ وَ تارَةً يَنْظُرُ فی  وَصْفِ المُتَجَبِّرينَ، فَهُو مِنْهُ فی  لَطائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فی  تَعارُف وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فی  يَقين وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلی  تَمْكين.»:
به راستی  كه مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان می نگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را می شناسد و از هوش خود به مقام يقين می رسد و به پاكی  خود استوار است.
 12- بخل ورزی  در سلام
«أَلْبَخيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.»:
بخيل كسی  است كه به سلام كردن بخل ورزد.
 13- نتيجه پيروی  از گناهكار
«مَنْ حَاوَلَ امْرَأً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كانَ أَفْوَتَ لِما يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما يَحْذَرُ.»:
كسی  كه با نافرمانی خدا گِرد كسی  گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنی تر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
 14- احترام به ذرّيّه زهرا(عليه السلام)
«وَ اللّهِ لا أَعْطِی  الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسی  أَبَدًا وَ لَتَلْقِيَنَّ فاطِمَةُ أَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها أُمَّتَهُ وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ أَذاها فی  ذُرِّيَّتِها.»:
به خدا قسم من هرگز زير بار پستی  و ذلّت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالی  كه از آزاری  كه فرزندانش از امّت پيامبر(صلی  الله عليه وآله وسلم) ديده اند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسی  كه ذرّيّه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
 15- فلسفه قيام
«إِنّی  لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فی  أُمَّةِ جَدّی (صلی  الله عليه وآله وسلم) أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهی  عَنِ المُنْكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّی  وَ أَبی  عَلِی  بْنِ أَبيطالب.»:
من از روی  خودخواهی  و خوشگذرانی  و يا بری  فساد و ستمگری  قيام نكردم، بلكه قيام من بری  اصلاح در امّت جدّم می باشد، می خواهم امر به معروف و نهی  از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم علی  بن ابيطالب عمل كنم.
 16- ما اهل بيت شايسته حكومتيم
«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»:
ما اهل بيت به حكومت و زمامداری  ـ نسبت به كسانی  كه آن را تصرّف كردهاند ـ سزاوارتريم.
 17- امام كيست؟
«فَلَعَمْری  مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ والاْخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلی  ذاتِ اللّهِ.»:
به جان خودم سوگند، امام و پيشوا نيست، مگر كسی  كه به قرآن عمل كند و راه قسط و عدل را در پيش گيرد و تابع حقّ باشد و خود را در راه رضی  خدا وقف سازد.
 18- اهل بيت شايستگان حكومت
«أَيـُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضی  لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلی  الله عليه وآله وسلم) أَوْلی  بِوِلايَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السّائِرينَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ.»
ی  مردم! اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را بری  اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودی  خداوند خواهد بود و ما اهل بيت پيامبر، به ولايت و رهبری ، از اين مدّعيان نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايستهتريم.
 19- قيام در مقابل ظالم
«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلی  الله عليه وآله وسلم) قالَ: مَنْ رَی  سُلْطانًا جائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اللّهِ ناكِثًا لِعَهْدِاللهِ مُخالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ يَعْمَلُ فی  عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل كانَ حَقًّا عَلَی  اللّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ.»:
هان ی  مردم! پيامبر خدا فرموده است: كسی  كه زمامداری  ستمگر را ببيند كه حرام خدا را حلال می سازد و عهدش را می شكند و با سنّت پيامبر(صلی  الله عليه وآله وسلم)مخالفت می ورزد و در ميان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل می كند، ولی  در مقابل او با عمل يا گفتار، اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.
 20- خشنودی  خالق، ملاك رستگاری
«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.»:
رستگار مباد مردمی  كه خشنودی  مخلوق را در مقابل غضب خالق خريدند.
 21- بهترين ياران
«إِنّی  لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلی  وَ لا خَيْرًا مِنْ أَصْحابی  وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتی  فَجزاكُمُ اللّهُ جميعًا خَيْرًا.»:
در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و يارانی  را بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانی  بهتر و باوفاتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزی  خير دهاد.
 22- آزمودگان استوار امام(عليه السلام)
«وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيَّةِ دُونی  اِسْتيناسَ الطِّفْلِ إِلی  مَحالِبِ أُمِّه.»:
درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان ديدم، به كشته شدن در ركاب من چنان مشتاقاند كه طفل شيرخوار به پستان مادرش! 
 23- بهترين سخن تسلّی  بخش
«إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَ أَنَّ كُلَّ شَی ء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذی  خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ.»:
در مقام تسلّی  به خواهر بزرگوارش فرمود:اهل زمين می ميرند و اهل آسمان باقی  نمی مانند و همه چيز رو به فناست، جز ذات پروردگاری  كه زمين را به قدرتش آفريده، و خلق را برانگيزاند و همه به سوی  او باز می گردند، و او تنهی  يگانه است.
 24- شكيبايی ، پل پيروزی
«صَبْرًا يا بَنِی  الْكِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَی  الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.»
به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:ی  بزرگ زادگان! صبر و شكيبايی  ورزيد كه مرگ چيزی  جز يك پُل نيست كه شما را از سختی  و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهی  هميشگی  آن می رساند.
 25- فرجام دنيا
«عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلی  حَذَر فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلی  أَحَد أَوْ بَقِی  عَلَيْها لَكانَتِ الأَنْبِياءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلی  بِالرِّضا وَ أَرْضی  بِالْقَضاءِ غَيْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديُدها بال وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُكَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِّ التَّقْوی  وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»:
بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد بری  هميشه در دنيا بماند، پيامبران بری  بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودی  آنان بهتر و چنين حكمی  خوش آيندتر بود، ولی  هرگز! زيرا خداوند دنيا را بری  فانی  شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمت هايش زايل خواهد شد و سرور و شادی اش به غم و اندوه مبدّل خواهد گرديد، منزلی  پست و خانه ی  موقّت است، پس بری  آخرت خود توشه ی  برگيريد.
و بهترين توشه آخرت تقواست، از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.
 26- مقاومت مردانه
«لا وَاللّهِ لاأَعْطيهِمْ بِيَدی  إِعْطاءَالذَّليلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيدِ.»
نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان می گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ در برابرشان فرار می كنم.
 27- آثار غذی  حرام
«وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَی  فَتَسْمَعُوا قَوْلی  وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلی  سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنی  كانَ مِنَ المُرْشَدينَ وَ مَنْ عَصانی  كانَ مِنَ المُهْلَكينَ وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْری  غَيْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلی  قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلی  قُلُوبِكُمْ.»
در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :وی  بر شما چرا ساكت نمی شويد، تا گفتارم را بشنويد؟ همانا من شما را به راه هدايت و رستگاری  فرامی خوانم، هر كس از من پيروی  كند سعادتمند است و هر كس نافرمانی ام كند از هلاك شدگان است، شما همگی  نافرمانی ام می كنيد و به سخنم گوش نمی دهيد، آری  در اثر هدايی  حرامی  كه به شما رسيده و در اثر غذاهی  حرامی  كه شكم هايتان از آنها انباشته شده، خداوند اين چنين بر دلهی  شما مُهر زده است! 
 28- هيهات كه زير بار ذلّت روم!
«أَلا إِنَّ الدَّعِی  بْنَ الدَّعِی  قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَی  اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِيَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلی  مَصارِعِ الْكِرامِ.»:
آگاه باشيد كه فرومايه، فرزند فرومايه، مرا در بين دو راهی  شمشير و ذلّت قرار داده است و هيهات كه ما زير بار ذلّت برويم، زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از اين كه ما ذلّت را بپذيريم دريغ دارند، دامنهی  پاك مادران و مغزهی  با غيرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمی دارند كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه كريمان و نيك منشان مقدّم بداريم.
 29- خشم الهی  بر يهود، مجوس و دشمن اهل بيت(عليه السلام)
«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی  الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی  النَّصاری  إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی  الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی  قَوْم إِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَی  قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ.»:
خشم خداوند بر يهود آن گاه شدّت گرفت كه بری  او فرزندی  قرار دادند، و خشمش بر نصاری  وقتی  شدّت يافت كه بری  او قائل به خدايان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد كه به جی  او آفتاب و ماه را پرستيدند، و خشمش بر قوم ديگری  آن گاه شدّت يافت كه بر كشتن پسرِ دخترِ پيامبرشان هماهنگ گرديدند.
 30- اگر دين نداريد، لااقل آزاد باشيد
«يا شيعَةَ آلِ أَبی  سُفْيانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارًا فی  دُنْياكُم وَ ارْجِعُوا إِلی  أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُم عَرَبًا كَما تَزْعَمُونَ.»:
ی  پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمی ترسيد لااقلّ در زندگی  دنياتان آزادمرد باشيد، و اگر خود را عرب می پنداريد به نياكان خود بينديشيد.
 31- پيشی  گيرنده در آشتی
«أَيُّما إِثْنَيْنِ جَری  بَيْنَهُما كَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ كانَ سابِقُهُ إِلَی  الْجَنَّةِ.»:
هر يك از دو نفری  كه ميان آنها نزاعی  واقع شود و يكی  از آن دو رضايت ديگری  را بجويد، سبقت گيرنده، اهل بهشت خواهد بود.
 32- ثواب سلام
«لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »:
سلام كردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلامكننده و يكی  از آنِ جواب دهنده است.
 33- رضی  خدا، نه هوی  مردم
«مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَی  النّاسِ.»:
هر كس رضی  خدا را به غضب مردم بجويد، خدا او را از كارهی  مردم كفايت می كند، و هر كس خشنودی  مردم را به غضب خدا بجويد، خدا او را به مردم واگذارد.
 34- ويژگيهی  حضرت مهدی (عليه السلام)
«تَعْرِفُونَ الْمَهْدِی  بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَيْهِ وَ لا يَحْتاجُ إِلی  أَحَد.»:
درباره حضرت مهدی (عليه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بی نيازی  او از مردم می شناسيد.
 35- رؤيی  دنيا
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِی  الاْخِرَةِ.»
بدانيد كه دنيا شيرينی  و تلخی اش رؤيايی  بيش نيست، و آگاهی  و بيداری  واقعی  در آخرت است.
 36- پرهيز از كلام پست و سبك
«لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ عَنْ قَدْرِكُمْ.»:
چيزی  به زبانتان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.
 37- جاودانگی  در مرگ با عزّت
«لَيْسَ الْمَوْتُ فی  سَبيلِ الْعِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذی  لا حَياةَ مَعَهُ.»:
مرگ در راه عزّت جز زندگی  جاويد، و زندگی  با ذلّت جز مرگ بی حيات نيست.
 38- حرمت حيله و نيرنگ
«وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَيْتِ مُحَرَّمٌ.»:
حيله و نيرنگ نزد ما اهل بيت حرام است.
 39- مرگ، پديده گريبانگير
«خُطَّ الْمَوْتُ عَلی  وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلی  جيدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنی  إِلی  أَسْلافی  إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلی  يُوسُفَ.»:
قبل از حركت از مكّه به سوی  عراق در ميان جمعی  از بنی هاشم فرمود:مرگ گردنگير فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق ديدن گذشتگانم هستم، مانند اشتياقی  كه يعقوب به ديدن يوسف داشت.
  40- انديشه پايان كار
«فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلی  وَ أَنْبَلُوَ إِنْ تَكُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعَهافَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُوَ إِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًافَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِی  الْكَسْبِ أَجْمَلُوَ إِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْفَقَتْلُ امْرِء بِالسَّيْفِ فِی  اللّهِ أَفْضَلُعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ أَحْمَدَفَإِنّی  أَرانی  عَنكُمْ سَوْفَ أَرْحَلُدر »:
حضرت در مسير حركت به جانب كوفه فرموده است:زندگی  دنيا گرچه نفيس و پربهاست،ولی  پاداش خدا در جهان ديگر بالاتر و پربهاتر است.
و اگر سرانجامِ جمع آوری  مال و ثروت، ترك نمودن آن است،پس نبايد مرد بری  آن بخل ورزد.
و اگر روزی  هی  بندگان، تقسيم و مقدَّر شده است،پس كمی  حرصِ مرد در كسب، زيباتر. و اگر بدن ها بری  مرگ آفريده شده است،پس كشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر. درود بر شما ی  خاندان پيامبر،كه من به زودی  از ميان شما كوچ خواهم كرد.


نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,امام حسين, توسط عباسعلی

 چهل حدیث از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)

1- آية المنافق ثلاث : اذا حدث كذب واذا وعد اخلف واذا اؤتمن خان
نشان منافق سه چيز است : 1 - سخن به دروغ بگويد . 2 - از وعده تخلف كند .3 - در امانت خيانت نمايد .

صحيح مسلم ، كتاب الايمان ، ح 89

2- لا ینال شفاعتی من اخر الصلوة بعد وقتها
کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، (فردای قیامت) به شفاعت من نخواهدرسید

(بحارالانوار،ج،83ص20)

3- أبغض الحلال الي الله الطلاق .
منفورترين چيزهاي حلال در پيش خدا طلاق است .

سنن ابي داود ، كتاب الطلاق ، ح 1863

4- خَیرُ الأصحابِ مَن قَلَّ شِقاقُهُ و کَثُرَ وِفاقُهُ.
بهترین یاران کسی است که ناسازگاریش اندک باشد و سازگاریش بسیار

(تنبیه الخواطر، ج2، ص123 )

5- ابن آدم اذا اصبحت معافي في بدنك آمنا في سربك عندك قوت يومك فعلي الدنياالعفاء .
فرزند آدم وقتي تن تو سالم است و خاطرت آسوده است و قوت يك روز خويش راداري ، جهانگر مباش .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 782 ، ح 8740

6- ابن آدم عندك ما يكفيك وانت تطلب ما يطغيك لا بقليل تقنع ولا بكثير تشبع .
فرزند آدم ، آنچه حاجت تو را رفع كند در دسترس خود داري و در پي آنچه تو را به طغيان وا مي دارد روز ميگذاري ، به اندك قناعت نميكني و از بسيار سير نمي شوي .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 782 ، ح 8740

7- مَن رَدَّ عَن عِرضِ اَخیهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ اَلبَتَّةَ
هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.

(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)

8- اتق دعوة المظلوم فإنما يسال الله حقه وان الله لن يضيع لذي حق حقه
از نفرين مظلوم بپرهيز زيرا وي به دعا حق خويش را از خدا ميخواهد و خدا حق رااز حق دار دريغ نميدارد .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 507 ، ح 7650

9- اتقوا الحجر الحرام في البنيان فانه اساس الخراب
از استعمال سنگ حرام در ساختمان بپرهيزيد كه مايه ويراني است .

كنز العمال ، ج 15 ، ص 405 ، ح 41575

10- اَلعِبادَهُ سَبعونَ جُزء، اَفضَلُها جُزءً طَلَبُ الحَلالِ
عبادت هفتاد جزء است و بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب حلال است.

(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)

11- اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور الله
از فراست مؤمن بترسيد كه چيزها را با نور خدا مي نگرد .

سنن ترمذي ، كتاب تفسير القرآن ، ح 3052

12- اتقوا الدنيا فوالذي نفسي بيده انها لأسحر من هاروت وماروت
از دنيا بپرهيزيد ، قسم به آن كس كه جان من در كف اوست كه دنيا ازهاروت و ماروت ساحرتر است .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 182 ، ح 6063

13- اتقوا دعوة المظلوم فإنها تصعد الي السماء كأنها شرارة
از نفرين مظلوم بترسيد كه چون شعله آتش بر آسمان ميرود .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 500 ، ح 7601

14- لكل شیئى زكاة و زكاة الابدان الصیام
براى هر چیزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.

(الكافى، ج 4، ص 62)

15- اثنان يعجلهما الله في الدنيا البغي وعقوق الوالدين .
دو چيز را خداوند در اين جهان كيفر ميدهد : تعدي ، و ناسپاسي پدر و مادر .

كنز العمال ، ج 16 ، ص 462 ، ح 45458

16- اجرأكم علي قسم الجد اجرأكم علي النار .
هر كس از شما در خوردن قسم جديتر است به جهنم نزديكتر است .

كنز العمال ، ج 11 ، ص 7 ، ح 30390

17- أجملوا في طلب الدنيا فإن كلا ميسر لما خلق له .
در طلب دنيا معتدل باشيد و حرص نزنيد ، زيرا به هر كس هر چه قسمت اوست مي رسد .

سنن ابن ماجه ، كتاب التجارات ، ح 2133

18- هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار.
رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت است و میانه‏اش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم.

(بحار الانوار،ج93،ص342)

19- احب الاعمال الي الله الصلاة لوقتها ثم بر الوالدين ثم الجهاد في سبيل الله
بهترين كارها در نزد خدا نماز به وقت است ، آنگاه نيكي به پدر و مادر ، آنگاه جنگ در راه خدا .

كنز العمال ، ج 7 ، ص 285 ، ح 18897

20- احب العباد الي الله الاتقياء الاخفياء
محبوبترين بندگان در پيش خدا پرهيزگاران گمنامند .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 153 ، ح 5929

21- انَّ الدینارَ وَ الدُّرهَمَ اَهْلَكا مَنْ كانَ قَبلكُمْ و هُما مُهْلِكاكُمْ.
همانا دینار و درهم پیشینیان شما را به هلاكت رساند و همین دو نیز هلاك كننده شماست.

(جهاد النفس، ص 247)

22- احب الاعمال الي الله أدومها وان قل .
محبوبترين كارها در پيش خدا كاريست كه دوام آن بيشتر است ، اگر چه اندك باشد .

صحيح مسلم ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، ح 1305

23- احب الاعمال الي الله من أطعم مسكينا من جوع أو دفع عنه مغرما أوكشف عنه كربا
بهترين كارها در پيش خدا آن است كه بينوايي را سير كنند ، يا قرض او رابپردازند يا زحمتي را از او دفع نمايند .

كنز العمال ، ج 6 ، ص 342 ، ح 15958

24- لا فقر اَشد من الجهل ، لا مال اَعود من العقل . 
هیچ تهیدستی سخت تر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست .

(اصول كافی،ج1،ص30)

25- احب الاعمال الي الله حفظ اللسان
بهترين كارها در پيش خدا نگهداري زبان است .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 551 ، ح 7851

26- احب الجهاد الي الله عز وجل كلمة حق تقال لامام جائر
بهترين جهادها در پيش خدا سخن حقي است كه به پيشواي ستمكار گويند .

مسند احمد ، باقي مسند الانصار ، ح 21137

27- احب الطعام الي الله ما كثرت عليه الايادي
بهترين غذاها در پيش خدا آن است كه گروهي بسيار بر آن بنشيند .

كنز العمال ، ج 15 ، ص 233 ، ح 40716

28- احب اللهو الي الله تعالي إجراء الخيل والرمي .
بهترين بازيها در پيش خدا اسب دواني و تيراندازي است . 

كنز العمال ، ج 4 ، ص 344 ، ح 10812

 

29- طلب العلم فریضة علی کل مسلم، الا ان الله یحب بغاة العلم
طلب علم بر هر مسلمانی واجب است، همانا خدا جویندگان علم را دوست دارد.

 

(اصول کافی ج 1 /باب دوم/ص 35)

30- احب الله تعالي عبدا سمحا اذا باع وسمحا اذا اشتري وسمحا اذا قضي وسمحا اذااقتضي .
خداوند بندهاي را كه به هنگام خريد و هنگام فروش و هنگام دريافت سهلانگار است دوست دارد .

نهج الفصاحه ، ص 15 ، ح 85

31- احب عباد الله الي الله أنفعهم لعباده .
از جمله بندگان آن كس پيش خدا محبوبتر است كه براي بندگان سودمندتر است .

نهج الفصاحه ، ص 15 ، ح 86

32- أحثوا التراب في وجوه المداحين .
بر چهره ستايشگران ، خاك بيفشانيد .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 574 ، ح 7960

33- احزم الناس أكظمهم للغيظ
آنكه در فرو بردن خشم از ديگران بيشتر است ، از همه كس دور انديشتر است .

نهج الفصاحه ، ص 17 ، ح 95

34- اختبروا الناس بأخدانهم ، فإن الرجل يخادن من يعجبه
مردم را از معاشرانشان بشناسيد ، زيرا كند هم جنس با هم جنس پرواز .

نهج الفصاحه ، ص 19 ، ح 106

35- اخوف ما أخاف علي امتي الهوي وطول الامل .
بر امت خويش بيش از هر چيز از هوس و آرزوي دراز بيم دارم .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 490 ، ح 7553

36- ادعوا الله وأنتم موقنون بالاجابة واعلموا أن الله لا يستجيب دعاء من قلبغافل لاه .
خدا را بخوانيد و به اجابت دعاي خود يقين داشته باشيد و بدانيد كه خداوند دعارا از قلب غافل بي خبر نمي پذيرد .

كنز العمال ، ج 2 ، ص 72 ، ح 3176

37- ادني أهل النار عذابا ينتعل بنعلين من نار يغلي دماغه من حرارة نعليه .
از مردم جهنم آنكه عذابش از همه آسانتر است دو كفش آتشين بپا دارد كه مغزوي از حرارت كفشهايش به جوش ميآيد .

كنز العمال ، ج 14 ، ص 527 ، ح 39507

38- ادني جبذات الموت بمنزلة مائة ضربة بالسيف .
آسانترين كشش هاي مرگ مانند صد ضربت شمشير است .

كنز العمال ، ج 15 ، ص 569 ، ح 42208

39- اذا ابتلي أحدكم بالقضاء بين المسلين فلا يقض وهو غضبان وليسو بينهم في النظروالمجلس والاشارة
اگر يكي از شما به كار قضاوت ميان مسلمانان دچار شود بايد به هنگام غضب ازقضاوت خودداري كند و ميان ارباب دعوا در نگاه و نشيمنگاه و اشاره تفاوتي نگذارد .

كنز العمال ، ج 6 ، ص 102 ، ح 15034

40- اذا أحب الله عبدا حماه الدنيا كما يظل أحدكم يحمي سقيمه الماء .
وقتي خداوند بندهاي را دوست دارد ، دنيا را از او منع ميكند چنانكه شما مريض خويش را از نوشيدن آب منع ميكنيد .

كنز العمال ، ج 6 ، ص 471 ، ح 16595


نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:چهل حديث,حضرت محمد,رسول اكرم,كنز العمال,نهج الفصاحه, صحيح مسلم, توسط عباسعلی

مختار بن ابي عبيدة بن مسعود بن عمرو بن عمير بن عوف بن قسي بن هنبة بن بكر بن هوازن؛(1) از قبيله ثقيف؛ كـه قبيله مشهـور و گسترده‌اي از هـوازن، از اعراب منطقه طائف اسـت، مي‌باشد.(2) كنيه‌اش ابواسحاق(3)؛‌ و لقـبش كـيـسـان بود كه فـرقـه كـيـسـانيه منسوب به او است. كيسان به معناي زيرك و تيزهوش است.(4)
طبق روايتي، اصـبـغ بـن نـبـاتـه، از يـاران امـيـرالمـؤمـنين مي‌گويد: "لقب كيس را اميرالمؤمنين به مختار دادنـد."(5)
پـدر مـخـتـار ابـوعـبـيـده ثـقـفـي است كه در اوايـل خـلافـت عـمـر از طـائف بـه مـديـنـه آمـد و در آنجـا سـاكن شد.(6) وي يكي از سـرداران بـزرگ جـنـگ بـا ارتـش ‍ كـسـري(ايـران) در زمـان عمر بود. (7) ماجراي رشـادت اين دليرمرد در واقعه يوم الجسر در جنگ با ارتش ايران در منطقه بصره معروف است.(8)
مـادر مـخـتـار دومـه است كه از زنـان بـا شخصيت بـود و او را صـاحـب عقل و راي و بلاغت و فصاحت دانسته‌اند.(9)
وي ادب و فضائل اخلاقي را از مكتب اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) آموخت،(10) و در آغاز جواني، هـمراه با پدر و عموي خود براي شركت در جنگ با لشكر فُرس به عراق آمد و خاندان او همانند بسياري از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و كوفه ماندند. مختار در كنار اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود و پـس از شهادت آن حضـرت، بـراي مدتي كوتاه به بصره آمد و در آنجـا سـاكـن شد.(11)
علامه مجلسي(ره) مي‌فرمايد:
مـختار، فضايل اهل بيت پيامبر اكرم را بيان مي‌كرد و حتي مناقب اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) را براي مردم منتشر مي‌ساخت و معتقد بود كه خاندان پيامبر از هر كس براي امامت و حكومت پس از پيـامبـر سـزاوارتـرند و از مصـايـبي كـه بـر خـانـدان پيامبر وارد شده، ناخشنود بود.(12)
خاندان مختـار از شيعيان مخلص و علاقه‌منـدان بـه اهل بيت رسالت(عليهم السلام) بودند.
ياري رساني به مسلم بن عقيل (ع)
بر اساس گواهي تـاريـخ و تـصـريـح شـيـخ مـفـيـد و طـبـري، پـس از آن كـه مـسـلم بـن عـقيل وارد كوفه شد، مستقيما به خانه مختار وارد شد، مختار او را گرامي داشت و رسما از او اعلام حمايت و پشتيباني كرد.(13)
مختار به ابن غرق گفت: "هرگاه شنيدي كه من قيام كرده‌ام، بـه مردم بگو: مختار به خونخواهي شهيد مظلوم و مقتـول سرزمين كربلا و فرزند پيامبر خدا - حسين بن علي(عليهماالسلام) - قيام كرده است. به خدا قسم، همه قاتلان حسين را از دم شمشير خواهم گذراند."
بلاذري مي‌نويسد: خانـه مختـار محل ورود مسلم بود.(14) اما با ورود مزوّرانه و غـيـرمـنتظره ابن زياد به كوفه، ناگهان اوضاع به هم ريخت و مسلم صلاح ديد از خانه مختار بـه خـانـه هـانـي بـن عـروه، كـه مرد مقتدر و با نفوذ شيـعـه در كوفه بـود، نقل مكان كند.
مختار پس از ورود مسلم، آرام ننشست و پس از بيعت با مسلم، به منطقه خطرنيّه و اطراف كوفه براي جمع آوري افراد و گرفتن بيعت براي مسلم حركت كرد. اما با دگرگوني اوضاع كوفه و تسليم مردم در مقابل ابن زياد، دوباره به كوفه بازگشت.
ابن زيـاد دسـتور داد كه دعوت كنندگان امام حسين(عليه السلام) و حاميان مختار با او بيعت كنند، وگرنه دستگيـر و اعدام مي‌شوند. ابن اثير نوشته است: هنگام دستگيري مسلم و هاني، مختار در كوفه نبود و او براي جذب نيرو به اطراف شهر رفته بود و وقتي خبر ناگوار دستگيري مسلم را شـنـيـد، بـا جمعي از افراد و يارانش به كوفه آمد. هنگام ورود به شهر، با نيروهاي مسلح ابن زياد بـرخـورد كـرد و در پـي يـك گـفت و گوي لفظي شديد، بين آنان و مختار و افرادش، درگيري پـيـش آمـد و فـرمـانـده آن گـروه مـسـلح كـشته شد و افراد مختار متفرق شدند؛ زيرا مقاومت را به صـلاح نـديـدنـد؛ مـخـتـار از آنـان خـواست محل را ترك گويند تا ببينند چه پيش خواهد آمد.(15)
ابن زياد پس از مسلط شدن بر اوضاع و شهادت مسلم و هاني، به شدت در جست و جوي مختار بـود و براي دستگيري او جايزه‌اي معيّن كرد.(16)
دستگيري مختار توسط ابن زياد
يكي از دوستان مختار بـه نـام هاني بن جبّه، نزد عمرو بن حريث، نماينده ابن زياد رفت و ماجراي مخفي شدن مختار را به عمرو اطلاع داد. عمرو به آن شخص گفت: به مختار بگويد مواظب خود باشد كه تحت تعقيب است و در خطر مي‌باشد.
مختار به حمايت عمرو نزد ابن زياد رفت. وقـتـي چـشـم ابـن زياد به مختار افتاد، فرياد زد: "تو هماني كه به ياري پسر عقيل شتافتي؟ "مختار قسم ياد كرد كه من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمرو بن حريث به سر بردم."(17)
ابن زياد كه عصباني بود، عصاي خود را محكم به صورت مختار كوبيد، به طوري كه از نـاحيه يك چشم صدمه ديد. عمرو برخاست و از مختار دفاع كرد و شهادت داد كه او در ماجرا نبوده و بـه وي پناهنده شده است. ابن زياد كمي آرام گرفت و گفت: "اگر شهادت عمرو نبود، گردنت را مي‌زدم." و دستور داد مختار را به زندان افكندند. همچنان در زندان بود تا امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد.(18)
آزادي مختار از زندان
مختار، زائدة بن قدامه را محرمانه نزد شوهر خواهرش، عبدالله فرزند عمر بن خطّاب، به مدينه فرستاد و به او گفت: كه ماجرا را به عبدالله بگويد و او از يزيد برايش تقاضاي عفو كند.
عبدالله، شوهر صفيه - خواهر مختار - بود. يزيـد و ديگر اموي‌ها برايش احترام قائل بودند. او نامه‌اي براي يزيد فرستاد و براي مختار، كه دامادش بود، تقاضاي بخشش كرد. يزيد هم بلافاصله، نامه‌اي به ابن زياد نوشت كه به محض رسيدن اين نامه، مختار را از حبس آزاد كند.
مختار، كه در يك قدمي مرگ بود، با نامه يزيد نجات يافت و ابن زياد او را خواست و به او گـوشـزد كـرد: اگر نامه اميرالمؤمنين(يزيد)!! نبود، تو را مي‌كشتم. حالا برو و در كوفه نمان. مختار به ابن زياد گفت: بسيار خوب، من براي انجام عمره به مكه مي‌روم و با اين بهانه به نزد ابن زبير آمد.
مختار به ناچار به حجاز رفت؛ زيرا آنجا از سلطه بني اميه آزاد بود و به عبدالله بن زبير، كه خود را حاكم و خليفه مي‌پنداشت، رفت.
ابن غرق مي‌گويد: در بين راه عراق به طرف حجاز، مختار را ديدم كه يك چشمش ناقص شده بـود. عـلت را از او پـرسـيدم. گفت: "چيزي نيست، اين زنازاده (ابن زياد) با عصايش چشم مرا مـعـيـوب نمود." و تاكيد كرد(خداوند مرا بكشد، اگر او را نكشم.) مختار همچنين به ابن غرق گفت: "هرگاه شنيدي كه من قيام كرده‌ام، بـه مردم بگو: مختار به خونخواهي شهيد مظلوم و مقتـول سرزمين كربلا و فرزند پيامبر خدا - حسين بن علي(عليهماالسلام) - قيام كرده است. به خدا قسم، همه قاتلان حسين را از دم شمشير خواهم گذراند."(19)
بازگشت مختار به كوفه
همزمان با دعوت مختار و تهيه مقدمات قيام، عبدالله بن زبير، سياستمدار كاركشته‌اي به نام عبدالله بن مطيع، را كه سابقه دوستي با مختار داشت، به استانداري كوفه منصوب نمود. تـاريـخ ورود اسـتـانـدار جديد بـه كـوفـه، پنج شنبه بيست و پنجم رمضان سال 65 ه ‍.ق بود.
مختار پـس از بريدن از ابـن زبـيـر و تماس‌هايي كه با اهل بيت پيامبر(عليهم‌السلام) گرفت، مكه را به قصد عراق براي هدفي بزرگ ترك كرد؛ و به كوفه رفت.(20)
بلاذري نوشته است: مختار با قافله‌اش وارد كوفه شد و پيش از ورود به شهر، كنار رودخانه حيره رفت و غسل كرد، موهاي خود را روغن زد و خود را معطر كرد، لباسي مناسب پوشيد و عـمامه‌اي بر سر نهاد، شمشير را حمايل كرد و سوار بر اسب وارد شهر شد. در ابتداي ورود، بـه مـسـجـد سـكـون - مـركـز تجمع مردم در محله كنده - رسيد. مردم از او استقبال گرمي كردند. مختار مرتب به مردم بشارت فتح و پيروزي مي‌داد.(21)
مختار با رهبران شيعيان و ياران اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) و كساني كه در حادثه عاشورا دخالت نداشتند - كه آنان را (حسينيّون) مي‌گفتند - ملاقات نمود و آنان را به بيعت و قيام دعوت كرد.(22)
مردم كوفه همگي به صورت نيمه مخفيانه با مختار بيعت كردند. اساس اين بيعت و هدف از آن قيام، خونخواهي شهداي كربلا بود.(23) خبر ورود مختار به كوفه و گرايش عمومي مردم به او بـه گوش ابن مطيع رسيد و قاتلان امام حسين(عليه السلام) همچون شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و زيد بن حارث، كه از معاونان استاندار ابن زبير بودند، خطر مختار را به او گوشزد نمودند و پيشنهاد دستگيري و حتي قتل مختار را به او دادند.
سرانجام عمال ابن زبير، مختار را دستگير كردند و به زندان انداختند.(24) مختار بـراي دومـيـن بـار بـه زندان افتاد. گوينـد زنداني شدن مختار همزمان با قيام توّابين بود.(25)
مجددا مختار از زندان براي شوهر خواهر خود، عبدالله بن عمر نامه‌اي نوشت و همانند گذشته، از زندان آزاد شد، اما با قيد ضمانت.
مختار پس از چند ماه زنداني شدن توسط عمال ابن زبير، خلاصي يافت، و با يك حركت حساب شـده مشغول برنامه‌ريزي براي قيام شد و جمعي از سران شيعه و بقاياي توابين از طرف او مامور شدند تا از مردم بيعت بگيرند.

فلسفه قيام مختار
هـدف مـهـم و اصـلي مـخـتـار از قيامش غير از خونخواهي امام حسين(عليه السلام) و شهداي كربلا و دفاع از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نبود. براي اثبات اين مطلب و درك فلسفه قيام مختار، به طور خلاصه، ادلّه ذيل بيان مي‌شود:
1- مختار در ملاقات با سران شيعه در كوفه، هدف دعوت و قيام خود را چنين بيان مي‌كرد:
همانا (محمد حنفيّه) فرزند علي، وصي و جانشين پيامبر، مرا به عنوان امين و وزير و فرمانده بـه سـوي شما فرستاده و به من دستـور داده است تا كـسـاني كه ريختـن خون حسين را حـلال دانـسـتـنـد بـه قتل برسانم و به خـونخـواهـي اهـل بيتش و دفاع از ضعفا قيام كنم. پس شما نخستين گروهي باشيد كه به نداي من پاسخ مثبت مي‌دهيد.(26)
2- در مـوضـعـي ديـگـر چـنـيـن گـفـت: "مـن بـراي اقـامـه شـعـار اهـل بـيـت و زنـده كـردن مـرام آنـان و گـرفـتـن انـتـقـام خـون شـهـيـدان بـه سـوي شـمـا آمـده‌ام."(27)
3- هـنـگـامـي كـه در زنـدان بـود، مـي‌گـفـت: "بـه خـدا سـوگـند، هر ستمگري را خواهم كشت و دل‌هاي مؤمنان را شاد خواهم كرد و انتقام خون(فرزندان)پيامبر(صلي الله عليه و آله) را خواهم گرفت و مرگ و زوال دنيا هم نمي‌تواند مانع من شود."(28)
4- وي نـامـه‌اي مـحـرمـانـه از زنـدان بـراي تـوّابـيـن فـرسـتـاد و ضـمـن تـجـليـل از حـركـت انقلابي آنان، بشارت داد كه "من به زودي به اذن خدا، از زندان آزاد خواهم شد و دشمنان شما را از دم تيغ خواهم گذراند و نابودشان خواهم كرد."(29)
5- در ملاقات نمايندگان شيعيان عراق با محمد حنفيّه و امام سجاد(عليه السلام) در حجاز، آنان اظهار داشتند كه مختار ما را به خونخواهي شما دعوت كرده است. امام و محمد حنفيّه در پاسخ آنان، اظهار داشتند كه ما خواهان اين كاريم و بر مردم واجب است او را ياري دهند.(30)
6- در بـازگـشت سران شيعه از مدينه به كوفه، مختار در جمع آنان اعلام داشت: "مرا در جنگ با قاتلان اهل بيت و خونخواهي حسين(عليه السلام) ياري دهيد."(31)
7- مـخـتار به ابن غرق گفت: "به مردم بگو: هدف مختار و گروهي از مسلمانان، كه قيام كرده‌انـد، خـونخواهي شهيد مظلوم و كشته شده كربلا، حسين سرور مسلمين و فرزند دختر پيامبر سيّد مرسلين مي‌باشد.(32)
8- در ديـدار مـحـرمـانه سران شيعه با ابراهيم اشتر و دعوت از او براي ياري مختار، يزيد بن انس اظهار داشت: "ما تو را به كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خونخواهي اهل بيت او و دفاع از ضعفا و مظلومان دعوت مي‌كنيم."(33)
9- در نـامـه ابـن حـنـفـيـّه بـه ابراهيم اشتر آمده است: مختار، امين و وزير و منتخب من است و به او دسـتـور داده‌ام با دشمنانم وارد نبرد شود و به خونخواهي ما برخيزد، خود و طايفه و پيروانت او را ياري كنيد.(34)
10- مختار در مراسم بيعت مردم كوفه با او گفت: "بيعت مي‌كنيد با من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خونخواهي اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله)." (35)
11- شعار قيام مختار "يا لثارات الحسين" بود.(36)
تصميم سران كوفه
عـبدالرحمن بن شريح مي‌گويد: جمعي از سران شيعه در خانه سعد بن ابي سعر حنفي، كه از چهره‌هاي برجسته شيعه بود، جلسه‌اي تشكيل دادند.
عبدالرحمن، كه از بزرگان كوفه بود، در آن جلسه چنين گفت: "مختار مي‌خواهد قيام كند. و ما را بـه همكاري و ياري خويش دعوت نموده و ما هم بيعت او را پذيرفته‌ايم، ولي نمي‌‌‌دانيم كه واقعا او از طرف ابن حنفيّه ماموريت دارد يا خودش اين چنين تصميم گرفته است." او پيشنهاد داد جـمـعـي از سـران شـيـعـه به حجاز بروند و با اهل بيت پيامبر و بازماندگان امام حسين(عليه السلام) به ويـژه مـحـمـد حـنـفـيـّه، ديـدار كـنند تا قضيّه روشن شود. آن جمع پيشنهاد را پذيرفتند و به حجاز رفتند و به ملاقات محمد حنفيّه رفتند.
مـحـمد عـلت آمـدن آنـان را جويا شد. عبدالرحمن گفت: مـخـتـار ثقفي به كوفه آمده و مدّعي است كه از طرف شما ماموريت دارد و ما را به كتاب خدا و سـنـّت پـيـامبر و خونخواهي اهل بيت پيامبر و دفاع از مظلومان دعوت كرده است. مي‌خواستيم نظر شما را بدانيم. اگر چنين باشد، با همه وجود، از او حمايت خواهيم كرد و اگر چنين نباشد، او را ترك خواهيم نمود.
محمد، فرزند اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از حمد و ثناي الهي گفت: گفتيد كسي شما را براي خونخواهي ما دعوت كرده است. به خدا سوگند، دوست دارم خـدا بـه وسيله هر يك از بندگان خود كه بخواهد انتقام خون ما را از دشمنانمان بگيرد. اين نظر من است. (37)
عـلاّمـه مـجـلسي(ره) به نقل از فقيه بزرگوار علامه ابن نما مي‌نويسد: محمد حنفيّه به سران شـيـعـه گـفـت: "درباره خونخواهي ما، برخيزيد همه به نزد امام من و امام شما، علي بن الحـسـين (عليهماالسلام) برويم. آنان همراه محمد حنفيّه خدمت امام سجاد(عليه السلام) شرفياب شدند و محمد ماجرا را بيان كرد. امام در پاسخ آنان فرمود:
عـمـوجـان، اگـر كسي به حمايت ما اهل بيت برخيزد، بر مردم واجب است او را ياري دهند. من تو را در اين امر(قيام به خونخواهي) نماينده خود قرار دادم؛ هر طور كه صلاح ديدي، اقدام كن .
پـاسـخ صـريـح و قـاطـع امـام، تـكـليـف را روشن كرد و سران شيعه شاد شدند و با خود گفتند: امام و محمد حنفيّه به ما اجازه قيام دادند.(38) آنان به كوفه بازگشتند و به مـخـتـار بـشـارت دادنـد و او را از مـاجـرا آگـاه سـاخـتـند و مختار با شادي گفت: " الله اكبر، مرا ابـواسـحـاق گـويـنـد. بـرخـيـزيـد و دسـت بـه كـار شـويـد و شـيـعـيـان را آمـاده قـيـام كنيد."(39)
شـعار ياران مختار، شهر كوفه را گرفت: "يا منصورُ اَمِت؛ اي پيروز، بميران" و با شعار "يا لثارات الحسين" چهره كوفه منقلب گرديد.(40)
شعار "يا منصـور امت" شعار ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جنگ بدر بود.(41) و در قيام زيد بن علي بن الحسين(عليهماالسلام) نيز همين شعار داده شد.(42)
شهر كوفه چهره يك شهر جنگي به خود گرفت و اين بار در تب خونخواهي امام حسين(عليه السلام) مي‌سوخت و فرياد "يا لثارات الحسين" در شهر جوش و خروش افكند.
بـيـشتـر سـاكـنان عراق را ايرانيان تشكيل مي‌دادند و جمعيّتي عظيم بودند كه به آنان "جند الحمراء" يا "لشكر سرخ" مي‌گفتند؛ زيرا نسبت به اعراب سيه چهره، گونه‌هايي سرخ و سـفـيـد داشـتـنـد و يـا لبـاس سـرخ مـي‌پـوشـيـدند. عمده لشكر مختار را نيز ايرانيان يا "جند الحـمـراء" تـشـكـيـل مـي‌دادنـد. ايـنـان بـه دليـل عـدالت گـستري حكومت حضرت علي(عليه السلام) از طرفداران سرسخت خاندان پيامبر و فرزندان حضرت علي(عليه السلام) به شمار مي‌آمدند.
نـيـروهايي كه با مختار بيعت كرده بودند، فوج فوج وارد كوفه مي‌شدند: ابوعثمان شهدي، از سـران قـبـايـل اطراف كوفه، با شعار گيا لثارات الحسين" وارد شهر شد، نيروهاي مثنّي بـن مـخـربه نيز پس از درگيري با نيروهاي ابن زبير در بصره و شكستن محاصره شهر، به كوفه آمدند.
بـيـشتـر سـاكـنان عراق را ايرانيان تشكيل مي‌دادند و جمعيّتي عظيم بودند كه به آنان "جند الحمراء" يا "لشكر سرخ" مي‌گفتند؛ زيرا نسبت به اعراب سيه چهره، گونه‌هايي سرخ و سـفـيـد داشـتـنـد و يـا لبـاس سـرخ مـي‌پـوشـيـدند. عمده لشكر مختار را نيز ايرانيان يا "جند الحـمـراء" تـشـكـيـل مـي‌دادنـد. (43) ايـنـان بـه دليـل عـدالت گـستري حكومت حضرت علي(عليه السلام) از طرفداران سرسخت خاندان پيامبر و فرزندان حضرت علي(عليه السلام) به شمار مي‌آمدند.
قصر ابن زياد به تصرف مختار در آمد، آنها شب را آنجا ماندند و صبح روز بعد بزرگان و سران قـبايل و مردم در مسجد و مقابل قصر تجمع كردند. مختار خود را براي اداي نماز و سخنراني در مـسجد و اعلام رسمي پيروزي انقلاب، مهيّا كرد.(44) ظاهرا آن روز، جمعه بوده است. مـخـتـار شـخـصـا نـمـاز را اقـامـه نـمـود و در يك خطبه پرمحتوا و انقلابي، اهداف اصلي قيام را تشريح كرد.
فرازي از كلام مختار:
«اي مردم كوفه، من از جانب اهل بيت پيامبر ماموريت يافته‌ام تا به خونخواهي امام مظلوم، حـسـيـن بن علي(عليهماالسلام) و شهداي كربلا قيام كنم و انتقام آن عزيزان را بگيرم و تا آخرين نفس، با شدت هر چه بيشتر، اين هدف مقدس را تعقيب خواهم كرد.»(45)
مـخـتـار سپس در خطبه دوم نماز، با تاكيد و قسم ياد كردن، تصميم خود را در ريشه‌كن نمودن عمّال ظلم و ستم و قاتلان امام حسين(عليه السلام) اعلام داشت .
در نهايت مختار حكومت خود را تاسيس نمود و قاتلان شهداي كربلا را به سزاي عمل خود رساند. كه در مقاله‌اي خاص به نحوه كشته شدن قاتلان امام حسين (عليه السلام) مي‌پردازيم.


مزار و زيارت نامه مختار
مزار مختار در كوفه، از قديم الايام جزو مشاهد مشرّفه محسوب مي‌شود. قبر مختار در صحن مسلم بـن عـقـيـل، مـتصل به مسجد اعظم كوفه است.(46) گرچه بناي آن مندرس و قديمي شـده، اما بـزرگـان شـيـعـه و مـردم قـدرشـنـاس از زيـارت او غافل نيستند.
علامه شيخ عبدالحسين طهراني(ره) از شاگردان برجسته صاحب جواهر و وصي مرحوم اميركبير، وقـتـي بـراي تـشـرف بـه عتبات عاليات وارد عراق شده بود، نسبت به تعمير و تجديد بناي مزار شريف مختار همت گماشت .
عـلامـه امـيـنـي بـه نـقـل از كـتـاب مـزار شـهـيـد، زيـارتنـامـه‌اي جـالب بـراي مـخـتـار نـقـل مـي‌كـنـد و از ايـن زيـارتنـامـه، كـه شـهـيـد آن را نـقـل كـرده اسـت، معلوم مي‌شود كه قبر مختار از ديرزمان، مورد علاقه شيعيان و آزادمردان بوده و ابن بطوطه نيز در سفرنامه خود به آن اشاره كرده است.(47)
سخني در باب انتقام مختار از دشمنان
مـخـتـار تـصـمـيـم گـرفـت با تمام قوا، همه مسبّبان حادثه عاشورا را مجازات كند و آنان را به سزاي اعمال ننگين خود برساند. اين هدف اصلي مختار بود و در اين كار، تا حدي موفق گرديد. او بـه نـيـروهـايـش دسـتـور داد در هر مكان و هر زمان، عاملان حادثه كربلا را يافتند؛ به جزاي اعـمـالشـان بـرسانند و به هيچ وجه، به آنان رحم نكنند. اين دستور اجرا شد و جمع كثيري از عـامـلان حـادثـه كـربـلا بـه دسـت عـدالت و انـتـقـام سـپـرده شـدنـد و بـه جـزاي اعمال زشت خود رسيدند.
بـر خـلاف شايعات امويان و بعضي گزافه‌گويي‌ها، در نهضت مختار، فقط قاتلان امام حسين (عليه‌السلام) و عاملان حادثه كربلا كيفر ديدند و در تاريخ حتي يك مورد تعرض به زنان، كودكان و افراد بي گناه از سوي او مشاهده نشده است، بلكه آنچه از تاريخ به دست مي‌آيد اين است كه مختار و نيروهايش اصول انساني و ارزش‌هاي الهي را رعايت مي‌كردند.
ديـنـوري، مـورخ مـشـهـور، نـقل مي‌كند كه پس از كشته شدن ابن زياد در جنگ خازر، همسر او به اسـارت سـپـاه مـخـتـار درآمـد. ايـن زن اسـيـر نزد ابـراهـيـم (فـرمـانده لشكر مختار) آمد و گفت: امـوال او را بـه غـارت بـرده‌انـد، ابـراهـيـم گـفـت: چـه مـقـدار از امـوال تـو غارت شده است؟ گفت: پنجاه هزار درهم. دستور داد يكصدهزار درهم به او دادند و و او را همراه صد سوار به بصره نزد پدرش رساندند. (48)
البـتـه نـمـي‌تـوان گـفت تمام آنچه مختار و نيروهايش انجام دادند دقيقاً منطبق با موازين شرع و اعـتـقادات شيعه بوده است، اما آنچه مختار نسبت به عاملان فاجعه كربلا انجام داد، واكنش قهري دسـتـگـاه آفـريـنـش بـا سـتمگران، اجابت نفرين دل‌هاي سوخته خاندان ستمديده پيامبر(صلي الله عليه و آله) و جوشش طبيعي احساسات در جامعه مسلمانان بود.
توفيق اعلم، دانشمند معاصر، درباره انتقام مختار مي‌گويد: تـنـهـا بـرخـورد قاطع و خونباري كه در تاريخ از ملامت مصون مانده و عذر آن پذيرفته شده همين كار عادلانه مختار است.(49)
استاد سيدجعفر شهيدي(ره) نيز در اين باره مي‌گويد:
«... از نو قتلگاه، بلكه قتلگاه‌هاي ديگري به راه افتاده، اما اين بار قربانيان، آن پاكان و عـزيزان خدا نبودند، دژخيم‌هايي بودند كه دست‌هايشان تا مرفق، در خون آزادگان رنگين شده بود.
امروز وقتي ما داستان كشتار مختار، پسر ابي عبيده ثقفي را مي‌خوانيم، اگر سري به كتاب‌هـاي حـقـوقـي زده بـاشـيـم، مـمكن است چنان انتقامي را تا حدي خشن بدانيم و بگوييم: چرا چنان كردند؟ يكي را چون گوسفند سر بريدند و يكي را شكم پاره كردند و ديگري كه تيري به فـرزنـدي از فرزندان حسين(عليه السلام) افكنده و آن جوان كه دست را سپر ساخته و تير، دست و پيشاني او را شكافته بود، همان كيفر دادند، ديگري را در ديگ روغن جوشان افكندند و دست و پاي آن يكي را بـه زمـيـن دوخـتـنـد و اسـبـان را روي آن گـذراندند، چنانكه نوشته‌اند، تنها يكجا دويست و چـهـل و هـشـت تن را، كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند، طعم اينگونه كيفرها چشاندند؛ ما ايـن داسـتـان‌هـا را مـي‌خـوانيم و در آن نوعي قساوت مي‌بينيم، اما بايد دانست كه قضاوت مردم سيزده قرن بعد درباره كردار پيشينيان درست نيست.
شمر، عبيدالله بن زياد، عمر سعد، حفص ـ پسر او ـ خولي، سنان و دهها تن از سران لشكر كـوفـه كيفرها ديدند، اما تاريخ به همين جا بسنده نكرد و اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود.»(50)
ايـن، تـازه عذاب دنيوي آن نابكاران از خدا بي خبر بود و عذاب اخروي، كه جلوه‌اي كامل از قهر الهي را به نمايش مي‌گذارد، بسيار افزونتر و كوبنده‌تر از اين‌ها است .
«فَسيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(51)
و به تعبير اميرالمؤمنين (عليه السلام):
« يَومُ الْمَظْلُومِ عَلَي الظّالِم اَشَدُّ من يَوْمِ الظّالِم عَلَي الْمَظْلومِ » ؛
روز ستمديده بر ستمكار سخت‌تر است از، روز ستمكار بر ستمديده.(52)
...........................................
پي‌نوشت‌ها:
1- تـاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 6، ص 7؛ تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يـعـقـوب، ج 2، ص 258؛ كـامـل فـي التـاريـخ، ابـن اثـيـر، ج 4، ص 163؛ بـحـار الانـوار، محمدباقر مجلسي ،ج 45، ص 350.
2- مـعجم قبائل العرب، عمر رضا كحاله، ج 1، ص 148- 149؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد معتزلي، ج 8، ص 303.
3- بحارالانوار، ج 45، ص 350؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 171.
4- بـحـارالانـوار، ج 45، ص 345؛ قاموس، محمد بن يعقوب فيروز آبادي، ج 1، ص 257؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 4، ص 172.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 344؛ رجال كشي، ص 127.
6- مروج الذهب، ج 2، ص 315؛ انساب الاشراف، ج 6، ص 375.
7- الغـارات، ابـراهـيـم بـن مـحـمـد ثـقـفـي، ج 2، ص 517؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 433.
8- انساب الاشراف، ج 6، ص 375؛ بحارالانوار، ج 45، ص 350.
9- همان .
10- مـقـتـل الحـسـيـن، عـبـدالرزاق موسوي مقرم، ص 167؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشي، ج 3، ص ‍ 454.
11- الاعلام، خيرالدين الزركلي، ج 8، ص 70.
12- بحارالانوار، ج 45، ص 352.
13- الارشاد، ص 205؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 355.
14- انساب الاشراف، ج 6، ص 376.
15- كامل ابن اثير، ج 4، ص 169.
16- تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 381؛ كـامـل ابـن اثـيـر، ج 4، ص 36.
17- مقتل الحسين(ع) ، ابي مخنف، ص 268-270.
18- انـسـاب الاشـراف، ج 6، ص 376- 377؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 116؛ مقتل ابي مخنف، ص 271؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 249.
19- كامل ابن اثير، ج 4، ص 169-170.
20- بحارالانوار، ج 45، ص 356.
21- انساب الاشراف، ج 6، ص 379.
22- مـروج الذهـب، ج 3، ص 74؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 579.
23- تاريخ طبري، ج 5، ص 580؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 172.
24- تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 581 و ج 5، ص 58؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 173.
25- كامل ابن اثير، ج 4، ص 173.
26- تاريخ طبري، ج 5، ص 580؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 172.
27- البداية و النهاية، ابن كثير، ج 8، ص 270.
28- كامل ابن اثير، ج 4، ص 173.
29- تاريخ طبري، ج 6، ص 7؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 211.
30- بحارالانوار، ج 45، ص 365.
31- تاريخ طبري، ج 6، ص 15؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 215.
32- همان، ج 4، ص 170.
33- تاريخ طبري، ج 6، ص 15؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 215.
34- انساب الاشراف، ج 6، ص 386؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 16؛ بحارالانوار، ج 45، ص 364- 365.
35- تاريخ طبري، ج 6، ص 32؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 226.
36- تاريخ طبري، ج 6، ص 20؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 218-210.
37- تاريخ طبري، ج 6، ص 13؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 214.
38- تنقيح المقال، مامقاني، ج 3، ص 206؛ بحارالانوار، ج 45، ص 365.
39- تاريخ طبري، ج 6، ص 14؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 214 .
40- تاريخ طبري، ج 6، ص 20؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 218.
41- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 265؛ فروع كافي، ج 5، ص 47.
42- مقاتل الطالبيين، ص 93.
43- الاخبار الطّوال، احمد بن داود دينوري، ص 293.
44- تاريخ طبري، ج 6، ص 32.
45- تاريخ طبري، ج 6، ص 32، مصر.
46- تنزيه المختار، ص 14 ـ 13.
47- رحله، ابن بطوطه، ص 232.
48- اخبار الطوال، ص 296.
49- اهل بيت، توفيق اعلم، ص 517 .
50- پس از پنجاه سال پژوهشي تازه پيرامون قيام امام حسين(عليه السلام)، سيد جعفر شهيدي، ص 193ـ 194.
51- شعراء، آيه 227.
52- نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، ص 401، قصار 241.


نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

شهرستان فردوس

  
شهرستان فردوس
شهرستان فردوس
اطلاعات کلی
کشور ایرانFlag of Iran.svg
استان خراسان جنوبی
سال شهرستان شدن

۱۳۲۳[۱]


مردم
جمعیت ۳۸٬۳۰۱ نفر[۲]
تراکم جمعیت ۹٫۳۳
نفر بر کیلومتر مربع
زبان‌های گفتاری فارسی
مذهب اسلام (شیعه)
جغرافیای طبیعی
مساحت ۴٬۱۰۳ کیلومتر مربع[۳]
داده‌های دیگر
پیش‌شماره تلفنی ۰۵۳۴
وب‌گاه http://sk-ferdos.ir/
شهرها
فردوس، بشرویه، اسلامیه
تعداد بخش‌ها
مرکزی، بشرویه


شهرستان فردوس به مرکزیت شهر
فردوس، در شمال غربی استان خراسان جنوبی و بین ۳۹-۳۲ درجه تا ۴۲-۴۳ درجه عرض شمالی و ۵-۷۵ تا ۵۵-۵۸ درجه طول شرقی واقع شده‌است. این شهرستان که در سال ۱۳۲۳ تشکیل شد، ابتدا شامل محدودهٔ وسیعی بود که به تدریج بخش‌های آن به شهرستان‌های مستقلی تبدیل شده و امروزه شامل ۴ شهرستان (شهرستان‌های فردوس، طبس، سرایان و بشرویه) می‌شود. پس از تقسیم استان خراسان به سه استان، شهرستان فردوس متعلق به استان خراسان رضوی بود که در اسفند ۱۳۸۵ به استان خراسان جنوبی ملحق شد.[۴]

 

 

 

محتویات

 [نهفتن

پیشینه شهرستان تا امروز [ویرایش]

این شهرستان در سال ۱۳۲۳[۱] تأسیس گردید. شهرستان فردوس در ابتدا مشتمل بر بخش‌های مرکزی، طبس و بشرویه بود.[۵] در لغت‌نامه دهخدا، در مورد تقسیمات کشوری شهرستان فردوس آمده‌است: «شهرستان فردوس از سه بخش به نام حومه، بشرویه و طبس تشکیل شده، جمع قراء و قصبات آن ۴۵۳ و تعداد نفوس شهرستان ۵۵٬۸۷۸ تَن است.»[۶]

در تیرماه سال ۱۳۳۹، بخش طبس از شهرستان فردوس جدا شده و به صورت شهرستان درآمد و همچنین بخش سرایان نیز از بخش مرکزی (بخش حومه در آن زمان) جدا شده و به یک بخش مستقل تبدیل شد.[۵] پس از تقسیم استان خراسان به سه استان در سال ۱۳۸۴، بخش سرایان از این شهرستان جدا شده، به شهرستان تبدیل شد و به استان خراسان جنوبی ملحق گردید. تا اسفند ۱۳۸۵، شهرستان فردوس متعلق به استان خراسان رضوی بود که در این زمان طی مصوبه دولت به استان خراسان جنوبی ملحق گردید.[۵] همچنین در آبان سال ۱۳۸۷، بخش بشرویه به شهرستان ارتقا یافت و از این شهرستان جدا شد. در حال حاضر این شهرستان، شامل یک بخش (مرکزی) و ۳ دهستان بوده و متعلق به استان خراسان جنوبی می‌باشد.

موقعیت جغرافیایی [ویرایش]

شهرستان فردوس، از شمال به شهرستان بجستان، از شمال شرقی به شهرستان گناباد، از شرق و جنوب به شهرستان سرایان، از جنوب غربی به شهرستان طبس و از غرب به شهرستان بشرویه محدود می‌شود. مساحت شهرستان ۴٬۱۰۳ کیلومتر مربع است.[۳]

مشخصات کلی شهرستان [ویرایش]

 

تقسیمات کشوری شهرستان فردوس

 

این شهرستان، دارای ۲ شهر فردوس و اسلامیه، یک بخش و ۳ دهستان است. همچنین این شهرستان، تعداد ۷۷۱ آبادی دارد که از این میان، ۱۶۵ روستا دارای سکنه می‌باشند.[نیازمند منبع]


شهرها: اسلامیه و فردوس

جمعیت [ویرایش]

بر اساس سرشماری عمومی نفوس ومسکن در سال ۱۳۷۵، جمعیت این شهرستان با احتساب بخش سرایان ۸۶٬۶۲۵ نفر بوده که پس از انتزاع بخش سرایان و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵، جمعیت آن بالغ بر ۶۱٬۳۴۶ نفر بوده‌است.[۲] با توجه به ارتقای بخش بشرویه به شهرستان و جداشدن آن از این شهرستان، جمعیت محدودهٔ کنونی این شهرستان در سرشماری سال ۱۳۸۵، ۳۸٬۳۰۱ نفر بوده‌است.[۲] میزان باسوادی در شهر فردوس، ۹۱٫۱٪ و در شهرستان فردوس، ۸۴٫۴٪ است که از میانگین کشور و استان، بسیار بالاتر است.[۲]

جاذبه‌های گردشگری [ویرایش]

شهرستان فردوس، از جمله شهرستان‌های تاریخی کشور است که از ۱۹۰ اثر تاریخی شناسایی شده در آن، تاکنون ۹۰ اثر به ثبت آثار ملی رسیده‌اند.[۷][۸] مهمترین جاذبه‌های گردشگری این شهرستان عبارتند از:

ویژگی‌های اقلیمی [ویرایش]

این شهرستان با توجه به موقعیت جغرافیایی و عدم وجود توده‌های مرطوب و کوهستان‌های مناسب و به علت مجاورت با دو کویر مرکزی و نمک دارای آب و هوای صحرایی، خشک و کم‌باران می‌باشد. میانگین میزان بارندگی این شهرستان در حدود ۱۵۵ میلی‌متر در سال است. این شهرستان به لحاظ وسعت زیادش از نظر آب و هوایی دارای دو منطقه متفاوت است:

-مناطق کوهپایه‌های شمالی که معمولاً دارای زمستان‌های بسیار سرد و تابستان‌های معتدل می‌باشد که شهرهای فردوس و اسلامیه تقریباً در این ناحیه قرار دارند و علت وجود این آب و هوا عمدتاً کوهستانی و مرتفع بودن آن است.

-قسمت جنوب و جنوب غربی که دارای تابستان‌های فوق‌العاده گرم و خشک می‌باشد.

وضعیت کشاورزی [ویرایش]

شهرستان فردوس دارای ۲۰۰ حلقه چاه کشاورزی، ۲۳۰ رشته

 

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:خراسان ,جنوبي,فردوس, توسط عباسعلی

زیان های مواد مخدر

مواد مخدر از نظر ترکیبات سمی به دو گروه قوی و ضعیف تقسیم می شوند. فرآورده های شاهدانه از قبیل بنگ، گراس، حشیش و چرس عموما در گروه مواد مخدر ضعیف قرار دارند و مرفین، هرویین، کوکایین، تریاک و ترکیبات آن در گروه مواد مخدر قوی جای داده شده اند بدیهی است زیانهای مواد مخدر قوی بیش از ضررهای مواد مخدر ضعیف است.

از نظر دیگر نیز

 این مواد را به دو گروه تقسیم کرده اند گروه اول مواد مخدر گیاهی و گروه دوم مواد مخدر شیمیایی در گروه مواد مخدر گیاهی فرآورده های گیاه شاهدانه و تریاک جای گرفته اند در حالی که مرفین، کوکایین، هرویین، شیره تریاک و کلیه مواد مخدری که در لابراتورها و یا انجام فعل و انفعالهای شیمیایی تهیه می شوند جزو مواد مخدر شیمیایی به شمار می آیند.

مصرف و استعمال مواد مخدر شیمیایی خطرها و زیانهایی بیش از مواد مخدر گیاهی دارد ترک اعتیاد مواد مخدر شیمیایی نیز بسیار مشکل است در حالی که معتادان به مواد مخدر گیاهی با رنج کمتری موفق به ترک اعتیاد می شوند البته در هر دو گروه مدت ابتلا و مقدار و دفعات مصرف نیز از عوامل موثر به شمار می آیند.

در مورد مواد مخدر گیاهی لازم به توضیح است که وقتی برگ و سر شاخه ها و گلها و میوه یا شیره گیاه به همان صورت اصلی مصرف شوند مواد مخدر گیاهی محسوب می شوند حتی اگر جزو مواد مخدر قوی باشند مانند تریاک که شیره گرز خشخاش است اما همین مواد در فعل و انفعالات شیمیایی به صورت مواد مخدر شیمیایی در می آیند مانند مرفین و هروئین یا شیره ای که از سوخته تریاک تهیه می شود.

برخی مواد مخدر شیمیایی نیز وجود دارند که اصولا ریشه و منشا گیاهی ندارند مانند متادون که مرفین مصنوعی است و غالبا به جای مرفین مورد استفاده قرار می گیرد. مواد مخدر عموما برای سلامت جسم و روح ضررها و زیان های بسیار دارند در میان مواد مخدر رایج در جهان هرویین، کوکایین، تریاک و گراس ضررها و زیانهای هرویین از همه بیشتر است.نفوذ هرویین در مصرف کننده به قدری قوی و در عین حال شگفت انگیز است که وی کمترین رغبتی به معاشرت و حفظ تبادل با خانواده و نزدیکان ندارد و غیر از افرادی نظیر خود را نمی تواند تحمل نماید او نسبت به افراد خانواده و نزدیکان و دوستان خود بی تفاوت می شود در مورد پوشاک و حتی نظافت و شستشوی تن و بدن غالبا بی قید و بی اعتنا است در انجام وظایف مختلف و حتی تأمین اغلب نیازهای خود سستی و بی علاقگی و ناتوانی نشان می دهد.

تنها هنگام تهیه مواد مخدر می توان آثار فعالیت و تلاش و کوشش را در وی مشاهده کرد. مصرف کننده چون برای تهیه هرویین به مبلغ قابل توجهی نیاز دارد در بسیاری موارد مرتکب اعمال خلافی از قبیل جنایت، سرقت و خودفروشی می شود گاه دیده شده است که فرد هروئینی برای دست یافتن به پول مرتکب قتل عزیزترین نزدیکان خود شده است، او از سرقت اشیاء خانه باکی ندارد برای مخفی کردن اعتیاد خود و اعمال ارتکابی با زرنگی خاص به دروغ متوسل می شود وقتی وجه لازم را برای خرید هرویین در اختیار ندارد غرور خود را زیر پا می گذارد و دست نیاز  و تکدی به سوی هر کس و ناکسی دراز می کند.

کوکایین نیز یکی از مواد مخدر شیمیایی است که برای سلامت جسم و روح خطرناک است این ماده خطرناک از برگهای گیاه کوکا تهیه می شود و آلکالوئیدی مرکب از کربن، نیتروژن، اکسیژن و هیدروژن است مقدار کم آن اثر تقویتی دارد و نیروی جسمی را موقتا افزایش می دهد قبلا به عنوان داروی بی حسی به کار می رفت ولی در سالهای اخیر داروهای دیگر جای آن را گرفته اند شدت اعتیاد در کوکایین زیاد است معتادان به این ماده سمی پس از مدتی دچار ناراحتی عصبی می شوند زیرا مصرف آن سلسله اعصاب را ضایع می کند. علم پزشکی موارد متعددی از مصرف کوکایین را نشان می دهد که به جنون و دیوانگی کشیده شده است.

فرآورده های شاهدانه مخصوصا گراس و ماری جوانا با آن که ظاهرا نسبت به سایر مواد مخدر ضرر و زیان کمتری دارند اما به علل مختلفی که بدانها اشاره خواهد شد متضمن خطرهای بسیار برای جامعه هستند بدون شک برای یک فرد اعتیاد به فرآورده های شاهدانه کم خطرتر از اعتیاد به هرویین و کوکایین و تریاک است اما به طور کلی این فرآورده ها که اکنون رایج ترین مواد مخدر جهان هستند خطرات بیشتری از سایر مواد مخدر برای جامعه بشری دارند.

برگها و سرشاخه های گلدار و میوه دار و همچنین رزین گیاه شاهدانه دارای موادی چون ایزومرها تتراهیدرو کانابینول و کانابیدیول هستند این ایزومرها مواد اصلی ماری جوانا را تشکیل می دهند و مصرف آنها موجبات اختلالات روانی را در انسان فراهم می سازد.

فرآورده های شاهدانه عموما دارای مواد سمی هستند و مصرف آنها به سبب همین مواد علاوه بر اختلالات روانی ضررها و زیانهای بسیاری را متوجه انسان می سازد. برخی از مصرف کنندگان بنگ و گراس یا حشیش را با الکل یا تریاک مخلوط کرده می خورند ولی معمولا از این فرآورده ها به صورت تدخین استفاده می شود. مصرف مواد مزبور در هر حال موجب تصورات واهی و بروز رفتار و اعمال غیر عادی و بالاخره ایجاد بهت و حیرت و گیجی می شود مصرف آنها به مقدار قابل توجه و در طولانی مدت به تدریج لرزشهای عصبی و تحریکات مغزی شدید ایجاد می کند و گاه اعمال قلب را مختلف کرده فلج می سازد همچنین موجب اختلالاتی در تغذیه و خواب شده به ریه، کلیه، کبد و سلسله اعصاب آسیب می رساند. خطر بزرگ فرآورده های شاهدانه در آن است که به علت فراوانی و سهولت مصرف عده زیادی از افراد را به خود جلب می نماید آماری که در گزارش تقدیمی به کنگره آمریکا مورخ ۲۲ مارس ۱۹۷۲ آمده نشان می دهد ۲۴ میلیون آمریکایی حداقل یک بار در زندگی ماری جوانا و گراس دود کرده اند ۳ / ۸ میلیون نفر به صورت عادی ماری جوانا و گراس مصرف می نمایند که از آن میان ۰۰۰ / ۵۰۰ نفر مصرف کنندگان بزرگ هستند.

فرآورده های شاهدانه غیر از الکل و توتون نخستین ماده مخدری هستند که مورد توجه جوانان غربی قرار می گیرند و آنها را باید سر آغاز اعتیادهای خطرناک در آمریکا و اروپا دانست در آمریکا تقریبا تمام مبتلایان به مرفین و تریاک قبلا مصرف کنندگان فرآورده های شاهدانه بوده اند در کانادا مصرف کنندگان هرویین غالبا اعتیاد را با گراس و ماری جوانا آغاز کرده اند.

برخی از محققان اظهار نظر کرده اند که در گیاه شاهدانه و طبعا در ماری جوانا و گراس ماده سرطان زا وجود دارد مقدار این ماده خطرناک در یک سیگار ماری جوانا از ۱ تا ۴۰ میلی گرم است اما خطر ماری جوانا و گراس بیشتر متوجه روان و اعصاب مصرف کنندگان جوان است مصرف کنندگان حساس که اعصابی شکننده دارند پس از مدتی مصرف به بیماری اعصاب و روان مبتلا می شوند صرفنظر از زیان هایی که به وسیله مواد مخدر متوجه جسم و روح افراد جامعه می شود ضررهای مالی و اقتصادی هنگفتی نیز از سوی این مواد به جامعه بشری وارد می گردد.

میزان این خسارات آنقدر سنگین است که غیر قابل تصور به نظر می رسد اگر هزینه های مربوط به مواد مخدر را با توجه به آمارهای تهیه شده توسط سازمان ملل متحد مورد بررسی قرار دهیم به میزان واقعی ضررها و زیانهای مالی و اقتصادی مربوط به مواد مخدر تا حدودی پی می بریم.

طبق آخرین آمار منتشره در نشریه لوموند هزینه های مواد مخدر در سال به ۱۸۰ میلیارد دلار بالغ می شود که به مراتب بیش از بهای تمام فرآورده های نفتی در کشورهای نفتی خیز جهان اسشت.

 تاریخچه موادمخدر در ایران جغرافیای اجتماعی- اقتصادی و سیاسی مواد مخدر- بخش اول

 نویسنده: سرهنگ علی غنجی

 آنچه در پی می آید بخشی از مقاله بلندی است که در کتاب «ژئوپلیتیک مواد مخدر» از انتشارات معاونت آموزش نیروی انتظامی آمده است؛ کتابی که در سال گذشته به چاپ دوم رسید.

    در اولین بخش از گزیده های این کتاب، سرهنگ ستاد «علی غنجی» نویسنده این مقاله، به طور مستند تاریخچه ای اجمالی از مواد مخدر در کشورمان را به نگارش درآورده است.

    دو مقاله برگزیده دیگر از این کتاب ارزشمند را در شماره های آتی صفحه اجتماعی خواهید خواند.

    سرویس اجتماعی کیهان

    آشنایی با مواد مخدر (مواد اعتیادآور در جهان) سابقه ای بس طولانی دارد. در طول تاریخ، انسان از موادمخدر زمانی به عنوان دارو و برای از بین بردن و التیام دردها استفاده می کرده است؛ و زمانی هم برای ایجاد لذت یا فرار از ناراحتی ها و همچنین در جشنها و مراسم مذهبی و گاهی توسط جادوگران مورد استفاده قرار می داده است. (غنجی، ۳۱۳۷: ۴)

     تاریخچه موادمخدر و اعتیاد در ایران

    همان طوری که گفته شد شناخت موادمخدر در جهان، سابقه ای بس طولانی دارد. به شهادت تاریخ، رواج دهنده این مواد در ایران عوامل انگلستان بودند که در عصر صفویه راه های کشت خشخاش و استفاده از تریاک را رواج دادند؛ به نحوی که ابتدا به دربار صفویه راه یافت و بعداز آلوده کردن شاهان و شاهزادگان و درباریان صفوی به درون مردم سرایت کرد و نحوه گسترش آن به قدری وسیع و سریع بود که بعداز گذشت زمانی کوتاه تبدیل به اپیدمی شده و درون قهوه خانه ها به صورت رسمی به عنوان تفنن استعمال می شد. (همان:۶)

    نکته قابل توجه این که در دوران صفویه، تریاک به صورت خوردن حب یا شربت های مخصوصی به نام کوکنار (جوشانده خشخاش) معمول بوده و از کشیدن تریاک ذکری به میان نیامده است. طبق نقل سیاحان و مورخان، شاه طهماسب صفوی و شاه عباس که تا اندازه ای به مضار این مواد پی برده بودند، دستورات، قوانین و مجازات هایی را جهت منع مصرف مواد مخدر وضع کردند ولی در این امر موفقیت چندانی نیافتند. (همان:۷)

    اساساً استفاده از تریاک تا زمان تشکیل دولت صفویه (۷۹۰ تا ۸۱۱۴ ه.ق) رواج چشمگیری نداشت. عواملی که سبب اشاعه اعتیاد به تریاک در عصر صفویه شد عبارتند از:

    ۱- با توجه به همزمانی تشکیل کمپانی هند شرقی با اوائل تشکیل دولت صفویه و فعالیت این کمپانی در تولید و قاچاق تریاک به چین، ایران و برخی کشورهای دیگر که سرانجام منجر به جنگهای تریاک بین انگلیس و چین شد، این کمپانی و عمال فرومایه داخلی آن در معتاد کردن ایرانی ها نقش فراوانی داشت. بنابراین سیاست استعمارگران، انگلیس را در اشاعه اعتیاد ایرانیان در این عصر باید مهمترین عامل تلقی کرد. (اسعدی، ۱۱۳۸:۸۱۲)

    ۲- در آن زمان که علم پزشکی و داروسازی پیشرفت نکرده بود، گرایش مردم به مصرف تریاک برای تسکین دردهای خود زمینه ساز اعتیاد به شمار می رفت، زیرا ناآگاهی مردم از زیان های جسمانی و روانی تریاک و عدم توجه آنها به اینکه تسکین دادن درد و علاج نکردن منشا بیماری موجب کمون و مزمن شدن بیماری می شود باعث می شد که بیمار درد را با تریاک به طور موقت تسکین دهد و درپی تکرار مصرف آن معتاد شود، غافل از آنکه علاوه بر معتاد شدن بیمار، مرض هم، همچنان سیر پیشرفت خود را طی می کند.

    ۳- در عصر موردنظر، مراجع تقلید مصرف تریاک را بر خلاف مصرف الکل حرام اعلام نمی کردند، چرا که در آن روزگار زیان های تریاک کشف نشده و از سویی فایده تسکین بخشی مصرف آن شناخته شده بود.

    با توجه به این مطالب، مصرف تریاک نه تنها در جامعه شیعه ایران قبح و حرمتی نداشت، بلکه دست قوی استعمار به منظور تباه کردن نیروهای جسمی و فکری مردم به اشاعه اعتیاد چنان دامن زد که اعتیاد به تریاک دربین درباریان هم رواج یافت و حتی برخی عالم نماها هم تریاک مصرف می کردند و استعمارگران که خواستار بی قیدی، بی تحرکی و عدم احساس مسئولیت افراد در قبال مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حتی استقلال کشور بودند، با حربه اعتیاد به تریاک بدون نیاز به لشگرکشی توانستند بر امور ایران مسلط شوند. (همان: ۷۱۲)

    ۴- در آن زمان روش معالجه علمی و بهداشتی برای نجات معتادان وجود نداشت و مواد افیونی جسم و جان آنها را تسخیر می کرد و تا نابودی و فنا، گریبانگیر آنها بود.

    بنابراین افرادی هم که تفننی تریاک مصرف می کردند در اندک زمانی به جرگه معتادان می پیوستند و به شمار آنها می افزودند. (اسعدی، ۱۳۸۱: ۱۲۹)

     نقش قاجار و پهلوی در گسترش مواد مخدر

    در زمان حکومت قاجار با حیله انگلیسی ها بسیاری از مزارع کشت گندم و دیگر محصولات مفید زراعی به مزارع کشت خشخاش اختصاص داده شد و خرید و فروش مواد مخدر رواج یافت، به نحوی که روز به روز درآمد شاهان و درباریان وقت، از داد و ستد تریاک افزایش یافت و اساس خرید و فروش آن در انحصار دولت درآمد. 

    از آنجا که صدور مواد از خاور دور به نقاط مختلف جهان بایستی از ایران و ترکیه صورت می گرفت، لذا در گسترش اعتیاد در این مناطق نیز اهتمام وافر به عمل آمد. 

    در این میان ناآگاهی و پایین بودن رشد فرهنگی جامعه نیز عامل موثری در جهت بهره برداری استعمارگران برای گسترش کشت خشخاش و اعتیاد به تریاک گردید، به طوری که پزشکان انگلیسی و حکیم باشی های وابسته، تریاک را به عنوان داروی موثر برای درمان بیماری های مختلف همچون سردرد، دندان درد، گوش درد و... معرفی و تجویز می کردند و چندی نگذشت که این ماده مخدر به صورت دارویی خانگی در هر خانه و کاشانه ای راه یافت. 

    گردانندگان این تجارت خانمانسوز، به منظور کسب منافع افزون تر و آلوده ساختن بیشتر جامعه با وضع قوانین مختلف به تشویق و ترغیب مردم به استعمال تریاک پرداختند و برای مصرف هر چه بیشتر آن جایزه تعیین کردند. به طوری که در دوازدهم ربیع الاول سال ۱۳۲۹ هجری قمری دولت وقت، قانونی را جهت رشد و گسترش و تشویق کشت و فروش تریاک و مصرف آن تدوین کرد. ماده دوم این قانون، آشکارا مردم را به تریاک کشی دعوت می کرد و بیان می داشت: «]دولت[ سوخته تریاک را با قیمت مناسبی از دودکنندگان می خرد و برای هر مثقال سوخته سه عباسی حق الزحمه داده می شود.»

    به بهانه افزایش درآمد کشور، هر روز بر شمار معتادان اضافه گردید و اداره انحصارات تشکیل شد و در سراسر ایران شعباتی دایر کرد و هر کجا شعبه ای نداشت، پاسگاههای انتظامی چنین وظیفه ای را عهده دار شدند. 

    بدین ترتیب روز به روز مسئله قاچاق مواد مخدر و اعتیاد مردم به آن، گسترش بیشتری یافت و در حکومت پهلوی به اوج خود رسید، به نحوی که خاندان آمریکایی شاه، خود رهبری قاچاق مواد مخدر و اشاعه آن را در سطح جامعه به عهده گرفتند. به موجب شواهد و مدارک دفتر مبارزه با مواد مخدر سازمان ملل متحد( در اوائل دهه ۱۹۶۰)، خاندان پهلوی فعالیت های مربوط به قاچاق مواد مخدر را در ابعاد وسیع به همراه سرمایه گذاری های چند میلیون دلاری به انجام رساندند. میلیاردها دلار تریاک از طریق افغانستان و ترکیه خریداری می شد که قسمتی از آن به طور خام در بازار داخلی ایران به فروش می رسید و قسمت دیگری در لابراتوارهای مخفی تهران به هروئین تبدیل شده و علاوه بر عرضه در بازارهای داخلی، در خط توزیع شبکه بین المللی قرار گرفته و به اروپا و آمریکا می رفت. 

    در طول این مدت برای خاموش ساختن اعتراضات مردم، گاهی سخت گیری ها و محدودیت های ظاهری و ممنوعیت هایی نیز اعمال می شد که در حقیقت نوعی تصفیه رقبای رژیم، در امر مواد مخدر به حساب می آمد و در همین زمینه، تبلیغات مفصل و گسترده ای نیز از سوی رژیم و قدرت های جهانی در ارتباط با اقدامات بین المللی مبارزه با مواد مخدر صورت می گرفت و کنگره های بین المللی متعددی در مورد اعتیاد برپا شد و متجاوز از ۳۰ عهدنامه بین المللی مبنی بر محدودیت تولید، ساخت، کشت، تجارت و مصرف مواد مخدر منعقد شد. 

     مواد مخدر حربه دشمنان انقلاب اسلامی

    پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، استعمارگران که دست خود را کوتاه می دیدند برای نابودی انقلاب یا کنترل آن، اشاعه بیشتر مواد مخدر را به عنوان یکی از حربه ها به کار گرفتند. اما آگاهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی رحمت الله علیه باعث شد که ایشان در سخنان تاریخی خود این مسائل را بازگو کنند. ایشان فرمودند: «شما این مسئله را اتفاقی ندانید که من باب اتفاق یک دسته ای هروئین فروش شده اند و دسته ای دیگر هم مبتلاشده اند، این هم توطئه ای است که قدرتهای بزرگ به وسیله آن به ما ضربه می زنند.»

    همچنین در قسمت دیگری از سخنان خود فرمودند: «این یک باب است که چون به حیثیت اسلامی برمی گردد، جلوگیری از آن بر همه واجب است.»

    ایشان به درستی عنوان کردند که دیگر ایران، فقط به عنوان یک کشور جهان سوم مورد حمله قرار نمی گیرد بلکه استعمار با شیوع موادمخدر قصد خدشه دار کردن اسلام را در سر می پروراند. لذا با درک صحیح از این معضل، مسئولان دولتی اقدامات اولیه و مطالعات نخست را در سطح کشور آغاز نمودند. شورای انقلاب در تاریخ ۹۱۳۵۹/۳/۱ با تصویب تشدید مجازات مرتکبین جرایم موادمخدر و اقدامات تامینی و درمانی که تا آن زمان، این قانون در نوع خود جدید بود، فصلی نو در مبارزه گشود.

    طبق این قانون سهمیه تریاک معتادان لغو و دوره ای به مدت ۶ ماه به عنوان ترک اعتیاد مقرر گردید و همچنین برای کسانی که مکان استعمال موادمخدر دایر کنند، مصادره اموال و مجازات مشخصی وضع شد. کلیه زمینهای کشاورزی که پیش از انقلاب تحت کشت خشخاش قرار داشت پس از ابلاغ این مصوبه تاکنون کشت نشده و اگر به صورت خودرو هم در نقاط مختلف کشور یافت می شد، سریعتاً توسط نیروی انتظامی امحاء می شد.

    با تمام تدابیر اتخاذ شده، استکبار در مواجهه شدید با اقدامات جمهوری اسلامی ایران با سرمایه گذاری بیشتر به سازماندهی و تسلیح گروه های قاچاق دست زد. ثمره این حرکت، ظهور قاچاقچیان بسیار مجهز و کاروان های کاملاً مسلح بود که بعضی اوقات دارای چنان تسلیحات پیشرفته ای می باشند که درگیری آنها با نیروی انتظامی به یک جنگ تمام عیار مبدل می شود.

    پس از پذیرش قطعنامه ۸۵۹ و پایان یافتن جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مقام های جمهوری اسلامی توجه بیشتری را به امر مبارزه با قاچاق موادمخدر و اعتیاد معطوف کردند. با توجه به کمبودهایی که در قانون گذشته احساس می شد مجمع تشخیص مصلحت نظام اسلامی در تاریخ سوم آبان ماه ۷۱۳۶ قانون مبارزه با موادمخدر را با کارآیی بالاتر به تصویب رساند که براساس آن ستادی به ریاست بالاترین و عالی ترین مقام قوه مجریه تشکیل و امر مبارزه با موادمخدر منحصراً بر عهده آن گذارده شد.

    با تشکیل این ستاد که نقطه عطفی در مبارزات جمهوری اسلامی ایران با قاچاق موادمخدر و اعتیاد محسوب می گردید، کلیه خط مشی ها و سیاست ها در زمینه پیشگیری، مبارزه و بازتوانی معتادان اتخاذ و برای سازمانهای مسئول و ذی ربط ابلاغ می شد. با شروع کار ستاد مبارزه با موادمخدر و شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدر استانها، در اجرای این قانون از طرفی وحدت رویه قضایی در محاکم و از طرف دیگر هماهنگی مطلوبی بین قوه مجریه و قضائیه به وجود آمد. (غنجی، ۳۱۳۷:۰۱-۷)

ناقوس مرگ برای چه کسانی به صدا درمی آید ؟

 تلویزیون در یک سری برنامه مستند گزنده . تلخ و هشدار دهنده . زنگ خطری را در جامعه و خانواده ها به صدا در آورده و انگشت تاکید بر مسایل تخریبی و پیچیده ای گذاشته که نیروی جوان و کارآمد کشورمان را نشانه گرفته و مورد تهاجم و یورش قرار داده است .بعد از تهاجمات تخریبی که از سوی غرب و دشمنان فرهنگ و تمدن و ادب ملت ایران و کشورمان از طریق انتشار کتاب های گوناگون . برنامه های تلویزیونی مبتذل و ساخت و ساز فیلم های سینمایی نظیر فیلم ۳۰۰ آغاز شده است . اکنون نوبت به محصولات جدید مواد مخدر شیمیایی و صنعتی و روان گردان هایی نظیر کراک . گراس . شیشه . کریستال و ... رسیده است که جوانان نا آگاه و خانواده های نا آگاه تر را به لبه پرتگاه سقوط و اضمحلال می کشاند و باعث از بین رفتن نسل جوان . از هم پاشیدگی خانواده ها و تخریب جامعه می شود . در برنامه تلویزیونی "مستند کراک" دوربین تلویزیون به زوایای تاریک زندگی مرگبار و نکبت بار معتادان به مواد مخدر جدید وارد می شود و تصاویری رقت انگیز . دلهره آور و خفت بار را در مقابل دیدگان مردم . مسئولان کشور و متولیان مبارزه با مواد مخدر قرار می دهد که این تصاویر علاوه بر انزجار و تنفری که از وضعیت ناهنجار معتادان به وجود می آورد . به گونه ای تکان دهنده خانواده ها را آزار می دهد. اگر چه دیدن این تصاویر نا خوشایند برای تماشاگر تلویزیون آزار دهنده و رنج آور است و اما باید بپذیریم که این تصاویر . واقعیت های انکار ناپذیر و درد آور امروز جامعه ماست که دست هایی پنهان و آشکار در کارند تا جوانان ما را از گردونه سلامت و سازندگی خارج کنند . خانواده ها را به خاک سیاه بنشانند و موجبات از هم پاشیدگی و گسستن خانواده های ایرانی را فراهم سازند. بعد از مواد مخدر خانمان بر اندازی مانند تریاک . هرویین . بنگ و گرس و حشیش و کوکا یین که استفاده از آن ها یک سابقه تاریخی و طولانی دارد و پس از 

هزاران مرد و زن جوان و سالخورده ای که به علت مصرف مواد مخدر سنتی جان خود را از کف داده و باعث از هم گسستن خانواده هایشان شده اند . در سال های اخیر دست های سیاه و نا پاک و تباه کننده ای به صورت پنهان و آشکار به کار افتاده و با ورود یا تولید انواع مواد مخدر جدید شیمیایی و صنعتی و روان گردان ها . تیشه به ریشه زندگی جوانان 

نا آگاه . زود باور . ساده لوح . زیاده طلب و خوش گذران می زنند و این دسته از افراد جامعه را که با توجه به نیرو و استعدادهای جوانی می توانند برای مردم سودمند و برای کشور مفید واقع شوند . از عرصه زندگی و فعالیت های سازنده اجتماعی دور سازند و آنها را با انواع مواد مخدر جدیدی که به سهولت و به فراوانی در دسترسشان قرار می گیرد . ابتدا به انزوا بکشند و آنگاه آنان را به طور آزار دهنده و نکبت باری از گردونه زندگی خارج نمایند .آمارهای منتشر شده از سوی پزشکی قانونی و مراکز انتظامی حکایت از آن دارد که همه روزه تعدادی جسد تکیده و جزغاله در گوشه و کنار شهرهای کشور بخصوص تهران پیدا می شود که به علت مصرف انواع مواد مخدر بخصوص مواد شیمیایی و صنعتی و روان گردانها مثل کراک . گراس . شیشه و کریستال که این روزها تقریبا جانشین مواد مخدر سنتی نظیر تریاک . هرویین .حشیش و جرس و بنگ شده . اجساد آنان درون ویرانه ها . خانه های متروک . کوچه پس کوچه های کم رفت و آمد و خرابه ها با مرگ در آمیخته و جسد جزغاله و خشکیده آنها را اهالی محل پیدا می کنند . مرگ هایی این چنین تلخ و نا گوار و درد انگیز و تداوم زندگی نکبت بار و نا به هنجار معتادان مواد افیونی که جامعه ای را پریشان می کند . تنها بخش کوچکی از این واقعیت بزرگ اجتماعی را که بصورت مستند در برنامه تلویزیونی کراک به نمایش عمومی گذاشته اند است . چیزی نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت و آن را نادیده انگاشت . 

این تصاویر غم انگیز که از زندگی نکبت بار و مرگ سیاه معتادان به مواد مخدر جدید در گوشه و کنار شهر ها شاهد آن هستیم و اخیرا نیز تلویزیون بدان پرداخته است . تصاویری تصنعی از یک فیلم سینمایی یا یک سریال تلویزیونی نیست . بلکه این تصاویر هر کدام واقعیتی است ناگوار و بسیار گزنده و برگی است از دفتر سیاه زندگی جوانانی که به دلایل مختلف به شکلی نا آگاهانه روی به جانب مواد مخدر شیمیایی و صنعتی آورده و زندگی خود را تباه می کنند . 

تحقیقی در عرصه جامعه شناسی درباره انواع و اقسام مواد مخدر صنعتی که این روزها به راحتی در شهر ها دست به دست می گردد و بلای جان جوانان وطنمان شده است . گویای این واقعیت است که بسیاری از پدران و مادران و بزرگان خانواده ها از کیفیت و کمیت و عوارض و مضرات این گونه مواد مخدر نو ظهور اطلاعی ندارند . اکثر قریب به اتفاق مردم نمی دانند چند نوع مواد مخدر صنعتی و روان گردان در جامعه وجود دارد . 

نمی دانند دسترسی به این مواد که به شکل قرص و کپسول و انواع پودرها و حتی گاه آدامس و شکلات توضیع می شود سهل است یا دشوار . اطلاع ندارند که مواد مخدر صنعتی به مراتب خانمان سوزتر . خطر ناک تر و مرگ آورتر از مواد افیونی سنتی است . آنها نمی دانند کسانی که این نوع مواد مخدر را مصرف می کنند دچار چه نوع بیماری های خطر ناک جسمی و روانی می شوند . نمی دانند محل توزیع و مصرف مواد جدید در پارتی های شبانه . محافل و مجالس خصوصی و پا توق هایی است که جوان ها معمولا دور هم جمع می شوند . اطلاعی ندارند که مصرف قرص های روان گردان که روز به روز توزیع آن در جامعه افزونتر می شود چه بلایی به سر مصرف کنندگان بخصوص جوانان می آورد .

در برنامه تلویزیونی مستند کراک صراحتا اشاره شده است که مصرف کنندگان کراک از زمان ابتلا به سم این اعتیاد لحظه به لحظه به انواع بیماری های ناشناخته مبتلا می شوند و حداکثر شش ماه تا یکسال پس از اعتیاد . با مرگی سیاه و نکبت بار دمساز می شوند . مرگ وحشتناکی که حتی جسد آنان را مسئولان گورستان ها برای شستشو نمی پذیرند . چون جسد این معتادان به گونه ای باور نکردنی از درون از هم گسیخته می شود که از یک سو بیم آن می رود که در جریان حمل و نقل یا شستشو از هم متلاشی شود و از سوی دیگر محیط را به میکروب های نا شناخته ای آلوده سازد . 

دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور در گفت گویی با خبر گزاری مهر تغییر الگوی مصرف مواد مخدر را در سال های اخیر از مواد سنتی مثل تریاک . حشیش . هرویین و چرس و بنگ به مواد شیمیایی و صنعتی نظیر کراک .گراس . شیشه . کریستال و دیگر قرص های روان گردان را تهدیدی جدی برای جامعه و بخصوص نسل جوان دانسته و می گوید : رشد روز افزون مواد مخدر شیمیایی و صنعتی جامعه ما را با بحران روبه رو کرده است . زیرا استفاده از مواد مخدر سنتی با اقدامات موثری که صورت می گیرد تا حدودی کاهش یافته ولی گرایش به مواد شیمیایی و صنعتی و قرص های روان گردان رو به افزایش است .

دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور می افزاید : مبارزه گسترده و همه جانبه با اعتیاد و مواد مخدر . مرزی نمی شناسد و باید با هر نوع اعتیاد به مواد مخدر و قرص های روان گردان و داروهای نیروزا مبارزه کرد و همان طور که ماموران نیروی انتظامی در مرزها و نقاط دور و نزدیک کشور با قاچاقچیان مواد مخدر سنتی مبارزه می کنند و تا جای ممکن آنها را قلع و قمع می نمایند . الزاما باید با واردات و یا تولیدات داخلی مواد مخدر شیمیایی و صنعتی و روان گردانها نیز که به وفور در حال توزیع است و به سهولت در دسترس جوانان قرار می گیرد . جانانه مبارزه کنند . مبادی ورودی این مواد و مراکز احتمالی تولید آن را شناسایی کنند و اجازه ندهند یک مشت از خدا بی خبر منفعت طلب که در این عرصه هول انگیز فعالیتهای ضد اجتماعی و ضد بشری دارند و عزم خود را جزم کرده اند که نیروی فعال و با استعداد جوان کشورمان را از رهگذر قرص های روان گردان و مواد مخدر صنعتی و شیمیایی نا کارآمد و عقیم سازند . همچنان به فعالیتهای غیر قانونی و ضد بشری خود ادامه دهند .

یک کارشناس ارشد در مرکز مبارزه با مواد مخدر نیروی انتظامی می گوید : مسئولان مملکتی بخصوص مسئولان رسانه های همگانی در اطلاع رسانی در مورد مضرات و 

زیان های خطرناک و مرگ آور مواد مخدر بخصوص مواد مخدر شیمیایی و صنعتی نباید هرگز کوتاهی کنند . اکنون که این بلای خانمانسوز به جان جوانان ما افتاده و آنها را به ورطه نابودی و فنا می کشاند . باید کارشناسان درباره آشنایی و آگاهی جوانان . خانواده ها و جامعه اطلا عات لازم را از طریق مطبوعات و بخصوص رادیو و تلویزیون در اختیار مردم قرار دهند و مراقب جوانانشان باشند . مسئولان مملکتی نیز وظیفه دارند نقش تخریبی اعتیاد را چه از نوع سنتی و چه از نوع شیمیایی و صنعتی بیان کنند و گوشزد نمایند که جوانان هنگامی که در میهمانی ها . پارتی ها . جشن های تولد گرد هم می آیند . برای شور و نشاط و هیجان بیشتر چگونه به دام اعتیاد می افتند و زندگی و شرف و آبرو و حتی جانشان را بر سر این سودای پوچ می نهند .

مدیر کل مبارزه با جرایم جنایی اداره آگاهی نیز می گوید : مخدر های نوین دارای مضرات و زیان های بخصوصی است که به نابودی مصرف کنندگان می انجامد . مخدری مانند تریاک یا هرویین و یا تزریق انواع مخدرها معمولا در محل های متروک . بیغوله ها . خرابه ها و زیر زمین های خلوت مورد مصرف قرار می گیرد و معتادان را به دنیایی از رخوت و سستی فرو می برد . اما مخدرهای جدید نظیر کراک . اکس . شیشه . کریستال عموما در مجالس و محافل جوانان مورد استعمال قرار می گیرد و این محافل که بصورت جشن تولد یا میهمانی یا پارتی برگزار می شود جوانان معتاد را از خود بی خود کرده و آنها را به هیجانات کاذب وا می دارد که این هیجانات و از خود بی خود شدن ها 

زیان ها و آسیب های فراوانی به بار می آورد که گاه جبران ناپذیر می نماید . در این محافل است که جوانان با استعمال مخدرهای نوین از خود بیگانه می شوند و دست به اعمال و رفتاری می زنند که سر انجامی جز پشیمانی و تلخکامی ندارد که هتک حرمت . سوء استفاده های گوناگون . تجاوز به حریم خصوصی دیگران . فیلمبر داری نا متناسب و 

غیر متعارف و آبرو بر باد ده بخشی از اثرات مخرب و ویرانگر آنست . این مقام آگاه همچنین گفته است : اعتیاد به مواد مخدر شیمیایی و صنعتی و قرص های روان گردان به مراتب خطرنا کتر از مواد سنتی است . زیرا جوانان به سادگی و سهولت می توانند برای شادی و نشاط و هیجانات زودگذر و کاذب به مصرف این نوع مواد گرایش پیدا کنند و همین گرایش های ناگوار زمینه ساز ارتکاب بسیاری از جرایم می شود و میزان جرایم و خودکشی ها و تجاوزات گوناگون ناخواسته را افزایش می دهد . 

به هر حال در تورنمنت و کورس مسابقه میان مواد مخدر سنتی مثل تریاک . حشیش . هرویین . کوکایین و مواد مخدر شیمیایی و صنعتی و روان گردان های مرگ آور احساس 

می شود مواد مخدر جدید گوی سبقت را از مواد مخدر سنتی ربوده اند و بدین ترتیب می رود تا آتش خانمانسوز خود را بر جان جوانان وطنمان بیفکند و آنان را که به خاطر هیجانات و شادی و نشاط افزونتر به مصرف مواد مخدر جدید روی می آورند . به خاک سیاه بنشاند .

اکنون که حدود سی سال از زمان فعالیت قاچاقچیان سرشناس مواد مخدر در حکومت سابق می گذرد . ضرورت ایجاب می کند با بازماندگان قاچاقچیان سال های دور و کسانی که امروز برای آسیب رساندن به ساختار اجتماعی کشورمان و عقیم نمودن جوانان . آنان را با مصرف و استعمال مواد مخدر جدید از اوج عزت و شرف و کاردانی و مهارت و استعداد به حضیض ذلت و مرگ های سیاه و نکبت بار می اندازند . مبارزه جانانه صورت پذیرد و از ورود یا تولید داخلی مواد مخدر صنعتی و روان گردان های جنون زا جلوگیری شود .

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

حقیقت پل صراط چیست؟

‏ گرچه آگاهى تفصیلى نسبت به حقایق مربوط به قیامت و جهان پس از مرگ که عالمى است برتر و بالاتر از این جهان، براى اهل دنیا غیر ممکن است، ولى این امر مانع از آگاهى اجمالى نسبت به آن نخواهد بود!.

آنچه از آیات و روایات اسلامى استفاده مى شود، این است که صراط پلى است بر دوزخ در مسیر بهشت که نیکان و بدان بر آن وارد مى شوند، نیکان به سرعت از آن مى گذرند و به نعمتهاى بى پایان حق مى رسند، و بدان سقوط کرده، سرازیر دوزخ مى شوند!، حتى از پاره اى از روایات استفاده مى شود که سرعت عبور مردم از آن بستگى به میزان ایمان و اخلاص و اعمال صالح آنها دارد.

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «بعضى مانند برق از آن مى گذرند، و بعضى همچون اسب تیزرو، بعضى با دست و زانوها، بعضى همچون پیادگان، و بعضى به آن آویزان مى شوند (و مى گذرند) گاه آتش دوزخ از آنها چیزى را مى گیرد و چیزى را رها مى کند»(۱).

چرا باید از روى جهنم به سوى بهشت رفت؟ در اینجا نکات لطیفى است.


از یکسو بهشتیان با مشاهده دوزخ قدر عافیت بهشت را بهتر مى دانند، و از سوى دیگر وضع صراط در آنجا تجسمى است از وضع ما در اینجا، باید ار روى جهنم سوزان شهوات گذر کرد و به بهشت تقوا رسید، و از سوى سوم تهدیدى است جدّى براى همه مجرمان و آلودگان که سرانجام گذرگاهشان از این راه باریک خطرناک است.

لذا در حدیث «مفضل بن عمر» مى خوانیم که مى گوید از امام صادق(علیه السلام) درباره «صراط» سؤال کردم فرمود: صراط همان طریق به سوى معرفت و شناخت خداوند متعال است.

سپس افزود: دو صراط است، صراطى در دنیا و صراطى در آخرت، و امّا صراط در دنیا همان امام واجب الاطاعه است، هرکس او را بشناسد و به هدایت او اقتداء کند از صراطى که پلى است بر جهنم در آخرت مى گذرد، و هر کس او را در دنیا نشناسد قدمش بر صراط آخرت مى لرزد و در آتش جهنم سقوط مى کند»(۲).

در تفسیر امام حسن عسکرى(علیه السلام) این دو صراط (صراط دنیا و آخرت) به صراط مستقیم معتدل بین «غلّو» و «تقصیر» و «صراط آخرت» تفسیر شده است(۳).

این نکته نیز قابل توجّه است که در روایات اسلامى عبور از این راه پر خطر مشکل شمرده شده است، در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) (وهم از امام صادق (علیه السلام)) آمده است: اِنَّ عَلَى جَهَنَّمَ جِسْراً اَدَقُّ مِنْ الشَّعْرِ وَ اَحَدُّ مِنْ السَّیفِ: «بر دوزخ پلى است باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر»!(۴).

صراط «مستقیم» و حقیقت «ولایت» و «عدالت» در این دنیا نیز چنین است، باریکتر از مو، و تیزتر از شمشیر، چرا که خطّ مستقیم خط باریکى بیش نیست، و بقیه هر چه هست خطوط انحرافى در چپ و راست است.

و طبیعى است که صراط قیامت که تجسّم عینى از این صراط است چنین باشد.

ولى با این حال همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد گروهى با سرعت در سایه ایمان و اعمال صالح از این جاده خطرناک مى گذرند.

بدون شک ارتباط با پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و خاندان رسول الله (صلى الله علیه وآله)مى تواند عبور از این جاده مخوف را آسان سازد، در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: اِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ وَ نُصِبَ الصِّراطُ عَلَى جَهَنَّمَ لَمْ یَجُزْ عَلَیْهِ اِلا مَنْ کانَ مَعَهُ جَوازٌ فیه وَلایَةُ عَلیِّ بْنِ اَبی طالِب(علیه السلام)!: «روز قیامت هنگامى که صراط روى جهنم قرار داده شود تنها کسانى از آن عبور مى کنند که اجازه اى داشته باشند و در آن اجازه ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) بوده باشد»(۵).

نظیر همین معنى به تعبیر دیگر درباره بانوى اسلام فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آمده است.

بدیهى است ولایت على(علیه السلام) و فاطمه (علیه السلام) از ولایت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و علاقه به قرآن و اسلام و سایر پیشوایان معصوم جدا نیست، در واقع تا ارتباطى از نظر ایمان و اخلاق و عمل، با این پیشوایان بزرگ برقرار نباشد عبور از صراط ممکن نیست، و در این زمینه روایات متعددى وارد شده است، (علاقمندان براى آگاهى بیشتر مى توانند به بحارالانوار جلد ۸ فصل صراط، مخصوصاً روایات ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷ مراجعه کنند).

آخرین سخن در اینجا درباره بعد تربیتى ایمان به چنین صراطى است، گذرگاه مخوف، لغزنده، خطرناک، باریکتر از مو، تیزتر از شمشیر، گذرگاهى که مواقف و ایستگاههاى متعددى دارد، و در هر موقف از چیزى سؤال مى کنند، در یک جا از نماز، جاى دیگرى از امانت وصله رحم، جائى از عدالت، و مانند آن، گذرگاهى که اجازه عبور از آن بدون ولایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان على(علیه السلام) و تخلّق به اخلاق آنها امکان پذیر نیست، و بالاخره گذرگاهى که هرکس به مقدار نور ایمان و عمل صالحش توانائى عبور از آن را دارد، و اگر کسى نتواند به سلامت از آن بگذرد سقوطش در دوزخ حتمى است، و هرگز به کانون نعمتهاى معنوى و مادى پروردگار، یعنى بهشت راه نخواهد یافت.

توجّه به این معانى، و ایمان به آن بدون شک بازتاب گسترده اى در اعمال انسان و تربیت او خواهد داشت، و او را به دقت هرچه بیشتر در انتخاب راههاى زندگى، و جدا سازى دقیق حق از باطل، و تخلق به اخلاق اولیاء الله وادار مى سازد.(۶)

--------------------------------------------------------------------------------

۱ ـ امالى صدوق مجلس ۳۳/

۲ ـ معانى الاخبار صفحه ۳۲ حدیث۱/

۳ ـ بحار جلد ۸ صفحه ۶۹ حدیث ۱۸/

۴ ـ میزان الحکمه جلد ۵ صفحه ۳۴۸ ـ در حدیث امام صادق(علیه السلام) به جاى جمله: انّ على جهنّم جسْراً کلمه الصراط آمده است (بحار جلد ۸ صفحه ۶۴ حدیث ۱).

۵ ـ بحار الانوار جلد ۸ صفحه ۶۸ حدیث ۱۱/

۶ ـ تفسیر پیام قرآن ۶/۱۹۱

سایت فرزند کعبه


نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

اولو الامر چه کسانى هستند؟

 در سوره مبارکه نساء آیه ۵۹ مى خوانیم: «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم ...» (اى کسانى که ایمان آورده اید : اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا را و صاحبان امر را و ...)

در اینجا این سؤال مطرح مى شود که منظور از اولوا الامر چه کسانى هستند؟

‏ درباره اینکه منظور از اولوا الامر چیست در میان مفسران اسلام سخن بسیار است که مى توان آن را در چند جمله خلاصه کرد:

 ۱ ـ جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند که منظور از «اولوا الامر» زمامداران و حکام و مصادر امورند، در هر زمان و در هر محیط، و هیچگونه استثنائى براى آن قائل نشده اند و نتیجه آن این است که مسلمانان موظف باشند از هر حکومتى به هر شکل پیروى کنند، حتى اگر حکومت مغول باشد.

۲ ـ بعضى دیگر از مفسران مانند نویسنده تفسیر المنار و تفسیر فى ظلال القرآن و بعضى دیگر معتقدند که منظور از اولوا الامر نمایندگان عموم طبقات، حکام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قید و شرط بلکه اطاعت آنها مشروط به این است که بر خلاف احکام و مقررات اسلام نبوده باشد.

۳ ـ به عقیده بعضى دیگر منظور از «اولوا الامر» زمامداران معنوى و فکرى یعنى علما و دانشمندانند، دانشمندانى که عادل باشند و به محتویات کتاب و سنت آگاهى کامل داشته باشند.

۴ ـ بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند که منظور از این کلمه منحصراً خلفاى چهارگانه نخستینند، و غیر آنها را شامل نمى شود; و بنابراین در اعصار دیگر اولوا الامر وجود خارجى نخواهد داشت.

۵ ـ بعضى دیگر از مفسران، اولوا الامر را به معنى صحابه و یاران پیامبر مى دانند.

۶ ـ احتمال دیگرى که در تفسیر اولوا الامر گفته شده این است که منظور فرماندهان لشگر اسلامند.

۷ ـ همه مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولوا الامر»، امامان معصوم مى باشند که رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پیامبر به آنها سپرده شده است، و غیر آنها را شامل نمى شود، و البته کسانى که از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگیرند، با شروط معینى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اینکه اولوا الامرند، بلکه به خاطر اینکه نمایندگان اولوا الامر مى باشند.

اکنون به بررسى تفاسیر فوق به طور فشرده مى پردازیم:

شک نیست که تفسیر اول به هیچ وجه با مفهوم آیه و روح تعلیمات اسلام سازگار نیست و ممکن نیست که پیروى از هر حکومتى بدون قید و شرط در ردیف اطاعت خدا و پیامبر باشد، و به همین دلیل علاوه بر مفسران شیعه، مفسران بزرگ اهل تسنن نیز آن را نفى کرده اند.

و اما تفسیر دوم نیز با اطلاق آیه شریفه سازگار نیست، زیرا آیه اطاعت اولوا الامر را بدون قید و شرط لازم و واجب شمرده است.

تفسیر سوم یعنى تفسیر اولوا الامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از کتاب و سنت نیز با اطلاق آیه سازگار نیست، زیرا پیروى از علما و دانشمندان، شرائطى دارد از جمله اینکه گفتار آنها بر خلاف کتاب و سنت نباشد، بنابراین اگر آنها مرتکب اشتباهى شوند (چون معصوم نیستند و اشتباه مى کنند) و یا به هر علت دیگر از حق منحرف شوند ، اطاعت آنها لازم نیست، در صورتى که آیه اطاعت اولوا الامر را به طور مطلق، همانند اطاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، لازم شمرده است، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احکامى است که از کتاب و سنت استفاده کرده اند بنابراین چیزى جز اطاعت خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نخواهد بود، و نیازى به ذکر ندارد.

تفسیر چهارم (منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستین) مفهومش این است که امروز مصداقى براى اولوا الامر در میان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هیچگونه دلیلى براى این تخصیص در دست نیست.

تفسیر پنجم و ششم یعنى اختصاص دادن به صحابه و یا فرماندهان لشکر نیز همین اشکال را دارد یعنى هیچگونه دلیلى بر این تخصیص نیز در دست نیست.

جمعى از مفسران اهل تسنن مانند «محمد عبده» دانشمند معروف مصرى به پیروى از بعضى از کلمات مفسر معروف «فخر رازى» خواسته اند، احتمال دوم (اولوا الامر همه نمایندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء، حکام و نمایندگان طبقات دیگر است) را با چند قید و شرط بپذیرند، از جمله اینکه مسلمان باشند (آنچنان که از کلمه «منکم» در آیه استفاده مى شود) و حکم آنها بر خلاف کتاب و سنت نباشد، و از روى اختیار حکم کنند نه اجبار، و موافق با مصالح مسلمین حکم نمایند، و از مسائلى سخن گویند که حق دخالت در آن داشته باشند ( نه مانند عبادات که مقررات ثابت و معینى در اسلام دارند) و در مسئله اى که حکم مى کنند، نص خاصى از شرع نرسیده باشد و علاوه بر همه اینها به طور اتفاق نظر بدهند.

و از آنجا که آنها معتقدند مجموع امت یا مجموع نمایندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت دیگر مجموع امت معصومند، نتیجه این شروط آن مى شود که اطاعت از چنین حکمى به طور مطلق و بدون هیچگونه قید و شرط همانند اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)لازم باشد، ( و نتیجه این سخن حجت بودن «اجماع» است.) ولى باید توجه داشت که این تفسیر نیز اشکالات متعددى دارد، زیرا:

اولاً ـ اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسیار کمى روى مى دهد، و بنابراین یک بلا تکلیفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمین بطور دائم وجود خواهد داشت، و اگر آنها نظریه اکثریت را بخواهند بپذیرند، این اشکال پیش مى آید که اکثریت هیچگاه معصوم نیست، و بنابر این اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمى باشد.

ثانیاً ـ در علم اصول ثابت شده، که هیچگونه دلیلى بر معصوم بودن «مجموع امت» ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نیست.

ثالثاً ـ یکى از شرایطى که طرفداران این تفسیر ذکر کرده بودند این بود که حکم آنها بر خلاف کتاب و سنت نباشد، باید دید تشخیص این موضوع که حکم مخالف سنت است یا نیست با چه اشخاصى است، حتماً با مجتهدان و علماى آگاه از کتاب و سنت است، و نتیجه این سخن آن خواهد بود که اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جایز نباشد، بلکه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و این با ظاهر آیه شریفه سازگار نیست.

درست است که آنها علما و دانشمندان را نیز جزء اولوا الامر گرفته اند، ولى در حقیقت مطابق این تفسیر علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عالى تر از سایر نمایندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در ردیف آنها، زیرا علما و دانشمندان باید بر کار دیگران از نظر موافقت با کتاب و سنت نظارت داشته باشند و به این ترتیب مرجع عالى آنها خواهند بود و این با تفسیر فوق سازگار نیست.

بنابر این تفسیر فوق از جهات متعددى مواجه با اشکال است.

و تنها تفسیرى که از اشکالات گذشته سالم مى ماند تفسیر هفتم یعنى تفسیر اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است، زیرا این تفسیر با اطلاق وجوب اطاعت که از آیه فوق استفاده مى شود کاملا سازگار است، چون مقام «عصمت» امام، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ مى کند ، و به این ترتیب فرمان او همانند فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدون هیچگونه قید و شرطى واجب الاطاعه است، و سزاوار است که در ردیف اطاعت او قرار گیرد و حتى بدون تکرار «اطیعوا» عطف بر «رسول» شود.

جالب توجه اینکه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازى در آغاز سخنش در ذیل این آیه، به این حقیقت اعتراف کرده، مى گوید:

«کسى که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید معصوم باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى که مرتکب اشتباهى مى شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده و پیروى از او را در انجام خطا لازم دانسته، و این خود یک نوع تضاد در حکم الهى ایجاد مى کند، زیرا از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است، و از طرف دیگر پیروى از «اولوا الامر» لازم است، و این موجب اجتماع «امر» و «نهى» مى شود.

بنابراین از یک طرف مى بینیم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هیچ قید و شرطى لازم دانسته و از طرف دیگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنین فرمانى صحیح نیست، از این مقدمه چنین استفاده مى کنیم که اولوا الامر که در آیه فوق به آنها اشاره شده حتماً باید معصوم بوده باشند».(۱)

فخر رازى سپس چنین ادامه مى دهد که این معصوم، یا مجموع امت است و یا بعضى از امت اسلام، احتمال دوم قابل قبول نیست، زیرا ما باید این بعض را بشناسیم و به او دسترسى داشته باشیم، در حالى که چنین نیست و چون این احتمال از بین برود، تنها احتمال اول باقى مى ماند که معصوم مجموع این امت است، و این خود دلیلى است بر اینکه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است، و از دلائل معتبر محسوب مى شود.

همانطور که مى بینیم فخر رازى با اینکه معروف به اشکال تراشى در مسائل مختلف علمى است دلالت آیه را بر اینکه اولوا الامر باید افراد معصومى باشند پذیرفته است، منتها از آنجا که آشنائى به مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و امامان و رهبران این مکتب نداشته این احتمال را که اولوا الامر اشخاص معینى از امت بوده باشند نادیده گرفته است، و ناچار شده که اولوا الامر را به معنى مجموع امت (یا نمایندگان عموم طبقات مسلمانان) تفسیر کند، در حالى که این احتمال قابل قبول نیست، زیرا همانطور که گفتیم اولوا الامر باید رهبر جامعه اسلامى باشد و حکومت اسلامى و حل و فصل مشکلات مسلمین به وسیله او انجام شود و مى دانیم حکومت دستجمعى عموم و حتى نمایندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملاً امکان پذیر نیست، زیرا در مسائل مختلف اجتماعى و سیاسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى که مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت یا نمایندگان آنها غالباً ممکن نیست، و پیروى از اکثریت نیز پیروى از اولوا الامر محسوب نمى شود، بنابراین لازمه سخن فخر رازى و کسانى که از دانشمندان معاصر عقیده او را تعقیب کرده اند این مى شود که عملاً اطاعت از اولواالامر تعطیل گردد، و یا به صورت یک موضوع بسیار نادر و استثنائى درآید.

از مجموع بیانات فوق نتیجه مى گیریم که آیه شریفه تنها رهبرى پیشوایان معصوم که جمعى از امت را تشکیل مى دهند اثبات مى کند. (دقت کنید)

پاسخ چند سؤال

پاسخ چند سؤال
در اینجا ایرادهائى به تفسیر فوق شده که از نظر رعایت بى طرفى در بحث باید مطرح گردد:

۱ـ اگر منظور از اولواالامر، امامان معصوم باشند با کلمه «اولى» که به معنى جمع است سازگار نیست، زیرا امام معصوم در هر زمان یک نفر بیش نمى باشد.

پاسخ این سؤال چنین است که: امام معصوم در هر زمان اگر چه یک نفر بیش نیست ولى در مجموع زمانها افراد متعددى را تشکیل مى دهند و مى دانیم آیه تنها وظیفه مردم یک زمان را تعیین نمى کند.

۲ـ اولواالامر مطابق این معنى در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله)وجود نداشته، و در این صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است؟

پاسخ این سؤال نیز از گفته بالا نیز روشن مى شود، زیرا آیه منحصر به زمان معینى نیست و وظیفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن مى سازد، و به عبارت دیگر مى توانیم چنین بگوئیم که اولوا الامر در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود پیامبر بود زیرا پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دو منصب داشت یکى منصب «رسالت» که در آیه به عنوان اطیعوا الرسول از او یاد شده و دیگر منصب «رهبرى و زمامدارى امت اسلامى» که قرآن به عنوان اولوا الامر از آن یاد کرده، بنابراین پیشوا و رهبر معصوم در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله)خود پیامبر بود که علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احکام اسلام، این منصب را نیز به عهده داشت، و شاید تکرار نشدن «اطیعوا» در بین «رسول» و «اولوا الامر» خالى از اشاره به این معنى نباشد، و به عبارت دیگر منصب «رسالت» و «منصب اولوا الامرى» دو منصب مختلف است که در وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) یکجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.

۳ـ اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذیل آیه که مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بیان مى کند مى گوید: فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تأویلا: «اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)ارجاع دهید اگر ایمان به پروردگار و روز باز پسین دارید، این براى شما بهتر و پایان و عاقبتش نیکوتر است» ـ همانطور که مى بینیم در اینجا سخنى از اولوا الامر به میان نیامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (کتاب الله، قرآن) و پیامبر (سنت) معرفى شده است.

در پاسخ این ایراد باید گفت: اولاً این ایراد مخصوص تفسیر دانشمندان شیعه نیست بلکه به سایر تفسیرها نیز با کمى دقت متوجه مى شود و ثانیاً شکى نیست که منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احکام است نه در مسائل مربوط به جزئیات حکومت و رهبرى مسلمین، زیرا در این مسائل مسلماً باید از اولواالامر اطاعت کرد (همانطور که در جمله اول آیه تصریح شده) بنابراین منظور از آن، اختلاف در احکام و قوانین کلى اسلام است که تشریع آن با خدا و پیامبر، است زیرا مى دانیم امام فقط مجرى احکام است، نه قانونى وضع مى کند و نه نسخ مى کند، بلکه همواره در مسیر اجراى احکام خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)است و لذا در احادیث اهلبیت مى خوانیم که اگر از ما سخنى بر خلاف کتاب الله و سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کردند هرگز نپذیرید، محال است ما چیزى بر خلاف کتاب الله و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بگوئیم، بنابراین نخستین مرجع حل اختلاف مردم در احکام و قوانین اسلامى خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که بر او وحى مى شود و اگر امامان معصوم بیان حکم مى کنند، آن نیز از خودشان نیست بلکه از کتاب الله و یا علم و دانشى است که از پیامبر (صلى الله علیه وآله) به آنها رسیده است و به این ترتیب علت عدم ذکر اولوا الامر در ردیف مراجع حل اختلاف در احکام روشن مى گردد.(۳)


--------------------------------------------------------------------------------

۱ و ۲ ـ تفسیر کبیر فخر رازى جلد دهم صفحه ۱۴۴ طبع مصر سال ۱۳۵۷

۳ ـ تفسیر نمونه ۳/۴۳۵

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

 

معرفی شهرستان قاین
موقعیت و محدوده جغرافیایی:
شهرستان قائنات از جمله شهرستانهای خراسان جنوبی بوده که در حد فاصل ۳۳ تا ۳۴ درجه عرض شمالی و ۳۸ تا ۶۰ درجه طول شرقی واقع شده، شمال آن شهرستانهای خواف و گناباد، غرب با فردوس و جنوب شهرستان بیرجند و از شرق ۱۶۹ کیلومتر با

 

 افغانستان مرز مشترک دارد.

 وسعت:
این شهرستان با ۱۷۸۳۲ کیلومتر مربع یک هفدهم خراسان و یک نوزدهم ایران می باشد. فاصله غربی ترین تا شرقی ترین در امتداد خط مستقیم ۲۲۵ کیلومتر و از شمال به جنوب ۹۰ کیلومتر و با شکل متناسب یک مستطیل که از استانهای قم،کهکیلویه و بویر احمد،چهار محال و بختیاری و گیلان و حتی از کشورهای بحرین،قطر،لبنان و قبرس بزرگتر و مساحت تقریبی ان معادل فلسطین وکویت می باشد.
مرکز این شهرستان شهر قائن که تر روی دشتی به  همین نام واقع و در مسیر بزرگراه اسیایی مشهد به زاهدان تا مرز افغانستان ۱۸۰ کیلومتر فاصله داشته و از سطح دریا ۱۴۴۰ متر بلندی دارد و از دو شهر بیرجند و گناباد فاصله ای مساوی ۱۰۵ کیلومتر در ۳۷۲ کیلومتری جنوب مشهد از تهران ۱۳۰۰ کیلومتر فاصله دارد.
بزرگان زیادی همچون مارکوپولو،ناصر خسرو و خواجه نصیر که از قائن دیدن کرده اند، همه از ان به بزرگی یاد نموده اند.

 
ناهمواریها:
شهرستان قائنات را دو رشته کوه مهم در میان گرفته، رشته ار تفاعات غربی با جهت شمالی جنوبی به نام قهستان از جنس اهکی که تا مین کننده مواد اولیه کارخانه سیمان بوده و در بر دارنده غارهای متعدد از جمله غار معروف خونیک با اثار زندگی غار نشینی که هنوز باقی است و از دیگر بلندیها ارتفاعات شاسکوه و اهنگران در شرق قائنات است. وجود کوهستانهای مرتفع مایه برکتی جهت مساعد شدن اب و هوا وبارندگی مناسب شده است.
دشتهای حاصلخیز قائن، اسلام اباد،شاهرخت،چشمه بید واسفدن و نیز دقهای پترگان که از دریاچه های قدیمی اند اراضی هموار قائنات را در بر گرفته اند.

 
آب و هوا:
قائنات از اب وهوای نیمه بیابانی و ملایم برخور دار بوده که در دو ناحیه شرق و غرب شهرستان اب و هوا به بیابانی تغییر می یابد،شهر قائن اغلب ایام بویژه تابستانها سردترین شهر خراسان و گاه سردترین شهر کشور می باشد. و تعداد روزهای یخبندان ان به بیش از ۱۰۰ روز در سال می رسد. متوسط بارندگی قائنات ۱۷۵ میلیمتر در سال که میزان ان طی سالهای مختلف نوسان دارد و این میزان بارش در شهر قائن از ۲۰۰ میلیمتر متجاوز است. بارندگی قائنات اغلب اواخر زمستان و اوایل بهار بوده وبه برکت نفوذ توده هوای باران اور مدیترانه ای می باشد. بادهای سردسیری در فصل زمستان دما را به شدت کاهش داده و چله بادهای زمستانی از شدت دما بسرعت می کاهند. میانگین دمای سالانه قائن ۹/۱۴ درجه سانیگراد، متوسط حد اقل سالانه ۰۶/۷ و متوسط حد اکثر ۸/۲۰ درجه سانتیگراد می باشد.


: جمعیت

جمعیت شهرستان قاینات در سر شماری ۱۳۴۵به ۷۰۹۵۷نفر سال ۱۳۵۵-۷۷۴۰۱نفر در سال ۱۳۶۵-۱۲۴۵۴۸درسال ۱۳۷۰،به ۱۳۷۶۱۸نفر افزایش ودر سال ۱۳۷۵ جمعیت ۱۲۶۹۵۱نفر کاهش می یابد .در سال ۱۳۸۳جمعیت شهرستان ۱۴۴۴۶۶نفر و جمعیت استان ۵۳۶۶۵۱نفر بوده و نسبت جمعیت قاینات به استان ۲۷ درصد بود .
کاهش جمعیت شهرستان در سال ۷۵ نسبت به سئوات گذشته ناشی از خروج افاغنه و نرخ پایین رشد جمعیت می باشد . عوامل طبیعی و انسانی در پراکندگی جمعیت شهرستان موثرند . تراکم جمعیت شهرستان در سال ۸۳، ۳/۹نفر در کیلومتر مربع استان خراسان جنوبی ۷۴ /۵ نفر در کیلومتر مربع بود .
تراکم نسبی جمعیت دربخشهای  شهرستان در سال ۸۳ اسینگونه بوده :
زهان ۰۶/۰۹ ،ز یر کوه ۸۹/۰۴ ،سد ه ۹۵/۰۷ ،مرکزی ۶۸/۱۱،نیم بلوک ۹۷/۱۶،نفر در کیلومتر مربع ،در سال ۷۵ نسبت جنسی جمعیت در ازای هر صد نفر زن ۹۷ نفر مرد بوده و این نسبت جنسی در بین اطفال زیر ۴ سال ۱۰۷ مرد در مقابل صد زن و در بین بزرگسالان بالای ۶۵ سال ۱۳۱ مرد در مقابل ۱۰۰زن بوده اسیت . علت کاهش نسبت جنسی ،مهاجرت مردان و جوانان به سوی شهرهای می باشد .
شهر قاین در سال ۱۳۳۵-۴۴۱۴نفر سال ۴۵- ۴۱۸نفر۵۵-۷۶۶۱سال ۶۵ – ۱۵۵۳۸ نفر ، سال ۷۵- ۲۵۱۷۰نفر و در فروردین ۸۴- ۳۷۵۵۶نفر جمعیت داشته وقوع خشکسالی مکررو سیاستهای اقتصادی موجب مهاجرت مردم شهرستان به مشهد و تهران شده مهاجرین شهرستان  اغلب روستایی بوده که به علت نداشتن سرمایه ودانش فنی به امورات کارگری روی آورده اند.
سال ۷۵ -۶/۷۶درصد جمعیت قاینات در روستاها اسکان داشته که در خراسان بالاترین درصد روستانشینی را بخود اختصاص داده ،در سطح کشور این نسبت ۳/۳۸درصد بود . جمعیت روستایی شهرستان بطور یکنواخت پراکنده نشده از ارتفاعات تاثیر پذیری داشته تمرکز روستایی در غرب شهرستان بدلیل کوهستانی بودن و دسترسی به منابع آبی بیش از مناطق شرقی است البته عوامل دیگری همچون اقلیم و امنیت در پراکندگی جمعیت نقش دارند.
توزیع جغرافیایی رشد جمعیت دهستانهای قاینات (۷۵-۱۳۵۵) اگر به لحاظ رشد جمعیت  دهستانها را در دو طبقه و کلاس دسته بندی نمائیم ،دهستانها پیشکوه ،نیم بلوک ،سده و قاین  نرخ رشدی بین ۵/۱تا ۴درصد داشته اند ودر طبقه دیگر دهستانها شاسکوه ،کرغند ،بثرگان و زیر کوه قرار می گیرند که نرخ رشدی بین ۳تا ۹/۱۰ درصد ،بترتیب کمترین و بیشترین رقم  رشد جمعیت را داشته اند . میانگین نرخ رشد محاسبه شده برای کل دهستانها در طول دوره برابر با ۱/۴درصد می باشد . در دوره ۷۵-۱۳۶۵نرخ رشد جمعیت در تمام دهستانها کاهش محسوس داشته  است . این روند کاهش در تمامی دهستانها بیانگر مهاجر فرستی دهستانها در طول دوره بوده است . در طول این دوره دهستانها بخش زیر کوه بیشترین کاهش رشد جمعیت را داشته اند / بعنوان مثال دهستان زیر کوه با نرخ رشد ۴/۴-جمعیتی معادل ۶۰۰۰نفر رابه شکل مهاجر از دست داده است . اکثریت این جمعیت افغانی تشکیل می دادند . در بقیه دهستانها بخش مرکزی و نیم  بلوک نیز کاهش رشد جمعیت محسوس می باشد . بخشی از کاهش جمعیت در این دهستانها به مهاجرت روستائیان به مراکز شهری مر بوط می شود و بخشی نیز در ارتباط با کند شدن آهنگ رشد جمعیت در سطح ملی تحت عوامل فرهنگی و اقتصادی بوده است.


نوشته شده در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

 

 

شهرستان بیرجند با 140 کیلومتر مرز مشترک با کشور افغانستان در جنوب استان خراسان واقع شده است. شهرستان بیرجند از شمال به شهرستان قاینات، از شرق به کشور افغانستان،از جنوب به شهرستان نهبندان و استان کرمان و از مغرب به شهرستان‏هاى فردوس و طبس محدود است. وسعت این شهرستان 34893 کیلومترمربع و مرکز آن شهر بیرجند مى باشد که در 59 درجه و 13 دقیقه طول جغرافیایى و 32 درجه و 53 دقیقه عرض جغرافیایى ودر ارتفاع 1491 مترى از سطح دریا قرار گرفته است.
فاصله شهر بیرجند تا مرکز استان خراسان 481 کیلومتر، تا مرکز استان سیستان و بلوچستان 458 کیلومتر و تا مرکز استان کرمان 586 کیلومتر می‏باشد. بیرجند شهرستانى کوهستانى است و در آن‏ کوهها و دره‏هاى عمیق و حاصلخیزى وجود داردکوه‏هاى عمده شهرستان عبارتند از:رشته‏ کوه باقران در جنوب کوه شاه در غرب (حاشیه کویر) ، رشته‏ کوه مؤمن ‏آباد. آب و هواى این شهرستان بیابانى و نیمه بیابانى است. در شهرستان بیرجند رودخانه عمده‏ اى وجود ندارد و رودها که به «کال» معروفند، عموماً فصلی و مسیل می‏باشند.

 

آب و هوای بیرجند،

نیمه بیابانی بوده و دارای زمستانهای سرد و تابستانهای خشک و گرم است. میزان بارش در این شهر با توجه به آب و هوای آن، کم بوده و بیشترین میزان آن، از آذر تا اردیبهشت رخ می‌دهد که در فصل زمستان اغلب به صورت بارش برف است. ایستگاه هواشناسی بیرجند در سال ۱۳۳۴ خورشیدی (۱۹۵۵ میلادی) راه اندازی گردید.بر اساس اطلاعات این ایستگاه، میانگین سالیانه بیشترین و کمترین درجه حرارت این شهر برابر با ۲۴ و ۸ درجه سانتیگراد است. کمترین دمای ثبت شده در این شهر در ۱۶ ژانویه ۱۹۹۳ و برابر با ۲۱/۵ - درجه سانتیگراد و بیشترین آن در تاریخ ۱۱ جولای ۱۹۶۷ و برابر با ۴۴ درجه سانتیگراد بوده است. شهر بیرجند، به طور میانگین در ۷۶ روز از سال دارای دمای زیر صفر درجه و در ۱۴۲ روز از سال دارای دمای بالای ۳۰ درجه سانتیگراد است. مجموع بارش سالیانه در شهر بیرجند به طور میانگین برابر با ۱۷۱ میلی متر در سال است. بیشترین میزان بارش در یک روز، در دوم ماه می ۱۹۵۷ رخ داد و ۵۲ میلیمتر باران در این شهر بارید. همچنین میانگین سالیانه رطوبت نسبی در ابن شهر ، ۳۶٪ است و به طور میانگین ۳۰ روز از سال، آسمان این شهر کاملاً ابری است. هوای بیرجند به طور میانگین در ۱۲ روز از سال، با طوفان و گرد و خاک شدید همراه است.

مردم
جمعیت:                 ۱۵۷٬۸۴۸
رشد جمعیت:         ۲٪
تراکم جمعیت:          ۳۶۹۷ نفر بر کیلومتر مربع
زبان‌های گفتاری:     فارسی
مذهب:                 شیعه، سنی

جغرافیای طبیعی
طول جغرافیایی : 59 درجه و 13 دقیقه
عرض جغرافیایی : 32 درجه و 53 دقیقه
مساحت:                   ۴۲٫۷ کیلومتر مربع
ارتفاع از سطح دریا:     ۱۴۹۱ متر

آب‌وهوا
میانگین دمای سالانه:          ۱۶٫۵ درجهٔ سانتی‌گراد
بارش سالانه:                   ۱۷۱ میلی‌متر
روزهای یخبندان سالانه:        ۴۸ روز

سابقه تاريخي

پیش از اسلام
علاوه بر نام بیرجند که ساختار آن برگرفته از زبان پهلوی بوده و به دوران پیش از اسلام باز می‌گردد، بنا به روایتی ، بیرجند، احتمالاً در اواخر حکومت ساسانیان و توسط زرتشتیان یزدی و کرمانی به عنوان منزلگاهی در حاشیه کویر و در مسیر عبور از کویر به سمت شمال خراسان بزرگ و ماوراءالنهر بنا شده‌است .
اشعار حکیم نزاری، وجود محله‌ای به نام گبرآباد در بافت قدیمی شهر، کاوشهای به عمل آمده از قلاع دختر در "بند دره" و "قلعه دره"، و نیز کتیبه به‏دست آمده از کال جنگال در روستای ریچ از توابع خوسف، "تخته سنگ لاخ مزار" واقع در روستای کوچ ، سنگ نگاره و کتیبه‏های پهلوی اشکانی در دره "استاد تنگل"، حکایت از قدمت چند هزار ساله بیرجند دارد. همچنین علاوه بر وجود گورستانهای زرتشتی‌ها در اغلب روستاها و نیز وجود آتشکده‌های سفلی و علیا .که دال بر قدمت تاریخی این منطقه‌است، نام برخی از روستاهای اطراف شهر بیرجند دارای ریشه پهلوی و اساطیری هستند، مانند: گیو، سهراب، ماژان، سلم آباد، درخش، خراشاد، رودک، دستجرد، چاج، چهکند، جمشیدآباد و ...

پس از اسلام
قدیمی ترین اثر درون شهری بیرجند، مسجد جامع آن است که در سال ۷۵۰ هجری قمری بنا شده‌است.
احتمالا یاقوت حموی اولین جغرافیدانی است که از «پیرجند» به عنوان یکی از شهرهای منطقه قهستان یاد کرده‌است. حمدالله مستوفی «بیرجند» را از شانزده ولایت قهستان و مرکز ولایتی با توابعی چند دانسته که در آن مقدار فراوانی زعفران, انگور, میوه و اندکی غله به دست می‌آمده‌است. زین العابدین شیروانی, بیرجند را قصبه‌ای شهر مانند از توابع خراسان و دارالملک قهستان معرفی کرده و افزوده‌است که قریب به چهار هزار خانه دارد. آب بیرجند از کاریز تأمین می‌شود و مردمش همگی شیعه اند. اعتمادالسلطنه نیز آن را از قرای قهستان دانسته‌است. برخی بیرجند را به علت کوچکی آن «برکند» ثبت کرده‌اند بر به معنای «نصف» و کند به معنای «شهر» در مجموع به مفهوم قصبه.
بیرجند در قدیم چند بار به علت زلزله ویران شده‌است. در فرهنگ عامه بیرجند، داستانهای بسیاری درباره ویرانی بیرجند در یک زلزله عظیم و سکونت دسته‌ای از کولی‌های چادرنشین در آن، نقل شده‌است. این شهر از عهد صفویه که خانواده امیریه در آنجا امارت یافتند رو به اعتبار گذاشته‌است.

صفویه
در اواخر دوره صفوی و پس از قتل نادر شاه با استقرار خاندان خزیمه , بیرجند مرکز قهستان شد. با زوال دولت صفوی و رسوخ کشورهای اروپای غربی به هند و آسیای شرقی از راههای دریایی و زمینی , بیرجند که در مسیر عمده ترین راه زمینی این ارتباط قرار داشت محل عبور اغلب سیاحان, جهانگردان یا مأمورانی شد که در نوشته‌های خود اطلاعات فراوانی درباره شهر و منطقه به جا گذاشته‌اند.



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:خراسان جنوبي,بيرجند,پيش از اسلام,بعد از اسلام, توسط عباسعلی

در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 میلادى) در شهرستان خمین   از توابع استان مركزى ایران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله علیها، روح الـلـه المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاكدان طبیعت نهاد .
او وارث سجایاى آباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدایـت  مردم وكسب مـعارف الهى كـوشیـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى  مرحوم آیه الـله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـن مرحـوم آیه الـلـه  العظمـى میرزاى شیـرازى (رض)، پـس از آنكه سالیانـى چنـد در نجف  اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نایل  آمـده بـود بـه ایـران بازگشت و در خمیـن ملجاء مردم و هادى آنان  در امـور دینـى بـود. در حـالیكه بیـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه  نمى گذشت، طاغوتیان و خوانین تحت حمایت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئیهایشان بـه مقاومت بـر خاسته بـود، با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسیر خمیـن به اراك وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بستگان شهیـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به  .تهران (دار الحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزیدند تا قاتل قصاص گردید
بدیـن ترتبیب امام خـمیـنى از اوان كـودكى با رنج یـتیـمىآشـنا و با مفهوم شهادت روبرو گردید. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت  سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آیـه الـلـه خـوانسـارى ( صاحب زبـده  التصانیف ) بوده است. همچنیـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـویى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از  نعمت وجـود آن دو عزیز نیز محـروم گـردید.

هجرت به قـم، تحصیل دروس تكمیلى وتدریس علوم اسلامى

اندكـى پـس از هجرت آیه الله العظمـى حاج شیخ عبد الكریـم حایرى یزدى ـ رحـمه الله علیه ـ  ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى، مـطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمینى نیز رهـسپار حـوزه  علمیه قـم گردید و به سرعت مراحل تحصیلات تكمیلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتید حـوزه قـم طـى كرد. كه مـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه  مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بیان ) نزد مرحوم آقا میـرزا محمـد علـى ادیب تهرانـى و تكمیل دروس سطح نزد مرحـوم آیه الـله  سید محمد تقـى خـوانسارى، و بیشتر نزد مرحـوم آیه الـله سیـد عـلى  یثربى كاشانى و دروس فـقـه و اصـول نزد زعیـم حـوزه قـم آیـه الـله  العظمى حاج شیخ عبدالكریـم حایرى یزدى ـ رضـوان الـلـه علیهـم نام  برد .
پـس از رحلت آیه الله العظمـى حـایـرى یزدى تلاش امـام خمینـى به همراه جمعى دیگر از مجتهدیـن حـوزه علمیه قـم به نـتیچـه رسیـد و آیه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعیـم حـوزه عـلمیـه عازم قـــم  گـردیـد. در این زمان، امام خمینـى به عـنـوان یـكـى از مـدرسیـن و مجتهدیـن صـاحب راءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق  شناخته مى شد . حضرت امام طى سالهاى طولانى در حوزه علمیه قـم به  تدریـس چندیـن دوره فقه، اصـول، فلسفه و عرفان و اخـلاق اسـلامى در فیضیه، مسجـد اعظم، مسجـد  محمـدیه، مـدرسه حـاج ملاصـادق، مسجد سلماسى، و ... همت گماشت و در حـوزه علمیه نجف نیز قریب 14 سال  در مسجـد شیخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بیت و فـقـه را در عالیترین سطـوح تدریـس نمود و در نجف بـود كه بـراى نخـستیـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولایت فـقیه بازگـو نمود.

امـام خمینـى در سنگـر مبـارزه و قیــام

روحیه مبارزه و جهاد در راه خـدا ریـشـه در بینـش اعـتـقـادى و تربیت و محیط خانـوادگى و شرایط سیـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرت داشـتـه است. مـبارزات ایـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سیـر تكاملى آن به مـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ایـشان از یكـسـو و اوضاع و احـوال سیاسـى و اجتماعى ایـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى دیگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه یـافـته است و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ایالـتى و ولایـتى فرصـتـى پـدیـد آورد تا ایـشان در رهبـریت قیام و روحـانیـت ایـفاى نقـش كنـد و بـدیـن تـرتیـب قیـام سراسرى روحانیت و ملت ایـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ویـژگـى برجستـه یعنى رهـبرى واحد امام خمیـنى و اسلامـى بـودن انگیـزه ها، و شعارها و هدفهـاى قیام، سرآغـازى شـد بر فـصـل نـویـن مـبارزات مـلـت ایران كه بـعد ها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خمیـنـى خاطـره خـویـش از جنـگ بیـن المـلل اول را در حالیكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنین یاد مـى كند : مـن هـر دو جـنـگ بیـن المللـى را یادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم و سربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتیـم در خـمیـن، مـن آنجا آنهـا را مى دیـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـدیـم در جـنـگ بیـن المـلـل اول. حضـرت امام در جایى دیگر با یاد آورى اسامى بـرخى از خوانیـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومت مـركـزى بـه غـارت اموال و نوامیـس مردم مى پرداختند مى فـرماید : مـن از بچگى در جـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـودیـم، مـورد هـجـوم رجـبعلیـهـا بــودیـم و خـودمان تفنگ داشتیـم و مـن در عیـن حالى كه تـقـریـبا شـایـد اوایـل بلوغم بود، بـچـه بودم، دور ایـن سنگـرهایى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اینها مى خـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند، آنجا مى رفـتیــم سنگرها را سركشـى مى كردیـم كـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مدارك تاریخـى و غیر قابـل خـدشـه بـوسیله انگلیـسها حـمایت و سازمانـدهـى شـده بـود هـر چـنـد كـه بـه سلطنت قاجاریه پایان بخشید و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوایـفـى خـوانیـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان دیكتاتـورى پدید آورد كه در سایـه آن هـزار فامیـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ایـران حاكـم شدند ودودمان پهـلـوى به تنهایى عهـده دار نقـش سابق خوانین و اشرار گردید .
در چنینـى شرایطـى روحانیت ایران كه پـس از وقایع نهـضـت مشروطیت در تنگناى هجـوم بى وقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگلیسى از یكـسو و دشمـنیهاى غرب باختگان روشنفـكر مـآب از سـوى دیگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـودیت خـویـش بـه تكاپـو افـتاد. آیه الـلـه العظمى حاج شیخ عـبدالـكریـم حایرى بـه دعـوت علماى وقت قـم از اراك به ایـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـمیـنى كه با بـهـره گیرى از استعداد فـوق العاده خـویـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علمیه را در خـمیـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكیـم موقعیت حـوزه نـو تاسیـس قـم مـشاركـتى فعال داشت.
زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاى برجـسته این حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاخته شـد.
پـس از رحلت آیـه اللـه العظمى حایرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علمیه قـم را خطر انحلال تهـدید مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جویى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علمیـه قـم را آیات عـظـام :
سید محمد حجت، سید صدر الدیـن صدر و سیـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه علیهـم ـ بر عهده گرفتند. در ایـن فاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان، شرایط براى تحقق مرجعیت عظمى فراهـم گردید. آیه الله العظمى بروجردى شخصیت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشین مناسبـى براى مـرحوم حایرى و حفـظ كیان حـوزه بـاشـد. ایـن پیشنهاد از سـوى شاگردان آیـه الـلـه حایرى و از جمله امام خـمیـنـى به سرعت تعقیب شـد. شخص امام در دعـوت از آیـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذیرش مسئولیت خطیر زعامت حـوزه مجدانه تلاش كرد.
امام خمینـى كه با دقـت شـرایط سیاسـى جامعه و وضعیـت حـوزه ها را زیر نظر داشت و اطـلاعات خـویش را از طریق مطالـعه مـستمر كتب تاریخ معاصـر و مجلات و روزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آیـه الـلـه مـدرس تكـمیل مى كرد دریافـته بـود كه تـنها نقـطـه امیـد بـه رهـایـى و نجات از شـرایط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطیت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خان پدید آمده است، بیدارى حوزه هاى عـلمیـه و پیش از آن تضـمیـن حیات حوزه ها و ارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانیت مـى بـاشـد.
امام خمینى در تعقیب هدفهاى ارزشمند خویش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علمیه را با هـمـكارى آیـه الـلـه مـرتضـى حایـرى تهیـه كرد و بـه آیـه الـلـه بـروجردى ( ره) پیشـنهاد داد. ایـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمیر حـوزه مـورد اسـتقبال و حمایت قرار گرفت .
اما رژیـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لایحه انجـمـنـهاى ایالتى و ولایتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن، سوگـند به قرآن كریـم و مرد بـودن انـتخاب كـنـنـدگان و كاندیـداها تغییر مـى یافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـویب كـابیـنـه امیـر اسـد الـلـه علـم رسیـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگـه داشـتـن هـدفـهاى دیگر بـود.
حذف و تغییر دو شـرط نخـست دقیـقا بـه منظور قانـونـى كـردن حضـور عناصر بهایـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكه قـبـلا نیـز اشاره شد پـشتیـبـانى شـاه از رژیـم صهیـونیـستـى در تـوسعه مناسبات ایران و اسرائیل شرط حمایـتهاى آمـریـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پیـروان مـسـلك استعـمـارى بهـائیت در قـواى سه گانه ایران ایـن شرط را تحقق مـى بخشید. امام خمیـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصویب لایحه مـزبور پـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند .
نقـش حضرت امام در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژیـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطیر علما و حـوزه هاى علمیـه در ایـن شـرایـط بـسیـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـا سرگـشـاده اعـتـراض آمیز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمایـت را در اقـشار مخـتلف مردم برانگیخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خمیـنـى به شاه و نخست وزیر تند و هشـدار دهنده بود. در یكـى از ایـن تلگرافها آمده بـود :
اینجانب مجددا به شما نصیحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهید واز عواقب وخیـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلمیـن و تخـلف از قانـون اساس بـترسید وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نیـنـدازید و الا علماى اسلام درباره شمـا از اظهار عقیـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد .
بدیـن ترتیـب ماجراى انجـمنهاى ایـالـتى و ولایـتـى تجربـه اى پیروز و گرانقدر براى ملت ایران بـویژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ویـژگیـهـاى شخصیتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـت براى رهـبـرى امت اسلام شایسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها، فـشـار آمریكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه یافت. شـاه در دیـماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خویـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امام خمینى بار دیگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جویى دوباره فراخواند .
با پیشنهاد امام خمینى عیـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقدامات رژیم تحریـم شد. در اعلامیه حضـرت امام از انـقـلاب سـفیـد شاه بـه انقـلاب سیـاه تعـبیـر و هـمـسـویـى شـاه بـا اهـداف آمریكا و اسرائیل افـشا شده بود . از سـوى دیگـر، شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ایـران بـراى انجام اصلاحات آمـریكا به مـقامات واشـنگـتـن اطـمیـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفیـد نهاده بـود. مخالـفت عـلما براى وى بسیار گران  مىآمد .
امام خمیـنى در اجـتماع مردم، بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنایات و هـمـپیـمان بـا اسـرائیـل یاد مـى كـرد و مـردم را بـه قیام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روز دوازده فـروردیـن 1342 شدیـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و دیگر بلاد اسلامى در مقابل جنایات تازه رژیـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـا دستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فروردیـن 42 ) اعلامیـه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى یعنى غارتگرى منـتـشر ساخت .
راز تاءثیر شگـفت پیـام امام و كـلام امـام در روان مخاطـبیـنـش كه تا مرز جانـبازى پیـش مـى رفت را بایـد در هـمیـن اصـالت انـدیشه، صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد .
سال 1342 با تحریـم مراسـم عیـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـومیـن فیضیه خـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـریكـا اصـرار مـى ورزیـد و امام خـمیـنى بر آگاه كردن مردم و قیـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـریكـا و خیـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت. در چهـارده فروردیـن 1342 آیـه الله العظمـى حكیـم از نجف طـى تلگـرافـهـایى بـه علما و مراجع ایران خـواستار آن شد كـه همگـى به طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. این پیشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كیان حـوزه ها مطرح شده بود .
حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ایـن تهـدیـدها، پاسخ تلگـراف آیـه الـلـه العـظـمى حكیـم را ارسال نمـوده و در آن تاكیـد كرده بـود كـه هـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علمیه قـم به مصلحت نیست .
امام خمیـنـى در پیامـى( بـه تایخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فیـضیـه بـر همـراهـى عـلما و مـلت ایران در رویارویـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرائیل غاصب تـاكید ورزید وپیمانهاى شـاه و اسـرائیل را محكـوم كرد .

قیام 15 خرداد

ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهـایت اسـتفاده را در تحـریك مردم بـه قیام عـلیـه رژیـم مستبد شاه بعمل آورد .
امام خمینى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فیضیـه نطق تاریخـى خـویـش را كه آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد كرد .
در همیـن سخنرانى بـود كه امام خمیـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصیحت مـى كنـم، اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نیصحت مى كـنم دسـت بـردار از این كارها، آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن میل ندارم كـه یـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى، همه شكر كـنند ... اگر دیكـته مى دهند دسـتت و مى گـویند بخـوان، در اطـرافـش فكـر كـن .... نصیحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بیـن شـاه و اسرائیل چیست كه سازمان امنیت مـى گـوید از اسرائیـل حرف نزنیـد ... مگر شاه اسـرائیلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قیـام را صادر كـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز، منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ایشان را در حالیكه مشغول نماز شب بـود دستگیـر و سـراسیـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگیرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران، مـشهـد، شیـراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد .
نزدیكترین ندیم همیشگى شاه، تیمـسار حسیـن فردوست در خاطراتش از بكارگیرى تجربیات و همكارى زبـده ترین ماموریـن سیاسى و امـنیـتى آمریكا براى سركـوب قیام و هـمچنیـن از سراسیمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ایـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضیح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـایـش دیـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند .
امام خمینـى، پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .
با دستگیرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قیام ظاهرا سركوب شد. امـام خمینى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـویان، با شهـامت و اعلام ایـنكه هیـئـت حاكمه در ایـران و قـوه قضائیه آنرا غیر قـانـونـى وفـاقـد صلاحیت مـى داند، اجتـناب ورزیـد. در شامگاه 18 فـروردیـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى، امام خمینى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم، شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گیرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فیـضیـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اولیـن سالگـرد قیام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بیانیه مـشتـرك امام خمیـنـى و دیگر مراجع تقلید و بیانیه هاى جداگانه حـوزه هاى علمیه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.
امـام خمینـى در هـمیـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بیانیـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنیا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ایـران و مـلـل مسلمیـن دارنـد از اجـانب اسـت، از آمـریكاست، ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـریكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـریكـاست كه از اسـرائیل و هـواداران آن پشتیبـانـى مـى كنـد. آمریكاست كه به اسرائیل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام علیه تصـویب لایحه كاپیتـولاسیون، ایران را در آبان سـال 43 در آستـانه قیـامـى دوبـاره قرار داد .
سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران، مـنزل امام خمیـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت، هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نیایـش شبـانه امام خمینـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نیروهاى امـنیـتى مـستقیما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا یك فـرونـد هـواپیـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود، تحت الحـفـظ مامـوریـن امـنیـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعیـد امـام را بـه اتهام اقـدام علیه امنیت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت.
علیرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بیـن المللـى و مـراجع تقلیـد جلـوه گـر شد.
اقامت امام در تركیه یازده ماه به درازا كشید در این مدت رژیم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هـم شكـست و در غیاب امام خمینى به سرعت دست به اصلاحات آمریكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركیـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدویـن كتـاب بزرگ تحـریـر الـوسیله را آغاز كند.

تبعیـد امـام خمینـى از تـركیه به عراق

روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آیه الله حاج آقا مصطفـى از تركیه به تبعیدگاه دوم، كشـور عراق اعزام شدند . امام خمینى پس از ورود بـه بـغداد بـراى زیارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظمیـن، سامـرا و كـربلا شتـافت ویك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود یعنـى نجف عزیمت كرد.
دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمینى در نجف در شرایطى آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدودیـتهاى مستقیـم در حـد ایـران و تـركیه وجـود نـداشت اما مخالفـتها و كارشكـنیها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رویارو بـلكه از ناحیه روحانى نمایان و دنیا خـواهان مخفى شده در لباس دیـن آنچنان گـسترده و آزاردهنده بود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرایط مبارزه در ایـن سالها بـه تلخى تمام یاد كرده است. ولى هیچیـك از ایـن مصـائب و دشـواریها نـتـوانـست او را از مـسیــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .
امام خمینى سلسله درسهاى خارج فـقه خـویـش را با همه مخالفتها و كارشكنیهاى عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شیخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق به پاریـس ادامه داشت . حوزه درسى ایشان به عنـوان یكى از برجسته تریـن حوزه هاى درسى نجف از لحـاظ كیفیت و كمیت شـاگـردان شنـاخته شـد .
امام خمینـى از بدو ورود بـه نجف بـا ارسال نامـه ها و پیكـهایى بـه ایران، ارتباط خویـش را بـا مـبارزیـن حـفـظ نـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـایـدارى در پیگیـرى اهـداف قیام 15 خـرداد فـرا مى خواند .
امام خمینى در تمام دوران پـس از تـبـعید، علیرغـم دشواریهاى پدید آمـده، هیچگاه دست از مبارزه نـكـشیـد، وبـا سخنـرانیها و پیامهـاى خـویـش امیـد به پیـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .
امام خمینى در گفتگـویى با نمانیده سازمان الفـتـح فـلسطیـن در 19 مهر 1347 دیـدگاههاى خویش را درباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطین تشریح كرد و در همین مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطینـى فتـوا داد .
اوایل سال 1348 اختلافات بیـن رژیـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژیـم عراق جمع زیادى از ایـرانیان مقیـم این كشـور را در بـدتریـن شرایط اخراج كرد. حزب بـعث بـسیار كوشید تا از دشمـنى امام خمیـنى با رژیـم ایـران در آن شرایط بـهـره گیرد .
چهار سال تـدریس، تلاش و روشنگرى امام خمیـنـى تـوانسته بـود تا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اینـك در سال 1348 علاوه بر مبارزین بیـشمار داخل كشور مخاطبین زیادى در عراق، لبـنان و دیگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كه نهـضت امام خمینى را الگـوى خویـش مى دانستند .

امـام خمینـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 )

نیمه دوم سال 1350 اختلافات رژیـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسیارى از ایرانیان مقیـم عراق انجامید. امام خمینى طـى تلگرافى به رئیـس جمهور عراق شدیدا اقدامات ایـن رژیـم را محكـوم نمود. حضرت امام در اعتراض به شرایط پیـش آمـده تصمیـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـام بـغداد بـا آگـاهـى از پیـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرایط اجـازه خـروج ندادند سال 1354 در سالگرد قیام 15 خـرداد، مـدرسه فیضیه قـم بار دیگر شاهـد قیام طلاب انقلابـى بـود. فریادهاى درود بر خمینـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روز ادامه داشت پیـش از ایـن سازمانهـاى چـریكـى متلاشـى شـده وشخصیتهاى مذهى و سیاسى مبارز گرفـتار زندانهاى رژیم بودند .
شاه در ادامه سیاستهاى مذهـب ستیز خود در اسفنـد 1354 وقیحـانه تاریخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پیامـبـر اسلام بـه مبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغییر داد. امام خمینى در واكنیشى سخت، فـتوا به حرمت استفاده از تاریخ بـى پایـه شاهنشاهـى داد. تحریـم اسـتفـاده از ایـن مبداء موهـوم تاریخى هـمانند تحریـم حزب رستاخیز از سـوى مردم ایران اسـتقبال شـد و هر دو مـورد افـتـضاحـى براى رژیـم شاه شـده و رژیـم در سـال 1357 ناگزیـر از عقـب نشینـى و لغو تـاریخ شاهنشاهى شد .

اوجگیرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قیام مـردم

امام خمینـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ایـران را زیـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـایت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پیامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جنایات رژیـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه باید مجامع علمى و فـرهـنگى و رجال وطـنـخـواه و دانشجویان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جایـى درنگ از آن استفاده كنند و بى پرده بپا خیزند .
شهادت آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى در اول آبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ایران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خیزش دوباره حـوزه هاى علمیه و قیام جامعه مذهـبى ایران بـود. امام خمینى در همان زمان به گـونه اى شگفت ایـن واقعه را از الطـاف خفیـه الهى نامیده بـود. رژیـم شاه با درج مقاله اى تـوهیـن آمیـز عـلیـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ایـن مـقـاله، بـه قیام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلاب انقلابـى به خـاك و خـون كشیـده شـدند . شاه علیـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند .
او بسیج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقیمانـده در شرایط دست زدن آمریكا بـه كـودتاى نظامـى ارزیـابـى مى كرد .

هجرت امام خمینى از عراق به پاریس

در دیدار وزراى خارجه ایران و عراق در نیـویـورك تصـمیـم به اخراج امام خمینـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسیله قـواى بعثـى محاصره گردیـدانعكاس ایـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ایران، عراق و دیگـر كشـورها مـواجه شـد .
روز 12 مهر ،امام خمینى نجف را به قصد مرز كـویت ترك گـفـت. دولت كویـت با اشاره رژیـم ایـران از ورود امـام بـه ایـن كـشـور جلوگیـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و یا سـوریه بـود امـا ایشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سیـد احمـد خمینـى ) تصمیـم بـه هجـرت به پاریـس گرفت. در روز 14 مهـر ایشان وارد پاریس شدند .
و دو روز بعد در منزل یكى از ایرانیـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاریـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوریـن كاخ الیزه نظر رئیـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فـعـالیـت سیاسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ایـشـان نیز در واكـنـشــى تنـد تصـریح كـرده بـود كه ایـنگونـه محدودیتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزیر شـود تا از ایـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ایـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دست از هـدفهایـش نخـواهـد كشیـد .
امام خمیـنى در دیـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشیل داد. شاه نیز پـس از تشكیل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابینه بختیار در روز 26 دیـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ایران پیجید و مردم در خیابانها به جشـن و پایكـوبى پرداختند

بازگشت امام خمینى به ایران
پس از 14 سال تبعیـد

اوایل بهمـن 57 خبر تصمیم امام در بازگشت بـه كـشور منتشر شد. هر كس كه مى شنید اشك شوق فرو مى ریخت. مردم 14 سال انتظار كشیده بـودنـد. اما در عیـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ایشان بـودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمینى تصمیـم خویـش را گرفته و طى پیامـهـایى به مردم ایران گـفـته بـود مى خـواهد در ایـن روزها سرنـوشـت سـاز و خطیر در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتیار با هماهنگى ژنرال هایزر فـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست.
دولت بختیار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومـت نیـاورد و ناگزیـر از پذیرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمینـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبال بـى سـابـقـه مـردم ایـران چنـان عـظیـم و غیـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاریهاى غربـى نیز ناگزیر از اعـتـراف شـده و مستـقـبـلیـن را 4 تا 6 میلیون نفر برآورد كردند .

رحلت امام خمینى
وصال یار، فراق یاران

امام خمینى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بایــست ابـلاغ كنـد ، گفته بـود و در عمـل نیز تـمام هستیـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكار گرفته بـود . اینك در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزیزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ، در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گریه نكرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بیان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اینك ایـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او ، و جانــكاه و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش ، فـرا مـى رسید . او خـود در وصیتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جایگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحیـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت امیدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا قــدرت و تصمیـم و اراده بــه پیش بروند .
شگفت آنكه امام خمینـى در یكـى از غزلیاتـش كه چنـد سال قبل از رحلت سروده است :

انتظار فرج از نیمه خرداد كشم . سالها مى گذرد حادثه ها مى آید.
 ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ایستـاد كه میلیـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـویت احیاء كرده بـود . بــه وسیله دوربین مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام در بیمارستان نصب شده بـود روزهاى بیمارى و جریان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هایـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ایـن ایـام از تلویزیون پخـش شـد غوغایى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نیست . لبها دائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود.
در آخرین شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حالیكه چندیـن سرم به دستهاى مباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر ، طمانینه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانیت خـدا و رسالت پیـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنیـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوت اعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد ، گـویـى زلزله اى عظیـم رخ داده است ، بغضها تـركیـد و سرتاسر ایران و همـه كانـونهایـى كـه در جـهان بـا نام و پیام امام خمینـى آشـنا بـودنـد یــكپارچه گـریستند و بـر سر و سینه زدنـد . هیچ قلـم و بیـانـى قـادر نیست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غیر قابل كنترل مردم را در آن روزها تـوصیف كند.
مـردم ایـران و مسلمانان انقلابى ، حق داشتـند اینـچنیـن ضجه كـنند و صحنه هایى پدید آورند كه در تاریخ نمونه اى بـدیـن حجم و عظـمت براى آن سراغ نداریـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـایمال شـده شان را بـاز گـردانده بود ، دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمریكایى و غربـى را از سرزمینشان كـوتاه كرده بود ، اسلام را احیاء كـرده بــود ، مسلمیـن را عــزت بـخـشیـده بـــود ، جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود ، رو در روى همـه قـدرتهاى جهـنمـى و شیـطانـى دنیا ایستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئه برانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـال دفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارا از سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمایت همه جانبه مـى شـد . مردم ،رهبر محبـوب و مرجع دینـى خـود و منادى اسلام راستیـن را از دست داده بـودند .
شایـد كسانـى كه قـادر به درك و هضـم ایـن مفاهیـم نیستنـد ، اگـر حالات مردم را در فیـلمهاى مـراسـم تودیع و تشییع و خاكسپارى پیكر مطهر امام خمینـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگ دهها تـن كه در مقابل سنگینـى ایـن حادثه تاب تحمـل نیـاورده و قـلبـشان از كار ایستـاده بـود را بشنـوند و پیكرهایى كه یكـى پـس از دیـگرى از شـدت تـاثـر بیهوش شـده ، بر روى دسـتها در امـواج جمعیت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را در فیلمها و عكسها ببیننـد ، در تفسیر ایـن واقعیتها درمانده شوند .
امـا آنـانكه عشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد ، مشكلـى نـخواهند داشت . حقیقـتا مردم ایران عاشق امام خمینى بـودند و چـه شعار زیبا و گـویایى در سالگرد رحلتـش انتخاب كرده بـودند كه :
عشق به خمینـى عشق به همه خوبیهاست .
روز چهاردهم 1368 ، مجلس خبرگان رهـبـر تشكیل گردیـد و پـس از قرائت وصیتنامه امـام خمینى تـوسـط حضرت آیـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نیـم طـول كشید ، بحث و تبـادل نظر براى تعییـن جانشینـى امام خمینـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چندیـن ساعت سـرانجام حضرت آیـه الله خامنه اى ( رئیـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمینـى ـ سلام الله علیه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از یـاوران قیـام 15 خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشیبها در جـمع دیگـر یــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود ، به اتفاق آرا براى ایـن رسالـت خطیر بـرگـزیده شد . سالها بـود كه غـربیـها و عوامل تحت حمایتشان در داخل كشـور كه از شكست دادن امـام ماءیـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند .
اما هـوشمندى ملت ایران و انتخاب سریع و شایسته خـبرگان و حمایـت فـرزنـدان و پیـروان امـام همه امیدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پایان راه او نبـود بلكه در واقع عصر امام خمینـى در پهـنه اى وسیعـتر از گـذشـته آغاز شده بـود . مگر اندیشه و خـوبى و معنویت و حقیقت مى میرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67 میلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند ، در محل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـریـن بـار با پیكر مطهر مـردى كه بـا قیـامش قـامت خمیـده ارزشها و كرامتها را در عصر سیاه ستـم استـوار كرده و در دنیا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود ، وداع كنند.
هیچ اثرى از تشریـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چیز، بسیجى و مردمى وعاشقانه بـود. پیـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و در حلـقه میلیـونها نفـر از جمعیت مـاتـم زده چـون نگینى مى درخشید . هر كس به زبان خویـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ریخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهى به مصلـى مملـو از جمیعت سیاهپوش بود .
پـرچمهاى عزا بـر در و دیـورا شهر آویخته و آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسیـد . شـب كـه فـرا رسیـد هزاران شمع بیاد مشعلـى كه امـام افـروخـته است ، در بیابـان مصلـى و تپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته و چشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود .
فریاد یا حسیـن بسیجیان كه احساس یتیمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سینه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورایـى كرده بـود . بـاور اینـكـه دیـگر صداى دلنشیـن امام خمینـى را در حسینیه جماران نخـواهند شنید ، طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پیـكـر امـام بـه صبـح رسانیدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد ، میـلـونهـا تـن به امامت آیت الله العظمـى گلپایگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپیكر امام نماز گذاردند .
انبـوهى جمعیت و شكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمینى به كشـور در 12 بهمـن 1357 و تـكـرار گسـتـرده تـر ایـن حماسـه در مـراسـم تشییع پیكر امام ، از شگفـتیهاى تـاریخ اسـت . خـبرگـزاریهاى رسمـى جهـانـى جمعیت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 میلیـون نفر و جمعیت حاضـر در مــراسـم تشییـع را تا 9 میلیـون نفر تخمیـن زدند و ایـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمینى بـواسطه اتحـاد كشـورها غربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحمیل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه دیـگـر آنـان ، مردم ایـران سخـتیها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزیزان بى شمارى را در ایـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـایـست بـتدرج خسته و دلسرد شـده باشنـد امـا هرگز اینچنیـن نشـد . نسل پرورش یـافـته در مكتب الـهى امام خمینى به ایـن فرمـوده امام ایـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها و فداكاریها و جان نثـاریها ومحرومیتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـو رتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفیـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكان ادامـه نیافت ، طـى اطلاعیه هاى مـكرر از رادیـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانه هایشان بازگردند ، مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براى مسئولیـن تـردیـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان دیگر امـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نیز بر جمعیت تشییع كننـده افـزوده خـواهـد شـد ، ناگزیر در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفین بـا همان احساسات و بـه دشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـایـى از این مـراسـم بـوسیـله خبرنگـاران بـه جهان مخابره شـد و بدین سان رحلت امام خمینـى نیز همچـون حیاتـش منـشاء بیـدارى و نهضتـى دوباره شـد و راه و یادش جاودانه گردید چرا كـه او حقیـقت بـود و حقیقت همیشه زنـده است و فناناپذیر


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:زندگي نامه,امام خميني,قم,هجرت,قيام, توسط عباسعلی

ملاک و معیار برتری در ادیان

در دنیای کنونی عدّه ای سعی در تقابل ادیان دارند و از شیوه های مختلف سعی می کنند تا اسلام را در مقابل ادیان دیگر ـ با تخریب و توهین به مقدّسات آن ـ به انزوا بکشانند. آنها یا اسلام و قرآن را نشناخته و معرفتی نسبت به آن ندارند و یا مغرضانه دست به این اقدامات می زنند. مردم جهان نیز روز به روز به این حقیقت نزدیکتر می شوند که تشنه معارف اسلام و قرآن اند و با ایمان به اسلام خشم دشمنان را برانگیخته و آنها نیز حربه ای جز توهین و تخریب به مقدسات - بخصوص قرآن - در دست خود چیزی را نمی بینند. برتری اسلام بر سایر ادیان حقیقتی است که اثبات آن دشوار نیست و همین سبب شده تا حقیقت جویان این مطلب را درک کرده و قلب خود را تسلیم اسلام کنند.
اساساً آنچه سبب شده تا ادیان الهی مختلف ظهور کنند، رشد تدریجی انسان به کمال است. انسان هر چه تکامل یابد نیاز به دین کامل تری دارد، و خداوند نیز با ارسال شریعت جدیدی به این نیاز پاسخ می گفت، که از آن با «تجدید شرایع» یاد می کنند.(1) علاوه بر این، چون انسان به آن حدّ از رشد و توان نرسیده بود تا از کتب الهی در مقابل تحریفات و خطرات محافظت کند، تحریف کتب آسمانی و یا نابودی آن در گذر حوادث ایجاب می کرد تا کتاب آسمانی جدیدی نازل شود، تا مسیر هدایت بر بندگان مسدود نگردد.(2) راهیابی خرافات و اوهام به آموزه های دین را نیز، یکی دیگر از مواردی است که ارسال شریعت جدید را ضروری می کند.(3)
در نتیجه مردم هنگامی برترین آئین را درک کرده اند که از آئین های منسوخ گذشته دست برداشته و به جدیدترین آئین روی آورند. آئینی که دو ویژگی از ضروریات آن است:
1- سلامت کتاب آسمانی آن از تحریف و دستبرد،
2- سلامت تعالیم و آموزه های آن از آمیختگی با خرافات و اوهام.
حال باید ببینیم کدام آئین است که این ویژگی ها را داراست تا با بهره گرفتن از آموزه هایش سعادت و خوشبختی ابدی را برای خود تضمین کنیم.
ما که عقیده به برتری آئین مبین اسلام بر همه ادیان دیگر داریم و ویژگی های فوق را مطابق بر آن یافته ایم، بر این عقیده ایم که ظهور دین اسلام، با اعلام جاودانگى آن و پایان یافتن دفتر نبوّت توأم بوده است.(4) این بدین دلیل است که نهایت کمال را برای بشر به ارمغان آورده است، بدون اینکه دچار تحریف و خرافه گرایی شود.
با این حال، در این نوشته به بررسی آئین یهود می پردازیم تا این ویژگی ها را در آن جستجو کنیم، باشد که مسیر حق و حقیقت برای جویندگان آن هموارتر شود. از نظر ما آئین یهود و آموزه هایش، سراسر دچار اوهام و خرافات شده و عمده دلیل آن را می توان تحریف عهد عتیق دانست. دین و آئینی که کتاب مقدّسش آلوده به تحریف شد، سندیّت و اعتبار آن خدشه دار است و نمی تواند مسیر سعادت بشر و برترین آئین باشد.

سرمنشاء تحریف در تورات

حضرت موسی(ع) در اواخر عمرش، لاویان(5) و بزرگان بنی‏اسرائیل را گرد آورد و تورات را به آنان سپرد و به‏ آنان گفت: این کتاب را در صندوق عهد بگذارید و در پایان هر هفت سال، تمام‏ بنی اسرائیل، ـ حتی زنان و کودکان و غریبان شهر- را بخوانید تا گرد آیند، آنگاه تورات را بر ایشان‏ بخوانید تا بشنوند و تعلیم یابند و از خدا بترسند و در عمل به آن هوشیار باشند.(6) به پادشاهان یهود نیز سفارش شد در جهت حفاظت از کتاب مقدّس، طوماری از آن بنویسند و آن را بخوانند و سرلوحه کارشان سازند.
این روند ادامه داشت تا اینکه در جنگ بنی اسرائیل با بت پرستان فلسطین در عصر سموئیل نبی، صندوق عهد به دست دشمنان افتاد و مدّتها پس از این ماجرا، به بنی اسرائیل بر گردانده شد.(7) علاوه بر این در حمله‏ ششونک‏ ـ فرعون مصر ـ به اورشلیم نیز نسخه‏ تورات سرگذشت مبهمی داشت.(8) با این حال ماجرا پایان نیافت، بعدها حمله بخت النصر پادشاه بابل آغاز شد(9) و در این جنگ آثار مذهبی یهودیان از بین رفت تا جایی که می توان گفت با سوختن تابوت و هیکل سلیمان در سال 586 ق.م کتاب مقدّس نیز سوزانده شد. علاوه بر این، عدّه زیادی از یهودیان به اسارت گرفته شدند و اشیای قیمتی بسیاری از معبد سلیمان مصادره شد. برخی مدّت اسارت یهودیان را هفتاد سال(10) بیان کرده اند که با حمله کوروش به بابل به پایان رسید. کوروش پادشاه ایران پس از پیروزی در این نبرد یهودیان را از بردگی و اسارت آزاد کرد و اشیاء قیمتی غارت شده از معبد را به محلّش باز گرداند و پس از اینکه از خود یهودیان شخصی را به رهبریشان گماشت، آنان را با کمال آزادی به سرزمین هاینشان برگرداند.(11)
در این هنگام یکی از بزرگان یهود به نام عزرا که عدّه ای او را همان عزیر نبی می دانند، بر آن شد تا در سال 457 ق.م تورات را بازنویسی کند(12)، امّا دیری نپائید که در زمان آنتیوکس پادشاه روم و فاتح بلاد یهود، یعنی در حدود سال 161 ق.م بار دیگر تورات سوزانده شد.(13) حتی مامورین وی تمامی خانه ها و پستوها را گشته و نسخه های مجموعه عزرا را یافته و سوزاندند. بطوری که در تاریخ ضبط شده است، در منزل هر کس نسخه ای می یافتند صاحب آن را اعدام یا جریمه می کردند.(14) امّا پس از این ماجرا، بار دیگر یهودیان کتاب مقدسشان را از دست دادند و دو مرتبه به فکر چاره افتادند. احتمالا تمام آنچه در مورد دستبرد علمای یهود در نوشتن کتاب مقدس آمده است مربوط به این دوره می باشد. آنان از محفوظات خود کتابی را نوشتند که سراسر آن، آکنده از خرافات و تحریفات است.
سوزانده شدن مکرّرِ تورات و نابودی آن در جنگ ها، زمینه تحریف و دستبرد آن را فراهم کرد.
قرآن در موارد مختلف بیان می کند که کتب آسمانی یهود تحریف شده است و کسی جز علمای یهود، عامل تحریف آن نبوده اند.
آنها برای رسیدن به مقاصد دنیوی دست به جعل زده و آنچه خود ساخته بودند به عنوان وحی الهی قلمداد می کردند. آیات را آنگونه که می خواستند معنا کرده و تفسیر به رای می نمودند و هرگاه از تحریف لفظی و معنوی آیات درمانده می شدند، راه کتمان حقایق و مخفی کردن آیات الهی را پیش می گرفتند و در نهایت از سر گناه و نافرمانی، وحی الهی را به فراموشی سپردند و خداوند آنان را از رحمتش دور ساخت.
این آنچیزی است که قرآن کریم در مورد کتاب مقدّس یهود، و تحریف آن بیان می کند:
1. «فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَکْسِبُونَ:(15) پس واى بر آنها که نوشته اى با دست خود مى نویسند، سپس مى گویند: این، از طرف خداست تا آن را به بهاى اندکى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند; و واى بر آنان از آنچه (از این راه) به دست مى آورند!»
2. «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَریقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ:(16) در میان آنها کسانى هستند که به هنگام تحریف کتاب خدا، زبان خود را چنان مى گردانند که گمان کنید آن از کتاب خدا است، در حالى که از کتاب خدا نیست. و (با صراحت) مى گویند: آن از سوى خداست. با این که از سوى خدا نیست، و بر خدا دروغ مى بندند در حالى که مى دانند.»
3. «فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّاً مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ ... : (17)ولى بخاطر پیمان شکنى آنها، از رحمت خویش دورشان ساختیم; و دلهاى آنان را سخت و پر قساوت نمودیم; آنها کلمات الهى را از موردش تحریف مى کنند; و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش کردند... .»
4. «أَلَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ:(18) کسانى که کتاب آسمانى به آنان داده ایم، او (پیامبر) را همچون فرزندان خود مى شناسند; ولى جمعى از آنان، حق را در حالى که از آن آگاهند کتمان مى کنند.»
«یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ:(19) اى اهل کتاب! فرستاده ما، به سوى شما آمد، در حالى که بسیارى از حقایق کتاب آسمانى را که شما کتمان مى کردید روشن مى سازد; و از بسیارى از آن، صرف نظر مى نماید. (آرى،) از طرف خدا، نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد.»

نشانه های تحریف در عهد عتیق

تناقض گویی در کتاب مقدّس یهود

هر چند در ابتدا عهد عتیق را به حضرت موسی(ع) و پیامبران پس از او منسوب می کردند و برایش منشا وحیانی قائل بودند، امّا بعدها وجود تناقضات بسیار در عهد عتیق سبب شد تا عدّه ای در قرون وسطا، وحیانی بودن عهد عتیق را انکار و آن را حاصل نویسندگانی ناشناس بدانند. یکی از معروف‏ترین کسانی که در گذشته‏ وحیانی بودن عهد عتیق را نقد کرده ابراهیم‏ بن عزرا است. او در کتاب تفسیر خود بر سفر تثنیه، به این‏ موضوع پرداخته است. او که نمی‏توانست با صراحت در این باره سخن بگوید، مطالب خود را به صورت رمز آورده است و به مواردی خاص اشاره کرده، مواردی که حکایت از این دارد که نویسنده واقعی اسفار پنج گانه حضرت موسی‏(ع) نیست، بلکه این کتاب باید قرنها پس از حضرت موسی(ع) به دست فرد یا افراد دیگری‏ نوشته شده باشد. ابن عزرا به صورت رمز به شش بخش تورات اشاره کرده که با انتساب آن به حضرت موسی(ع) سازگار نیست.(20) بعدها باروخ اسپینوزا رمزهای ابن عزرا را گشوده، خود نیز موارد متعدد دیگری بر آن افزود.(21)
در قرن هجدهم و نوزدهم نیز، جریانی انتقادی نسبت به کتاب مقدّس ظهور کرد‏(22) که می‏گفت فرقی بین کتاب مقدس و کتابهای‏ دیگر نیست. این کتاب را نیز باید مورد نقد قرار داد. الکساندر جدیس مطالبی تحت عنوان ملاحظات انتقادی نوشت که در سال1800م در پایان ترجمه اش از کتاب مقدس منتشر شد و در آن وجود کلام الهی و نگارش تورات موجود به دست موسی(ع) مورد انکار قرار گرفت.(23) در این عصر بود که محققان به این نتیجه رسیدند که تورات وحیانی نیست و منابع مختلفی را برای آن تصوّر کردند که یکی از آنها منبع کاهنی است که با حرف: (P) نشان داده می شود.(24) طبق این تقسیم بندی، تورات پس از اسارت بابلی و در دوره کاهنان تالیف شده است که این خود مهمترین سبب در تناقض گویی در کتاب مقدس شده است. گاهی مطلبی را می گوید و پس از آن نقیضش را در جای دیگر مطرح می کند. کتب زیادی با موضوع تناقضات کتاب مقدس نوشته شده که به طرح این تناقضات پرداخته اند.(25)
این جریان انتقادی نسبت به تورات، دلالت بر دخالت کاهنان در کتابت آن دارد که زمینه ورود تناقضات و تغییرات را در کتاب مقدّس فراهم کرده است و اعتبار و سندیّت آن را خدشه دار می کند. علّامه طباطبایی در جلد هفتم تفسیر المیزان پس از بیان  تناقضاتى که تورات در مورد زندگی حضرت ابراهیم(ع) بیان می کند می گوید: تناقضاتی که تورات موجود تنها در ذکر داستان ابراهیم(ع) دارد، دلیل قاطعى است بر صدق ادّعاى قرآن مبنى بر اینکه تورات و آن کتاب مقدّسى که بر موسى(ع) نازل شده، دستخوش تغییر گشته و به کلى از سندیّت ساقط شده است.(26)

تحریفات در باب خداشناسی

خداوند در کتاب مقدس یهودیان احوالات عجیبی دارد و همانند انسان است(27) و چون مانند اوست تصمیم می گیرد از آسمان به زمین بیاید و قدمی بزند و مدّتی را در محلّی از زمین ساکن شود.(28) چون با زمین آشنا نیست، گاهی در تشخیص خانه مومنان از کفار دچار اشتباه می شود.(29) شاید هم علّت اشتباه و خطا در تشخیص خداوند این باشد که بسیاری از امور را نمی داند(30) و بخاطر ندانستن دچار لغزش های زیادی می شود که از آن پشیمان شده و مدتی را در اندوه بسر می برد.(31) او چون با آداب زندگی اجتماعی آشنا نیست گاهی عهد می شکند(32) و دروغ می گوید، در حالی که مار از او راستگوتر است(33) و سبب تفرقه بین مردم شده(34) و گاهی هوس می کند با کسی کشتی بگیرد امّا شکست می خورد. (35)
لازم به ذکر است، این خداوند که در کتاب مقدّس یهودیان معرفی شده است بر خلاف انسان در همان حالی که سه تاست یکی است(36) ولی با این حال مانند انسان دارای گیسو و لباس است. (37)
احوالات خداوند که اینگونه باشد اوضاع پیامبران الهی مشخص است!.
فرازهایی از تحریفات تورات در مورد خداوند بدین شرح است:
1. خداوند و انسان همانند یکدیگرند: (پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید.)(38)
2. خداوند بر کرسی می نشیند و لباسی زیبا و مویی پشمین دارد: (و نظر می کردم تا کرسی ها بر قرار شد و قدیم الایام - موجود ازلی - جلوس فرمود و لباس او مثل برف سفید و موی سرش مثل پشم پاک و عرش او شعله های آتش و چرخهای آن آتش ملتهب بود.)(39)
3. بعضی خداوند را دیدند، در حالیکه زیر پاهایش به زینت آراسته بود: (و موسی‌ با هارون‌ و ناداب‌ و ابیهو و هفتاد نفر از مشایخ‌ اسرائیل‌ بالا رفت. و خدای‌ اسرائیل‌ را دیدند، و زیر پایهایش‌ مثل‌ صنعتی‌ از یاقوت‌ کبود شفاف‌ و مانند ذات‌ آسمان‌ در صفا.)(40)
4. خداوند در قالب سه شخص بر ابراهیم(ع) وارد می شود و ابراهیم(ع) پاهای خداوند را با آب می شوید و برای او غذا می آورد: (و خداوند در بلوطستان‌ ممری‌، بر وی‌ ظاهر شد، و او در گرمای‌ روز به‌ در خیمه‌ نشسته‌ بود. ناگاه‌ چشمان‌ خود را بلند کرده‌، دید که‌ اینک‌ سه‌ مرد در مقابل‌ او ایستاده‌اند. و چون‌ ایشان‌ را دید، از در خیمه‌ به‌ استقبال‌ ایشان‌ شتافت‌، و رو بر زمین‌ نهاد و گفت‌: «ای‌ مولا، اکنون‌ اگر منظور نظر تو شدم‌، از نزد بندة‌ خود مگذر. اندک‌ آبی‌ بیاورند تا پای‌ خود را شسته‌، در زیر درخت‌ بیارامید، و لقمة‌ نانی‌ بیاورم‌ تا دلهای‌ خود را تقویت‌ دهید و پس‌ از آن روانه‌ شوید، زیرا برای‌ همین‌، شما را بر بندة‌ خود گذر افتاده‌ است‌.» گفتند: «آنچه‌ گفتی‌ بکن‌« پس‌ ابراهیم‌ به‌ خیمه‌، نزد ساره‌ شتافت‌ و گفت‌: «سه‌ کیل‌ از آرد مَیدَه‌ بزودی‌ حاضر کن‌ و آن‌ را خمیر کرده‌، گِرده‌ها بساز.» و ابراهیم‌ به‌ سوی‌ رمه‌ شتافت‌ و گوسالة‌ نازکِ خوب‌ گرفته‌، به‌ غلام‌ خود داد تا بزودی‌ آن‌ را طبخ‌ نماید.)(41)
5. حضرت داوود(ع) تصمیم می گیرد تا به خانه نرود، مگر اینکه برای خداوند مسکنی مهیّا کند و سرانجام خداوند صهیون را برای خود بر می گزیند: (ای‌ خداوند برای‌ داود به‌ یاد آور، همه‌ مذلّتهای‌ او را. چگونه‌ برای‌ خداوند قسم‌ خورد و برای‌ قادر مطلق‌ یعقوب‌ نذر نمود که‌ به‌ خیمة‌ خانه‌ خود هرگز داخل‌ نخواهم‌ شد، و بر بستر تختخواب‌ خود برنخواهم‌ آمد، خواب‌ به‌ چشمان‌ خود نخواهم‌ داد و نه‌ پینکی‌ به‌ مژگان‌ خویش‌، تا مکانی‌ برای‌ خداوند پیدا کنم‌ و مسکنی‌ برای‌ قادر مطلق‌ یعقوب‌... . زیرا که‌ خداوند صهیون‌ را برگزیده‌ است‌ و آن‌ را برای‌ مسکن‌ خویش‌ مرغوب‌ فرموده‌. این‌ است‌ آرامگاه‌ من‌ تا ابدالآباد. اینجا ساکن‌ خواهم‌ بود زیرا در این‌ رغبت‌ دارم‌.)(42)
6. خداوند وقتی می خواهد مردم مصر را عذاب کند، به مومنان می گوید خانه هایتان را با خون علامت گذاری کنید تا من شما را اشتباهاً هلاک نکنم: (و در آن‌ شب‌ از زمین‌ مصر عبور خواهم‌ کرد، و همة‌ نخست‌زادگان‌ زمین‌ مصر را از انسان‌ و بهایم‌ خواهم‌ زد، و بر تمامی‌ خدایان‌ مصر داوری‌ خواهم‌ کرد. من‌ یهوه‌ هستم‌. و آن‌ خون‌، علامتی‌ برای‌ شما خواهد بود، بر خانه‌هایی‌ که‌ در آنها می‌باشید. و چون‌ خون‌ را ببینم‌، از شما خواهم‌ گذشت‌ و هنگامی‌ که‌ زمین‌ مصر را می‌زنم‌، آن‌ بلا برای‌ هلاک‌ شما بر شما نخواهد آمد.)(43)
7. خداوند از عملکرد خویش پشیمان می شود: (و کلام خداوند بر سموئیل نازل شده، گفت: «پشیمان شدم که شاؤل را پادشاه ساختم زیرا از پیروی من برگشته، کلام مرا بجانیاورده است.» و سموئیل خشمناک شده، تمامی شب نزد خداوند فریاد برآورد.)(44)
8. خداوند از خلقت انسان پشیمان و محزون می شود: (و خداوند دید که‌ شرارت‌ انسان‌ در زمین‌ بسیار است‌، و هر تصوّر از خیالهای‌ دل‌ وی‌ دائماً محض‌ شرارت‌ است. و خداوند پشیمان‌ شد که‌ انسان‌ را بر زمیـن‌ ساخته‌ بود، و در دل‌ خود محزون‌ گشت‌. و خداوند گفـت‌: «انسـان‌ را که‌ آفریـده‌ام‌، از روی‌ زمین‌ محو سازم‌، انسان‌ و بهایم‌ و حشرات‌ و پرندگان‌ هوا را، چونکه‌ متأسف‌ شدم‌ از ساختن‌ ایشـان‌.)(45)
9. خدای اسرائیل وعده و پیمان می شکند و می گوید: هر چند وعده داده بودم که خاندان تو و خاندان پدرت همیشه کاهنان درگاه من باشند، امّا بعد از این نمی خواهم. بلکه هر کسی که به من احترام بگذارد، او را محترم می گردانم و کسی که مرا حقیر شمارد، او را حقیر خواهم ساخت: (46) (بنابراین یهُوَه، خدای اسرائیل می گوید: البته گفتم که خاندان تو و خاندان پدرت به حضور من تا به ابد سلوک خواهند نمود. لیکن الآن خداوند می گوید: حاشا از من! زیرا آنانی را که مرا تکریم نمایند، تکریم خواهم نمود و کسانی که مرا حقیر شمارند، خوار خواهند شد.)(47)
10. خداوند دروغ می گوید و حقیقت را پنهان می کند، امّا مار حقیقت را بیان می کند: (و مار از همة‌ حیوانات‌ صحرا که‌ خداوند خدا ساخته‌ بود، هُشیارتر بود. و به‌ زن‌ گفت‌: «آیا خدا حقیقتاً گفته‌ است‌ که‌ از همة‌ درختان‌ باغ‌ نخورید؟» زن‌ به‌ مار گفت‌: «از میوة‌ درختان‌ باغ‌ می‌خوریم‌، لکن‌ از میوة‌ درختی‌ که‌در وسط باغ‌ است‌، خدا گفت‌ از آن‌ مخورید و آن‌ را لمس‌ مکنید، مبادا بمیرید». مار به‌ زن‌ گفت‌: «هر آینه‌ نخواهید مرد، بلکه‌ خدا می‌داند در روزی‌ که‌ از آن‌ بخورید، چشمان‌ شما باز شود و مانند خدا عارف‌ نیک‌ و بد خواهید بود»)(48)
11. حضرت آدم(ع) و همسرش از دید خداوند پنهان می شوند و چون علم خداوند محدود است، نمی تواند آنها را بیابد: (و آواز خداوند خدا را شنیدند که‌ در هنگام‌ وزیدن‌ نسیم‌ نهار در باغ‌ می‌خرامید، و آدم‌ و زنش‌ خویشتن‌ را از حضور خداوند خدا در میان‌ درختان‌ باغ‌ پنهان‌ کردند. و خداوند خدا آدم‌ را ندا در داد و گفت‌: «کجا هستی‌؟)(49)
12. خداوند از روی ضعف و حسادت از اتحّاد و همدلی انسان ها هراسان می شود و به فکر تفرقه و پراکندگی انسان ها می افتد: (و گفتند: «بیایید شهری‌ برای‌ خود بنا نهیم‌، و برجی‌ را که‌ سرش‌ به‌ آسمان‌ برسد، تا نامی‌ برای‌ خویشتن‌ پیدا کنیم‌، مبادا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراکنده‌ شویم‌« و خداوند نزول‌ نمود تا شهر و برجی‌ را که‌ بنی‌آدم‌ بنا می‌کردند، ملاحظه‌ نماید. و خداوند گفت‌: «همانا قوم‌ یکی‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ را یک‌ زبان‌ و این‌ کار را شروع‌ کرده‌اند، و الآن‌ هیچ‌ کاری‌ که‌ قصد آن‌ بکنند، از ایشان‌ ممتنع‌ نخواهد شد. اکنون‌ نازل‌ شویم‌ و زبان‌ ایشان‌ را در آنجا مشوش‌ سازیم‌ تا سخن‌ یکدیگر را نفهمند.» پس‌ خداوند ایشان‌ را از آنجا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراکنده‌ ساخت‌ و از بنای‌ شهر باز ماندند.)(50)
13. و گاهی خداوند پیامبرانش را امر به کارهای نا معقولی می کند که به آن اشاره خواهیم کرد.(51)
آری، این خداوندی است که تورات معرفی می کند. خدایی که هیچ فرقی با انسان ها ندارد. خالقی که همان صفات مخلوقش را دارد. جسم است و دست و پا دارد. می خورد و می آشامد. دروغ می گوید. وعده می شکند و حسود است. علمی محدود دارد و سراسر عجز و ضعف است، امّا حقیقت چیز دیگری است و خداوند منزّه است از این تصوّرات باطل و افکار لبریز از خرافات. خدای قرآن کجا و خدای تورات کجا!

تحریفات در باب پیامبران الهی

در کتاب مقدّس و تحریف شده یهودیان، پیامبران الهی نیز احوالات پیچیده ای دارند. در این کتاب نسبت هایی به انبیاء الهی که بی شک از مقام عصمت بر خوردارند، داده شده و انسان از نقل آن هم شرم دارد! ولی چون اساس این رساله نقل و ردّ همین گونه افسانه های راه یافته به کتاب مقدّس است ناچار از نقل این عبارات هستیم و پیشاپیش عذر خواهی می کنیم:
در مورد حضرت داوود(ع) آمده است که او با همسر یکی از فرماندهانش همبستر شده! و سپس با طرّاحی قتل آن فرمانده در میدان جنگ، با همسرش ازدواج می کند! (52)
ظاهراً در تورات، داوود تنها پیامبری نیست که مرتکب زنا می شود، حضرت لوط نیز مانند حضرت نوح شراب می نوشد و مستی می کند،(53) امّا به این اکتفا نکرده، و بی آنکه بداند با دخترانش همبستر می شود! (54)
حال دیگر قبحی ندارد که خداوند به حضرت هوشع(ع) دستور دهد تا با زن بدکاره ای ازدواج کند،(55) چرا که به گفته کتاب مقدّس، پیامبرانی هستند که خود از زنا متولّد شده اند! (56)
دیگر عجیب نیست که حضرت نوح دروغ بگوید. (57) زیرا پیامبرانی هستند که گناهان بزرگتری مرتکب شده اند. حضرت سلیمان(ع) مرتکب محرّمات الهی می شود و بخاطر علاقه قلبی به بتها برایشان بتکده می سازد! (58) حضرت هارون (ع) نیز بت می سازد و مردم را به پرستش بتها تشویق می کند! (59) حضرت موسی(ع) نیز دستور به قتل اسیران جنگی، حتّی زنان و کودکان داده است! (60)
در کتاب تحریف شده یهودیان آمده است که خداوند پیامبرانش را به دستورات نامعقولی امر می کرده است.
به عنوان مثال، خداوند به حضرت حزقیال(ع) می فرماید تا نانی که به نجاسات انسانی آلوده شده را بخورد و شاید بخاطر همین است که گاهی اوقات، حضرت موسی(ع) با خداوند با درشتی و خشونت رفتار می کند.(61) و یعقوب(ع) سعی دارد از راه کشتی گرفتن با خداوند و قدرت نمایی در برابر او ، صاحب رسالت و نبوت شود. (62)
آری گویا در اعتراض به این دستورات نامعقول می باشد که حضرت اشعیا(ع) سال های زیادی در میان مردم بدون لباس و با پای برهنه راه می رود، و حضرت ارمیا(ع) به گردن خویش بند و یوغ می بندد.
فرازهایی از تحریفات تورات در مورد پیامبران الهی بدین شرح است:
1. تورات می گوید حضرت داوود(ع) با زن یکی از فرماندهانش زنا می کند و پس از با خبر شدن از حاملگی او، نقشه قتل فرمانده اش را می کشد. این در حالی است که آن فرمانده وفادار در ایامی که به دستور حضرت داوود(ع) از میدان نبرد به اورشلیم می آید، امّا به منزل نمی رود. چون روا نمی داند او در کنار همسرش باشد ولی سربازانش در میدان کارزار. شرح داستان در تورات اینگونه است: (در فصل بهار، هنگامی که پادشاهان به جنگ می روند، داوود یوآب را با سپاه اسرائیل به جنگ فرستاد. آنان عمونیان را از بین بردند و شهر ربه را محاصره کردند. امّا داوود در اورشلیم ماند.  یک روز، بعد از ظهر داوود از بستر برخاست و به پشت بام کاخ رفت و به قدم زدن پرداخت. از روی بام نظرش بر زنی افتاد که حمام می کرد. آن زن زیبایی فوق العاده ای داشت.  داوود کسی را فرستاد تا بداند که آن زن کیست و معلوم شد که او بتشبع، دختر الیعام و زن اوریای حِتّی است. پس داوود قاصدان را فرستاد و آن زن را به حضورش آوردند و داوود با او همبستر شد. سپس به خانه خود رفت. پس از مدّتی پی برد که حامله است. پس قاصدی نزد داوود فرستاد تا حاملگی اش را به او خبر بدهد. آنگاه داوود به یوآب پیام فرستاد و از او خواست که اوریا را به نزد او بفرستد. هنگامی که اوریا آمد، داوود از حال یوآب و سپاه او و وضع جنگ جویا شد. بعد به اوریا گفت که به خانه خود برود و شست وشو کند و هدیه ای هم برای او به خانه اش فرستاد. امّا اوریا به خانه خود نرفت و در پیش دروازه کاخ با سایر خادمان پادشاه خوابید. چون داوود باخبر شد که اوریا به خانه خود نرفته است، او را به حضور خود خواسته گفت: «تو مدّت زیادی از خانه ات دور بودی، پس چرا دیشب پیش زنت به خانه نرفتی؟»  اوریا جواب داد: «آیا رواست که صندوق خداوند، مردم اسرائیل و یهودا، سرورم یوآب و سپاه او بیرون در دشت بخوابند و من به خانه خود بروم و با همسرم بخورم و بنوشم و همخواب شوم. به جان شما سوگند که هرگز این کار را نمی کنم.» داوود گفت: «امروز هم همین جا بمان و فردا دوباره به اردوگاه برو.» پس اوریا آن روز هم در اورشلیم ماند. داوود او را برای شام دعوت نمود و او را مست کرد. اوریا آن شب نیز به خانه خود نرفت و با خادمان پادشاه خوابید. فردای آن روز داوود نامه ای به یوآب نوشت و به وسیله اوریا برای او فرستاد. متن نامه به این قرار بود: «اوریا را در صف اول یک جنگ سخت بفرست و خودت عقب نشینی کن و بگذار تا او کشته شود». پس یوآب او را در جایی گماشت که نزدیک به شهر محاصره شده بود، یعنی جایی که بهترین جنگجویان دشمن می جنگیدند. آنگاه دشمنان از شهر بیرون آمدند و با یک حمله، بسیاری از سربازان بنی اسرائیل را به قتل رساندند که اوریا هم از جمله کشته شدگان بود. .. چون زن اوریا شنید که شوهرش کشته شده است، سوگوار شد. وقتی دوران سوگواری به پایان رسید، داوود او را به خانه خود آورد و با او عروسی کرد. آن زن برایش پسری به دنیا آورد، امّا این کار در نظر خداوند ناپسند آمد.)(63)
2. در تورات آمده است که دختران حضرت لوط(ع) به پدرشان شراب دادند و در حال مستی با او همبستر شده و از پدرشان صاحب فرزند گشتند: (و دختر بزرگ‌ به‌ کوچک‌ گفت‌: «پدر ما پیر شده‌ و مردی‌ بر روی‌ زمین‌ نیست‌ که‌ برحسب‌ عادت‌ کل‌ جهان‌، به‌ ما در آید. بیا تا پدر خود را شراب‌ بنوشانیم‌، و با او همبستر شویم‌، تا نسلی‌ از پدر خود نگاه‌ داریم‌«. پس‌ در همان‌ شب‌، پدر خود را شراب‌ نوشانیدند، و دختر بزرگ‌ آمده‌ با پدر خویش‌ همخواب‌ شد، و او از خوابیدن‌ و برخاستن‌ وی‌ آگاه‌ نشد. و واقع‌ شد که‌ روز دیگر، بزرگ‌ به‌ کوچک‌ گفت‌: «اینک‌ دوش‌ با پدرم‌ همخواب‌ شدم‌، امشب‌ نیز او را شراب‌ بنوشانیم‌، و تو بیا و با وی‌ همخواب‌ شو، تا نسلی‌ از پدر خود نگاه‌ داریم‌«. آن‌ شب‌ نیز پدر خود را شراب‌ نوشانیدند، و دختر کوچک‌ همخواب‌ وی‌ شد، و او از خوابیدن‌ و برخاستن‌ وی‌ آگاه‌ نشد. پس‌ هر دو دختر لوط‌ از پدر خود حامله‌ شدند. و آن‌ بزرگ‌، پسری‌ زاییده‌، او را موآب‌ نام‌ نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان‌ است‌. و کوچک‌ نیز پسری‌ بزاد، و او را بن‌عَمّی‌ نام‌ نهاد. وی‌ تا بحال‌ پدر بنی‌عمون‌ است‌.)(64)
3. در تورات آمده است که حضرت نوح شراب می نوشد و در حال مستی عریان می شود: (و نوح‌ به‌ فلاحت‌ زمین‌ شروع‌ کرد، و تاکستانی‌ غرس‌ نمود. و شراب‌ نوشیده‌، مست‌شد، و در خیمة‌ خود عریان‌ گردید. و حام‌، پدر کنعان‌، برهنگی‌ پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون‌ خبر داد. )(65)
4. خداوند در تورات به حضرت هوشع(ع) امر می کند تا با زن زناکاری ازدواج کند: (خداوند به‌ هوشع‌ گفت‌: «برو و زنی‌ زانیه‌ و اولاد زناکار برای‌ خود بگیر زیرا که‌ این‌ زمین‌ از خداوند برگشته‌، سخت‌ زناکار شده‌اند.» پس‌ رفت‌ و جُومَر دختر دبلایم‌ را گرفت‌ و او حامله‌ شده‌، پسری‌ برایش‌ زایید. )(66)
5. تورات می گوید حضرت یفتاح(ع) زنازاده بوده است: (و یفْتاح‌ جِلْعادی‌ مردی‌ زورآور، شجاع‌، و پسر فاحشه‌ای‌ بود؛ و جِلْعاد یفْتاح‌ را تولید نمود).(67)
6. تورات به حضرت نوح(ع) نسبت دروغ می دهد: (آنگاه نبی پیر بیت ئیل به او گفت: «من نیز مانند تو نبی هستم و فرشته از طرف خداوند به من گفت که تو را با خود به خانه ببرم و از تو پذیرایی کنم.» امّا نبی پیر دروغ می گفت. )(68)
7. تورات حضرت سلیمان(ع) را شرور معرفی کرده که برای بت ها بتکده می سازد: (و سلیمان‌ در نظر خداوند شرارت‌ ورزیده‌، مثل‌ پدر خود داود، خداوند را پیروی‌ کامل‌ ننمود. آنگاه‌ سلیمان‌ در کوهی‌ که‌ روبروی‌ اورشلیم‌ است‌ مکانی‌ بلند به‌ جهت‌ کَمُوش‌ که‌ رِجْسِ موآبیان‌ است‌، و به‌ جهت‌ مُولَک‌، رِجْسِ بنی‌عمون‌ بنا کرد).(69)
8. تورات می گوید حضرت هارون(ع) مردم را به بت پرستی تشویق می کند: (و چون‌ قوم‌ دیدند که‌ موسی‌ در فرود آمدن‌ از کوه‌ تأخیر نمود، قوم‌ نزد هارون‌ جمع‌ شده‌، وی‌ را گفتند: «برخیز و برای‌ ما خدایان‌ بساز که‌ پیش‌ روی‌ ما بخرامند، زیرا این‌ مرد، موسی‌، که‌ ما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد، نمی‌دانیم‌ او را چه‌ شده‌ است‌«. هارون‌ بدیشان‌ گفت‌: «گوشواره‌های‌ طلا را که‌ در گوش‌ زنان‌ و پسران‌ و دختران‌ شماست‌، بیرون‌ کرده‌، نزد من‌ بیاورید». پس‌ تمامی‌ قومْ گوشواره‌های‌ زرین‌ را که‌ در گوشهای‌ ایشان‌ بود بیرون‌ کرده‌، نزد هارون‌ آوردند. و آنها را از دست‌ ایشان‌ گرفته‌، آن‌ را با قلم‌ نقش‌ کرد، و از آن‌ گوسالة‌ ریخته‌ شده‌ ساخت‌، و ایشان‌ گفتند: «ای‌ اسرائیل‌ این‌ خدایان‌ تو می‌باشند، که‌ تو را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردند». و چون‌ هارون‌ این‌ را بدید، مذبحی‌ پیش‌ آن‌ بنا کرد و هارون‌ ندا درداده‌، گفت‌: «فردا عید یهوه‌ می‌باشد». و بامدادان‌ برخاسته‌، قربانی‌های‌ سوختنی‌ گذرانیدند، و هدایای‌ سلامتی‌ آوردند، و قوم‌ برای‌ خوردن‌ و نوشیدن‌ نشستند، و بجهت‌ لعب‌ برپا شدند.)(70)
9. حضرت موسی(ع) دستور می دهد تا گروهی از زنان و کودکان اسیر، بی رحمانه کشته شوند: (و بنی‌اسرائیل‌ زنان‌ مدیان‌ و اطفال‌ ایشان‌ را به‌ اسیری‌ بردند، و جمیع‌ بهایم‌ و جمیع‌ مواشی‌ ایشان‌ و همة‌ املاک‌ ایشان‌ را غارت‌ کردند. و تمامی‌ شهرها و مساکن‌ و قلعه‌های‌ ایشان‌ را به‌ آتش‌ سوزانیدند. و تمامی‌ غنیمت ‌و جمیع‌ غارت‌ را از انسان‌ و بهایم‌ گرفتند. و اسیران‌ و غارت‌ و غنیمت‌ را نزد موسی‌ و العازار کاهن‌ و جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در لشکرگاه‌ در عَرَبات‌ موآب‌، که‌ نزد اردن‌ در مقابل‌ اریحاست‌، آوردند. و موسی‌ و العازار کاهن‌ و تمامی‌ سروران‌ جماعت‌ بیرون‌ از لشکرگاه‌ به‌ استقبال‌ ایشان‌ آمدند. و موسی‌ بر رؤسای‌ لشکر یعنی‌ سرداران‌ هزاره‌ها و سرداران‌ صدْها که‌ از خدمت‌ جنگ‌ باز آمده‌ بودند، غضبناک‌ شد. و موسی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: « آیا همة‌ زنان‌ را زنده‌ نگاه‌ داشتید؟ اینک‌ اینانند که‌ برحسب‌ مشورت‌ بلعام‌، بنی‌اسرائیل‌ را واداشتند تا در امر فغور به‌ خداوند خیانت‌ ورزیدند و در جماعت‌ خداوند وبا عارض‌ شد. پس‌ الآن‌ هر ذکوری‌ از اطفال‌ را بکشید، و هر زنی‌ را که‌ مرد را شناخته‌، با او همبستر شده‌ باشد، بکشید. و از زنان‌ هر دختری‌ را که‌ مرد را نشناخته‌، و با او همبستر نشده‌ برای‌ خود زنده‌ نگاه‌ دارید).(71)
10. تورات می گوید حضرت موسی(ع) برای خداوند تکلیف تعیین می کند و با درشتی با او سخن می گوید: (پس‌ موسی‌ به‌ حضور خداوند برگشت‌ و گفت‌: «آه‌، این‌ قوم‌ گناهی‌ عظیم‌ کرده‌، و خدایان‌ طلا برای‌ خویشتن‌ ساخته‌اند. الآن‌ هرگاه‌ گناه‌ ایشان‌ را می‌آمرزی‌ و اگرنه‌ مرا از دفترت‌ که‌ نوشته‌ای‌، محو ساز.»)(72)
11. خداوند تا صبحدم با یعقوب کشتی می گیرد و برای رهایی از دست یعقوب به او پاداشی می دهد: (و یعقوب‌ تنها ماند و مردی‌ با وی‌ تا طلوع‌ فجر کشتی‌ می‌گرفت‌. و چون‌ او دید که‌ بر وی‌ غلبه‌ نمی‌یابد، کف‌ ران‌ یعقوب‌ را لمس‌ کرد، و کف‌ ران‌ یعقوب‌ در کشتی‌ گرفتن‌ با او فشرده‌ شد. پس‌ گفت: «مرا رها کن‌ زیرا که‌ فجر می‌شکافد.» گفت‌: «تا مرا برکت‌ ندهی‌، تو را رها نکنم‌« به‌ وی‌ گفت‌: «نام‌ تو چیست‌؟» گفت‌: «یعقوب‌« گفت‌: «از این‌ پس‌ نام‌ تو یعقوب‌ خوانده‌ نشود بلکه‌ اسرائیل‌، زیرا که‌ با خدا و با انسان‌ مجاهده‌ کردی‌ و نصرت‌ یافتی‌« و یعقوب‌ از او سؤال‌ کرده‌، گفت‌: «مرا از نام‌ خود آگاه‌ ساز.» گفت‌: «چرا اسم‌ مرا می‌پرسی‌؟» و او را در آنجا برکت‌ داد. و یعقوب‌ آن‌ مکان‌ را «فِنیئیل‌» نامیده‌، (گفت‌:) «زیرا خدا را روبرو دیدم‌ و جانم‌ رستگار شد.»)(73)  
12. گاهی اوقات پیامبران الهی مامور به اوامر نامعقولی می شود: (تو (حزقیال) باید با مدفوع خشک انسان آتش بیافروزی و نان خود را بر روی آن بپزی و آن را در جایی بخور که همه ببینند. خداوند فرمود: «بدین سان قوم اسرائیل در میان اقوامی که پراکنده اش کرده ام، نان ناپاک خواهد خورد.» امّا من گفتم: «ای خداوند متعال، من هرگز خود را آلوده نکرده ام. از کودکی تاکنون من گوشت حیوانی را که مرده باشد یا به وسیله حیوانات وحشی کشته شده باشد، نخورده ام. من هرگز غذایی را که ناپاک شمرده می شد، نخورده ام.» آنگاه خداوند به من فرمود: پس من اجازه می دهم که برای پختن نان، به جای مدفوع انسان از سرگین گاو استفاده کنی).(74)
13. همچنین در جای دیگر چنین نقل شده: (خداوند به‌ واسطه‌ اشعیا ابن‌ آموص‌ تکلّم‌ نموده‌، گفت‌: «برو و پلاس‌ را از کمر خود بگشا و نعلین‌ را از پای‌ خود بیرون‌ کن‌.» و او چنین‌ کرده‌، عریان‌ و پا برهنه‌ راه‌ می‌رفت.‌)(75)
14. علاوه بر این در جای دیگر، از زبان حضرت ارمیا(ع) نقل شده است که: (خداوند به‌ من‌ چنین‌ گفت‌: «بندها و یوغ ها برای‌ خود بساز و آنها را بر گردن‌ خود بگذار».)(76)
تنها لازم است انسان لحظاتی را به فکر فرو رود. براستی اگر پیامبران الهی از دید یهود اینگونه اند، مردمان عادی و پیروانشان چگونه خواهند بود؟! این در حالی است که قرآن پیامبران الهی را بهترین و پاکترین انسان ها معرفی می کند. کافیست کمی با قرآن مانوس باشیم تا تفاوت را احساس کنیم.



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:اسلام,يهوئ,موعود,تحريفات,تورات, توسط عباسعلی

مبانى وحدت :
برخى از مبانى وحدت عبارتند از:
1 . ايمان و توجه به خدا: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَت َ اللَّهِ عَلَيکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَ نًا;(آل عمران ،103) و همگى به ريسمان خدا (قرآن ، اسلام و هر گونه وسيله ارتباط ديگر) چنگ زنيد و پراکنده نشويد ، و نعمت (بزرگ ) خدا را بر خود به ياد آوريد که چگونه دشمن يک ديگر بوديد و او در ميان دل هاى شما الفت ايجاد کرد ، و به برکت نعمت او برادر شديد»; « . . .هُوَ الَّذِى أَيدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِين * وَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْت َ مَا فِى الأَْرْضِ جَمِيعًا مَّآ أَلَّفْت َ بَينَ قُلُوبِهِمْ وَلَـکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَينَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ;(انفال ،62ـ63) . . .او همان کسى است که تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت کرد . و در ميان دل هاى آن ها الفت ايجاد نمود ، اگر تمام آن چه روى زمين است صرف مى کردى که در ميان دل هاى آن ها الفت بيافکنى نمى توانستى ولى خداوند در ميان آن ها الفت ايجاد کرد او توانا و حکيم است .»
روشن است اين تأليف قلوب و نزديک شدن اهل ايمان و اتحاد بين آن ها ، به خاطر ايمان ، توجه به خدا و ارتباط مکتبى امکان پذير است ; وگرنه همين انسان ها تا قبل از بعثت ، دشمن خون خوار هم بودند و بر اثر دورى از يکديگر وجود کينه و دشمنى درگيرى هاى طولانى داشتند و خون هم را مى ريختند .
2 . فضائل انسانى :
ديگراز مبانى وحدت رعايت ارزش هاى انسانى است . به تعبير ديگر عامل ديگرى که عملا وحدت بين مؤمنان ، مسلمانان ، مذاهب و حتى اجتماعات انسانى در سطح بين الملل را مى تواند محقق کند ، عمل به ارزش ها و فضائل انسانى است . اگر در همه جا عدالت ، تقوا ، محبت ، تعاون ، ايثار ، حرمت ، همدلى و . . . حکم فرما باشد ، اختلاف ، نزاع ودرگيرى يا به کلى نيست و يا بسيار اندک است . و اگر ظلم ، تجاوز به حريم و حرمت ديگران ، بى عدالتى ، بى تقوايى ، غارت يک ديگر ، و . . . حاکم باشد ، يقيناً درگيرى ، اختلاف و . . . نيز به مراتب هست . لذا ، خداوند متعال مى فرمايد: «يسْـَلُونَکَ عَنِ الأَْنفَالِ قُلِ الأَْنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَات َ بَينِکُم ;(انفال ،1)از تو درباره انفال مى پرسند ، بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر است ، پس از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و ميان برادرانى را که با هم ستيزه دارند آشتى دهيد و خدا و پيامبرش را اطاعت کنيد اگر ايمان داريد .
در اين آيه شريفه بعد از امر به تقوا ، ]که يکى از صفات انسانى است[ امر به اصلاح و حل اختلاف شده است ; معلوم مى شود تا فضائل انسانى نباشد امر به صلاح و يکانگى و وحدت معنا ندارد .
دعاى اهل ايمان اين است که : «وَ لاَ تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَآ إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ;(حشر ،10) و در دل هايمان حسد و کينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده ، پروردگارا ! تو مهربان و رحيمى » . «نحل » به صفات مخفى و زشت اخلاقى گفته مى شود . مؤمن از خداوند مى خواهد هر گونه زشتى را از او دور کند . اين جمله با توجه به تعبير «اخوان » (برادران ) حاکى از اين است که بر کل جامعه اسلامى روح محبت ، صفا و برادرى بايد حاکم باشد تا اتحاد و يگانگى ايجاد شود .
و . . .
اهداف وحدت :
1 . يکى از اهداف وحدت اسلامى رفع اختلاف و نبود درگيرى و نزاع است : «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَـزَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَب َ رِيحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّـبِرِينَ;(انفال ،46) و اطاعت (فرمان) خدا و پيامبرش نماييد و نزاع (و کشمکش ) مکنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوکت و هيبت ) شما از ميان نرود و استقامت نماييد که خداوند با استقامت کنندگان است » .
لذا ، لازم است مذاهب ِ مختلف براى رفع اختلافات و درگيرى هاى درونى به مشترکات تمسک کنند ، تا در برابر بيگانگان ، يگانگى و اتحاد خود را حفظ کنند; اما در غير اين صورت و مشغول شدن و درگيرى بين خود ، قواى جسمى ، فکرى ، اقتصادى و . . . هدر مى رود ، و آن که در اين وسط سود مى برد دشمنان و بى گانگان هستند . چنان چه دنياى اسلام امروز گرفتار همين درد است .
نکته قابل ذکر اين که ، براى رسيدن به اين اهداف بهره گيرى از روش ها و شيوه هايى که وحدت را عملا محقق مى سازد ، امرى ضرورى است ; مثلا يکى از روش ها ، استفاده از وحدت کلمه است . «قُلْ يـأَهْلَ الْکِتَـب ِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَة سَوَآءِم بَينَنَا وَبَينَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيـًا وَلاَ يتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ;(آل عمران ،64) بگو: اى اهل کتاب ، بياييد به سوى سخنى که ميان ما و شما مشترک است که جز خداوند يگانه را نپرستيم ، و چيزى را شريک او قرار ندهيم ، و بعضى از ما بعضى ديگر را ، غير از خداوند يگانه ، به خدايى نپذيرند ، هرگاه (از اين دعوت ) سر برتانيد ، بگوييد گواه باشيد که ما مسلمانيم » .
ديگر از شيوه ها ، اطاعت و تسليم است : «وَ مَن يسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى;(لقمان ،22) کسى که قلب و جان خود را تسليم خدا کند و در آستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد در حالى که محسن و نيکوکار باشد به دست گيره محکمى چنگ زده است » .
شيوه سوم ، استفاده از رهبرى واحد است ، چنان چه در آيه چهل وشش انفال به آن اشاره شد . و . . .
روشن است که به کارگيرى اين روش ها ، همه را به مشترکات فرا مى خواند ، و سبب هم بستگى و اتحاد مى شود .

اولين حديث از پيامبراعظم (صلي الله و عليه و اله)

فرمان وحدت

اسمعوا و اطيعوا لمن ولاه الله الامر فانه نظام الاسلام
پيامبر اعظم (صلي الله و عليه و اله) فرمودند:
از حاكمان الهي اطاعت كنيد و گوش بفرمان باشيد زيزا اطاعت از رهبري مايه ‍«وحدت امت اسلام» است

امالي ج 1 ص 14

 

 
پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير تثبيت همبستگى ايمانى مسلمين مکررا بر اين موضوع تاکيد فرمود. در بخشى از سخنان حضرت پس از فتح مکه و در مسجدالحرام چنين نقل کردهاند که فرمود: «المسلم اخ المسلم والمسلمون هم يد واحد على من سواهم تتکافوا دمائهم يسعى بذنبهم ادناهم.»

 
ايجاد چنين حس مشترک دينى و پيوستگى مذهبى واحد بين مؤمنان در کلام زيبايى منسوب به حضرت کاملا مشهور است که: «المؤمنون کنفس واحدة.»

 
همچون آن يک نور خورشيد سما...... صد شود نسبت به صحن خانه ها
 
ليک يک باشد همه انوارشان....... چون که برگيرى تو ديوار از ميان
چون نماند خانه ها را قاعده......... مؤمنان مانند نفس واحده

 

مسأله وحدت و دعوت مسلمانان به اتحاد و اُخوّت در آیات متعدد قرآن و روایات پیامبر و ائمه اطهر مورد بحث و بررسی قرار گرفته و در سیره عملی آن بزرگواران نیز نشان دهنده اهمیت این مسأله می باشد.

آيه اعتصام به حبل الله

«و اعتصَموا بِحَبل الله جَميعاً ولاتَفرّقوا واذكُروا نِعمت الله عَليكم إِذ كُنتم أَعداءً فَألَّفَ بَين قُلوبكم فَأَصبحتم بِنعمته إِخواناً و كُنتم عَلي شَفا حُفرة مِن النّار فَأَنقذكم مِنها كَذالك يُبيّن اللهُ لَكم اياته لَعلّكم تَهتدون؛ آل عمران / 103
همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود يادكنيد؛ آن گاه كه دشمنان يك ديگر بوديد, پس ميان دل هاي شما اُلفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه, خداوند, نشانه هاي خود را براي شما روشن مي‏كند؛ باشد كه شما هدايت يابيد».
مراد از برادري در اين آيه, برادري ايماني است. مسلمانان با يكديگر برادرند؛ چون هر يك از آنان همان چيزي را قصد و طلب مي‏كند كه ديگري در پي آن است.
امير مؤمنان (علیه السلام) در نامه‏اي به مالك اشتر, او را به رفتار رحيمانه با زير دستان سفارش كرده و برادري ديني و ايماني و ي را با مسلمانان مطرح ساخته است: «... فَإِنّهم صِنفان إِما أَخ لَك فيِ الدِّين...؛(نهج البلاغه, نامه 53, بند9) مردم و رعيّت دو صنفند يا برادر ديني تو هستند... ».
اعتصام به حبل الهي, راه را براي صعودي جمعي فراهم مي‏آورد و پيامبر كه به تنهايي مي‏تواند تا «... قاب قوَسيَن أَو أدني» ( نجم/ 9) پرواز كند, مأمور مي‏شود كه امّتي را در اين پرواز مدد رساند تا ديگران نيز پر و بال بگشايند و مجموعه‏اي متشكّل از امّت و امام,هماهنگ و منسجم را ه قرب حق را در پيش گيرند «وَاخَفضَ جَناحك لِمن اتَّبعك من المؤمنين ››شعراء / 215
پس, سير الي الله ،صعود است و صعود وسيله مي‏طلبد «يا أَيّهُا الذَيِن آمنوا اتَّقوا الله وابتَغوا إِليه الوَسيلة وَجاهِدوا في سَبيله لَعلّكم تُفلحون» مائده / 35و وسيله همان «حبل الله» يعني «دين» است.
اعتصام جمعي و اتحاد و هماهنگي و انسجام بر محوريت حبل الاهي, موجب مي‏شود همگان در برداشتن بار سنگين مسوؤليت با نشاطي فزاينده مشاركت داشته باشند و بر اساس: «فَإِنّ يدالله مَع الجماعة» ؛ با قدرتي افزون تر, رسالت الاهي خويش را به انجام برسانند.

آيه ورود همگان در سِلْم

«يا اَيُها الذَينِ امنوا ادخُلوا فِي السِّلم كافّة وَلا تتَّبِعوا خُطوات الشَيطان إِنّه لَكم عَدوّ مبُين؛ بقره / 208
اي اهل ايمان! همگان در سِلْم درآييد و گام هاي شيطان را دنبال مكنيد كه او براي شما دشمني آشكار است».
واژة «سِلْم» مقابل حرب و به معناي صلح و سازش است و كلمه «كافّه» از ماده «كفّ» به معناي مانع شدن از فعليت و ظهور چيزي است و بر جماعت اطلاق مي‏شود.

از ابن عباس نقل شده اين آيه در شأن «عبدالله بن سلام يهودي» و اصحابش نازل شده است؛ آنان وقتي اسلام آوردند, با مسلمانان بر سر پاره‏اي از مسائل مانند تعظيم روز شنبه, كراهت گوشت و شير شتر , اختلاف كردند؛ آن گاه از پيامبر اكرم خواستند كه تورات را بياورد و به آن عمل كند. خداوند اين آيه را نازل كرد و همگان را به صلح و زندگي مسالمت آميز دعوت كرد. در برخي از تقاسير آمده است كه از پيامبر اكرم اجاز خواستند تا تورات را در نمازهايشان بخوانند؛ آنگاه ‏اين آيه نازل شد و آنان را از پيروي شيطان نهي كرد.(اسباب النزول واحدي,/68)
خداي سبحان در اين آيه مؤمنان را مورد خطاب قرار داده, همگان را به صلح و اتحاد و زندگي مسالمت آميز, دعوت كرده است.
ذات اقدس اله مي‏فرمايد اي مؤمنان! همگي با هم وارد قلعة محكم سازش و وحدت شويد؛ چون صلح و اتحاد, به منزله دژ محكم و حِصْن حَصيني است كه انسان را از هر حادثه‏اي حفظ مي‏كند؛ مانند كلمة «لا إله إلّا الله» و ولايت علي بن ابي طالب (علیه السلام) كه روايات از آن ها به نام قلعه محكم الاهي ياد كرده است؛ چون مايه حفظ و صيانت از عذاب الاهي مي‏شوند.
بنابراين, منظور از «سِلْم» در اين آيه, صلح و سازش و اتحاد و برادري در حوزه اسلامي‏ ميان مسلمانان و مؤمنان است؛ نه دعوت به اسلام. پس, اين آيه, خطاب به مؤمنان است و آنان را در محدودة داخلي ايمان و اسلام, به انقياد و اتحاد همگاني دعوت و از تفرقه نهي مي‏كند.
آري, اگر خطاب به عموم مردم بود, مانند «يا أَيُها الناس كُلوا مِمّا فِي الأرض حَلالاً طَيّباً ولاتَتّبعوا خُطوات الشَيطان...»بقره / 168 يا نظير سوره نصر بود «وَرأَيت الناسَ يَدخلون في دين الله اَفواجاً»نصر/2كه كلمه «ناس» دارد, ممكن بود كه «سِلم» بر اصل اسلام منطبق شود؛ چنان كه برخي از مفسّران اهل تسنن,اين گونه معنا كرده اند.(الجامع لأحكام القرآن, 2/ 23ـ24)

 

«اُدخلوا» فعل امر است و بر وجوب دلالت دارد و چون كلمه «كافّة» در «...ادْخلوا في السِّلم كافّة» به معناي جميع و همگي است، معلوم مي‏شود كه حكم وجوب به اتحاد و برادري, ويژه فرد يا افراد غير معيّن نيست تا مانند واجب كفايي باشد و با انجام دادن يكي, از ديگران ساقط شود.

همچنين و اجب بودن اتحاد بر خصوص «مجموع من حيث المجموع» بار نشده است تا آن كه افراد به تنهايي تكليفي نداشته باشند؛ بلكه چون هر فردي , هم حيثيّت فردي دارد و هم حيثيت اجتماعي, حكم آيه به تك تك افراد اختصاص دارد؛ منتها با عنايت به حيثيّت اجتماعي آنان.

آيه اُخوّت ايماني

«إِنّما المؤُمنون اِخوة فَأَصلِحوا بَين أَخوَيكم و اَتقوا الله لَعلّكم تُرحمون؛ حجرات / 10
در حقيقت, مومنان باهم برادرند. پس, بين برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد؛ اميد كه مورد رحمت قرار گيريد».

اين آيه, مؤمنان را به اخوّت و برادري دعوت كرده است و از هر گونه تفرقه باز مي‏دارد تا بر اساس «.. أشدّاءُ علي الكفاّر رُحماء بينهم...» فتح/29 به خوبي و مهرباني در زير سايه اسلام, زندگي مسالمت آميزي داشته باشند.
بنابراين, بايد كسي را كه در دايره حوزه اسلام به داعيه مؤمن بودن خود, به جان مردم مي‏افتد و ايجاد اختلاف مي‏كند, از اين كار بازداشت و آن اختلاف را حلّ كرد؛ چنان كه قرآن مي‏فرمايد اگر دو گروه از مؤمنان , بر اثر برداشت هاي گوناگون يا تشخيص باطل, با هم به مبارزه بر خواستند, نخست بايد از راه موعظه و نصيحت بين آنان را اصلاح كنيد و اگر اصلاح نشدند و گروهي بر گروه ديگر ستم روا داشتند, بايد طايفه و گروهي ياغي و ستمگر را با مبارزه بر سر جايشان بنشانيد تابه قانون الاهي تَن دهند؛ اگر آنان تابع قانون الاهي شدند, به وسيله عدل, ميانشان اصلاح كنيد و عادل باشيد و نه صلح طلب؛ چون صلح و سازش در اين جا محمود وممدوح نيست؛ يعني حقّ ستمديده را از ستمگر بگيريد و به او بدهيد؛ نه آن كه ستمديده را وادار كنيد كه از حقّش بگذرد؛ زيرا اين كار, گرچه صلح و سازش ايجاد مي‏كند, ولي از عدل و عدالت فاصله دارد: «وإِن طائِفتان مِن المُؤمنين اقتَتَلوا فَأَصلِحوا بَينَهما فَإِن بَغت إِحديهما علي الأُخري فَقاتِلوا الَّتي تَبغي حتّي تَفئَ إِلي أَمر الله فَإِن فائت فَأَصلِحوا بَينهما بِالعَدل وأَقسطوا إِنّ الله يُحبّ المُقسطين»
حجرات / 9.

اميرمؤمنان (علیه السلام) به اخوت ايماني تصريح كرده, مي‏فرمايد: «إِنّما أَنتم إِخوان عَلي دين الله ما فَرّق بَينكم إِلّا خُبث السَرائر و سوء الضَمائر؛ شما بر اساس دين خدا با هم برادريد؛ چيزي جز دشمني درون و بدي نيّت, شما را از هم پراكنده نكرده است».
(نهج البلاغه, خطبه113, بند6)

برادري, نخستين شعار پيامبر

نخستين شعار رسول اكرم هنگام ورود به مدينه و پيش از ساختن مسجد و پرداختن به امور عمراني, دربارة اُخوت و برادري ديني بود . آن حضرت مسلمانان را دو به دو در راه خدا برادر يك ديگر كرد: «اخي النبيّبين أصحابه من المُهاجرين و الأَنصار أَخوين أخوين»؛
(بحار, 38, /336)و با ايجاد عقد اخوت ميان مسلمانان و بين خود و حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) و نيز ميان دو قبيله «اُوس» و «خزرج», اتحاد و هماهنگي را تحقق بخشيد.
شعار وحدت, هم در آغاز تأسيس حكومت اسلام مطرح شد و هم هنگام استحكام حكومت اسلامي‏در مدينه و هم پس از فتح مكه و تفوّق مسلمانان بر شبه جزيره عربستان؛ چنان كه پيامبر اكرم در حجّه الوادع از حفظ وحدت, سخن به ميان آورد و فرمود:«المُسلمون إِخوة َتتكافي دِمائهم يَسعي بِذَمّتهم أَدناهم وَهم يَد عَلي مَن سِواهم؛
(بحار, 67,/ 242) مسلمانان با هم برادرند و خون هايشان همسان يك ديگر است و خون هيچ كس ارزشمندتر از خون ديگري نيست».
همان طور كه برادران نسبي, پدر نسبي دارند, برادران ايماني نيز پدر ايماني خواهند داشت كه همان رسول خدا و اميرمؤمنان (علیه السلام) است.
بر همين اساس, پيامبر خود و حضرت علي (علیه السلام) را دو پدر امت اسلامي‏معرفي كرد: «أَنا وَ عَليّ أبوا هذه الأُمة»؛
(همان 16/95)
آية الله جوادي آملي، وحدت جوامع در نهج‏البلاغه

زمينه هاي پيدايي وحدت, عبارت است از :
1ـ دادن هدف مشترك.
2ـ ارائه اصول و مبانی خط مشی مشترك .
3ـ راهنمايي خط مشی مشترك.
4ـ تعليم فروع جزئی زير پوشش خط مشی كلّی.
5ـ پيروي از راهنمای واحد و رهبر مشترك.
عناوين كلی زمينه هاي پيدايی وحدت را مي‏توان در سخن حضرت علي (علیه السلام) يافت؛ آن جا كه فرمود:

«تَرد عَلي أَحدهم القَضية في حُكم مِن الأَحكام فَيَحكم فيها بِرأيه ثُمّ ترد تِلك القَضية بِعينها عَلي غَيره فَيَحكم فيها بِخلاف قوله ثُمّ يَجتمع القُضاة بِذلك عِند الإمام الَذي استَقضاهم فيُصوّب اراءهم جميعاً وإِلههُم واحد! وبنيُّهم واحد و كتابهم واحد آفآمرَهم الله سُبحانه بالِإختلاف فَآطاعوه! أَم نَهاهم عَنه فَعَصوه!؛ (نهج البلاغه، خطبه 18) گاهي دعوايي مطرح مي‏شود و قاضي به رأي خود حكم مي‏كند. پس از آن, همين دعوا نزد قاضي ديگري عنوان مي‏گردد, او بر خلاف قاضي اول نظر مي‏دهد. سپس همه نزد پيشوايشان كه آنها را نصب كرده مي‏آيند و او رأي همه را تصديق مي‏كند! در صورتي كه خداي آن ها يكي! و پيامبرشان يكي و كتابشان يكي است!».
سخن ان حضرت به خوبي نشان مي‏دهد كه هدف و اعتقادات مشترك «إلههم واحد» و رهبري واحد «نبيّهم واحد» و برنامه و خط مشي مشترك «وكتابهم واحد», وحدت آفرين است. بنابراين, مسلمانان بايد از اين عوامل وحدت زا به خوبي پاسداري كنند تا به وحدت جوامع اسلامي‏آسيبي وارد نشود؛ آن گونه كه در زمان حضرت علي (علیه السلام) واقع شد.
آن حضرت در اين باره مي‏فرمايد: «فَلقد كُنّا مَع رسول الله وَإِنّ القَتل لَيدور عَلي الاباء والأَبناء والِإخوان والقرابات فَما نَزداد عَلي كُلّ مُصيبة و شِدّة إلّا إِيماناً و مُضيّاً عَلي الحَق و تَسليماً لِلأمر وصَبراً عَلي مُضض الجِراح ولكِنّا إِنّما أَصبحنا نُقاتل إِخوانَنا فِي الإِسلام عَلي ما دَخل فيه مِن الزَيغ و الإِعوجاج والشُّبهة والتَّأويل فَإِذا طَمِعنا فَي خِصلة يلُم الله بِها شَعتنا ونَتداني بِها اِلي البقيّة فيما بَيننا رغَبنا فيها و أمسكنا عمّا سواها!؛ در زمان پيامبر ما با پيامبر بوديم و قتل و كشتار گرداگرد پدران, فرزندان, برادران, و خويشان دور مي‏زد و با وارد شدن هر مصيبتي بر ايمان ما افزوده مي‏شد و شكيبا و مصمّم بوديم؛ اما امروز با پيدايش زنگارها در دين و ظهور كژي ها و نفوذ شبهه ها در افكار و تفسير و تأويل دروغين در دين, با برادران مسلمان خود به جنگ خونين كشانده شديم. پس, هر گاه احساس كنيم چيزي باعث وحدت ماست و به وسيلة آن به يكديگر نزديك مي‏شويم و شكاف ها را پر و باقيماندة پيوندها را محكم مي‏كنيم, به آن تمايل نشان مي‏دهيم و آن را گرفته و ديگر راه جنگ را ترك مي‏كنيم».
امير مؤمنان (علیه السلام) در جاي ديگر نيز به وحدت آفريني اعتقاد به نبوّت و پيروي از رهبري الاهي, اشاره كرده است: «فَانظُروا إِلي مَواقع نِعم الله عَليهم حين بَعث إِليهم رَسولاً فَعقد بِملّته طاعَتهم و جَمع عَلي دَعوته أُلفتهم... ؛ (نهج البلاغه، خطبه 192، بند 98) حال به نعمت هاي بزرگي بنگريد كه خداوند به هنگام بعثت پيامبر اسلام به آنان ارزاني داشت كه اطاعت آنان را با آيين خود پيوند داد و با دعوتش آنها را متحد ساخت ... ».
نيز در جاي ديگر مي‏فرمايد: «فَصَدع بِما أُمر به وبلَّغ رِسالات رَبّه فَلمّ الله بِه الصَّدع و رَتق به الفَتق وأَلّف به الشِمل بَين ذوِي الأرحام بَعد العَداوة الواغرة في الصّدور و الضّغائِن القادِحة في القلوب؛(نهج البلاغه، خطبه 231)پيامبر براي انجام فرمان خدا قيام كرد و رسالت هاي پروردگارش را ابلاغ كرد و خداوند به وسيلة او شكاف هاي اجتماعي را پر كرد وفاصله ها را پيوستگي بخشيد و بين خويشاوندان يگانگي برقرار ساخت؛ پس از آن كه آتش دشمني در سينه ها و كينه هاي برافروخته در دل ها جايگزين شده بود».
آية الله جوادي آملي، وحدت جوامع در نهج‏البلاغه


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:وحدت,قران,حديث,پيامبر, توسط عباسعلی

 

مقدمه
یکی از مشکلات بنیادی که به طور جدی گریبانگیر جامعه امروز ما شده است؛ کاهش انسجام اجتماعی می‌باشد؛ هر چند کاسته شدن انسجام، نتیجه طبیعی ایجاد فضای باز سیاسی و گشوده شدن باب انتقاد در جامعه است.
یکی از خصوصیات همه مفاهیم علوم اجتماعی و بخصوص جامعه شناسی، دیالکتیکی و چند طرفه بودن است؛ یعنی همانطور که یک مؤلفه جامعه شناختی اثر دلخواه و قابل پیش‌بینی را بر اجتماع می‌گذارد، شاید نه به آن میزان ولی حداقلی از تأثیرات ناخواسته را نه به شکل غیرقابل پیش‌بینی بلکه به صورت غیر قابل اجتناب به دنبال دارد. این نکته از آن جهت یادآوری می‌شود تا بدانیم حال که توسعه سیاسی باعث کاهش انسجام اجتماعی شده به این معنا نیست که در پیش گرفتن توسعه سیاسی اشتباه بوده؛ بلکه شاید معنای درستش این باشد که اگر به روش دیگری عمل می‌شد یا برای آن تأثیرات غیرقابل اجتناب هم از قبل فکری می‌شد یا سرعت حرکت کم گردیده بود و یا ... به این میزان وحدت و یکپارچگی جامعه دستخوش آسیب نمی‌گردید.
به عنوان مدخل بحث و برای این‌که به اصل موضوع این نوشته برسیم به جمله‌ای که چندی پیش یکی از اساتید جامعه‌شناسی گفته بودند اشاره می‌کنیم. آن جمله این بود که: «آنقدر میزان انسجام اجتماعی در ایران رو به کاهش است که شاید کار به جایی برسد که فقط یک جنگ برون مرزی بتواند وحدت از دست رفته جامعه را به آن بازگرداند».
ورای این‌که آیا اساسا این تحلیل از شرایط موجود درست است یا خیر و یا اینکه مگر راه حل‌های به اصطلاح مسالمت‌آمیز دیگری وجود ندارد به نکته موجود در این کلام توجه کنیم و آن اینکه رابطه بین جنگ یا یک دشمن بیرونی با انسجام اجتماعی رابطه‌ای است مستقیم و بسیار قوی. البته این رابطه بسط یافته همان چیزی است که «کوزر» در بحث گروه‌ها مطرح می‌کند و دیگر جامعه‌شناسان نیز تأیید می‌کنند، این‌که «دشمن مشترک باعث بالا رفتن پیوند درون گروهی می‌گردد». (1)
مروری بر اوضاع ایران در هنگام آغاز جنگ:
به سال‌های اولیه انقلاب برگردیم و روند شکل‌گیری و اوج‌گیری جنگ ایران و عراق را بررسی کنیم می‌بینیم که پیش از شروع جنگ احساس تعلق خاطر مردم به یکدیگر که ناشی از فعالیتی مشترک و بزرگ (‌یعنی همان انقلاب) بود، احساس رضایت خاطری عمیق ناشی از شکستن بتی به بزرگی سلطنت و به عمر 2500 سال، هدف مشترک تثبیت نظام جمهوری اسلامی و از آنها مهمتر رهبری مدبرانه و کاریزماتیک حضرت امام (ره) عوامل مهمی بودند که به اضافه یکسری عوامل دست چندم دیگر جامعه ایران را به انسجامی بی‌نظیر رسانده بودند.
در همان سال‌ها بود که حرکات خزنده و پراکنده منافقین سایه‌های یک دشمن مشترک جدید را آشکار می‌کرد. بالطبع یکسری فعالیت‌ها نیز در راستای مقابله با این مخاطرات صورت می‌گرفت که نتیجه مستقیم آنها باز هم افزایش وحدت و انسجام میان مردم بود، به عنوان مثال گشت‌های شبانه آنقدر پیوند همسایه‌ها را بالا برده بود که "محله" یکی از واحدهای بارز اجتماعی آن روز ایران به شمار می‌آید.
وقتی از منظر فوق به جامعه آن سال‌ها نگریسته می‌شود باید به تصمیم حمله عراق به ایران به دید سخره نگاه کرد. ولی فراموش نکنیم که این نگاه از درون و یک طرفه بود. اگر به دنبال فهرست خصوصیات ایران پایان دهه پنجاه چند مؤلفه دیگر را هم اضافه کنیم، شاید مدل ما کامل تر شود. باید بدانیم طراحان و محرکان حمله عراق به ایران بی‌شک واقعیت‌های امیدوار کننده‌ای از جامعه آن روز ایران برای خود یافته بودند (و همانطور که آشکار است تقریبا آنها هیچ وقت بدون مطالعه قبلی دست به کاری به این بزرگی نمی‌زنند). از جمله شاید بتوان مهم ترین آنها را اینگونه فهرست کرد:
ـ عدم تصفیه و پاک‌سازی کامل ارتش ایران
ـ رئیس‌جمهوری بنی‌صدر بر کشور و اختلافات آشکار او با سایر مسوولان درجه یک نظام
ـ نداشتن سازماندهی کامل نیروهای انتظامی، ژاندارمری‌ها و مرزبانی‌ها
ـ نبودن هیچ‌گونه حامی قدرتمند خارجی برای جمهوری اسلامی
ـ چندگانگی هنجاری ناشی از قطعی بودن ارزش‌های قبل و بعد از انقلاب که شاید حتی از دور یک "آنومی" به نظر می‌رسید.
با لحاظ این شرایط بود که طراحی جنگ علیه ایران انجام شد. این هجوم به سبک جنگ‌های ضربتی و غافلگیر کننده طراحی شد و با این تصور که چند روزه به پایان خواهد رسید. (مثل جنگ اعراب با اسرائیل که شش روزه خاتمه یافت) در این مدل جنگ‌ها تا حریف مدافع بخواهد حتی نیروهای بالفعل خود را در موضع مورد تهاجم، آرایش و استقرار دهد کار از کار گذشته است.
«هنری کیسینجر» در تاریخ 7/6/59 پیش‌بینی کرده بود عراق در یک جنگ ده روزه می‌تواند بر جمهوری اسلامی پیروز شود. (2) همان روز بختیار که شناخت بیشتری از بقیه مردم ایران داشت «سقوط نظام جمهوری اسلامی را ظرف چند ماه محقق دانست» و صدام در روز اول جنگ گفته بود که «هفت روز دیگر به تهران خواهیم رسید».
اما چرا معادلات به هم ریخت؟ و این طراحی غلط از آب در آمد؟ و جنگ چند روزه هشت سال به طول انجامید؟ پاسخ در انسجام اجتماعی مردم ایران خلاصه می‌شود که ما آن را به عنوان علت دوم که در میان مدت و بلند مدت مانع از تحقق برنامه‌های دشمن شد بررسی می‌کنیم؛ ولی پیش از آن لازم است علت اول را که تا زمان بالفعل شدن یکپارچگی مردم ایران مؤثر واقع شد، مد نظر قرار دهیم.
1ـ مقاومت‌های محلی و نیروی هوایی:
در خوشش‌بینانه‌ترین شرایط حداقل چند روز زمان لازم است تا ارتش و مردم یک کشور به صحنه رویارویی غافلگیرانه با دشمن متجاوز بیایند. دفاع از ایران و تلاش برای نگه‌داشتن موازنه قدرت تا آن زمان بوسیله مقاومت بالای نیروهای محلی و خدمات فراموش نشدنی نیروی هوایی ارتش انجام شد.
1ـ1ـ مقاومت‌های محلی:
مرزنشینان غیور ایران که هنوز شور انقلاب را در سر داشتند و به علت تجربه سال‌ها ناامنی در مرزها عموما مسلح نیز بودند، به شکلی کاملا جدی و مؤثر با همه توان به مقاومت برخاستند. نیروی زمینی ارتش عراق که از پیش آماده شده بود برای اینکه از شهرهای بی‌دفاع یکی پس از دیگری به سمت مرکز کشور پیشروی کند در اولین گام ورود به کشور با مقاومتی غیرقابل تصور روبرو گردید که دو نتیجه دربرداشت: اولا شور نظامی و انرژی بالفعل ناشی از سبک پنداشتن کارزار پیش رو را تا حدود زیادی کاهش داد. ثانیا باعت شد از همان ابتدای امر به علت عقب افتادن ارتش از برنامه زمانی از پیش تعیین شده در کنار ورود عنصر ترس و احتیاط در پیشروی‌های بعدی، حرکت هجومی ارتش عراق در خاک ایران بسیار کندتر شود.
2ـ1ـ نیروی هوایی:
تیزپروازان ارتش جمهوری اسلامی که پیش از انقلاب یعنی در 19 بهمن 57 با امام خویش بیعت کرده بودند باز هم اولین نیروهای نظامی بودند که عملا وارد جنگ شدند. در همان چند روز این نیرو طی دو مرحله مأموریت خود را به انجام رساند. مرحله اول با مانورهای پیاپی بر آسمان عراق و همچنین پخش اعلامیه‌های امام (ره) خطاب به مردم و ارتش عراق اجرا شد. اثر روانی این عملیات‌ها بسیار بالا بود؛ زیرا اولا خود این هجوم گسترده که بنا به نقل منبع رسمی عراق «با 101 فروند هواپیما» (3) صورت گرفت تأثیرگذار و ترس‌آور بود ـ اگر مردم عراق تصور می‌کردند این تعداد هواپیما به قصد بمباران بیایند، چه خواهد شد؟ تصور کنیم چه وحشت عمومی آنها را فرا می‌گرفت ـ و ثانیا اثر پیام‌های امام به مردم و ارتش عراق که در بخش بعد به شکلی مبسوط بررسی خواهد شد انکار ناشدنی است.
مرحله دوم بمباران مواضع نظامی و صنعتی و تأسیسات زیربنایی عراق بود. زمانی که بر ایران حجت تمام شد که وارد جنگی تمام عیار شده است در همان هفته اول خلبانان غیور ارتش اسلام با عملیات و پروازهای تهاجمی خود از یک طرف باعث شدند عراق مجبور شود بخشی از توان خود را از حمله کاسته متمرکز در دفاع نماید و از طرف دیگر از نظر سیاسی و اعتبار بین‌المللی ضرباتی را به عراق وارد کردند. به عنوان مثال عراق به علت تسلط ایران بر خلیج فارس رسما در تاریخ 4/7/59 صادرات نفت خود از طریق این دریا را قطع کرد و تنها به خط لوله انتقال نفت از طریق ترکیه اتکا نمود ولی در روز 6/7/59 یعنی دو روز بعد، پس از اینکه وزیر امور خارجه عراق گفت: «نگرانیم حملات هوایی ایران به تأسیسات نفتی در توانایی عراق در جنگیدن وقفه ایجاد کند» آن خط لوله هم مورد اصابت قرار گرفت و از وجهه بین‌المللی عراق بسیار کاست به طوری که رادیو لندن گفت: «اگر شش روز پیش صدام فکر می‌کرد فرصت مناسبی برای تحقیر ایران پیدا کرده امروز باید در این فکر تجدید نظر کند» و کار به جایی رسید که در هفتمین روز جنگ صدام خواستار آتش‌بس فوری شد.
همین چند روز فرصت کفایت می‌کرد تا مردم ایران که هنوز مدت زیادی نبود از صحنه پیکار خارج نشده بودند وارد عرصه مبارزه‌ای دیگر شوند.
2ـ انسجام اجتماعی:
تصمیم به شروع جنگ برای رهبران یک جامعه بسیار دشوار است؛ چه زمانی که خود متجاوز باشند و چه زمانی که به خاطر مواضع هیأت حاکمه مورد تجاوز قرار گیرند. تصور ورود به یک جنگ تمام عیار و تن دادن به تبعات آن در دنیای امروز بسیار دور از ذهن است. به قول «گاستن بوتول» مشهورترین جامعه‌شناس جنگ آیا «چه می‌شود برای رهبران و رهبری شوندگان مسلم می‌گردد که توسل به کشتار دسته جمعی مانند حجتی بی چون و چرا ناپذیر غیر قابل اجتناب می‌نماید» (4).
هر چه هست واقعا باید حجت تمام شود همان چیزی که از ابتدا تا روز آخر جنگ هم سیره امام (ره) بر آن بود. اما وقتی واقعا بنابر جنگ شود مسأله متقاعد کردن مردم و وحدت آنها حول هدفی به این بحث برانگیزی مسأله بسیار مهمی است. در این بخش می‌پردازیم به اینکه مردم ایران چگونه برای جنگی غافلگیرانه، منسجم شدند و از همه چیز خویش گذشتند این بخش را با دو سر فصل بررسی می‌کنیم: تأثیر فضای تبلیغاتی آنها سال‌ها و دیگر تأثیر امام بر انسجام مردمی.
1ـ2ـ تأثیر فضای تبلیغاتی بر انسجام اجتماعی:
حمله عراق به ایران به غیر از آنکه ناجوانمردانه تلقی می‌شد با توجه به اخبار منتشره در آن روزها سایه آمریکا بر سر صدام را آشکار می‌ساخت.
امیدواری کارتر به منجر شدن جنگ به آزادی گروگان‌ها در یکم مهرماه 59 و اعلام گنجاندن موضوع احتیاجات نظامی ایران در مذاکره برای آزادی آنها در پنجم مهر ماه و همچنین موضع ریگان نامزد ریاست جمهوری آن کشور در همان روز که جنگ ایران و عراق را از نتایج سیاست دولت کارتر ارزیابی کرد از جمله شاخص‌های اخبار آن روزها بود که رد پای آمریکا را آشکار می‌کرد.
آریانا فرمانده ارتش شاهنشاهی نیز در چهارم مهر ماه 59 با انتشار پیامی خود را فرمانده ارتش آزادی‌بخش ایران ناامید و از سربازان خواست رژیم ایران را سرنگون کنند. این اخبار یکی پس از دیگری بر خشم ایران انقلابی می‌افزود. مردم در پس این جنگ دشمنان شکست خورده‌ دیروز را می‌دیدند؛ بنابراین دفاع از کشور در این شرایط یک ارزش شد و بالطبع پس از یک مدت کوتاهی هنجار و همچنین «از آنجا که اگر دشمنی بنیان مذهبی داشته باشد موجب انسجام و استحکام مضاعف می‌گردد. (5) باز هم وحدت درونی نظام در این رویارویی بیشتر شد. آن روزها جبهه رفتن هنجاری شد فوق همه هنجارها و ارزش که به سایر ارزش‌های جامعه پهلو می‌زد. امام نیز از این روند حمایت می‌کردند. به عنوان مثال وقتی جوانی موضوع مخالفت والدینش با رفتن به جبهه را استفتاء کرد، امام جبهه را در صورت نیاز نیرو، ارجح دانستند. امام (ره) کشته‌ها را شهید نامیدند و شهید را پیروز مطلق؛ بنابراین طولی نکشید که جنگ، آنقدر در نظر مردم تقدیس گردید که شعار جنگ جنگ تا پیروزی به شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه در زمین» تبدیل شد.
با این مرور اجمالی متوجه می‌شویم که فضای جنگ در مدت کوتاهی باعث شد که انسجام احتمالی فوق‌العاده‌ای بر کشور حاکم شود. اما از این پس دیگر انسجام اجتماعی و وحدت و یکپارچگی مردم است که علت بقیه جنگ محسوب می‌گردد. زیرا ایران در اثر تحریم‌های بخصوص تسلیحاتی و نظامی عمده توانش به نیروهای مردمی حاضر در جنگ بود نه امکانات فوق‌العاده نظامی مانند عراق.
بنی‌صدر که این موضوع را درک نکرده بود پس از آنکه در سه عملیات طراحی شده به سبک ارتش‌های منظم دنیا سه شکست سنگین و متوالی را پذیرفت به سرعت از این دفاع ناامید گرددی و پس از چندی از فعالیت نظامی به فعالیت سیاسی روی آورد. در خوش بینانه‌ترین تحلیل او که مخالفت غرب با امام و افکار ایران انقلابی را علت موجبه جنگ می‌دانست، در صدد برآمد با کودتا علیه امام و به دست گرفتن کنترل ایران با زد و بند سیاسی جنگ را تمام کند.
دنیای غرب نیز روز به روز با فرماندهی بنی‌صدر بر کل قوای نظامی ایران، به پایان خوش امیدوارتر می‌گردید ولی با توجه به رأی بالای بنی‌صدر در انتخاب شدنش تصور نمی‌‌کرد روزی از این مقام بر کنار شود. تعلل امام در عزل بنی‌صدر از دیگر نقاط درخشان رهبری آن بزرگوار است؛ با اینکه هر روز از سوی مسؤولان درجه یک نظام گزارش‌های کار بنی‌صدر و گلایه‌ها به امام ارایه می‌شد، ولی امام اقدامی نمی‌کردند مگر نصیحت‌های معمولی. کار به جایی رسید که حتی اسوه صبر ایران یعنی شهید بهشتی موضوع را در نامه‌ای با عنوان «النصیحة لائمه المسلمین» به عرض امام رساندند. امام صبر کردند تا بنی‌صدر خودش با دستان خودش شرایط را آماده نماید، همه پل‌های پشت سرش را خراب کند، حوادثی مثل چهاردهم اسفند را بوجود آورد و بعد او را عزل کردند تا در توده مردم کوچکترین شبهه ای در این رابطه بوجود نیاید. امام آن روز می‌دانستند که ارزش وحدت و یکپارچگی مردم آنقدر زیاد است که تعجیل در این کار ممکن است به اختلافات داخلی انجامد و به قیمت تغییر سرنوشت جنگ تمام شود. امام به درستی دریافته بودند که کوچکترین اختلاف دامنگیر جنگ نیز خواهد شد؛ بنابراین روز به روز بر حفظ و افزایش وحدت مردم و انسجام اجتماعی تأکید می‌کردند. بنابراین میان دو مفهوم انسجام اجتماعی و جنگ در ایران یک رابطه دو طرفه با یک دور بوجود آمد و هر روز یکی دیگری را تقویت می‌کرد.
انسجام اجتماعی جنگ
همین رابطه بود که باعث شد مردم ایران بدون اینکه زوری را بالای سرخود احساس کنند، هشت سال پا به پای امام خویش جنگ را ادامه دادند و کار را به جایی راساندند که در زمان پذیرش قطعنامه مسأله ختم جنگ و قبولاندن آن برای مردم از مشکلات بود و طبق این نظر اختلافات سال‌های بعد هم ناشی از اتمام جنگ بود.
2ـ2ـ تأثیر رهبری امام (ره) بر انسجام اجتماعی:
از آنجا که نقش امام در هدایت و کنترل وحدت عمومی کشور در دوران جنگ بسی بیشتر و عمیق‌تر از اندک اشاره‌های بخشی قبل است و به این علت که این نقش از نظر ایجاد انسجام میان مردم و ارتش ایران، جلوگیری از بوجود آمدن فضای رعب و وحشت و همچنین دست‌کاری از ارتش و نظام اجتماعی عراق بسیار پیچیده می‌باشد مواضع، دستورات و بیانات امام در این موضوع را با نقل عین مضامین کلام ایشان و با تکیه بر مخاطبین آن بزرگوار در 5 سطح بررسی می‌کنیم:
1ـ2ـ2ـ امام و رسانه‌ها:
از همان اولین ساعات جنگ امام به این موضوع توجه کردند که اگر بنا باشد مردم ایران منسجم شوند و به یک منبع قدرت اطمینان کرده و فرمانبرداری نمایند، در درجه اول باید تعلق خاطری عمیق نسبت به آن داشته باشند؛ به همین علت در اولین فرمانی که در روز 1/7/59 با سر تیتر ابلاغ می‌گردد، همه راه‌های مخاطره‌آمیز برای وحدت جامعه و ایجاد فضای تشویش و اضطراب را دستور می‌دهند که مسدود شود.
ـ رادیو و تلویزیون موظفند اخباری را نقل کنند که صد در صد صحت آن ثابت می‌باشد و برای عدم اضطراب و تشویش اذهان اخبار را از منابع غیر موثق نقل ننمایند. (6)
ـ روزنامه‌ها در وضع فعلی موظفند از نشر مقالات و اخباری که قوای مسلح را تضعیف می‌کند جدا خودداری کنند. امروز تضعیف قوا عقلا و شرعا حرام و کمک به ضد انقلاب است. (7)
تحریم تضعیف قوا به عنوان یک حکم از جانب مقام مرجعیت ایشان، دادن پشتوانه مذهبی به لزوم آرام نگه داشتن فضای عمومی جامعه می‌باشد، امام با استفاده از همه توان (رهبری + مرجعیت) و با توجه ارزش بالای مذهب در آن سال‌ها میان مردم ایران زمینه‌های اجرای این دستور را عملی‌تر می‌گردانند.
2ـ2ـ2ـ امام و مردم ایران:
ایشان مردم ایران را در دو مرحله برای جنگ آماده کردند:
الف) در مرحله اول حضرت امام در بیاناتی که به مناسبت آغاز سال تحصیلی روز 31 شهریور 59 ایراد فرمودند اقدام به عادی سازی فضا کردند؛ زیرا اولا هنوز مشخص نبود که قرار است ما به عنوان طرف دوم عملا وارد این جنگ شویم و همانطور که قبلا اشاره شد اصل ورود به جنگ خود تصمیمی بسیار دشوار است. ثانیا اینکه اگر قرار می‌شد که عملا درگیر جنگ شویم مردم باید احساس امنیت می‌کردند، نباید وحشتی از دشمن به خود راه می‌دادند و با اعتماد به نفس وارد میدان می‌شدند. در همین راستا بود که امام اول اقدام به عادی سازی جنگ کردند و اینکه اصلا اتفاقی نیفتاده است:
ـ «شما خیال نکنید این یک چیزی است ... من هر دو جنگ [جهانی] یادم هست یک مقدارش هم نصیب ایران شده»(8)
ـ «یک دزدی آمده و سنگی انداخته و فرار کرده»(9)
ـ «گمان نکنید ملت ایران که ارتش نمی‌تواند جلوی اینها را بگیرد»(10)
این جمله آخر اما در عین حال که به مردم اطمینان دفاع از کشور را می‌دهد به صورت غیر مستقیم برای ارتش هم احساس تکلیف ایجاد می‌کند. بعد هم با شرح «دیوانگی» صدام و جنایات او علیه اسلام و علمای شیعی و همچنین حمایت آمریکا از احساسات مذهبی و ضد استکباری را بیشتر تحریک می‌نمایند.
ب) مرحله دوم: در تاریخ 1/7/59 حضرت امام (ره) پیامی 7 بندی ابلاغ کردند که چند بند آن در بخش رسانه آمد. در این مرحله که با صدور این پیام آغاز می‌شود ایشان خطاب به ملت ایران هر نوع شایعه سازی را ممنوع کرده و ضمن تأکید بر وحدت همگان دست برداشتن از مخالفت‌ها را بر همه تکلیف شرعی کردند. (باز هم دادن پشتوانه مذهبی به دستورات)
ـ اکیدا همه قشرهای ملت موظف شرعی هستند دست از مخالفت‌های جزئی بردارند. (11)
ـ مردم ایران موظف هستند شایعه سازان را به دادگاه‌های انقلاب معرفی و با نیروهای انتظامی همکاری نمایند.(12)
نتیجه دستورات این است که مردم با دادگاه‌های انقلاب و نیروهای انتظامی احساس «ما» یعنی یکی بودن می‌کنند
و همچنین احساس می‌کنند آن کسی که شایعه ساز می‌کند از مردم نیست یا به عبارت دیگر خودی نمی‌باشد. بعد از این فرامین هم امام تقویت روحیه مردم را قطع نکردند و در روز 3/7/59 پس از مانور هوایی ارتش در تهران پیامی صادر کردند و در آن فرمودند:
اظهار نگرانی کردند... مسئله‌‌ای نبوده ... ما قدرتمند هستیم یک مانور هوایی بوده است برای امتحان در صورتی که از قراری که اطلاع دادند الان بغداد مشغول به تفنگ اندازی و انفجارات است. (13)
در همین زمان رادیو صدای بغداد برای اندک مخاطبان خود پیام می‌داد که «‌به قیام ارتش بپیوندند (1/7/59) برای نجات ایران به ارتش کمک کنید (2/7/59)، پاسداران و کمیته ها و آخوندها را شناسایی کنید تا در دادگاه خلقی محاکمه (2و3/7/59) ،‌ و بعد هم شایعه فوت امام را پخش می‌کند (4/7/59)». (14)
ایشان نیز که از کوچکترین نکات در آن روزها نمی گذشتند در 5/7/59 طی یک سخنرانی فرمودند.
شنیدم امروز شایعه مرگ فلانی شده ... شما باید دعا کنید خدا بمیرد. خدا هست من کی هستم... ملت ما خدا دارد... آرزوی شهادت می‌کند دیگر خوف ندارد پس پیروز است ان شاء الله (15)
بدنیوسیله نه تنها نقشه آنها را نقش بر آب می‌کند بلکه از آن هم استفاده کرده و اتکای مردم را از خودشان فراتر می‌برند و به خدا که قدرتی لایزال است مردم را اطمینان می‌دهند و به پیروزی نهایی.
3-2-2- امام و ارتش ایران:
حضرت امام ارتش را در سه مرحله برای جنگ مهیا کردند:
الف) مرحله اول: از آنجا که اساسا با ارتش مشغول به جنگ فقط بر اساس قواعد نظامی و به شکل دستوری و سلسله مراتبی باید سخن گفت، در مرحله اول امام در ضمن پیام های خود خطاب به ملت به شکل غیر مستقیم ارتش را آگاهی دادند و آنها را نسبت به تکلیفی که بر دوش دارند متذکر شدند که شاهد مثال آن در بخش قبل آمد.
ب) مرحله دوم: در ابتدای امر لازم بود که چون امکان داشت هنوز شبهه شاهنشاهی بودن افرادی از ارتش در اذهان وجود داشته باشد سلسله مراتب موجود تثبیت شود و اینکه خارج از آن کسی لغو دستور یا خود سری نکند و این لازمه انجام کار نظامی است. امام که بر همه امور اشراف کامل داشتند این موضوع را هم آگاهانه درک کردند و در دستورات همان ابلاغیه 7 ماده‌ای سلسله مراتب را به شکل زیر مشروعیت بخشید.
- باید اطلاعات از شورای فرماندهی بدون کوچکترین تخلف انجام گیرد و متخلفین با سرعت و قاطعیت تعیین و مجازات شوند.(16)
باید اشخاص و مقامات غیر مسؤول از دخالت در امر فرماندهی خودداری کنند و فرماندهی کل قوا به نمایندگی از این جانب و شورای فرماندهی مسوول امور جنگی هستند. (17)
می‌دانیم زمانی که نیروها درگیر جنگ هستند همه چیز نامنظم می‌شود مثلا تشکیل دادگاه‌های صحرایی خارج از چهارچوب اداری برای کور کردن چشم فتنه در اولین نقطه بروز آن. در آن روزها ترس این بود که با استفاده از فضای موجود، یکسری افراد تصفیه حساب باقی مانده از انقلاب را انجام دهند یا نادانسته در اثر شور انقلاب و جنگ شخصی با اتکای به نظر شخصی، دست به اقدامی خلاف مصالح بزنند. حضرت امام برای اینکه امکان هر گونه سوء استفاده از شرایط را از بین ببرند طی فرمانی حکیمانه فرمودند:
در شرایط فعلی اقدام دادگاه های ارتش در اموری که شورای فرماندهی صلاح نمی داند بدون اطلاع اینجانب ممنوع اعلام می‌گردد.(18) و در پایان برای برخورد قاطع با فضای ارعاب و وحشت نیروهای انتظامی را به شکلی قانونمند مکلف می‌نمایند که:
- نیروهای انتظامی موظف هستند کسانی را که دست به شایعه سازی می‌زنند از هر قشر و گروهی که باشند فورا دستگیر و به دادگاه های انقلاب تسلیم و دادگاه های مذکور آنان را در حد ضد انقلابیون مجازات نمایند (19)
ب) مرحله سوم: همه جانبه نگری امام باعث شد که نگذارند ارتشی که برای جنگی با این پیش زمینه‌ها اعزام می‌شود بدون توشه اعتقادی و اخلاقی رهسپار شوند. مسلما ارتشی که احساس یاری خداوند را در وجود داشته باشد بسیار مطمئن تر و منسجم تر می‌جنگد. با تقدیس دوباه شهادت، این احساس را تقویت کردند که اگر حتی کسی کشته شود هم تازه به جاودانگی رسیده. تصور کنیم ارتشی که هر کشته آن روحیه همرزمانش را تضعیف می‌کند و در مقابل، ارتشی که امام ساخته بود و هر کشته آن انتخاب شده ای از جانب خدا تلقی می‌گشت و علتی برای همبستگی بیشتر همرزمانش اصلا این دو مدل قابل مقایسه نیستند.
ایشان دربیانات 5/7/59 خود درخطاب به ارتش این بار در مقام یک مرشد مذهبی و اخلاقی به یک فرمانده نظامی به نقل واقعه تاریخی پیروزی سپاه 60 نفری اسلام به فرماندهی خالد بن ولید بر ارتش 60 هزار نفری کفر پرداختند و اینکه خداوند بی حد وحصر یاری می‌کند و بعد اشاره کردند به تقابل با ارتش شاه و کمکی که از عیب به ما می‌رسید که باعث شد در مقابل همه دنیا ایستادیم و اینکه این جنگ دیگر چیزی نیست و نباید ارتش ما را با دیگر ارتش ها مقایسه کرد. آنها برای چه می‌جنگد و قوای مسلح مابرای چه؟ گفتند کدام عاقل برای صدام جان خویش را می‌دهد، ولی ارتش ما جان می‌دهد برای رفتن در جوار رحمت الهی و در پایان هم فرمودند اگر بکشید به بهشت می‌روید (20)
4-2-2- امام و ملت عراق:
امام ملت عراق را به دو شکل مورد خطاب قرار دادند:
الف) شکل اول: امام می‌دانستند که باید به طرف مقابل جنگ در اولین مرحله قدرت نمایی کرد چه در عمل و چه در کلام. بخش عملی آن که قبلا ذکر شد توسط نیروی هوایی به اجرا در آمد. ایشان به عنوان رهبری کشور طرف جنگ برای نشان دادن اقتدار ایران به ملت عراق و ایجاد ترس در آنها از دشمنشان در پایانی‌ترین بخش بیانات 31/6/59 (یعنی هنوز بر مبنای غیر قطعی بودند جنگ بودند) فرمودند:
«اگر چنانچه خدای نخواسته دامنه پیدا کرد این کارهای صدام و ارباب های او، تکلیف ملت ایران را تعیین خواهم کرد و امیدوارم به آنجا نرسد و اگر برسد دیگر بغدادی باقی نخواهد ماند».(21)
در این بیان ضمن توجه به ایجاد ترس در حریف، جنگ را از ناحیه صدام و ارباب هایش به تصویر می‌کشند که این از یک طرف جدا کردن حساب مردم از جنگ است و از طرف دیگر تذکر این نکته که صدام آنها را درگیر جنگی کرده که هیچ ارتباطی یا نفعی برای آنها ندارد.
ب) شکل دوم: پس از بیان مواضع فوق از موضع قدرت حضرت امام با لحنی نرم و توام با رافت ضمن بیان بی ارتباطی جنگ با مردم عراق صدام را قربانی کننده کشور و مردمش به پای صهیونیزم معرفی می‌کنند. دشمنی دیرینه اسلام با صهیونیزم، شیعی بودن اکثریت مردم عراق و جایگاه مرجعیت امام، عواملی هستند که قدرت نفوذ این بیانات را افزایش می‌دهد:
- «رگز این جنگ به ملت عراق که برادر ما هستند مربوط نیست».
- «ما می‌دانید که صدام و رفقای کافر او تابع میشل عفلق ملحد و نوکر چشم بسته صهیونیسم و امپریالیسم هستند. شما می‌دانید که جنگ بین اسلام و کفر است».(23)
- «کلیف شرعی شماست که به ضدیت و کارشکنی برآیید».
ـ «از دادن مالیات و پول آب و برق خودداری کنید».
ـ «‌مثل ما انقلاب کنید».
اگر تصور کنیم جامعه‌ای را که پیام یک مرجع مذهبی را که هم اکنون به عنوان دشمن حکومتشان محسوب می‌شود (‌حاوی مضامین فوق که حکومت کشورشان را نامشروع معرفی می‌کند) در سطحی وسیع آنهم بوسیله هواپیما (داخل شدن عامل ترس) دریافت می‌کند به میزان اضطراب و تشویش اذهان مردم آن جامعه پی خواهیم برد.
5-2-2- امام و ارتش عراق:
سخن گفتن با ارتش دشمن از سخن گفتن با مردم آن سخت تر است و زیرکی خاصی می‌خواهد؛ زیرا به راحتی می‌توان حساب مردم را از حکومت جدا کرد ولی ارتش که بازوی نظامی حاکمیت محسوب می‌شود را چگونه می‌توان مبرای از جنگ کرد؟ کلام باید طوری باشد که علاوه بر ایجاد ترس و وحشت در نیروهای نظامی مقابل نه تنها آنها را به تلاش بیشتر در راه اهدافشان تحریکی نکند، بلکه نسبت به دستوراتی که می‌گیرد و آرمان هایی که دنبال می‌کند بی اعتقادش نماید و حضرت امام این کار رانیز کردند. ایشان با درایت خاصی همه عراقی های عضو ارتش صدام را از او تبرئه کردند با بیان اینکه گویا یکسری را صدام از اسرائیل آورده (در این شرایط یک عراقی عضو ارتش می‌تواند با خودش فکر کند که همپا و دوشادوش اسرائیلی‌ها به جنگ برادران دینی خود رفته) و بعد هم ضمن اعلام دوباره قدرت ایران باب توبه را باز و آغوش ایرانیان را برای آمدن آنها گشوده تصویر کردند.
- «آنهایی که از اسرائیل آورده‌اند من اطلاعی ندارم و با آنها کاری نداریم» (27)
- «برداران ایرانی شما اکنون در حال آماده باش هستند ... لازم باشد مخالفین اسلام را سرکوب می‌کنند» (28)
- «اینجا می‌گویند که وقتی خون خودمان را دادیم خدا در بهشت مقامات علّیه از اینجا بهتر می‌دهد،‌ شما برای چه؟‌» (29)
- «تا وقت باقی است توبه کنید ... برگردید... به لشکر اسلامی... برای دنیا وآخرتتان این صلاحتان است... اگر می‌توایند بکشید اینها را... اگر نه اعراض کنید... کشور ایران خانه خود شماست ما در اینجا از شما هم پذیرایی می‌کنیم» (30)
این بیانات حکیمانه بود که باعث می‌شد در خبرهای فراوان بشنویم و بخوانیم که گروه های متحد از ارتش عراق خود را تسلیم سپاه اسلام می‌کنند. آری تسلیم شدن افسران ارتش عراق به بسیجیان کم سن و سال ایرانی اسطوره نبود و ناشی از ضعف قوای آن ها هم نبود که امروزه این واقعیات را به مسخره می‌گیرند، علت همین سستی عقیده و قرار گرفتن بر سر دو گانگی ارزشی دنیا و آخرت بود.
جمع‌بندی بحث تاثیر حضرت امام بر انسجام اجتماعی:
به راستی اگر درایت این رهبری پیامبرگونه، آن روزها همراه انقلاب ما نبود آنگونه مقاومتی نیز هیچگاه شکل نمی گرفت. آنقدر این بیانات مؤثر واقع شد که آن روزها همه قشرهای اجتماعی مردم ایران حول محور جنگ منسجم شدند.
به عنوان شاخص‌های حمایت از امام و وحدت ملی حول محور جنگ می‌توان به چند پیام حمایت از امام در همان هفته اول جنگ اشاره کرد:
تلگرام حمایت علمای تبریز؛ تبریز آن سال ها به عنوان پایگاه قوی‌ترین مخالف مذهبی نظام (آیت‌الله شریعتمداری) ‌تلقی می‌شد. با تلگرام حمایت مشایخ اهل سنت که مبین اعتقاد همه افراد جامعه بود نه فقط مقلدان امام و همین طور تلگرام پیشتیبانی آیت‌الله مرعشی نجفی به عنوان مرجعی بزرگ که تاییدی بود بر مواضع مذهبی و فتاوای مقام ولایت از انسجام در جبهه‌ها و ایثارگری‌های رزمندگان نسبت به هم آن قدر شنیده ایم که بیانش تکرار مکررات است؛ اما برای تبرک این کلام در آخرین بخش چند نمونه جالب را ذکر می‌نماییم:
«رزمنده‌ای بسیجی برای آمدن خارج از نوبت به جبهه مبلغی پول (البته به عنوان کمک به جبهه به میزان 50 هزار ریال) پرداخت می‌کند در حالی که فرمانده اسیر عراقی عنوان می‌کرد برای اینکه ما را به فاو نبرند گوسفند نذر می‌کردیم». (31)
«در عملیاتی وقتی قرار می‌شود برای باز کردن معبری در عرض میدان امتدادی نیرو پشت سر هم بخوابند و بقیه با تجهیزات از روی بدن آنها عبور کنند رزمنده‌ها لباس اضافه می‌پوشیدند که چاق تر نمایان شوند و پا بلندی می‌کنند تا قد بلندتر». (32)
نتیجه مستقیم پیوند زدن مذهب با جنگ حضور هزاران طلبه در میدان جنگ بود که یکی از روحیه‌بخش‌ترین عوامل در جبهه محسوب می‌شود‌. کارشناسان نظامی معتقدند که «سه چهارم قوای واحدهای عملیاتی را روحیه تشکیل می‌داده و این روحیه بالا در اثر تبلیغ و ارشاد روحانیون است. از آغاز جنگ تاکنون (‌سال 66 لحظه نوشتن گزارش) ‌بیش از 72 هزار روحانی از سراسر ایران به جبهه‌ها اعزام شده‌اند». (33)
آری اینگونه بود جنگی که با خیال 7 روز شروع شد و با واقعیت 8 سال به پایان رسید؛ به پایانی که به فرموده امام: «امروز خدا اینگونه خواسته و دیروز آنگونه خواسته بود».(34)
چگونگی رضایت دادن رزمندگان اسلام و مردم به پذیرش قطعنامه، نگاه کاملا مثبت به 8 سال جنگ و بی ثمر ندانستن آن در سال 67 تحت رهبری های پیامبر گونه امام (ره) خود بحث مفصلی است که مجالی فراخ و مجزا می‌طلبد.
‌پاروقی‌ها:
1ـ فرامرز رفیع‌پور، توسعه و تضاد، صفحه 145
2ـ کلیه اخبار و اطلاعاتی که از این پس بدون ذکر مأخذ می‌آید برگرفته از کتابچه «گزارشی کوتاه» تهیه شده در مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه می‌باشد که برای زیاد نشدن ارجاعات از ذکر آنها خودداری می‌شود. البته اخبار و اطلاعاتی که از جای دیگر گرفته شده باشد در پاروقی‌ها می‌آید.
3ـ نگاهی به هشت سال جنگ تبلیغاتی کار گروه علوم انسانی دفتر مرکزی جهاد دانشگاهی، ص 33
4ـ گاستن بوتول، تتبعی در ستیزه شناسی، ص 59
5ـ فرامرز رفیع‌پور، توسعه وتضاد، ص 139
6و7 ـ صحیفه نور جلد 13 ص 94
8و9ـ صحیفه نور جلد 13 ص 91
10ـ‌ صحیفه نور جلد 13 ص 90
11و12 ـ صحیفه نور جلد 13 ص 94
13ـ صحیفه نور جلد 13 ص 96
14ـ‌ نگاهی به هشت سال جنگ تبلیغاتی ص 26ـ31
15ـ صحیفه نور جلد 13 ص 102
16و17و18و19ـ صحیفه نور جلد 13 صفحه 94
20ـ صحیفه نور جلد 13 ص 100ـ101
21ـ صحیفه نور جلد 13 ص 93
22ـ‌ صحیفه نور جلد 13 س 92
23و24و25 ـ صحیفه نور جلد 13 ص 95
26ـ‌ صحیفه نور جلد 13 ص 104
27ـ صحیفه نور جلد 13 ص 102
28ـ صحیفه نور جلد 13 ص 95
29و30ـ صحیفه نور جلد 13 ص 103
31ـ تلاقی نهضت و بنیاد در دفاع مقدس ـ سید مهدی آقاپور ـ نشر جهاد دانشگاهی ص 128ـ129
32ـ از خاطرات شفاهی دوستان
33ـ‌ ویژه‌نامه اطلاعات جنگ ضمیمه روزنامه اطلاعات 24 آبان 1366
34ـ صحیفه نور جلد 20 ص 239
محسن جلالی فراهانی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

وحدت از ديدگاه قرآن کريم


خداوند تبارک و تعالي کل جامعه انساني را مخاطب قرار داده و مهمترين اصلي را که ضامن نظم و ثبات است بيان مي کند، و ميزان واقعي ارزشهاي انساني را در برابر ارزشهاي کاذب و دروغين مشخص مي سازد.

مي فرمايد: (يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر واثني و جعلنا کم شعوبا و قبائل لتعارفوا) يعني(( اي مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد))

منظور از آفرينش مردم از يک مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به (( آدم)) و(( حوا)) است، بنابراين چون همه از ريشه واحدي هستند معني ندارد که از نظر نسب و قبيله بر يکديگر افتخار کنند، و اگر خداوند  براي هر قبيله و طائفه اي ويژگيهائي آفريده براي حفظ نظم زندگي اجتماعي مردم است، چرا که اين تفاوتها سبب شناسائي است، و بدون شناسائي افراد، نظم در جامعه انساني حکمفرما نمي شود، چرا که هر گاه همه يکسان و شبيه يکديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمي سراسر جامعه انساني را فرا مي گرفت.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آنکه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلي يعني نسب و قبيله را از کار مي اندازد، به سراغ معيار واقعي ارزشي رفته مي افزايشد: (ان اکرمکم عندالله اتقيکم).

و از آنجا که تقوا يک صفت روحاني و باطني است که قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان کم، در آخر آيه مي افزايد: (ان الله عليم خبير) يعني آنها را طبق علم خود گرامي مي دارد و پاداش مي دهد مدعيان دروغين را نيز مي شناسد و کيفر مي دهد.

خداوند يک بحث اصولي و کلي و جامع در مورد پيدايش دين و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن را بيان مي کند. (کان الناس امه واحده) يعني مردم (در آغاز) امتي وا حد و يگانه و يک دسته بودند؛ ( و تضادي در ميان آنها وجود نداشت. زندگي بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده و انگيزه هاي هوي و هوس و اختلاف و کشمکش در ميان آنها ناچيز بود، خدا را طبق فرمان فطرت مي پرستيدند و وظايف ساده خود را در پيشگاه او انجام مي دادند)، (  اين مرحله اول زندگي انسانها بود که احتمالا فاصله آدم و نوح را پر مي کرد).

سپس زندگي انسانها شکل  اجتماعي به خود مي گيرد و مي بايد هم چنين شود زيرا انسان براي تکامل آفريده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تأمين مي گردد (و اين مرحله دوم زندگي انسانها بود).

ولي به هنگام ظهور اجتماع، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده و چه از نظر عمل و تعيين حق و حقوق هر کس و هر گروه در اجتماع و در اينجا بشر تشنه قوانين و تعليمات انبياء و هدايتهاي انها مي گردد تا به اختلافات او در جنبه هاي مختلف پايان دهد ( اين مرحله سوم بود)،

 «در اينجا خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند» (فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين) ( و اين مرحله چهارم بود،)

در اين هنگام انسانها با هشدارهاي انبياء و توجه به مبدأ و معاد و جهان ديگر که در آنجا پاداش و کيفر اعمال خويش را در مي يابند براي گرفتن احکام الهي و قوانين صحيح که بتواند به اختلافات پايان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تأمين کند آمادگي پيدا کردند. و لذا مي فرمايد: ( و انزل معهم الکتاب بالحق ليحکم بين الناس فيما اختلفوا فيه).

و به اين ترتيب ايمان به انبياء و تمسک به تعليمات آنها و کتب آسماني، آبي بر آتش اختلافات فرو ريخت و آن را خاموش ساخت (و اين مرحله پنجم بود).

اين وضع مدتي ادامه يافت ولي کم کم وسوسه هاي شيطاني و امواج خروشان هواي نفس باعث شد تا با تفسيرهاي نادرست تعليمات انبياء و کتب آسماني و تطبيق آنها بر خواسته هاي دلشان، پرچم اختلاف را بار ديگر برافراشتند ولي اين اختلاف با اختلافات پيشين فرق داشت سرچشمه اختلافات پيشين جهل و بي خبري بود که با مبعث انبياء و نزول کتب آسماني برطرف گرديد  در حالي که سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگري و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در يک کلمه «بغي» بود و لذا در ادامه اين آيه مي فرمايد: (و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاء تهم البينات بغيا بينهم)( و اين مرحله ششم بود.)

در اينجا مردم به دو گروه تقسيم شدند مومنان راستين که در برابر حق تسليم بودند و به حق رسيدند و لذا مي فرمايد:(فهدي الله الذين امنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه)( واين مرحله هفتم بود.)

و خداوند در پايان آيه مي فرمايد (والله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم) يعني تمام کساني که داراي نيت پاک و روح تسليم در برابر حق اند مشمول هدايتها او مي شوند. اشتباهات عقيدتي آنها اصلاح مي گردد و از روشن بيني هاي مخصوص برخوردار مي شوند بر توفيق آنان براي يافتن راه راست مي افزايد و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنياپرستان بي ايمان بر کنار مي دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مي بخشد.

نکته: دين و جامعه بشري در حقيقت ناگسستني هستند هيچ جامعه اي نمي تواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز زندگي صحيحي داشته باشد قوانين بشري، علاوه بر اينکه غالبا مايه اختلاف و پراکندگي ملتهاست، چون ضامن اجرائي از درون ، يعني ايمان به خدا، سرچشمه نمي گيرد، تنها يک مسئوليت برون ذاتي ايجاد مي کند و نمي تواند بطور کامل به اختلافات و تضادها پايان دهد،

 در سوره ديگر مي فرمايند: ( و من اياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ان في ذلک لايات للعالمين)  يعني اختلاف زبانها و رنگهاي شما از آيات عظمت خداوند است.

بي شک زندگي اجتماعي بشر بدون (( شناخت افراد و اشخاص )) ممکن نيست که اگر يک روز همه انسانها يک شکل ويک قيافه و داراي يک قد و قواره باشند در همان يک روز شيرازه زندگي آنها بهم مي ريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مي شوند، و نه مجرم از بيگناه، بدهکار از طلبکار ، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس، و ميزبان از مهمان، دوست از دشمن شناخته نمي شود و چه جنجال عجيبي بر پا خواهد شد!

لذا براي سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

 به گفته «فخر رازي» در ذيل آيه مورد بحث ، شناسائي انسان نسبت به انسان يا بايد از طريق «چشم» حاصل شود يا به وسيله ((گوش)) خداوند براي تشخيص چشم رنگها و صورتها و شکلها را مختلف آفريده، و براي تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاي صدا را ايجاد کرده است، بطوري که در تمام جهان نمي توان دو انسان را پيدا کرد که از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات يکسان باشند، آهنگ صداي انسان که موضوع ساده اي است به قدرت پروردگار به ميلياردها شکل مختلف در مي آيد و اين آيات عظمت او است.

سوره مائده آيه 48 خداوند مي فرمايد (و انزلنا اليک الکتاب بالحق مصدقا لمابين يده من الکتاب و مهيمنا عليه)

اساسا تمام کتابهاي آسماني، در اصول مسائل هماهنگي دارند و هدف واحد يعني تربيت و تکامل انسان را تعقيب ميکنند، اگر چه در مسائل فرعي به مقتضاي قانون تکامل تدريجي با هم، تفاوتهائي دارند، و هر آئين تازه، مرحله بالاتر را مي پيمايد، و برنامه جامعه ي دارد يعني اصول کتب پيشين را تصديق و در عين حال برنامه جامعتري پيشنهاد ميکند.

در ادامه خداوند مي فرمايد؛ «خداوند مي توانست همه مردم را امت واحدي قرار دهد و همه را پيرويک ائين سازد ، ولي اين باقانون  تکامل تدريجي و سير مراحل مختلف تربيتي سازگار نبود» . و لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن ليبلوکم فيما آتاکم). خداوند استعدادها و شايستگي هائي در وجود بشر آفريده و در سايه «آزمايشها» در پرتو تعليمات پيامبران آنها را پرورش ميدهد، و به همين دليل پس از پيمودن يک مرحله، آنها را در مرحله بالاتر قرار ميدهد، و بعد از پايان يک دوران تربيتي ، دوران عاليتري را وسيله پيامبر ديگر به وجود مي آورد، درست همانند مراحل تحصيلي يک نوجوان در مدرسه.

سرانجام ، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت ميکند که بجاي صرف نيروهاي خود در اختلاف و مشاجره ، در نيکيها بر يکديگر پيشي بگيرند، (فاستبتقوا الخيرات) زيرا ( الي الله مرجعکم جميعا فينبئکم بما کنتم فيه تختلفون)

سوره ال عمران آيه 64 (قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمه سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله و لا نشرنک به شيئا و لا يتخذ بعضنابعضا اربابا من دون الله)

قران مي فرمايد اگر کساني حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همکاري کنند بکوشيد لااقل در اهداف مهم مشترک همکاري آنها را جلب کنيد و آن را پايه اي براي پيشبرد اهداف مقدستان قرار دهيد. اين ايه يک نداي وحدت است در برابر تمام مذاهب آسماني به مسيحيان مي گويد: شما مدعي «توحيد» هستيد و حتي مي گوييد مساله «تثليث» (اعتماد به خدا يا سه گانه) منافاتي با »توحيد» ندارد و لذا قايل به وحدت در تثليث مي باشيد. و همچنين يهود در عين سخنان شرک آميز «عزير» را فرزند خدا پنداشتند مدعي توحيد بوده و هستند. قرآن به همه آنها اعلام مي کند: ما و شما در اصل توحيد مشترکيم بياييددست به دست هم داده اين اصل مشترک را بدون هيچ پيرايه اي زنده کنيم و از تفسيرهاي نابجا که نتيجه آن شرک و دوري از توحيد خالص است خودداري نمائيم.

توضيح اينکه: از آيات قرآن استفاده مي شود که در ميان علماي اهل کتاب جمعي بودند که احکام خدا را طبق «منافع» يا «تعصبهاي» خود تحريف مي کردند، و از نظر منطق اسلام کسي که از چنين افرادي دانسته پيروي بدون قيد و شرط کند يک نوع عبوديت و پرستش نسبت به آنها انجام داده است. در حقيقت اسلام بردگي و استعمار فکري را يک نوع «عبوديت» و »پرستش» مي داند و به همان شدتي که با شرک و بت پرستي مبارزه مي کند با استعمار فکري که شبيه بت پرستي است نيز مي جنگد.

دليل اين موضوع روشن است زيرا قانونگذاري و تشريع حلال و حرام مربوط به خداست و هر کس ديگري را در اين موضوع صاحب اختيار بداند او را شريک خدا قرار داده است.

خلاصه آيات گذشته: از نظر قرآن، انسان ها از جنس مذکر و مونث آفريده شده اند1. و مردمان ، امتي واحد و يگانه بوده اند2. و تمايز رنگ و زبان آنان نه مايه ي امتياز و نه نشانه ي برتري است، بلکه نشانه هاي قدرت الهي است. چندگونگي قبيله اي و طايفه اي، راهي براي شناسايي بهتر و هماهنگي و همگرايي است. هر ملتي به جهات چندي پديدار مي گردد، چنان که امت ها و شرايع نيز به جهات شرايط زماني، روحيات، مقتضيات روحي و رواني انسان پديد آمده است5. بنابراين، نمي توان به اين مسايل به عنوان مسايل محوري نگريست، بلکه اموري عرضي هستند

که در شرايط خاص و مقتضيات خاصي پديدار مي گردند.قرآن از انسان ها مي خواهد که با حفظ اصول و در نظر داشتن اختلاف هاي ملي و حتي شريعتي خود، در يک اجتماع کلان و واحد انساني جهاني گرد هم آيند و به اصول و ارزش هاي مشترک توجه کنند. از اين رو مردم را به کلمه ي يگانگي فرا مي خواند. يعني انسانها مي توانند و بايد براي اصول و هدف هاي مشترک خود با هم منسجم شوندقران درکناربرنامه هاي تشريعي، پيرامون شريعتهاي مختلف را به گرد آمدن بر نقاط مشترک با يکديگر فرا مي خواند و بدين ترتيب ، بنياد جامعه ي جهاني آرام و امن همراه با احترام متقابل به فرهنگ ها و مليت ها را پي مي ريزد و خود را کتاب مصدق مي نامد.

پاک شمردن طعام اهل کتاب و مجاز شمردن معامله و دادو ستد با ايشان و نهي از مجادله و درگيريهاي کلامي و اهانت به مقدسات و فرهنگ هاي ايشان را حرام دانستن، گام هاي اساسي اسلام و قرآن براي ايجاد جامعه جهاني انساني است.

قرآن ، همه کساني را که شهادتين را بر زبان جاري کرده اسلام را با حقيقت جانشان پذيرفته باشند، مومن و مشمول کلمه انسجام اسلامي مي داند، يگانگي  و انسجامي که در سايه ي وحدت عقيده ، مومنان را برادران يکديگر مي خواندو بر تعاون و همکاري و همياري در پارسايي و نيکي دعوت مي کند. قرآن کريم به عنوان يک قانون کلي و عمومي در سوره حجرات براي هميشه و همه جا مي گويد: هر گاه دو گروه از مومنان با هم نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرار سازيد،اين يک وظيفه حتمي براي همه مسلمانان است که از نزاع و درگيري و خونريزي ميان مسلمين جلوگيري کنند، براي خود در اين زمينه مسئوليت قائل باشند، و نه به صورت تماشاچي مانند بعضي بيخبران بي تفاوت و از کنار اين صحنه ها بگذرند. اين نخستين وظيفه مومنان در برخورد با اين صحنه ها است.

سپس وظيفه دوم را چنين بيان مي کند: «اگر از اين دو گروه بر ديگري تجاوز و ستم، و تسليم پيشنهاد صلح نشد، شما موظفيد با طايفه باغي و ظالم پيکار کنيد ، تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد».

به اين ترتيب ، اسلام جلوگيري از ظلم و ستم و اختلاف را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود  هر چند ظالم مسلمان باشد لازم شمرده و بهاي اجراي عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است، و اين در صورتي است که مسأله از طريق مسالمت آميز حل نشود.

سپس به بيان سومين دستور پرداخته، مي گويد: «و اگر طايفه ظالم تسليم حکم خدا شود و زمينه صلح فراهم گردد در ميان اين دو طبق اصول عدالت صلح برقرار سازيد» يعني تنها به درهم شکستن قدرت طايفه ظالم قناعت نکند، بلکه اين پيکار بايد زمينه ساز صلح باشد، و مقدمه اي براي ريشه کن کردن عوامل نزاع و درگيري و گرنه با گذشتن زمان کوتاه يا طولاني بار ديگر که ظالم در خود احساس توانائي کند بر مي خيزد و نزاع را از سر مي گيرد.

قرآن در چهارمين و آخرين دستور: به مسلمانان هشدار داده که: « قسط و عدل و نفي هر گونه تبعيض را رعايت کنيد که خداوند  عدالت پيشه گان را دوست دارد» .

در آيه بعد براي تاکيد اين امر و بيان علت آن مي افزايد: ( مومنان برادر يکديگرند، بنابراين در ميان دو برادر خود، صلح را برقرار کنيد».

چه تعبير جالب و گيرائي که همه مومنان برادر يکديگرند و نزاع و درگيري ميان آنها را درگيري ميان برادران ناميده که بايد به زودي جاي خود را به صلح و صفا بدهد.

در پايان آيه مي افزايد: «تقواي الهي پيشه کنيد تا مشمول رحمت او شويد»

و به اين ترتيب يکي از مهمترين مسئوليتهاي اجتماعي مسلمانان در برابر يکديگر و در اجراي عدالت اجتماعي با تمام ابعادش روشن مي شود. و جمله «انما المومنون اخوه» که قبلا اشاره شد يکي از شعارهاي اساسي و ريشه دار اسلامي است، شعاري بسيار گيرا، عميق، موثر و پر معني.

ديگران وقتي مي خواهند زياد اظهار علا قه به هم مسکان خود کنند از آنان به عنوان «رفيق » ياد مي کنند، ولي اسلام سطح پيوند علائق دوستي مسلمين را به قدري بالا برده که به صورت نزديکترين پيوند دو انسان با يکديگر آنهم پيوندي براساس مساوات و برابري، مطرح مي کند، و آن علاقه «دو برادر» نسبت به يکديگر است.

روي اين اصل مهم اسلامي مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله، و داراي هر زبان و هر سن و سال، با يکديگر احساس عميق برادري مي کنند. به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حکم يک خانواده مي داند، و همه را خواهر و برادر يکديگر خطاب کرده، نه تنها در لفظ و در شعار که در عمل و تعهدهاي متقابل نيز همه خواهر و برادرند.

قرآن کريم، پيوند مومنان را پيوند دل هايي دانسته است که از استحکام و استواري خاصي برخوردار مي باشد.

اين موهبتي الهي و معجزه اي خداوندي است که خداوند با تصرف در دل هاي مومنان ايجاد کرده است؟ زيرا نمي توان اين انسجام و يگانگي را که رنگ خدايي دارد، جز با معجزه ايجاد کرد، از اين رو خطاب به پيامبرش مي فرمايد که اگر تمام گنج ها و ثروت هاي زميني را انفاق مي کردي، نمي توانستي اين انسجام و يگانگي و همرنگي را پديدآوري، زيرا اين گونه يگانگي با پول فراهم نمي آيد. همگرايي ايجاد شده، همگرايي روحي و رواني است که به عنايت پروردگار ايجاد مي شود و اين در صورتي تحقق مي يابد که ملت ها بر اين تاکيد ورزند و اصول آن را درمورد توجه قرار دهند.

 

اهميت وحدت از ديدگاه روايات

وحدت از نگاه پيامبر اعظم (صلي الله عليه و اله و سلم)

الف) در حديثي از پيامبر گرامي اسلام آمده است: «مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمي کند، دست از ياريش بر نمي دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمي گذارد».

ب) در حديث ديگري از همان حضرت نقل شده: «دو برادر ديني همانند دو دستند که هر کدام ديگري را مي شويد» ! (با يکديگر کمال همکاري را دارند و عيوب هم را پاک مي کنند).

در کنارنامه درخشان پيامبر حضرت محمد ص آثار عظيم و بزرگ از تلاش و فعاليتهاي دقيق و عميق براي هموار ساختن راه هاي وحدت و يکدلي و اتحاد و پيوستگي مسلمانان  مشاهده مي شود.

در نگاه ژرف پيامبر اعظم ص به همان ترتيب که اتحاد و به هم پيوستگي عامل قدرت و صلابت اسلام و مسلمانان مي گردد و قلوب اهل ايمان را به هم نزديک و صميمي مي سازد و به زندگي و حيات اجتماعي آنان نشاط و طراوت مي بخشد، تفرقه و پراکندگي ، عامل ضعف و تزلزل اسلام و مسلمين مي گردد و دل هاي اصلي ايمان را از هم دور مي کند و لحظات زندگي آنان را با سردي و فاصله و تنش مي آميزد.

تلاش و فعاليت هاي وحدت آفرين پيامبر اسلام(ص) داراي ابعاد و جلوه هاي مختلفي است که يکي از آن ها عبارت است از تقابل با موانع اتحاد و به هم پيوستگي مسلمانان.

از ديدگاه پيامبر(ص) ، تعصبات نژادي و گرايش هاي نامعقول و تند و افراطي نسبت به زبان و قوم و مليت خويش، يکي از بزرگ ترين موانع اتحاد مسلمانان محسوب مي شود.

در ميان اقوام و نژادهاي گرايش يافته به اسلام، کساني به دليل ضعف در معرفت يابي هاي اصيل ديني و ريشه نيافتن عشق و ايمان خالص و کامل در سرزمين جان و روحشان، تحت تأثير تعصبات و گرايش هاي  نژادي و قومي قرار داشتند و به همين دليل در موقعيت هاي خاصي خود را تافته ي جدا بافته مي يافتند و در پيکر واحد دين احساس برتري مي کردند و تفاخر و تکبر مي ورزيدند. در نقطه مقابل اين گروه از مسلمانان ، کسان ديگري قرار داشتند که خود را در اسلام ذوب کرده و محودر خدا بودند و در اوج عشق و ايمان و اخلاص، همواره در پيکر واحد دين به فعاليت سالم و صادقانه و نقش آفريني هاي ايثارگرانه اهتمام مي ورزيدند و هرگز در دام تعصب هاي کور مادي و قومي گرفتار نمي آمدند و از همين رو با ديگر مسلمانان با صميميت و محبت و وحدت وصف ناشدني مي زيستند.

اين سخن ژرف و بيدارگر از رسول گرامي اسلام (ص) است که صراحت فرمودند:

« اي مردم! همه ي شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاک آفريده شده است. عرب را بر غير عرب هيچ فضيلت و برتري نيست، مگر به تقوي و پاکي.»

در نگاه ژرف پيامبر ص درون مايه اصلي وحدت و صميميت و اتحاد مسلمانان از هر قوم و نژاد و مليت، «ايمان به خدا» بود، و به همين دليل در صدد خالص و ناب گردانيدن ايمان ها و باورها برآمده، معتقد بودند که هرچه اين خلوص و صفا فزوني يابد، مهرها و مودت ها و محبت ها نيز رو به تزايد مي رود و دل ها به هم مي پيوندد و به وحدت و صميميت و اتحاد مي رسد.

نتيجه: امروز، جهان اسلام براي بازگشت به اتحاد و اتفاق و اقتدار و وحدتي که پيامبر ص براي بنيان نهادن آن زحمات طاقت فرسا و فعاليت هاي وقفه ناپذير مبذول داشتند، راهي جز حرکت بر محور «اسلام» ندارد.

وحدت در کلام امام علي (ع)

به شهادت تاريخ، اميرالمومنين (ع) بزرگ پرچمدار وحدت و انسجام ميان مسلمانان و جامعه ي اسلامي بودند. ايشان، بارها در دوران حکومتشان رسما اعلام نمودند که : «نقد حکومت و حتي مخالفت با آن پذيرفتي است، اما تا آن جا که اتحاد ملي شکسته نشود و کسي حق ندارد موجب نااميدي جامعه گردد.»

آن حضرت درباره ناکثين، که اول بيعت نمودند و بعد بيعت خود را شکستند- و بعضا داراي سوابق انقلابي هم بودند – فرمودند: اين گروه همگي با امارت و حکومت من مخالف بودند، اين عيبي ندارد، اما :

«ساصبر ما لم اخف علي جماعتکم ...»

« من تا روزي مخالفت را بر مي تابم که به صفوف به هم پيوسته ي اتحاد مردم لطمه وارد نشده و تشتت در جامعه ايجاد نشود و نيروهاي خود را پاره پاره نکنند. اگر آن ها بر راي سست و بي پايه ي خود اصرار ورزند و به هدفشان برسند و بتوانند مردم را گروه گروه آن ها را متفرق و نسبت به آينده نا اميد سازند، آن روز نظم عمومي جامعه به هم مي خورد و پايه هاي نظام سست مي شود و جامعه به عقب بر مي گردد و اين چيزي نيست که بتوان آن را تحمل کرد.»

علي (ع) نه تنها در زمان حکومت، بلکه قبل از حکومت هم، اين وحدت را حفظ نمودند، بعضي مراجعه مي کردند تا به خيال خود حضرت را عليه حکومت تحريک کنند، اما ايشان مي فرمودند:

در اين که من انتقاد جدي نسبت به حکومت دارم، اما بدانيد در بين امت پيامبر ص هيچ کس بيش تر از من به وحدت و الفت اين امت دل نبسته است.»

آن حضرت همچنين فرمودند: « به خدا سوگند ، آن ها که دست از ياري يکديگر بردارند، قطعا شکست خواهند خورد.»

عوامل اختلاف

اختلاف و نزاع، زايل کننده ي حق و به کرسي نشاننده ي باطل است. علي سه عنصر- دنبال هواي نفس رفتن، بر خلاف دستور خدا حکم صادر کردن و حکومت کردن افراد ناشايسته بر خلاف دستور خدا بر مردم – را سه عامل مهم ايجاد اختلاف در جامعه ذکر مي کنند و مي فرمايند: « اگر حق از لباس باطل بيرون مي آمد، زبان دشمنان کوتاه مي شد، اما مقداري از حق و مقداري از باطل گرفته مي شود و با هم مخلوط مي گردد و در چنين شرايطي شيطان بر علاقه مندانش دست مي يابد.»

وحدت دولت و ملت

علي (ع) اطاعت از والي و حاکم را بري مردم لازم دانسته، اطاعت از زمامدار عادل و والي مسلمانان را براي حفظ و تقويت دين ضروري بر مي شمردند.

امام (ع) بر اين نکته پا فشاري دارند که مردم بايد از والي اطاعت کنند و نافرماني آنان موجب شيوع فساد، شکست اسلام و ضربه به دين است، که به تعبير قرآن کريم ارزش وجودي و خاصيت اسلام مسلمانان از دست مي رود:

« با يکديگر اختلاف نکنيد، زيرا متلاشي مي شويد و اثر وجود شما از بين خواهد رفت.»

حضرت علي( ع )در فرازي از خطبه ي 236 نهج البلاغه که به خطبه ي قاصعه معروف است، ضمن بيان علت خودخواهي ابليس و خوش گذرانان، که ابليس به خدا گفت: «چون من از آتشم و آدم از خاک، و آتش بيش از خاک ارزش دارد، به آدم سجده نکردم» و همچنين سخن قرآن درباره ي خوش گذران ها دنبال ستمگران و کافران رهسپارند و سرانجام ملت را به سقوط مي کشانند» ، توصيه مي فرمايند:

«از حوادث و عذاب هاي وارد بر ملت هاي گذشته، بر اثر افعال ناشايست و کارهاي بدي که انجام مي دادند، پرهيز کنيد و احوال خوب و بد آنان را به خاطر بياوريد و مواظب باشيد که مانند آنان نشويد.

وقتي در اختلاف حال آن ها دقت کرديد و نتيجه گرفتيد، هر کاري را که به ملت هاي گذشته عزت داده، دشمن را از آنان دور کرده، آسايش را به آنان ارزاني داشته، نعمت را تسليم آنان ساخته، احترام را به وحدت و جمعيت کشانيده است، بايد تقويت کنيد و آن را انجام دهيد. اين کارها پرهيز از اختلاف ، حفظ روابط دوستي و کوشيدن در راه ايجاد آن و سفارش به حفظ دوستي است. از هر کاري که کمر گذشتگان را شکست و نيروي آنان را ضعيف ساخت، که عبارت است از کينه ي دل ها، خشم سينه ها، بي اعتنايي به يکديگر و به کمک هم نشتافتن ، پرهيز کنيد.»

وحدت در احاديث معصومين (عليهم السلام)

1-امام صادق (ع) مي فرمايند: «مومن برادر مومن است، و همگي به منزله اعضاء يک پيکرند، که اگر عضوي از آن به درد آيد، ديگر عضوها را نماند قرار، و ارواح همگي آنها از روح واحدي گرفته شده»

2-در حديث ديگري از همان امام (ع) مي خوانيم: «مومن برادر مومن است و به منزله چشم او را راهنماي او است. هرگز به او خيانت نمي کند، و ستم روا نمي دارد، با او غش و تقلب نمي کند، و هر وعده اي را به دهد تخلف نخواهد کرد»

3- از پيغمبر اکرم (ص) درباره حقوق سي گانه مومن بر برادر مومنش نقل شده که از جامعترين روايات در اين زمينه است: «مسلمان بر برادر مسلمانش سي حق دارد که برائت ذمه از آن حاصل نمي کند مگر به اداي اين حقوق يا عفو کردن برادر مسلمان او:

لغزشهاي او را ببخشد، در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد، اسرار او را پنهان دارد، اشتباهات او را جبران کند، عذر او را بپذيرد، در برابر بد گويان از او دفاع کند، همواره خيرخواه او باشد، دوستي او را پاسداري کند، پيمان او را رعايت کند، در حال مرض از او عبادت کند، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.

دعوت او را اجابت کند، هديه او را بپذيرد، عطاي او را جزا دهد، نعمت او را شکر گويد، در ياري او بکوشد ، ناموس او را حفظ کند، حاجت او را برآورد، براي خواسته اش شفاعت کند، و عطسه اش را تحيت گويد.

گمشده اش را راهنمائي کند، سلامش را جواب دهد، گفته او را نيکو شمرد، انعام او را خوب قرار دهد، سوگندهايش را تصديق کند، دوستش را دوست دارد و با او دشمني نکند، در ياري او بکوشدخواه ظالم باشد يا مظلوم: اما ياري او در حالي که ظالم باشد به اين است که او را از ظلمش باز دارد، و در حالي که مظلوم است به اين است که او را در گرفتن حقش کمک کند.

او را در برابر حوادث تنها نگذارد ، آنچه را از نيکيها براي خود دوست دارد براي دوست بدارد، و آنچه از بديها براي خود نمي خواهد براي او نخواهد».

4- اطاعت از رهبري، رمز وحدت

پيامبر اعظم( ص) فرمودند: «از کسي که خداوند به او ولايت امر داده است، حرف شنوي و اطاعت داشته باشيد، چرا که اين اطاعت نجات بخش اسلام است.

5- رهبري، محور وحدت

علي (ع) فرمودند: «  جايگاه رهبر و سرپرست در اجتماع، جايگاه رشته اي است که دانه ها را به هم پيوند داده و جمع مي کند و آن گاه که رشته پاره شود، دانه ها پراکنده شده و هرگز تمام آن ها جمع نخواهند شد.

6- وحدت به برکت اهل بيت

پيامبر خدا( ص) فرمودند: شما اهل بيت، اهل الله هستيد که به برکت شما، نعمت کامل گشته و پراکندگي برطرف شده و اتحاد کلمه پديد آمده است.

7- وحدت ، مايه رحمت الهي

پيامبر (ص) فرمودند: جماعت و وحدت مايه ي رحمت الهي و تفرقه موجب عذاب الهي است.

8- تسلط باطل بر حق ، پيامبر اختلاف

پيامبر (ص )فرمودند: هيچ امتي پس از پيامبرشان اختلاف نکردند، مگر آن که گروه باطل بر حق گرايان چيره و مسلط شدند.

9- اختلاف، آفت انديشه

امام علي (ع )فرمودند: اختلاف، «بنياد و انديشه ي درست» را در هم مي ريزد.

10- برادري اسلامي

پيامبر (ص )فرمودند: مسلمانان با هم برادرند و هيچ کس بر ديگري برتري ندارد، مگر از حيث تقوا.

11- بهترين مومنان، محور وحدت با مومنان

پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمودند: بهترين مومنان کسي است که محور الفت و وحدت مومنان باشد، کسي که انس نگيرد و با ديگران مأنوس نشود، خيري ندارد.

12- منشور برادري

رسول خدا( ص) در خطبه ي حجه الوداع فرمودند: اي مردم! پروردگارتان يکي است، پدرتان هم يکي است. همه ي شما از آدميد و آدم از خاک است. «گرامي ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست.» عرب را بر عجم هيچ برتري نيست؛ مگر به تقوا.

13- اهتمام به امور مسلمين

پيامبر اعظم (ص)فرمود: هر کس صبح کند، در حالي که به کارهاي مسلمانان اهميتي نمي دهد و به فکر مسلمين نيست، او از آنان نيست و هر کس بشنود که کسي مسلماني را به کمک فرا مي خواند ، ولي پاسخش را نمي دهد، مسلمان نيست.

14- جاهل ، سبب اختلاف

امام علي( ع) فرمودند: اگر جاهل سکوت  مي کرد، مردم اختلاف نمي کردند (سبب بسياري از اختلافات، سخن هاي ناآگاهانه است).

15- همدردي مومنان با يکديگر

امام باقر (ع) فرمودند: مومنان در نيکي و شفقت و مهرباني به يکديگر مانند يک پيکرند، که اگر به عضوي از آن آسيبي برسد، تمام اعضا در تب و بي خوابي گرفتار آيند.

16- حب و بغض الهي

پيامبر (ص) روزي به يکي از اصحاب خويش فرمودند: در راه خدا دوست بدار و براي خدا دشمن بدار، براي خدا موالات و دوستي کن و براي خدا دشمني کن، يقينا جز با اين، به ولايت خدا نخواهي رسيد و هرگز کسي طعم ايماني را نمي يابد، هر چند نماز و روزه اش فراوان باشد، مگر آن که چنين باشد.

خلاصه اينکه:

وحدت و همدلي ، و اتحاد و برادري، عامل اقتدار از اسلام و مسلمين در برابر کفر و نفاق است و اختلاف و جدايي ، نفاق و دورويي، آفت بزرگ عزت و استقلال مسلمانان است.

اگر در کلاس درس پيشوايان اين اندکي تلمذ کرده باشيم، درخواهيم يافت که اولين درس اين کلاس، وحدت ، يکدلي، برادري و برابري است و آن چه که بر محبوبيت امامان معصوم (عليهم السلام) در بين مردم مي افزايد، برابري همه ي مردم در نگاه آنان و تأکيد بر وحدت جامعه ي اسلامي و برادري اسلامي است.

در روزگاري که شياطين بذر نفاق و اختلاف و تفرقه مي پاشند، تا در سرزمين مقدس اسلام، درخت عداوت و کينه بپرورانند، خوشه چيني از بيانات لطيف ، وحدت بخش و انسجام آفرين رسول خدا ص و ائمه معصومين (عليهم السلام) نقشه هاي شوم و توطئه هاي آنان را نقش برآب خواهد نمود و خوشه هايي از بوستان پر کل و عطر و سرشار از گل هاي رنگارنگ و زيبا و روح خود از اهل بيت (عليهم السلام) را با کلام وحدت بخششان بيان نموديم .. به اميد آن که چراغ را همان در زندگي فردي و معاشرت هاي اجتماعي باشد .

نويسنده علي محمودي


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:وحدت,امت,قران,اجتماع, توسط عباسعلی

 

در میان قاموس‏ ها، گلواژه ‏اى كه در راس برترین‏ ها قرار دارد و بسیار جاذب، دلگشا و زیباست، واژه وحدت و اتحاد است. اتحاد، نخ تسبیحى است كه مهره‏ ها را در كنار هم نگه مى‏دارد، و ارتباط منظمى بین آن‏ها برقرار مى‏سازد، و آن‏ها را از پراكندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مى‏كند؛ اگر آن نخ پاره شود، انسجام مهره‏ ها گسسته شده، و هر كدام به جایى فرو خواهد افتاد . وحدت عامل مهم حركت‏ بخش براى انقلاب‏ها بوده و انسان‏ها را در گذر پیشرفت ‏به سوى پیروزى‏ها، از دست اندازها و گردنه‏ هاى صعب العبور، عبور مى‏دهد، به ناتوانى‏ها توان بخشیده و دشوارى‏ها را آسان مى‏كند و ناممكن‏ ها را ممكن مى‏سازد.
اصولا نمى‏توان بین اسلام و رهبرى اسلامى با مساله وحدت، جدایى فرض كرد، چرا كه اسلام منهاى وحدت و یا ولایت منهاى وحدت، هم چون شیر مثنوى است كه چنین شیرى را خدا نیافریده است. بر همین اساس امیرمؤمنان على (ع) در سخنى مساله رهبرى اسلامى را چنین ترسیم كرده و در خطبه 146 نهج البلاغه مى‏فرماید: «و مكان القیم بالامر مكان النظام من الخرز یجمعه و یضمه: فان انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب؛ جایگاه زمامدار در حکومت، جایگاه رشته است که مهره ها را جمع می کند و به هم می پیوندد، و اگر رشته بگسلد، مهره ها پراکنده شده هر یک به جایی می رود».
وحدت مسلمانان، توان آنان را در برابر دشمنان، صدها و هزارها برابر مى‏كند، درست مانند سدهاى بزرگى كه در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدا بزرگ‏ترین نیروهاى صنعتى است و سرزمین‏هاى وسیعى را زیر پوشش روشنایى و آبیارى قرار داده است. این قدرت عظیم چیزى جز نتیجه به هم پیوستن دانه‏ هاى ناچیز باران نیست. بنابراین اتحاد و انسجام دانه‏ هاى باران باعث ایجاد سدهاى عظیم با آن همه توانایى‏ها شده است. وقتى كه از دانه‏ هاى باران در پرتو وحدت و به هم پیوستگى چنان آثار اعجازآمیز بروز كند، قطعا اتحاد و انسجام مسلمانان آثار و بركات اعجاز آمیز بیش‏ترى در پیشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگیرى از مقاصد غیر انسانى استعمار خواهد داشت و موجب سربلندى و عزت و اقتدار بى‏ نظیر خواهد شد.

 

ارزش وحدت و اتحاد از دیدگاه قرآن

 

حفظ وحدت در صدر اسلام، موجب انسجام و فشردگى مسلمانان شد. آن‏ها در پرتو همین همدلى و هماهنگى توانستند بر خیل دشمنان مختلف فائق آیند و به امتیازات فوق‏العاده دست ‏یازند، چرا كه قرآن به آن‏ها فرموده بود: «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله 

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:وحدت,اتحاد,مسلمانان,امامان,پيامبران, توسط عباسعلی

 

حدیث (1) امام على عليه السلام :

مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَمَن نَهى عَنِ المُنكَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَأَمِنَ كَيدَهُ؛
هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را به خاك ماليده و از مكر او در امان مى ماند.

كافى، ج2، ص50، ح1

حدیث (2) امام صادق عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ يَغبِطُ وَلايَحسُدُ وَالمُنافِقُ يَحسُدُ وَلايَغبِطُ؛
مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
(غبطه آن است كه آرزو كنى آنچه ديگرى دارد، داشته باشى بدون اينكه آرزوى نابودى نعمت ديگرى را داشته باشى و حسد آن است كه بخواهى نعمتى را كه ديگرى دارد، نداشته باشد).

 كافى، ج2، ص307، ح7

حدیث (3) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

اَلغَيرَةُ مِنَ اليمانِ وَالمِذاءُ مِنَ النِّفاقِ؛
غيرت از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق.

 نهج الفصاحه، ح 2045

حدیث (4) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

اَلمُؤمِنُ يَأكُلُ بِشَهوَةِ أَهلِهِ، اَلمُنافِقُ يَأكُلُ أَهلُهُ بِشَهوَتِهِ؛
مؤمن به ميل و رغبت خانواده اش غذا مى خورد ولى منافق ميل و رغبت خود را به خانواده اش تحميل مى كند.

كافى، ج4، ص12، ح6

حدیث (5) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛
مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.

تحف العقول، ص 49

حدیث (6) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

أَمارَةُ المُنافِقِ الَّذي لاتَسوؤُهُ سَيِّئَتُهُ ولا تَسُرُّهُ حَسَنَتُهُ ؛

نشانه منافق اين است كه بدى اش ناراحتش نمى كند و خوبى اش او را خوشحال نمى سازد.

الدرالمنثور، ج4، ص 66

حدیث (7) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

نِيَّةُ المُؤمِنِ خَيرٌ مِن عَمَلِهِ و نِيَّةُ المُنافِقِ شَرٌّ مِن عَمَلِهِ؛

نيّت مؤمن بهتر از عمل او و نيت منافق بدتر از عمل اوست.

مستدرك الوسائل، ج 1، ص 91، ح4

حدیث (8) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

عَليٌّ يَعسوبُ المُؤمِنينَ وَ المالُ يَعسوبُ المُنافِقينَ؛

على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.

الأمالى طوسى، ص 355

حدیث (9) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

اَلمُؤمِنُ يَكُلُ في مِعاءٍ واحِدَةٍ وَ المُنافِقُ يَكُلُ في سَبعَةِ أمعاءٍ؛

مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.

وسائل الشيعه، ج 24، ص 240، ح6

حدیث (10) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

اَلمُؤمِنُ يَبدَأُ بِالسَّلامِ وَ المُنافِقُ يَقُولُ: حَتّى يُبدَأَ بي؛

مؤمن ابتدا به سلام مى كند و منافق منتظر سلام ديگران است.

كنزالعمّال، ح 778

حدیث (11) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

بُكاءُ المُؤمِنِ مِن قَلبِهِ وَ بُكاءُ المُنافِقِ مِن هامَّتِهِ؛

گريه مؤمن از (درون) دل اوست و گريه منافق از (ظاهر و) سرش.

الجامع الصغير، ح 3156

حدیث (12) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

اَلمُؤمِنُ لَيِّنُ المِنكَبِ يُوَسِّعُ عَلى أَخيهِ وَ المُنافِقُ يَتَجافى يُضَيِّقُ عَلى أَخيهِ؛

مؤمن نرمخوست و براى برادرش جا (ى نشستن) باز مى كند و منافق درشتخوست و جا را بر برادرش تنگ مى كند.

كنزالعمّال، ح 778

حدیث (13) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

يُبعَثُ كُلُّ عَبدٍ على ما ماتَ عَلَيهِ، اَ لمُؤمِنُ عَلى إيمانِهِ وَالمُنافِقُ عَلى نِفاقِهِ؛

هر بنده اى بر همان چيزى كه در درون داشته و با آن از دنيا رفته، برانگيخته مى شود، مؤمن بر ايمانش و منافق بر نفاقش.

كنزالعمّال، ح 38954

حدیث (14) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

إِنَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِي الصَّلاةِ وَالصِّيامِ وَالعِبادَةِ وَالمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِي الطَّعامِ وَالشَّرابِ كَالبَهيمَةِ؛

همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات.

تنبيه الخواطر،ج1، ص 94

حدیث (15) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

مَثَلُ المُؤمِنِ كَمَثَلِ خامَةِ الزَّرعِ تُكفِئُهَا الرِّياحُ كَذا و كَذا وكَذلِكَ المُؤمِنُ تُكفِئُهُ الوجاعُ وَالمراضُ و مَثَلُ المُنافِقِ كَمَثَلِ الرزَبَّةِ المُستَقيمَةِ الَّتي لايُصِيبُها شَيءٌ حَتّى يَتيهِ المَوتُ فَيَقصِفَهُ قَصفا؛

مَثَل مؤمن مانند ساقه كاشته است كه بادها آن را به اين سو و آن سو خم مى كند هم چنين مؤمن را دردها و بيماريها خم مى كند و مثل منافق مانند عصاى آهنى است كه چيزى به او نمى رسد تا اينكه مرگ او فرا رسد و او را سخت مى شكند.

الكافى، ج2، ص 258، ح25

حدیث (16) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

إنَّ لِسانَ المُؤمِنَ وَراءَ قَلبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن يَتَكَلَّمَ بِشَيءٍ يُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ المُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَيءٍ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَلَم يَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛

زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد و سپس آن را مى گويد اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن كند آن را به زبان مى آورد و درباره آن نمى انديشد.

تنبيه الخواطر، ج1، ص 106

حدیث (17) امام على عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ إذَا استَغنى شَكَرَ... وَ المُنافِقُ إِذَا استَغنى طَغى؛

مؤمن هنگام بى نيازى شكر مى گزارد و منافق هرگاه بى نياز شود طغيان مى كند.

تحف العقول، ص212

حدیث (18) امام على عليه السلام :

إنَّ المُؤمِنَ إذا تَكَلَّمَ ذَكَّرَ... والمُنافِقُ إذا تَكَلَّمَ لَغا؛

مؤمن هرگاه سخن گويد ياد (خدا) مى كند و منافق هرگاه سخن گويد بيهوده گويى مى كند.

تحف العقول، ص212

حدیث (19) امام على عليه السلام :

إنَّ المُؤمِنَ مَن يُرى يَقينُهُ في عَمَلِهِ، وَ المُنافِقُ مَن يُرى شَكُّهُ في عَمَلِهِ؛

در عمل مؤمن يقين ديده مى شود و در عمل منافق شك.

غررالحكم، ح3551

حدیث (20) امام على عليه السلام :

شُكرُ المُنافِقِ لا يَتَجاوَزُ لِسانَهُ؛

سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى رود.

غررالحكم، ح 5662

حدیث (21) امام على عليه السلام :

عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ يَسطَعُ وَعلى لِسانِ المُنافِقِ شَيطانٌ يَنطِقُ؛

بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شيطانى است كه سخن مى گويد.

شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحديد، ج20، ص280، ح 218

حدیث (22) امام على عليه السلام :

إنَّ كَثرَةَ المالِ عَدُوٌّ لِلمُؤمِنينَ و يَعسُوبُ المُنافِقينَ؛

ثروت فراوان، دشمن مؤمنان و پيشواى منافقان است.

التمحيص، ص48

حدیث (23) امام على عليه السلام :

اَلمُنافِقُ مَكُورٌ مُضِرٌّ مُرتابٌ؛

منافق، نيرنگباز، زيانبار و شكّاك است.

غررالحكم، ح 1289

حدیث (24) امام على عليه السلام :

المُنافِقُ وَقِحٌ غَبىٌّ مُتَمَلِّقٌ شَقىٌّ؛

منافق، بى شرم، كودن، چاپلوس و بدبخت است.

غررالحكم، ح 1853

حدیث (25) امام على عليه السلام :

وَرَعُ المُنافِقِ لايَظهَرُ إلاّ عَلى لِسانِهِ؛

پرهيزكارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى شود.

غررالحكم، 10130

حدیث (26) امام على عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ إِذا نَظَرَ اعتَبَرَ... وَالمُنافِقُ إِذا نَظَرَ لَها؛

نگاه مؤمن عبرت آميز و نگاه منافق سرگرمى است.

تحف العقول، ص212

حدیث (27) امام على عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ... إذا سَكَتَ فَكَّرَ... وَالمُنافِقُ إِذا سَكَتَ سَها؛

سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.

تحف العقول، ص212

حدیث (28) امام على عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ... إذا أَصابَتهُ شِدَّةٌ صَبَرَ... وَالمُنافِقُ إِذا أصابَتهُ شِدَّةٌ ضَغا؛

مؤمن در گرفتارى صبور است، و منافق در گرفتارى بى تاب.

تحف العقول، ص212

حدیث (29) امام على عليه السلام :

عِلمُ المُنافِقِ في لِسانِهِ وَعِلمُ المُؤمِنِ في عَمَلِهِ؛

دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

غررالحكم، ح6288

حدیث (30) امام على عليه السلام :

إنَّ المُؤمِنَ إذا أَصابَهُ السُّقمُ ثُمَّ أَعفاهُ اللّه  مِنهُ كانَ كَفّارَةً لِما مَضى مِن ذُنُوبِهِ و مَوعِظَةً لَهُ فِيما يَستَقبِلُ، وَ إِنَّ المُنافِقَ إذا مَرِضَ ثُمَّ اُعفِي كانَ كَالبَعيرِ، عَقَلَهُ أهلُهُ ثُمَّ أَرسَلُوهُ فَلَم يَدرِ لِمَ عَقَلُوهُ و لِمَ أَرسَلُوهُ؛

هرگاه مؤمن بيمار شود سپس خداوند شفايش دهد، آن بيمارى كفّاره گناهان گذشته و پندى براى آينده اوست و منافق هرگاه مريض شود سپس سلامت يابد، مانند شترى است كه صاحبش او را بسته است و سپس رهايش كرده اند او نمى داند براى چه او را بسته اند و براى چه رهايش كرده اند.

كنزالعمّال، ح 6686

حدیث (31) امام على عليه السلام :

لَو ضَرَبتُ خَيشُومَ المُؤمِنِ بِسَيفي هذا عَلى أن يُبغِضَني ما أبغَضَني ولَو صَبَبتُ الدُّنيا بِجَمّاتِها عَلَى المُنافِقِ عَلى أن يُحِبَّني ما أَحَبَّني؛

اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد با من دشمنى نمى كند و اگر همه دنيا را به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد هيچگاه دوستم نخواهد داشت.

نهج البلاغه، حكمت 45

حدیث (32) امام على عليه السلام :

اَلمُؤمِنُ فَهُوَ قَرِيبُ الرِّضى بَعيدُ السَّخَطِ... وَالمُنافِقُ فَهُوَ قَريبُ السَّخَطِ بَعيدُ الرِّضى؛

مؤمن زود خشنود و دير ناراحت مى شود و منافق زود ناراحت و دير خشنود مى گردد.

تحف العقول، ص212

حدیث (33) امام على عليه السلام :

اَلمُؤمِنُ يُرضِيهِ عَلَى اللّه  اليَسيرُ و لا يُسخِطُهُ الكَثيرُ... وَ المُنافِقُ يُسخِطُهُ عَلَى اللّه  اليَسيرُ و لا يُرضِيهِ الكَثيرُ؛

مؤمن از اندك خدا خشنود مى شود و بسيارش او را ناراحت نمى كند و منافق از اندك خدا ناخشنود مى شود و بسيارش هم او را خشنود نمى سازد.

تحف العقول، ص212

حدیث (34) امام حسين عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ لايُسيى ءُ و لا يَعتَذِرُ، وَ المُنافِقُ كُلَّ يَومٍ يُسيى ءُ وَيَعتَذِرُ؛

مؤمن نه بدى مى كند و نه معذرت مى خواهد و منافق هر روز بدى مى كند و معذرت مى خواهد.

تحف العقول، ص 248

حدیث (35) امام صادق عليه السلام :

إِنَّ المُنافِقَ لا يَرغَبُ فِيما قَد سَعِدَ بِهِ المُؤمِنونَ وَ السَّعيدُ يَتَّعِظُ بِمَوعِظَةِ التَّقوى وَ إن كانَ يُرادُ بِالمَوعِظَةِ غَيرُهُ؛

منافق به آنچه مؤمنان بواسطه آن خوشبخت مى شوند، ميلى ندارد، ولى خوشبخت سفارش به تقوا را مى پذيرد هر چَند مخاطب موعظه، كس ديگرى باشد.

الكافى، ج8 ، ص150، ح132

حدیث (36) امام صادق عليه السلام :

إنَّ المُؤمِنَ يَغبِطُ وَ لا يَحسُدُ وَ المُنافِقُ يَحسُدُ وَ لايَغبِطُ؛

مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.

الكافى، ج2، ص 307، ح7

حدیث (37) امام صادق عليه السلام :

إنَّ الحِكمَةَ لَتَكُونُ في قَلبِ المُنافِقِ فَتُجَلجِلُ في صَدرِهِ حَتّى يُخرِجَها فَيُوعِيَهَا المُؤمِنُ وَتَكُونُ كَلِمةُ المُنافِقِ فى صَدرِ المُؤمِنِ فَتُجَلجِلُ في صَدرِهِ حَتّى يُخرِجَها فَيَعِيَهَا المُنافِقُ؛

به راستى حكمتى كه در قلب منافق جا مى گيرد، در سينه اش بى قرارى مى كند تا از آن بيرون آيد و مؤمن آن را بر گيرد و سخن منافقانه (لغو و بيهوده) در سينه مؤمن بى قرارى مى كند تا از آن بيرون برود و منافق آن را برگيرد.

بحارالأنوار، ج2، ص 94، ح28

حدیث (38) امام كاظم عليه السلام :

اَلمُؤمِنُ قَليلُ الكَلامِ كَثيرُ العَمَلِ، وَ المُنافِقُ كَثيرُ الكَلامِ قَليلُ العَمَلِ؛

مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.

تحف العقول، ص397

حدیث (39) امام رضا عليه السلام :

إِنَّ اللّه  يُؤَخِّرُ إِجابَةَ المُؤمِنِ شَوقا إلى دُعائِهِ وَيَقُولُ: صَوتٌ اُحِبُّ أَن أَسمَعَهُ، وَيُعَجِّلُ إجابَةَ دُعاءِ المُنافِقِ وَيَقُولُ: صَوتٌ أَكرَهُ سَماعَهُ؛

خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صدايى است كه دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى كند و مى گويد: صدايى است كه از شنيدنش بدم مى آيد.

فقه الرضا عليه السلام ، ص 345

حدیث (40) امام هادى عليه السلام :

[اَلمُؤمِنُ] يُحسِنُ وَيَبكي كَما أَنَّ المُنافِقُ يُسيى ءُ وَ يَضحَكُ؛

مؤمن خوبى مى كند و مى گريد، ولى منافق بدى مى كند و مى خندد.

مكارم الأخلاق، ص389

حدیث (41) امام عسكرى عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ نَعرِفُهُ بِسيماهُ، وَ نَعرِفُ المُنافِقَ بِميسَمِهِ؛

مؤمن را از سيمايش مى شناسيم و منافق را از نشانه هايش.

الخرائج والجرائح، ج2، ص 737، ح50

حدیث (42) امام صادق عليه السلام :

اَلمُؤمِنُ لايُخلَقُ عَلَى الكِذبِ وَلا عَلَى الخيانَةِ وَ خِصلَتانِ لا يَجتَمِعانِ فِى المُنافِقِ، سَمتٌ حَسَنٌ وَ فِقهٌ فِى السُّنَّةِ؛

مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و دين شناسى.

تحف العقول، ص367

حدیث (43) لقمان حكيم عليه السلام :

عَلَيكَ بِقَبُولِ المَوعِظَةِ وَالعَمَلِ بِها فَإِنَّها عِندَ المُؤمِنِ أَحلى مِنَ العَسَلِ الشَّهدِ وعَلَى المُنافِقِ أَثقَلُ مِن صُعُودِ الدَّرَجَةِ عَلَى الشَّيخِ الكَبيرِ؛

موعظه را بپذير و به آن عمل كن، زيرا موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شيرين تر است و براى منافق از بالا رفتن از پله بر پير مرد كهنسال دشوارتر است.

اعلام الدين، ص79

حدیث (44) امام موسى كاظم عليه ‏السلام :

اَداءُ الاَمانَةِ وَالصِّدقُ يَجلِبانِ الرِّزقَ، وَالخيانَةُ وَالكَذِبُ يَجلِبانِ الفَقرَ وَ النِّفاقَ؛

اداى امانت و راستگويى روزى را زياد مى‏كند و خيانت و دروغگويى باعث فقر و نفاق مى‏شود.

بحارالأنوار، ج 78، ص 327

حدیث (45) رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله :
 

ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ اِن صامَ وَ صَلّى وَحَجَّ وَاعتَمَرَ وَقالَ «اِنّى مُسلِمٌ» مَن اِذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذَا ائتُمِنَ خانَ؛

سه چيز است كه در هر كس باشد منافق است اگر چه روزه دارد و نماز بخواند و حج و عمره كند و بگويد من مسلمانم، كسى كه هنگام سخن گفتن دروغ بگويد و وقتى كه وعده دهد تخلف نمايد و چون امانت بگيرد، خيانت نمايد.

نهج الفصاحه، ح 1280

حدیث (46) امام على عليه‏ السلام :

اِنَّ لِسانَ المُؤمِنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ وَ اِنَّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ، لاَِنَّ المُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَن يَتَكَلَّمَ بِكَلامٍ تَدَبَّرَهُ فى نَفسِهِ، فَاِن كانَ خَيرا اَبداهُ وَ اِن كانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ المُنافِقَ يَتَكَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ لا يَدرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَيهِ؛

زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد، ابتدا درباره آن مى‏انديشد، اگر خوب بود اظهارش مى‏كند و اگر بد بود آن را پنهان مى‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آيد مى‏گويد، بى آن‏كه بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زيان اوست.

نهج البلاغه، خطبه 176

حدیث (47) رسول خدا صلی الله علیه و آله:

آیَةُ المُنافِقِ ثَلاثٌ: اِذا حَدَثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذا اؤتُمِنَ خانَ؛

نشان منافق سه چیز است: 1 - سخن به دروغ بگوید . 2 - از وعده تخلف کند .3 - در امانت خیانت نماید .

صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح 89

حدیث (48) امام صادق عليه السلام :

الغِناءُ یورِثُ النِّفاقَ.
غِنا از خود نفاق بر جای می گذارد.

بحار الانوار ج 79 ص 24

 

 

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,نفاق,كافي,تحف العقول, توسط عباسعلی

 

 

حدیث (6) امام علی علیه السلام:

مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَمَن نَهى عَنِ المُنكَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَأَمِنَ كَيدَهُ؛
هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را به خاك ماليده و از مكر او در امان مى ماند.

كافى، ج2، ص50، ح1

حدیث (7) پيامبر صلى الله عليه و آله :

مَن واسَى الفَقيرَ وَأَنصَفَ النّاسَ مِن نَفسِهِ فَذلِكَ المُؤمِنُ حَقّا؛
هر كس به نيازمند كمك مالى كند و با مردم منصفانه رفتار نمايد چنين كسى مؤمن حقيقى است.

خصال، ص 47

حدیث (8) پيامبر صلى الله عليه و آله :

اِتَّقُوااللّه  وَأَصلِحواذاتَ بَينِكُمْ فَإِنَ اللّه يُصلِحُ بَينَ المُؤمِنينَ يَومَ القيامَةِ؛
تقواى الهى داشته باشيد و اصلاح كنيد ميان خودتان را زيرا خداوند در روز قيامت ميان مؤمنين را اصلاح مى كند.

محجة البيضاء، ج3، ص373

حدیث (9) امام صادق عليه السلام :

إِنَّ اللّه  فَوَّضَ إِلَى المُؤمِنِ اُمورَهُ كُلَّها وَلَم يُفَوِّض إِلَيهِ أَن يَكونَ ذَليلاً أَما تَسمَعُ اللّه  تَعالى يَقولُ: (وَ لِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنينَ)؟ فَالمُؤمِنُ يَكونُ عَزيزا وَلا يَكونُ ذَليلاً قالَ: إِنَّ المُؤمِنَ أَعَزُّ مِنَ الجَبَلِ لأَِنَّ الجَبَلَ يُستَقَلُّ مِنهُ بِالمَعاوِلِ وَالمُؤمِنُ لايُستَقَلُّ مِن دينِهِ بِشَىْ ءٍ؛
خداوند اختيار همه كارها را به مؤمن داده اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل باشد. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: «عزت از آن خدا و رسولش و مؤمنين است»؟ پس، مؤمن عزيز است و ذليل نيست. [در ادامه] فرمودند: مؤمن از كوه محكم تر است، زيرا از كوه با ضربات تيشه كم مى شود اما با هيچ وسيله اى از دين مؤمن نمى توان كاست.

التهذيب، ج6، ص179 ح367

حدیث (10) امام صادق عليه السلام :

إِنَّ المُؤمِنَ يَغبِطُ وَلايَحسُدُ وَالمُنافِقُ يَحسُدُ وَلايَغبِطُ؛
مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
(غبطه آن است كه آرزو كنى آنچه ديگرى دارد، داشته باشى بدون اينكه آرزوى نابودى نعمت ديگرى را داشته باشى و حسد آن است كه بخواهى نعمتى را كه ديگرى دارد، نداشته باشد).

 كافى، ج2، ص307، ح7

حدیث (11) امام صادق عليه السلام :

سِتَّةٌ لاتَكونُ فِى المُؤمِنِ: اَلعُسرُ وَالنَّكَهُ وَالحَسَدُ وَاللَّجاجَةُ وَالكَذِبُ وَالبَغىُ؛
شش (صفت) در مؤمن نيست: سخت گيرى، بى خيرى، حسادت، لجاجت، دروغگويى و تجاوز.

تحف العقول، ص 377

حدیث (12) پيامبر صلى الله عليه و آله :

اَلمُؤمِنُ يَأكُلُ بِشَهوَةِ أَهلِهِ، اَلمُنافِقُ يَأكُلُ أَهلُهُ بِشَهوَتِهِ؛
مؤمن به ميل و رغبت خانواده اش غذا مى خورد ولى منافق ميل و رغبت خود را به خانواده اش تحميل مى كند.

كافى، ج4، ص12، ح6

حدیث (13) امام صادق عليه السلام :

اَلمُؤمِنُ اِذا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ غَضَبُهُ مِن حَقٍّ وَاِذا رَضِىَ لَم يُدخِلهُ رِضاهُ فى باطِلٍ وَالَّذى اِذا قَدَرَ لَم يَأخُذ اَكثَرَ مِمّا لَهُ؛
مؤمن چون خشمگين شود، خشمش او را از حق بيرون نبرد و چون خشنود شود، خشنوديش او را به باطل نكشاند و چون قدرت يابد بيش از حقّ خود نگيرد.

بحارالأنوار، ج78، ص209، ح85

حدیث (14) امام صادق عليه السلام :

فى قَولِهِ تَعالى (وَقولوا لِلنَّاسِ حُسنا) ـ : أى لِلنّاسِ كُلِّهِم مُؤمِنِهِم وَمُخالِفِهِم ، أَمَّا المُؤمِنونَ فَيَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ ، وَأَمَّا المُخالِفونَ فَيُكَلِّمُهُم بِالمُداراةِ لاِجتِذابِهِم إِلَى اليمانِ ، فَإِنَّهُ بِأَيسَرَ مِن ذلِكَ يَكُفُّ شُرورَهُم عَن نَفسِهِ ، وعَن إخوانِهِ المُؤمِنينَ؛
درباره آيه (و با مردم سخن نيكو گوييد) فرمود: مقصود همه مردمان اعم از مؤمن و كافر است. اما با مؤمنان بايد گشاده رو بود و اما با كافران بايد به نرمى و مدارا سخن گفت، تا به سوى ايمان كشيده شوند و كمترين ثمرش اين است كه خود و برادران مؤمنش را از گزند آنان مصون مى دارد.

بحارالأنوار، ج75، ص401، ح42

حدیث (15) امام علی علیه السلام:

اَلمؤمِنُ صَدوقُ اللِّسانِ بَذولُ الحسانِ؛
مؤمن بسيار راستگو و بسيار نيكوكار است.

غررالحكم، ج2، ص9، ح1596

حدیث (16) پيامبر صلى الله عليه و آله :

اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛

مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.

تحف العقول، ص 49

حدیث (17) امام صادق عليه السلام :

اِنَّ لِلمُؤمِنِ عَلى المُؤمِنِ سَبعَةَ حُقوقٍ، فَاَوجَبُها اَن يَقولَ الرَّجُلُ حَقّا وَ اِن كانَ عَلى نَفسِهِ اَو عَلى والِدَيهِ، فَلا يَميلَ لَهُم عَنِ الحَقِّ؛

مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است. واجب ترين آنها اين است كه آدمى تنها حق را بگويد، هر چند بر ضد خود يا پدر و مادرش باشد و به خاطر آنها از حق منحرف نشود.

بحار الأنوار، ج 74، ص223، ح 8

حدیث (18) امام على عليه السلام :

ما مِن مُؤمِنٍ وَلا مُؤمِنَةٍ يَضَعُ يَدَهُ عَلى رَسِ يَتيمٍ تَرَحُّما لَهُ إِلاّ كَتَبَ اللّه  لَهُ بِكُلِّ شَعرَةٍ مَرَّت يَدُهُ عَلَيها حَسَنَةً؛
هيچ مرد و زن مؤمنى نيست كه دست محبت بر سر يتيمى بگذارد، مگر اين كه خداوند به اندازه هر تار مويى كه بر آن دست كشيده است ثوابى برايش بنويسد.

بحارالأنوار، ج75، ص4، ح9

حدیث (19) امام رضا علیه السلام:

مَـن فـَرَّجَ عَن مُـومِـنٍ فَـرَّجَ الله عَن قَلبه یـَومَ القِیامَةِ؛

هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.

اصول کافى، ج 3، ص 268

حدیث (20) امام علی علیه السلام:

اَلمُؤمِنُ بَشرُهُ فی وَجِهِهِ وَحُزنُهُ فی قَلبِهِ؛

شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است.

نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره325

حدیث (21) امام حسن عسکری علیه السلام:

المُومِنُ بَرَکَةٌ عَلی المُومِنِ وَ حُجَّةٌ  عَلی الکافر؛
مومن برای مومن برکت و برای کافر، اتمام حجت است.

تحف العقول، ص489

حدیث (22) امام موسی کاظم علیه السلام:

اَلمُومِنُ مِثلُ کفَّتی المیزانِ کلَّما زیدَ فی ایمانِهِ زیدَ فی بَلائِهِ؛

مومن همانند دو کفه ترازوست. هرگاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش نیز افزوده می گردد.

تحف العقول، ص 408

حدیث (23) امام حسن عسكرى عليه السلام :

عَلاماتُ المُؤمِنِ خَمسٌ: ... وَ الجَهرُ بـِ «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ»؛

نشانه هاى مؤمن پنج چيز است: ... و بلند گفتن بسم اللّه  الرحمن الرحيم.

تهذيب الأحكام، ج 6 ، ص 52 ، ح 37

حدیث (24) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

مَنْ ساءَتْهُ سَيِّئَتُهُ وسَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ فَهُوَ أمارَةُ الْمُسلِمِ الْمُؤمِنِ؛

هر كس از بدى اش ناراحت و از خوبى اش خوشحال شود، اين نشانه مسلمان مؤمن است.

الدرالمنثور، ج4، ص 66

حدیث (25) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

نِيَّةُ الْمُؤمِنِ خَيرٌ مِنْ عَمَلِهِ و نِيَّةُ الْمُنافِقِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ؛

نيّت مؤمن بهتر از عمل او و نيت منافق بدتر از عمل اوست.

مستدرك الوسائل، ج 1، ص 91، ح4

حدیث (26) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

عَليٌّ يَعْسوبُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمالُ يَعْسوبُ الْمُنافِقينَ؛

على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.

الأمالى طوسى، ص 355

حدیث (27) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

اَلْمُؤمِنُ يَأْكُلُ في مِعاءٍ واحِدَةٍ وَ الْمُنافِقُ يَأْكُلُ في سَبعَةِ أمْعاءٍ؛

مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.

وسائل الشيعه، ج 24، ص 240، ح6

حدیث (28) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

اَلْمُؤْمِنُ يَبْدَأُ بِالسَّلامِ وَ الْمُنافِقُ يَقُولُ: حَتّى يُبدَأَ بي؛

مؤمن ابتدا به سلام مى كند و منافق منتظر سلام ديگران است.

كنزالعمّال، ح 778

حدیث (29) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

بُكاءُ الْمُؤمِنِ مِنْ قَلْبِهِ وَ بُكاءُ الْمُنافِقِ مِنْ هامَّتِهِ؛

گريه مؤمن از (درون) دل اوست و گريه منافق از (ظاهر و) سرش.

الجامع الصغير، ح 3156

حدیث (30) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

اَلْمُؤْمِنُ لَيِّنُ الْمِنكَبِ يُوَسِّعُ عَلى أَخيهِ وَ الْمُنافِقُ يَتَجافى يُضَيِّقُ عَلى أَخيهِ؛

مؤمن نرمخوست و براى برادرش جا (ى نشستن) باز مى كند و منافق درشتخوست و جا را بر برادرش تنگ مى كند.

كنزالعمّال، ح 778

حدیث (31) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

يُبْعَثُ كُلُّ عَبدٍ على ما ماتَ عَلَيهِ، اَ لْمُؤمِنُ عَلى إيمانِهِ وَالْمُنافِقُ عَلى نِفاقِهِ؛

هر بنده اى بر همان چيزى كه در درون داشته و با آن از دنيا رفته، برانگيخته مى شود، مؤمن بر ايمانش و منافق بر نفاقش.

كنزالعمّال، ح 38954

حدیث (32) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ هِمَّتُهُ فِي الصَّلاةِ وَالصِّيامِ وَالْعِبادَةِ وَالْمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِي الطَّعامِ وَالشَّرابِ كَالْبَهيمَةِ؛

همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات.

تنبيه الخواطر،ج1، ص 94

حدیث (33) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ خامَةِ الزَّرعِ تُكْفِئُهَا الرِّياحُ كَذا و كَذا وكَذلِكَ الْمُؤْمِنُ تُكْفِئُهُ الأَْوْجاعُ وَالأَْمْراضُ و مَثَلُ الْمُنافِقِ كَمَثَلِ الإْرْزَبَّةِ الْمُستَقيمَةِ الَّتي لايُصِيبُها شَيءٌ حَتّى يَأْتيهِ الْمَوتُ فَيَقصِفَهُ قَصْفا؛

مَثَل مؤمن مانند ساقه كاشته است كه بادها آن را به اين سو و آن سو خم مى كند هم چنين مؤمن را دردها و بيماريها خم مى كند و مثل منافق مانند عصاى آهنى است كه چيزى به او نمى رسد تا اينكه مرگ او فرا رسد و او را سخت مى شكند.

الكافى، ج2، ص 258، ح25

حدیث (34) پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله :

إنَّ لِسانَ الْمُؤْمِنَ وَراءَ قَلْبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن يَتَكَلَّمَ بِشَيْءٍ يُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ الْمُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَيءٍ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ يَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛

زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد و سپس آن را مى گويد اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن كند آن را به زبان مى آورد و درباره آن نمى انديشد.

تنبيه الخواطر، ج1، ص 106

حدیث (35) امام على عليه السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ إذَا اسْتَغْنى شَكَرَ... وَ الْمُنافِقُ إِذَا اسْتَغْنى طَغى؛

مؤمن هنگام بى نيازى شكر مى گزارد و منافق هرگاه بى نياز شود طغيان مى كند.

تحف العقول، ص212

حدیث (36) امام على عليه السلام :

إنَّ الْمُؤْمِنَ إذا تَكَلَّمَ ذَكَّرَ... والْمُنافِقُ إذا تَكَلَّمَ لَغا؛

مؤمن هرگاه سخن گويد ياد (خدا) مى كند و منافق هرگاه سخن گويد بيهوده گويى مى كند.

تحف العقول، ص212

حدیث (37) امام على عليه السلام :

إنَّ الْمُؤْمِنَ مَن يُرى يَقينُهُ في عَمَلِهِ، وَ الْمُنافِقُ مَن يُرى شَكُّهُ في عَمَلِهِ؛

در عمل مؤمن يقين ديده مى شود و در عمل منافق شك.

غررالحكم، ح3551

حدیث (38) امام على عليه السلام :

شُكْرُ الْمُؤْمِنِ يَظْهَرُ في عَمَلِهِ؛

سپاسگزارى مؤمن در كردارش آشكار مى شود، [امّا] سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى رود.

غررالحكم، ح 5661

حدیث (39) امام على عليه السلام :

عَلى لِسانِ الْمُؤْمِنِ نُورٌ يَسْطَعُ وَعلى لِسانِ الْمُنافِقِ شَيْطانٌ يَنْطِقُ؛

بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شيطانى است كه سخن مى گويد.

شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحديد، ج20، ص280، ح 218

حدیث (40) امام على عليه السلام :

إنَّ كَثْرَةَ الْمالِ عَدُوٌّ لِلْمُؤْمِنينَ و يَعْسُوبُ الْمُنافِقينَ؛

ثروت فراوان، دشمن مؤمنان و پيشواى منافقان است.

التمحيص، ص48

حدیث (41) امام على عليه السلام :

اَلْمُؤْمِنُ مُنيبٌ مُستَغْفِرٌ تَوَّابٌ

مؤمن بازگشت كننده به خدا، آمرزش خواه و توبه كننده است

غررالحكم، ح 1288

حدیث (42) امام على عليه السلام :

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

مؤمن، با حيا، بى نياز، باوقار و پرهيزگار است.

غررالحكم، ح 1852

حدیث (43) امام على عليه السلام :

وَرَعُ الْمُؤْمِنِ يَظهَرُ في عَمَلِهِ؛

پرهيزكارى مؤمن در رفتارش آشكار مى شود.

غررالحكم، 10129

حدیث (44) امام على عليه السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذا نَظَرَ اعْتَبَرَ... وَالْمُنافِقُ إِذا نَظَرَ لَها؛

نگاه مؤمن عبرت آميز و نگاه منافق سرگرمى است.

تحف العقول، ص212

حدیث (45) امام على عليه السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ... إذا سَكَتَ فَكَّرَ... وَالْمُنافِقُ إِذا سَكَتَ سَها؛

سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.

تحف العقول، ص212

حدیث (46) امام على عليه السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ... إذا أَصابَتْهُ شِدَّةٌ صَبَرَ... وَالْمُنافِقُ إِذا أصابَتْهُ شِدَّةٌ ضَغا؛

مؤمن در گرفتارى صبور است، و منافق در گرفتارى بى تاب.

تحف العقول، ص212

حدیث (47) امام على عليه السلام :

عِلمُ الْمُنافِقِ في لِسانِهِ وَعِلْمُ الْمُؤْمِنِ في عَمَلِهِ؛

دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

غررالحكم، ح6288

حدیث (48) امام على عليه السلام :

إنَّ الْمُؤْمِنَ إذا أَصابَهُ السُّقْمُ ثُمَّ أَعْفاهُ اللّه  مِنهُ كانَ كَفّارَةً لِما مَضى مِن ذُنُوبِهِ و مَوْعِظَةً لَهُ فِيما يَستَقْبِلُ، وَ إِنَّ الْمُنافِقَ إذا مَرِضَ ثُمَّ اُعفِي كانَ كَالْبَعيرِ، عَقَلَهُ أهلُهُ ثُمَّ أَرْسَلُوهُ فَلَم يَدْرِ لِمَ عَقَلُوهُ و لِمَ أَرسَلُوهُ؛

هرگاه مؤمن بيمار شود سپس خداوند شفايش دهد، آن بيمارى كفّاره گناهان گذشته و پندى براى آينده اوست و منافق هرگاه مريض شود سپس سلامت يابد، مانند شترى است كه صاحبش او را بسته است و سپس رهايش كرده اند او نمى داند براى چه او را بسته اند و براى چه رهايش كرده اند.

كنزالعمّال، ح 6686

حدیث (49) امام على عليه السلام :

لَو ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفي هذا عَلى أنْ يُبْغِضَني ما أبْغَضَني ولَو صَبَبْتُ الدُّنيا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ عَلى أنْ يُحِبَّني ما أَحَبَّني؛

اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد با من دشمنى نمى كند و اگر همه دنيا را به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد هيچگاه دوستم نخواهد داشت.

نهج البلاغه، حكمت 45

حدیث (50) امام على عليه السلام :

اَلْمُؤْمِنُ فَهُوَ قَرِيبُ الرِّضى بَعيدُ السَّخَطِ... وَالْمُنافِقُ فَهُوَ قَريبُ السَّخَطِ بَعيدُ الرِّضى؛

مؤمن زود خشنود و دير ناراحت مى شود و منافق زود ناراحت و دير خشنود مى گردد.

تحف العقول، ص212

حدیث (51) امام على عليه السلام :

اَلْمُؤْمِنُ يُرضِيهِ عَلَى اللّه  الْيَسيرُ و لا يُسْخِطُهُ الْكَثيرُ... وَ الْمُنافِقُ يُسْخِطُهُ عَلَى اللّه  الْيَسيرُ و لا يُرضِيهِ الْكَثيرُ؛

مؤمن از اندك خدا خشنود مى شود و بسيارش او را ناراحت نمى كند و منافق از اندك خدا ناخشنود مى شود و بسيارش هم او را خشنود نمى سازد.

تحف العقول، ص212

حدیث (52) امام حسين عليه السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ لايُسيى ءُ و لا يَعتَذِرُ، وَ الْمُنافِقُ كُلَّ يَومٍ يُسيى ءُ وَيَعْتَذِرُ؛

مؤمن نه بدى مى كند و نه معذرت مى خواهد و منافق هر روز بدى مى كند و معذرت مى خواهد.

تحف العقول، ص 248

حدیث (53) امام صادق عليه السلام :

إنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لا يَحْسُدُ وَ الْمُنافِقُ يَحْسُدُ وَ لايَغْبِطُ؛

مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.

الكافى، ج2، ص 307، ح7

حدیث (54) امام صادق عليه السلام :

إنَّ الْحِكْمَةَ لَتَكُونُ في قَلْبِ الْمُنافِقِ فَتُجَلْجِلُ في صَدْرِهِ حَتّى يُخْرِجَها فَيُوعِيَهَا الْمُؤْمِنُ وَتَكُونُ كَلِمةُ الْمُنافِقِ فى صَدْرِ الْمُؤْمِنِ فَتُجَلْجِلُ في صَدْرِهِ حَتّى يُخْرِجَها فَيَعِيَهَا الْمُنافِقُ؛

به راستى حكمتى كه در قلب منافق جا مى گيرد، در سينه اش بى قرارى مى كند تا از آن بيرون آيد و مؤمن آن را بر گيرد و سخن منافقانه (لغو و بيهوده) در سينه مؤمن بى قرارى مى كند تا از آن بيرون برود و منافق آن را برگيرد.

بحارالأنوار، ج2، ص 94، ح28

حدیث (55) امام كاظم عليه السلام :

اَلْمُؤْمِنُ قَليلُ الْكَلامِ كَثيرُ الْعَمَلِ، وَ الْمُنافِقُ كَثيرُ الْكَلامِ قَليلُ الْعَمَلِ؛

مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.

تحف العقول، ص397

حدیث (56) امام رضا عليه السلام :

إِنَّ اللّه  يُؤَخِّرُ إِجابَةَ الْمُؤْمِنِ شَوْقا إلى دُعائِهِ وَيَقُولُ: صَوتٌ اُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ، وَيُعَجِّلُ إجابَةَ دُعاءِ الْمُنافِقِ وَيَقُولُ: صَوْتٌ أَكْرَهُ سَماعَهُ؛

خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صدايى است كه دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى كند و مى گويد: صدايى است كه از شنيدنش بدم مى آيد.

فقه الرضا عليه السلام ، ص 345

حدیث (57) امام هادى عليه السلام :

[اَلْمُؤْمِنُ] يُحْسِنُ وَيَبْكي كَما أَنَّ الْمُنافِقُ يُسيى ءُ وَ يَضْحَكُ؛

مؤمن خوبى مى كند و مى گريد، ولى منافق بدى مى كند و مى خندد.

مكارم الأخلاق، ص389

حدیث (58) امام عسكرى عليه السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ نَعْرِفُهُ بِسيماهُ، وَ نَعْرِفُ الْمُنافِقَ بِميسَمِهِ؛

مؤمن را از سيمايش مى شناسيم و منافق را از نشانه هايش.

الخرائج والجرائح، ج2، ص 737، ح50

حدیث (59) امام صادق عليه السلام :

اَلْمُؤْمِنُ لايُخْلَقُ عَلَى الْكِذْبِ وَلا عَلَى الْخيانَةِ وَ خِصْلَتانِ لا يَجْتَمِعانِ فِى الْمُنافِقِ، سَمْتٌ حَسَنٌ وَ فِقْهٌ فِى السُّنَّةِ؛

مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و دين شناسى.

تحف العقول، ص367

حدیث (60) لقمان حكيم عليه السلام :

عَلَيْكَ بِقَبُولِ الْمَوْعِظَةِ وَالْعَمَلِ بِها فَإِنَّها عِندَ الْمُؤْمِنِ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ الشَّهْدِ وعَلَى الْمُنافِقِ أَثْقَلُ مِنْ صُعُودِ الدَّرَجَةِ عَلَى الشَّيْخِ الْكَبيرِ؛

موعظه را بپذير و به آن عمل كن، زيرا موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شيرين تر است و براى منافق از بالا رفتن از پله بر پير مرد كهنسال دشوارتر است.

اعلام الدين، ص79

حدیث (61) امام صادق عليه‏السلام :

اِنَّ الْمُؤمِنَ لَيَسْكُنُ اِلَى الْمُؤْمِنِ كَما يَسْكُنُ الظَّمْآنِ اِلَى الْماءِ الْبارِدِ؛

به راستى كه مؤمن با برادر مؤمنش آرامش پيدا مى‏كند، چنان كه تشنه، با آب خنك آرامش مى‏يابد.

كافى، ج 2، ص 247

حدیث (62) امام صادق عليه‏السلام :

ما مِنْ مُؤْمِنٍ اِلاّ وَ قَدْ جَعَلَ اللّه‏ُ لَهُ مِنْ ايمانِهِ اُنْسا يَسْكُنُ اِلَيْه، حَتّى لو كانَ عَلى قُلَّةِ جَبَلٍ لَمْ يَسْتَوحِشْ؛

هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه خداوند ايمان را همدم و آرامش‏بخش او قرار مى‏دهد، چنانچه حتى اگر در قله كوهى هم باشد، احساس تنهايى نمى‏كند.

عدة الداعى، ص 218

حدیث (63) پيامبر (ص) :

تُفْتيكَ نَـفْسُكَ، ضَعْ يَدَكَ عَلى صَدْرِكَ، فَإنَّهُ يَسْكُنُ لِلْحَلالِ وَ يَضْطَرِبُ مِنَ الْحَرامِ دَعْ ما يُريبُكَ اِلَى ما لا يُريبُكَ، وَ اِنْ اَفْتاكَ الْمُفْتُونُ، اِنَّ الْمُؤمِنَ يَذَرُ الصَّغيرَ مَخافَةَ اَنْ يَقَعَ فِى الْكَبيرِ؛

قلبت (وجدانت)، حقيقت را براى تو مى‏گويد. دستت را بر روى سينه‏ات بگذار، زيرا قلبت از حلال، آرامش و از حرام تشويش پيدا مى‏كند. آنچه تو را به ترديد مى‏اندازد ـ هر چند كه صاحبان فتوا، فتوا دهند ـ رها كن و به سراغ چيزى برو كه تو را به ترديد نمى‏اندازد. مؤمن از ترس گناه بزرگ، گناه كوچك را هم رها مى‏كند.

كنزالعمّال، ح 7306

حدیث (64) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله :

خَيْرُ ما اُعْطىَ الرَّجُلُ الْمُؤْمِنُ خُلْقٌ حَسَنٌ وَ شَرُّ ما اُعْطِىَ الرَّجُلُ قَلْبُ سوءٍ فى صورَةٍ حَسَنَةٍ؛

بهترين چيزى كه به مؤمن داده شده خوش اخلاقى و بدترين چيزى كه به انسان داده شده دلى بد در چهره‏اى زيباست.

كنزالعمّال، ح 5170

حدیث (65) امام على عليه‏ السلام :

اِنَّ لِسانَ الْمُؤمِنِ مِنْ وَراءِ قَلْبِهِ وَ اِنَّ قَلْبَ الْمُنافِقِ مِنْ وَراءِ لِسانِهِ، لاَِنَّ الْمُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلامٍ تَدَبَّرَهُ فى نَفْسِهِ، فَاِنْ كانَ خَيْرا اَبداهُ وَ اِنْ كانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ الْمُنافِقَ يَتَكَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ لا يَدرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَيْهِ؛

زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد، ابتدا درباره آن مى‏انديشد، اگر خوب بود اظهارش مى‏كند و اگر بد بود آن را پنهان مى‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آيد مى‏گويد، بى آن‏كه بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زيان اوست.

نهج البلاغه، خطبه 176

حدیث (66) امام باقر عليه‏ السلام :

اِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفْتاحُ كُلِّ خَيْرٍ وَ شَرٍّ، فَيَنْبَغى لِلْمُؤمِنِ اَنْ يَخْتِمَ عَلى لِسانِهِ كَما يَخْتِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛

به راستى كه اين زبان كليد همه خوبى‏ها و بدى‏هاست پس شايسته است كه مؤمن زبان خود را مُهر و موم كند، همان گونه كه (صندوق) طلا و نقره خود را مُهر و موم مى‏كند.

تحف العقول، ص 298

حدیث (67) امام رضا عليه‏ السلام :

اَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّه‏ِ فَاِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ: اَنا عِنْدَ ظَنِّ عَبدىَ الْمُؤمِنِ بى، اِنْ خَيْرا فَخَيْرا وَ اِنْ شَرّا فَشَرّا؛

به خداوند خوش گمان باش، زيرا خداى عزوجل مى‏فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويش هستم، اگر به من خوش گمان باشد، به خوبى با او رفتار مى‏كنم و اگر به من بدگمان باشد، به بدى با او رفتار مى‏كنم.

كافى، ج 2، ص 72، ح 3

حدیث (68) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله :

إنَّ بِشرَ المُؤمِن فی وَجهِهِ وَ قوتَهُ فی دینِهِ وَ حُزنَهُ فی قَلبِهِ.
شادی مومن در چهره اوست و قوت او در دینش و اندوه او در دلش.

غررالحکم ح1552

حدیث (69) پيامبر اکرم (ص) :

لَنْ يَشْبَعَ الْمُؤْمِنُ مِنْ خَيْرٍ يَسْمَعُهُ حَتّى يَكونَ مُنْتَهاهُ الْجَنَّةَ ؛

هرگز مؤمن از شنيدن خير و خوبى سير نمى‏شود، تا آن‏كه سرانجامش بهشت گردد.

نهج الفصاحه، ح 2961

حدیث (70) امام علی (ع) :

عامِل سائِرَ النّاس بِالإنصاف، وعامِلِ الْمُؤمِنينَ بِالإيثارِ

با ديگر مردمان، به انصاف رفتار كن و با مؤمنان، به ايثار

غرر الحكم و درر الكلم، ح 6342

حدیث (71) امام صادق علیه السلام:

ما اَقبَحَ بِالمُومنِ اَن تَکونَ لَهُ رَغبةٌ تُذِلهُ؛

برای مومن چقدر زشت است که میل و رغبتی داشته باشد که او را به ذلت و خواری بکشاند.

جهاد النفس،ص277

حدیث (72) امام علی علیه السلام:

خُذِ الحِکمَه اَنَّی کانَت؛ فَاِنَّ الحِکمَه ضالَّه کُلِّ مُومِن؛

حکمت را هر کجا که یافتی فراگیر، زیرا حکمت گمشده هر مومن است.

غررالحکم، ح3440

حدیث(73) امام جعفر صادق علیه السلام:

مَـن سَـرَّتـهُ حَسَـنَـتُـهُ وَ سَـاءَتـهُ سَیِِّـئَـتُـهُ فَـهُـوَ مُـؤمِـنًٌ؛

کسی که نیکو کاری اش او را شادمان کند و بدی اش وی را بد حال گرداند چنین کسی مومن است.

جهادالنفس، ح765

حدیث(74) امام جواد علیه السلام:

غِنَى المُومِنِ غِناهُ عَنِ النّاسِ؛

توانگرى مومن در بى نیازى از مردم است.

بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۶۴

حدیث (75) امام جواد علیه السلام:

عِزُّ المُؤمِنِ غِناهُ عَنِ النَّاسِ؛

عزّت مؤمن در بى‏ نیازى او از مردم است.

بحارالأنوار، ج75، ص 109، ح‏12

حدیث (76) امام صادق علیه السلام:

ما من عبدٍ مُومن الّا وَ فی قَلبهِ نُورانِ نورُ خیفَةٍ و نُورُ رَجاء؛

هیچ بنده مومنی نیست جز اینکه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بیم و نور امید.

جهادالنفس، ح104


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,مومن,كافي,تحف العقول, توسط عباسعلی

 

حدیث (1) امام على عليه السلام :

يا مَعشَرَ الفِتيانِ، حَصِّنوا اَعراضَكُم بِالدَبِ وَ دينَـكُم بِالعِلمِ؛تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 210

اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.

 

 

 

حدیث (2) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

مَن خانَ أَمانَةً فِى الدُّنيا وَلَم يَرُدَّها إِلى أَهلِها ثُمَّ أَدرَكَهُ المَوتُ ماتَ عَلى غَيرِ مِلَّتى وَيَلقَى اللّه‏َ وَ هُوَ عَلَيهِ غَضبانٌ؛
كسى كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و آنگاه بميرد بر دين من نمرده است و با خدا ديدار مى‏كند در حالى كه بر او خشمگين است.

 امالى صدوق، ص‏516

حدیث (3) امام صادق عليه‏السلام :

اَبصَرَ رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رَجُلاً شَعثا شَعرُ رَأسِهِ وَ سَخَةً ثيابُهُ، سَيِّئَةً حالُهُ فَقال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : مِن الدّينِ المُتعَةُ وَ اِظهارُ النِّعمَةِ؛
پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را ديدند كه موهاى ژوليده و جامه‏اى چركين و سر و وضع نامرتّبى داشت، فرمودند: بهره بردن از نعمت‏هاى خدا و آشكار ساختن نعمت جزء دين است.

كافى، ج 6، ص 439، ح 5

حدیث (4) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

أَلا اُخبِرُكُم بِأَفضَلَ مِن دَرَجَةِ الصِّيامِ وَالصَّلاةِ وَالصَّدَقَةِ؟ صَلاحُ ذاتِ البَينِ، فَإِنَّ فَسادَ ذاتِ البَينِ هِىَ الحالِقَةُ؛
آيا شما را به چيزى با فضيلت‏تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاه نكنم؟ آن چيز اصلاح ميان مردم است، زيرا تيره شدن رابطه ميان مردم ريشه‏كن كننده دين است.

 نهج الفصاحه، ح‏458

حدیث (5) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

ما مِن شابٍ تَزَوَّجَ فى حَداثَةِ سِنِّهِ اِلاّ عَجَّ شَيطانُهُ : يا وَيلَهُ ، يا وَيلَهُ! عَصَمَ مِنّى ثُلُـثَى دينِهِ ، فَليَتَّقِ اللّه‏َ العَبدُ فِى الثُّـلُثِ الباقى ؛نوادر راوندى، ص 112

هر جوانى كه در سن كم ازدواج كند ، شيطان فرياد بر مى‏آورد كه : واى برمن ، واى بر من! دو سوم دينش را از دستبرد من ، مصون نگه داشت . پس بنده بايد براى حفظ يك سومِ باقى مانده دينش ، تقواى الهى پيشه سازد .

 

 

حدیث (6) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

اَلغيبَةُ اَسرَعُ فى دينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الكِلَةِ فى جَوفِهِ؛
غيبت كردن در (نابودى) دين مسلمان مؤثرتر از خوره در درون اوست.

كافى، ج2، ص357، ح1

حدیث (7) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
يا عَلىُّ مَن أَكَلَ الحَلالَ صَفادينُهُ، وَرَقَّ قَلبُهُ، وَدَمِعَت عَيناهُ مِن خَشيَةِ اللّه‏ِ تَعالى وَلَم يَكُن لِدَعوَتِهِ حِجابٌ؛
اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى‏يابد، رقّت قلب پيدا مى‏كند، چشمانش از ترس خداوند متعال پر اشك مى‏شود و براى (استجابت) دعايش مانعى نمى‏باشد.

ميراث حديث، ج2، ص18، ح2

حدیث (8) امام على عليه السلام :

إِنَّ اللّه‏َ فَرَضَ الجِهادَ وَعَظَّمَهُ وَجَعَلَهُ نَصرَهُ وَناصِرَهُ. وَاللّه‏ِ ما صَلُحَت دُنيا وَلادينٌ إِلاّ بِهِ؛
در حقيقت خداوند جهاد را واجب گردانيد و آن را بزرگداشت و مايه پيروزى و ياور خود قرارش داد. به خدا سوگند كار دنيا و دين جز با جهاد درست نمى‏شود.

وسائل الشيعه، ج11، ص9، ح15

حدیث (9) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

إذا أرادَ اللّه  بِأهلِ بَيتٍ خَيرا فَقَّهَهُم فِى الدّينِ وَوَقَّرَ صَغيرُهُم كَبيرَهُم وَرَزَقَهُمُ الرِّفقَ فى مَعيشَتِهِم وَالقَصدَ فى نَفَقاتِهِم وَبَصَّرَهُم عُيُوبَهُم فَيَتُوبُوا مِنها؛
هرگاه خداوند براى خانواده اى خير بخواهد آنان را در دين دانا مى كند، كوچك ترها بزرگ ترهايشان را احترام مى نمايند، مدارا در زندگى و ميانه روى در خرج روزيشان مى نمايد و به عيوبشان آگاهشان مى سازد تا آنها را برطرف كنند.

نهج الفصاحه، ح 147

حدیث (10) امام على عليه‏السلام :

مَن أَتى غَنيّا فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلُثا دينِهِ؛
هر كس در مقابل ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع كند دو سوم دينش از بين برود.

نهج البلاغه، حكمت 228

حدیث (11) امام رضا علیه السلام:

لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّى تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسنُ التَّقدیرِ فِى المَعیشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا؛

هیچ بنده ‏اى حقیقت ایمانش را کامل نمى ‏کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین‏ شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت‏ها و بلاها.

بحار الانوار، ج 78، ص 339، ح1

حدیث (12) امام حسین علیه السلام:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب؛

جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.

تحف العقول، ص 251

حدیث (13) امام على عليه‏السلام :

لِکُلِّ شَیءٍ وَجهٌ وَ وَجهُ دینِکم الصَّلاةُ؛

هر چیز دارای سیماست ، سیمای دین شما نماز است.

بحار الانوار، ج82، ص227

حدیث (14) امام صادق عليه‏السلام :

اَلْمُؤْمِنُ لايُخْلَقُ عَلَى الْكِذْبِ وَلا عَلَى الْخيانَةِ وَ خِصْلَتانِ لا يَجْتَمِعانِ فِى الْمُنافِقِ، سَمْتٌ حَسَنٌ وَ فِقْهٌ فِى السُّنَّةِ؛

مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و دين شناسى.

تحف العقول، ص367

حدیث (15) امام على عليه‏ السلام :

اِجْعَلِ الدِّينَ كَهْفَكَ وَالْعَدْلَ سَيْفَكَ تَنْجُ مِنْ كُلِّ سوءٍ وَتَظْفَرْ عَلى كُلِّ عَدُوٍّ؛

دين را پناهگاه و عدالت را اسلحه خود قرار ده تا از هر بدى نجات پيدا كنى و بر هر دشمنى پيروز گردى.

غررالحكم، ج2، ص 221، ح 2433

حدیث (16) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

اِنَّما يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ، وَ لا دينَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛

همه خوبى‏ها با عقل شناخته مى‏شوند و كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.

تحف العقول، ص 54

حدیث (17) امام صادق عليه‏السلام :

اِنَّ صاحِبَ الدّينِ فَكَّرَ فَـعَـلَـتْهُ السَّكينَةُ وَ اسْتَـكانَ فَـتَواضَعَ وَ قَنِعَ فَاسْتَغْنى وَ رَضىَ بِما اُعْطىَ وَ انْفَرَدَ فَكُفىَ الاْخْوانَ وَ رَفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّا وَ خَلَعَ الدُّنْيا فَتَحامَى الشُّرورَ وَ اطَّرَحَ الْحَسَدَ فَظَهَرتِ الْمَحَبَّةُ وَ لَمْ يُخِفِ النّاسَ فَـلَـمْ يَخَفْهُمْ وَ لَمْ يُذْنِبْ اِلَيْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ وَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ كُلِّ شَى‏ءٍ ففازَ وَ اسْتَكْمَلَ الْفَضْلَ وَ اَبْصَرَ العافيَةَ فَاَمِنَ النَّدامَةَ؛

آدم دين‏دار چون مى‏انديشد، آرامش بر جان او حاكم است. چون خضوع مى‏كند متواضع است. چون قناعت مى‏كند، بى‏نياز است. به آنچه داده شده خشنود است. چون تنهايى را برگزيده از دوستان بى‏نياز است. چون هوا و هوس را رها كرده آزاد است. چون دنيا را فرو گذارده از بدى‏ها و گزندهاى آن در امان است. چون حسادت را دور افكنده محبتش آشكار است.مردم را نمى‏ترساند پس از آنان نمى‏هراسد و به آنان تجاوز نمى‏كند پس از گزندشان در امان است. به هيچ چيز دل نمى‏بندد پس به رستگارى و كمال فضيلت دست مى‏يابد و عافيت را به ديده بصيرت مى‏نگرد پس كارش به پشيمانى نمى‏كِشد.

امالى مفيد، ص 52، ح 14

حدیث (18) امام على عليه‏السلام :

حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَ سَلامَةُ الدّينِ؛

خوش‏گمانى، مايه آسايش قلب و سلامت دين است.

غررالحكم، ح 4816

حدیث (19) امام سجاد عليه‏السلام :

قُلْتُ لِعَلىِّ بْنِ الْحُسَينِ عليه‏السلام اَخْبِرنىِ بِجَميعِ شَرايِـعِ الّدينِ، قالَ عليه‏السلام : قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ؛

به امام سجّاد عليه‏السلام عرض كردم: مرا از تمام دستورهاى دين آگاه كنيد، امام عليه‏السلام فرمودند: حقگويى، قضاوت عادلانه و وفاى به عهد.

خصال، ص 113، ح 90

حدیث (20) امام محمد باقر عليه‏السلام :

اتَّقوا اللّهَ و صُونوا دینَکُم بِالوَرَع ؛

تقوای خدا پیشه کنید و دینتان را با ورع و تقوا حفظ کنید.

جهاد النفس،ح 188

حدیث (21) امام رضا عليه‏السلام :

لَیسَ مِنّا مَن تَرَکَ دُنیاهُ لِدِینِه وَ دینَهُ لِدُنیاه؛

از ما نیست آن که دنیاى خود را براى دینش و دین خود را براى دنیایش ترک گوید.

بحارالانوار، ج۷۸، ص۳۴۶

 

حدیث (22) امام صادق عليه السلام :

آفَةُ الدِّینِ الحَسَدُ وَ العُجبُ وَ الفَخرُ؛

آفت دینداری حسد و خودبینی و فخر فروشی است.

جهاد النفس، ح 545

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,دين,بحار الانوار,خصال, توسط عباسعلی

 

حدیث (1) پيامبر صلى الله عليه و آله:

يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَّما هُوَ اللّه  وَ الشَّيطانُ وَ الحَقُّ وَ الباطِلُ وَالهُدى وَ الضَّلالَةُ وَ الرُّشدُ وَ الغَىُّ وَ العاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ وَ العاقِبَةُ وَ الحَسَناتُ وَ السَّيِّئاتُ فَما كانَ مِن حَسَناتٍ فَلِلّهِ وَ ما كانَ مِن سَيِّئاتٍ فَلِلشَّيطانِ لَعَنَهُ اللّه ؛
 اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد است و گمراهى، دنياست و آخرت، خوبى هاست و بدى ها. هر چه خوبى است از آنِ خداست و هر چه بدى است از آنِ شيطان ملعون است.

كافى، ج 2، ص 16، ح 2

حدیث (2) امام على عليه السلام :

اَلحَقُّ طَريقُ الجَنَّةِ وَ الباطِلُ طَريقُ النّارِ وَ عَلى كُلِّ طَريقٍ داعٍ؛
حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.

نهج السعادة، ج 3، ص 291

حدیث (3) امام على عليه السلام :

لا یعابُ المَرءُ بِتَاخیرِ حَقهِ اِنمَا یعابُ مَن اَخَذَ ما لَیسَ لَهُ؛
برای انسان عیب نیست که حقش تاخیر افتد، عیب آن است که چیزی را که حقش نیست بگیرد.

الامالی، ج 1، ص 76

حدیث (4) امام على عليه السلام :

ظَـلَمَ الْحَقَّ مَنْ نَصَرَ الْباطِلَ؛

 هر كس باطل را يارى كند، به حق ستم كرده است.

غررالحكم، ح 6041

حدیث (5) امام على عليه السلام :

لا يُؤنِسَنَّكَ اِلاَّ الْحَقُّ وَ لا يوحِشَنَّكَ اِلاَّ الْباطِلُ؛

مبادا جز حق، با تو اُنس بگيرد و جز باطل، از تو بهراسد.

نهج البلاغه، از خطبه 130

حدیث (6) امام على عليه السلام :

اَما اِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ اَرْبَعُ اَصابِـعَ - فَسُئِلَ عَنْ مَعْنى قَولِهِ هذا، فَجَمَعَ اَصابِعَهُ وَ وَضَعَها بَيْنَ اُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ - ثُمَّ قالَ: اَ لْباطِلُ اَنْ تَقولَ: سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ اَنْ تَقولَ: رَأَيْتُ؛

هان! ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت درباره معناى اين فرمايش سؤال شد. امام انگشتان خود را به هم چسباند و آنها را ميان گوش و چشم خود گذاشت و آن گاه فرمودند: باطل اين است كه بگويى: شنيدم و حق آن است كه بگويى: ديدم.

نهج البلاغه، از خطبه 141

حدیث (7) امام على عليه السلام :

فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلى المُرتادينَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدينَ وَلكِنْ يُوْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ؛

اگر باطل با حق درنياميزد، بر حقيقت جويان پوشيده نمى مانَد و اگر حق با باطل آميخته نشود، زبان دشمنان آن بريده مى شود، ليكن مشتى از آن برداشته مى شود و مشتى از اين. (و بدين ترتيب حق و باطل درهم آميخته مى شود و شبهه پيش مى آيد).

نهج البلاغه، خطبه 50

حدیث (8) امام صادق عليه السلام :

اَبَى اللّه  اَنْ يُعَرِّفَ باطِلاً حَقّا اَبَى اللّه  اَنْ يَجْعَلَ الْحَقَّ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ باطِلاً لا شَكَّ فيهِ وَ اَبَى اللّه  اَنْ يَجْعَلَ الْباطِلَ فى قَلْبِ الْـكافِر الْمُخالِفِ حَقّـا لا شَكَّ فيهِ وَ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ هذا هكَذا ما عُرِفَ حَقٌّ مِنْ باطِلٍ؛

خداوند اِبا دارد از اين كه باطلى را حق معرفى نمايد، خداوند اِبا دارد از اين كه حق را در دل مؤمن، باطلى ترديدناپذير جلوه دهد، خداوند اِبا دارد از اين كه باطل را در دل كافر حق ستيز به صورت حقى ترديدناپذير جلوه دهد، اگر چنين نمى كرد، حق از باطل شناخته نمى شد.

محاسن، ج 1، ص 277

حدیث (9) امام صادق عليه السلام :

لا يَسْتَيْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا يَسْتَيقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا؛

هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل يقين نمى كند.

تفسير العياشى، ج 2، ص 53، ح 39

حدیث (10) پيامبر صلى الله عليه و آله :

اَمّا عَلامَةُ التّائِبِ فَاَرْبَعَةٌ: اَلنَّصيحَةُ لِلّهِ فى عَمَلِهِ وَ تَرْكُ الْباطِلِ وَ لُزومُ الْحَقِّ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْخَيْرِ ؛

نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى به حق و حريص بودن بر كار خير.

تحف العقول، ص 20

حدیث (11) امام على عليه السلام :

ـ وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ تَفسيرِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ الْجَماعَةِ وَ الْفُرْقَهِ ـ : اَلسُّنَّةُ ـ و اللّه  ـ سُنَّةُ مُحمِّدٍ صلى الله عليه و آله وَ الْبِدْعَةُ ما فارَقَها وَ الْجَماعَةُ ـ وَ اللّه  ـ مُجامَعَةُ اَهْلِ الْحَقِّ وَ اِنْ قَلّوا وَ الْفُرقَةُ مُجامَعَةُ اَهْلِ الْباطِلِ وَ اِنْ كَثُروا؛

در پاسخ به پرسش از معناى سنّت، بدعت، جماعت و تفرقه فرمودند: به خدا سوگند، سنّت، همان سنّت محمّد صلى الله عليه و آله است و بدعت آنچه خلاف آن باشد و به خدا قسم، جماعت، همدست شدن با اهل حق است هر چند اندك باشند و تفرقه، همدستى با اهل باطل است هر چند بسيار باشند.

كنزالعمّال، ح 1644

حدیث (12) امام على عليه السلام :

اَلا وَ مَنْ اَكَلَهُ الْحَقُّ فَاِلَى الجَنَّةِ وَ مَنْ اَكَلَهُ الباطِلُ فَاِلَى النّارِ؛

بدانيد كه هر كس در راه حق از دنيا برود، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنيا برود، به جهنم مى رود.

نهج البلاغه، از نامه 17

حدیث (13) امام على عليه السلام :

اَلْحَقُّ سَيْفٌ قاطِعٌ عَلى اَهْلِ الْباطِلِ؛

حق، شمشير بُرَّنده اى است بر ضد اهل باطل.

عيون الحكم والمواعظ، ص 28

حدیث (14) امام على عليه السلام :

قَليلُ الْحَقِّ يَدْفَعُ كَثيرَ الباطِلِ كَما اَنَّ الْقَليلَ مِنَ النّارِ يُحْرِقُ كَثيرَ الْحَطَبِ؛

اندكى حقّ، بسيارى باطل را نابود مى كند، همچنان كه اندكى آتش، هيزم هاى فراوانى را مى سوزاند.

غررالحكم، ح 6735

حدیث (15) امام صادق عليه السلام :

لَيْسَ مِنْ باطِلٍ يَقومُ بِاِزاءِ الْحَقِّ اِلاّ غَلَبَ الْحَقُّ الْباطِلَ وَ ذلِكَ قَولُهُ: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدْمَغُهُ...»؛

هيچ باطلى نيست كه در برابر حق بايستد مگر آن كه حق بر باطل چيره مى شود و اين سخن خداوند است: «بلكه حق را بر سر باطل مى زنيم كه آن را در هم مى كوبد...».

كافى، ج 8 ، ص 242

حدیث (16) پيامبر صلى الله عليه و آله :

اَلْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تورِثُ حُزْنا طَويلاً؛

حق، سنگين و تلخ است و باطل، سبك و شيرين و بسا خواهش و هوا و هوسى كه لحظه اى بيش نمى ماند، اما غم و اندوهى طولانى به دنبال مى آورد.

مكارم الاخلاق، ص 465

حدیث (17) امام على عليه السلام :

اِصْبِرْ عَلى مَرارَةِ الْحَقِّ وَ ايّاكَ اَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلاوَةِ الباطِلِ؛

تلخى حق را تحمل كن، و مبادا كه فريب شيرينى باطل را بخورى.

غررالحكم، ح 2472

حدیث (18) امام كاظم عليه السلام :

قُلِ الْحَقَّ وَ اِنْ كانَ فيهِ هَلاكُكَ فَاِنَّ فيهِ نَجاتَكَ... اِتَّقِ اللّه  وَ دَعِ الْباطِلَ وَ اِنْ كانَ فيهِ نَجاتُكَ فَاِنَّ فيهِ هَلاكَكَ؛

حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد، زيرا كه نجات تو در آن است... تقواى الهى پيشه كن و باطل را فرو گذار هر چند [به ظاهر] نجات تو در آن باشد، زيرا كه نابودى تو در آن است.

تحف العقول، ص 408

حدیث (19) امام على عليه السلام :

عُبيدُاللّه  بْنُ اَبى رافِعٍ مَولى رَسولِ اللّه  صلى الله عليه و آله اِنَّ الحَروريَّةَ لَمّا خَرَجَتْ وَ هُوَ مَع عَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ قالوا: لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ، قالَ عَلىٌّ: كَلِمَةُ حَقٍّ اُريدَ بِها باطِلٌ؛

عبيداللّه  بن ابى رافع، وابسته پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه حروريه (خوارج) سر به نافرمانى برداشتند، او با على بن ابى طالب بود. آنها مى گفتند: داورى جز از آنِ خدا نيست. على عليه السلام فرمودند: اين سخن حقى است براى نيّت باطلى.

كنزالعمّال، ح 31556

حدیث (20) امام على عليه السلام :

اِنَّ مَنْ لا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْباطِلُ وَ مَنْ لا يَسْتَقيمُ بِهِ الْهُدى تَضُرُّهُ الضَّلالَةُ وَ مَنْ لا يَنْفَعُهُ الْيَقينُ يَضُرُّهُ الشَّكُّ؛

براستى كه هر كس را حق سود ندهد، باطل زيانش رساند و هر كس به راه هدايت نرود، به كجراهه گمراهى افتد و هر كس يقين، او را سود نبخشد، شكّ زيانش رساند.

تحف العقول، ص 152

حدیث (21) امام على عليه السلام :

اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بِالنّاسِ، وَ لكِنِ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّباعِ مَنِ اتَّبَعَهُ وَ الْباطِلَ بِاجْتِنابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ؛

حق و باطل به مردم (و شخصيت افراد) شناخته نمى شوند بلكه حق را به پيروى كسى كه از آن پيروى مى كند بشناس و باطل را به دورى كسى كه از آن دورى مى كند.

امالى طوسى، ص 134، ح 216

حدیث (22) امام على عليه السلام :

لا تُقاتِلوا (تَقْتُلوا) الخَوارِجَ بَعْدى، فَلَيسَ مَنْ طَلَبَ الحَقَّ فَاَخْطَـأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأدْرَكَهُ؛

بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد، با كسى كه جوياى باطل باشد و به آن دست يابد، يكسان نيست.

نهج البلاغه، از خطبه 61

حدیث (23) امام باقر عليه السلام :

ما بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ. قيلَ: وَ كَيْفَ ذلِكَ يَابْنَ رَسولِ اللّه ؟ قالَ: اِنَّ الْعَبْدَ يَعْمَلُ الْعَمَلَ الَّذى هُوَ لِلّهِ رِضا فَيُريدُ بِهِ غَيْرَ اللّه  فَلَو اَنَّهُ اَخْلَصَ لِلّهِ لَجاءَهُ الَّذى يُريدُ فى اَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ؛

ميان حق و باطل جز كم عقلى فاصله نيست. عرض شد: چگونه، اى فرزند رسول خدا؟ فرمودند: انسان كارى را كه موجب رضاى خداست براى غير خدا انجام مى دهد، در صورتى كه اگر آن را خالص براى رضاى خدا انجام مى داد، زودتر به هدف خود مى رسيد تا براى غير خدا.

محاسن، ج 1، ص 254، ح 280

حدیث (24) پيامبر صلى الله عليه و آله :

 ايّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فى دينِ اللّه  فَاِنَّ جَماعَةً فيما تَـكْرَهونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فيما تُحِبّونَ مِنَ الْباطِلِ وَ اِنَّ اللّه  سُبْحانَهُ لَمْ يُعْطِ اَحَدا بِفُرْقَةٍ خَيْرا مِمَّنْ مَضى وَ لا مِمَّنْ بَقىَ ؛

از چند رنگى و اختلاف در دين خدا بپرهيزيد، زيرا يكپارچگى در آنچه حق است ولى شما آن را ناخوش مى داريد، از پراكندگى در آنچه باطل است اما خوشايند شما مى باشد، بهتر است. خداى سبحان به هيچ يك از گذشتگان و باقى ماندگان بر اثر تفرقه و جدايى خير و خوبى عطا نكرده است.

نهج البلاغه، از خطبه 176

حدیث (25) امام على عليه السلام :

 اَلْكَـيِّسُ صَديقُهُ الْحَقُّ وَ عَدُوُّهُ الْباطِلُ؛

انسان زيرك، دوستش حق است و دشمنش باطل.

غررالحكم، ح 1524

حدیث (26) امام على عليه السلام :

ثَلاثٌ فيهِنَّ النَّجاةُ: لُزومُ الْحَقِّ وَ تَجَنُّبُ الْباطِلِ وَ رُكوبُ الْجِدِّ؛

نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت.

غررالحكم، ح 4661

حدیث (27) حضرت مسيح عليه السلام :

خُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ، كونوا نُقّادَ الْكَلامِ؛

حق را از اهل باطل فراگيريد و باطل را از اهل حق فرا نگيريد. سخن سنج باشيد.

محاسن، ج 1، ص 229، ح 159

حدیث (28) امام سجاد عليه السلام :

اللّهُمَّ اِنّى اَعوذُ بِكَ مِنْ... ايثارِ الْباطِلِ عَلَى الْحَقِّ...؛

خدايا به تو پناه مى برم از اين كه باطل را بر حق ترجيح دهم.

صحيفه سجّاديه، از دعاى 8

حدیث (29) امام سجاد عليه السلام :

اَللّهُمَّ... وَ اَزْهِقِ الْباطِلَ عَنْ ضَمائِرِنا وَ اَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرائِرِنا، فَاِنَّ الشُّكوكَ وَ الظُّنونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ وَ مُكَدِّرَةٌ لِصَفْوِ الْمَنائِحِ وَ الْمِنَنِ؛

بار الها... باطل را از درون ما محو نما و حق را در باطن ما جاى ده. زيرا كه ترديدها و گمان ها فتنه زايند و بخشش ها و نعمت ها را تيره مى سازند.

صحيفه سجاديه الجامعه، ص 410

حدیث (30) پيامبر صلى الله عليه و آله :

ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ فَقَدِ اسْتَـكْمَلَ خِصالَ الاْيمانِ: اَلَّذى إذا رَضىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فى باطِلٍ وَ اِنْ غَضِبَ لَم يُخرِجْهُ مِنَ الحَقِّ وَ لَو قَدَرَ لَمْ يَتَعاطَ ما لَيْسَ لَهُ؛

سه ويژگى است كه در هر كس يافت شود، ويژگى هاى ايمان كامل مى گردد: آن كه وقتى خشنود گردد، خشنودى اش او را به باطل نكشاند و خشمش او را به هنگام خشم، از حق برون نبرد و هر گاه توان يافت، به آنچه از او نيست، دست درازى نكند.

الاصول الستة عشر، ص 35

حدیث (31) امام باقر عليه السلام :

اِتَّقُوا اللّه  وَ اسْتَعينوا عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتِهادِ فى طاعَةِ اللّه  فَاِنَّ اَشَدَّ ما يَكونُ اَحَدُكُمْ اغْتباطا ما هُوَ عَلَيْهِ لَوْ قَدْ صارَ فى حَدِّ الآْخِرَةِ وَ انْقَطَعَتِ الدُّنْيا عَنْهُ فَاِذا كانَ فى ذلِكَ الحَدِّ عَرَفَ اَنَّهُ قَدِ اسْتَقْبَلَ النَّعيمَ وَ الْكَرامَةَ مِنَ اللّه  وَ الْبُشْرى بِالْجَنَّةِ وَ اَمِنَ مِمَّنْ كانَ يَخافُ وَ اَيْقَنَ اَنَّ الَّذى كانَ عَلَيْهِ هُوَ الْحَقُّ وَ اَنَّ مَنْ خالَفَ دينَهُ عَلى باطِلٍ هالِكٍ؛

تقواى خدا پيشه كنيد و در راهى كه برگزيده ايد از پارسايى و تلاش در اطاعت فرامين الهى كمك بجوييد، كه اگر چنين كرديد بيشترين غبطه به حال يكى از شما آنگاه خواهد بود كه به سر حدّ آخرت برسد و ارتباط وى از دنيا قطع شده باشد، پس آنگاه كه به چنين منزلگاهى رسيد ، مى فهمد (مى بيند) كه نعمت و كرامت از طرف خداوند به وى رو نموده و بشارت بهشت به وى داده مى شود و ايمن مى شود از آنچه مى ترسيد و يقين مى كند كه راهش بر حق بوده و هر كس
بر خلاف راه او بوده بر باطلى هلاك كننده بوده است.

محاسن، ج 1، ص 177

حدیث (32) امام صادق عليه السلام :

اِنَّ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانِ اَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ اِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْباطِلِ وَ اِنْ نَفَعَكَ وَ اَنْ لا يَجوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ؛

از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نيز از حقيقت ايمان آن است كه گفتار تو از دانشت بيشتر نباشد.

محاسن، ج 1، ص 205

حدیث (33) امام صادق عليه السلام :

اِنَّ لِلْحقِّ دَوْلَةً وَ لِلْباطِلِ دَوْلَةً وَ كُلُّ واحِدٍ مِنْهُما فى دَوْلَةِ صاحِبِهِ ذَليلٌ؛

براستى كه حق را دولتى است و باطل را دولتى، و هر يك از اين دو، در دولت ديگرى ذليل است.

كافى، ج 2، ص 447، ح 12

حدیث (34) امام صادق عليه السلام :

لَنْ تَبْقَى الاَرْضُ اِلاّ وَ فيها عالِمٌ يَعْرِفُ الْحَقَّ مِنَ الباطِلِ؛

هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى شناسد.

محاسن، ج 1، ص 234

حدیث (35) امام صادق عليه السلام :

قُلْتُ لاَِبى عَبْدِ اللّه  عليه السلام : اُطْعِمُ سائِلاً لا اَعْرِفُهُ مُسْلِما؟ فَقالَ: نَعَمْ اَعْطِ مَنْ لا تَعْرِفُهُ بِوِلايَةٍ وَ لا عَداوَةٍ لِلْحَقِّ اِنَّ اللّه  عَزَّوَجَلَّ يَقولُ: «و قولوا لِلنّاسِ حُسْنا» و لا تُطْعِمْ مَنْ نَصَبَ لِشَىْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ اَوْ دَعا اِلى شَىْ ءٍ مِنَ الْباطِلِ؛

آيا به فقيرى كه نمى دانم مسلمان است غذا بدهم؟ حضرت فرمود: آرى، به كسى كه نمى دانى دوست است يا دشمن حق، غذا بده؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «با مردم به نيكى سخن بگوييد» ولى به كسى كه با حق دشمنى مى كند و يا به باطلى دعوت مى كند غذا مده.

كافى، ج 4، ص 13

حدیث (36) پيامبر صلى الله عليه و آله :

لا يُكْمِلُ الْمُؤمِنُ ايمانَهُ حَتّى يَحتَوىَ عَلى مِائَةٍ وَ ثَلاثِ خِصالٍ:... لا يَقْبَلُ الْباطِلَ مِن صَديقِهِ وَ لا يَرُدُّ الْحَقَّ مِنْ عَدُوِّهِ...؛

ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه 103 صفت در او باشد:... باطل را از دوستش نمى پذيرد و در مقابله با دشمن، حق را پايمال نمى كند.

بحارالأنوار، ج 67، ص 310

حدیث (37) امام صادق عليه السلام :

كَلامٌ فى حَقٍّ خَيرٌ مِن سُكوتٍ عَلى باطِلٍ؛

سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.

من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 396

حدیث (38) امام على عليه السلام :

اِتَّقوا خِداعَ الاْآمالِ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلِ يَوْمٍ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ بانى بِناءٍ لَمْ يَسْكُنْهُ وَ جامِعِ مالٍ لَمْ يأكُلْهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ باطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ اَصابَهُ حَراما وَ احْتَمَلَ بِهِ اَثاما؛

از خدعه و حيله آرزوها بپرهيزيد. چه بسيار آرزومندِ روزى كه به آن روز نمى رسد و چه بسيار سازنده اى كه در ساخته اش ساكن نمى شود و چه بسيار جمع كننده مالى كه از آن استفاده نمى كند و شايد آن مال را از باطل به دست آورده و يا از حق كسى جلوگيرى كرده، تا به آن مال رسيده است و بايد بار همه آن گناهان را به دوش كشد.

غررالحكم، ح 2563

حدیث (39) امام على عليه السلام :

اَيُّهَا النّاسُ لَوْ لَمْ تَـتَخاذَلوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنوا عَنْ تَوْهينِ الْباطِلِ، لَمْ يَطْمَعْ فيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوىَ عَلَيْكُمْ... ؛

اى مردم! اگر در يارى حق كوتاهى نمى كرديد و در خوار ساختن باطل سستى نمى نموديد، كسانى كه همپايه شما نيستند، در شما طمع نمى كردند و هيچ قدرتى بر شما مسلط نمى شد.

نهج البلاغه، از خطبه 165

حدیث (40) امام على عليه السلام :

مَنْ رَكِبَ الْباطِلَ اَذَلَّهُ مَرْكَبُهُ. مَن تَعَدَّى الحَقَّ ضاقَ مَذْهَبُهُ؛

كسى كه بر باطل سوار شود، مَركبش او را ذليل خواهد كرد. كسى كه از راه حق منحرف شود راه بر او تنگ خواهد شد.

عيون الحكم والمواعظ، ص 444

حدیث (41) امام على عليه السلام :

نَحْنُ اَقَمْنا عَمودَ الْحَقِّ و هَزَمْنا جُيوشَ الْباطِلِ؛

ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.

عيون الحكم والمواعظ، ص 499

حدیث (42) امام صادق عليه ‏السلام :

اِنَّ الْقَلْبَ لَيَـتَجَلْجَلُ فِى الْجَوْفِ يَطْلُبُ الحَقَّ فَاِذا اَصابَهُ اطْمَاَنَّ وَ قَرَّ؛

به راستى كه دل در درون سينه بى قرار است و به دنبال حق مى‏گردد و چون به آن رسيد، آرام و قرار مى‏گيرد.

كافى، ج 2، ص 421

حدیث (43) امام حسن مجتبی عليه السلام :

إنّا أهلُ بَيتٍ إذا عَلِمنَا الحَقَّ تَمَسَّكَنا بِهِ

ما خاندانى هستيم كه هرگاه حق را شناختيم ، بدان چنگ در مى‏زنيم .

اهل بيت : ج 1 ص 468 ح 733


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,حق و باطل,كافي,نهج البلاغه, توسط عباسعلی

   حدیث (1) لقمان حكيم عليه‏السلام :

يَا بُنَىَّ اِذَا امتَلأََتِ المَعِدَةُ نَامَتِ الفِكرَةُ وَ خَرِسَتِ الحِكمَةُ وَ قَعَدَتِ الاَعضَاءُ عَنِ العِبادَةِ؛

فرزندم هرگاه شكم پر شود، فكر به خواب مى‏رود و حكمت، از كار مى‏افتد و اعضاى بدن از عبادت باز مى‏مانند.

مجموعه ورام، ج 1، ص 102

حدیث (2) امام حسين عليه السلام :

مَن أَحجَمَ عَنِ الرَّىِ وَعَيِيَت بِهِ الحِيَلُ كانَ الرِّفقَ مِفتاحُهُ؛
هر كس فكرش به جايى نرسد و راه تدبير بر او بسته شود، كليدش مداراست.

بحارالأنوار، ج78، ص128، ح11

حدیث (3) امام حسن عسکری علیه السلام:

لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ؛

عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.

تحف العقول، ص448

حدیث (4) امام علی علیه السلام:

العِلمُ وَراثَهٌ کَریمَهٌ ، وَ الادابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَهٌ ، وَ الفِکرُ مِرآهٌ صافِیَهٌ؛

علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.

 منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئی)،ج21،ص9

حدیث (5) امام على عليه‏السلام :

إِنَّ الْمُؤْمِنَ... إذا سَكَتَ فَكَّرَ... وَالْمُنافِقُ إِذا سَكَتَ سَها؛

سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.

تحف العقول، ص212

حدیث (6) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

 اَوصانى رَبّى بِسَبعٍ: اَوصانى بِالاِْخلاصِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلانيَةِ وَ اَن اَعْفُوَ عَمَّن ظَلَمَنى و اُعْطىَ مَن حَرَمَنى و اَصِلَ مَنْ قَطَعَنى و اَن يَكونَ صَمْتى فِكْرا وَ نَظَرى عِبَرا؛

پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه به من ظلم نموده، بخشش به كسى كه مرا محروم كرده، رابطه با كسى كه با من قطع رابطه كرده، و سكوتم همراه با تفكّر و نگاهم براى عبرت باشد.

كنزالفوائد،ج2،ص11

حدیث (7) امام صادق (ع):

اَفضَلُ العِبادةُ اِدمانُ التَّفکُّرفی اللهِ و فی قُدرَتهِ؛

برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.

جهادالنفس، ح53

حدیث (8) امام صادق (ع):

فِکرَةُ ساعَةٍ خَیرٌ مِن عِبادَةِ اَلفِ سَنَةٍ؛

یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.

بحارالانوار،ج71ص326

 

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,فكر,بحار الانوار, توسط عباسعلی

 

حدیث (1) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

يا عَلىُّ اَلعَقلَ مَا اكتُسِبَت بِهِ الجَنَّةُ وَطُلِبَ بِهِ رِضَى الرَّحمنِ؛

يا على عقل چيزى است كه با آن بهشت و خشنودى خداوند رحمان به دست مى آيد.

من لایحضره الفقیه،ج4،ص369

حدیث (2) امام على عليه السلام :

أَعقَلُ النّاسِ أَبعَدُهُم عَن كُلِّ دَنيَّةٍ؛

عاقل ترين مردم كسى است كه از همه پَستى ها دورتر باشد.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص52

حدیث (3) امام على عليه السلام :

مَن لَم يُهَذِّب نَفسَهُ لَم يَنتَفِع بِالعَقلِ؛

هر كس خود را تزكيه نكند، از عقل بهره نمى برد.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم،240

حدیث (4) امام حسین عليه السلام:

لا يَكمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ؛

عقل جز با پيروى از حق كامل نمى شود.

بحار الانوار(ط-بیروت)ج75،ص127

حدیث (5) امام على عليه السلام :

أَفضَلُ النّاسِ عَقلاً أَحسَنُهُم تَقديرا لِمَعاشِهِ وَأَشَدُّهُمُ اهتِماما بِإِصلاحِ مَعادِهِ؛

عاقل ترين مردم كسى است كه در امور زندگيش بهتر برنامه ريزى كند و در اصلاح آخرتش بيشتر همّت نمايد.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص52

حدیث (6) امام على عليه السلام :

زكوةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ؛

زكات عقل تحمّل نادانان است.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص56،ح527

حدیث (7) امام على عليه السلام :

رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ؛

دورى از تجمّلات دنيا ميوه عقل است.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص241،ح4879

حدیث (8) امام على عليه السلام :

لَيسَ العاقِلُ مَن يَعرِفُ الخَيرَ مِنَ الشَّرِّ وَلكِنَّ العاقِلُ مَن يَعرِفُ خَيرَ الشَّرَّينِ؛

عاقل آن نيست كه خير را از شر تشخيص دهد، بلكه عاقل كسى است كه ميان دو شر، آن را كه ضررش كمتر است بشناسد.

بحار الانوار(ط-بیروت)ج75،ص6

حدیث (9) قال الحسين عليه السلام :

إذا وَرَدَت عَلَى العاقِلِ لُمَّة ٌ قَمَعَ  الحُزنَ  بِالحَزمِ  وَ قَرَعَ  العَقلَ  لِلاِحتيالِ؛

چون براى عاقل مشكلى پيش آيد، غم خود را با هوشيارى و دورانديشى از ميان مى برد و عقل را به چاره جويى وامى دارد.

نزهة الناظر و تنبیه الخاطر،ص84

حدیث (10) امام باقر عليه السلام :

إنَّ اللّه  تَبارَكَ وَتَعالى يُحاسِبُ النّاسَ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقُولِ فِى الدُّنيا؛

خداوند (در روز قيامت) از بندگانش به مقدار عقلى كه به آنها داده بازخواست خواهد كرد.

غررالحكم، ج 6، ص 441، ح 10926

حدیث (11) امام على عليه السلام :

يَنبَغى لِلعاقِلِ اَن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وَ سُكرِ القُدرَةِ ، وَ سُكرِ العِلمِ ، وَ سُكرِ المَدحِ وَ سُكرِ الشَّبابِ ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذالِكَ رياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وَ تَستَخِفُّ الوَقارَ ؛

سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى كند و وقار و هيبت را كم مى نمايد .

تصنیف غرر الحكم و دررالکلم،ص66، ح875

 

حدیث (12) رسول خدا صلی الله علیه و آله:

مَن اُلهِمَ الصِّدقَ فى كَلامِهِ وَ الإنصافَ مِن نَفسِهِ وَ بِرَّ والِدَيهِ وَ وَصلَ رَحِمِهِ، اُنسِى ءَ لَهُ فى اَجَلُهُ وَ وُسِّعَ عَلَيهِ فى رِزقِهِ وَ مُتِّعَ بِعَقلِهِ وَ لُـقِّنَ حُجَّتَهُ وَقتَ مُساءَلَتِهِ ؛

 

به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى افتد، روزيش زياد مى گردد، از عقلش بهره مند مى شود و هنگام سئوال [مأموران الهى] پاسخ لازم به او تلقين مى گردد.

اعلام الدين، ص 265

حدیث (13) امام على عليه السلام :

اَلحِلمُ غِطاءٌ ساتِرٌ وَالعَقلُ حُسامٌ قاطِعٌ، فَاستُر خَلَلَ خَلقِكَ بِحِلمِكَ وَقاتِل هَواكَ بِعَقلِكَ؛
بردبارى پرده اى پوشاننده و عقل شمشيرى برنده است، پس عيبهاى اخلاقى خود را با بردبارى بپوشان و با عقلت به جنگ هوا و هوست برخيز.

نهج  البلاغه، حكمت 424

حدیث (14) امام على عليه السلام :

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,عقل,من لا يحضر, توسط عباسعلی

 

حدیث (1) قال رسول الله (ص) :

أَعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلمَ النّاسِ إِلى عِلمِهِ؛

داناترين مردم كسى است كه دانش ديگران را به دانش خود بيفزايد.

من لا یحضره الفقیه، ج4، ص395

حدیث (2) قال رسول الله (ص) :

يا عَلىُّ وَلِلعالِمِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: صِدقُ الكَلِمِ وَاجتِنابُ الحَرامِ وَأَن يَتَواضَعَ لِلنّاسِ كُلِّهِم؛

يا على دانشمند سه نشانه دارد: راستگويى، حرام‏گريزى و فروتنى در برابر همه مردم.

التوحيد، ص 127

حدیث (3) امام صادق عليه‏السلام :

لايَنبَغى لِمَن لَم يَكُن عالِما أَن يُعَدَّ سَعيدا؛

كسى كه بهره‏اى از دانش ندارد معنا ندارد كه ديگران او را سعادتمند بدانند.

تحف العقول، النص،ص364

حدیث (4) قال رسول الله (ص) :

اَلنّاسُ رَجُلانِ: عالِمٌ و مُتَعَلِّمٌ وَلاخَيرَ فيما سِواهُما؛

مردم دو گروه‏اند: دانشمند و دانش‏اندوز و در غير اين دو، خيرى نيست.

نهج الفصاحه،ص788

حدیث (5) قال رسول الله (ص) :

اَلمُفتونَ سادَةُ العُلَماءِ وَ الفُقَهاءُ قادَةٌ اُخِذَ عَلَيهِم اَداءُ مَواثيقِ العِلمِ وَ الجُلوسُ اِلَيهِم بَرَكَةٌ وَ النَّظَرُ اِلَيهِم نورٌ؛

فتوا دهندگان بزرگانِ دانشمندان‏اند و فقيهان پيشوايانى كه از آنان بر اداى پيمان علم تعهد گرفته شده است، نشستن نزد آنان بركت است و نگاه به آنان روشنى است.

تاريخ بغداد، ج 4، ص 159

حدیث (6) امام صادق عليه‏السلام :

لَن تَبقَى الاَرضُ اِلاّ وَ فيها عالِمٌ يَعرِفُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ؛

هرگز زمين باقى نمى‏ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى‏شناسد.

محاسن، ج 1، ص 234

حدیث (7) امام علی علیه السلام:

رُبِّ عالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ ، وَ عِلمُهُ مَعَهُ لا ینفَعُهُ؛

چه بسیارند دانشمندانی که جهلشان آنها را کشته در حالی که علمشان با آنهاست، اما به حالشان سودی نمی دهد.

نهج البلاغه،ص755

حدیث (8) امام صادق علیه السلام:

العُلَماءُ حُكّامٌ عَلَى المُلوكِ؛

عالمان فرمانرواى بر شهرياران هستند.

کنز الفوائد،ج2،ص33

حدیث (9) پيامبر صلى ‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

اَلا اِنَّ شَرَّ الشَّرِّ شِرارُ العُلَماءِ وَ اِنَّ خَيرَ الخَيرِ خيارُ العُلَماءِ؛

بدانيد كه بدترين بدها، علماى بدند و بهترين خوبان علماى خوبند.

منية المريد، ص 137

حدیث (10) امام على عليه‏السلام :

عَلَيكَ بِمُداراةِ النّاسِ وَ اِكرامِ العُلَماءِ وَ الصَّفحِ عَن زَلاّتِ الخوانِ فَقَد اَدَّبَكَ سَيِّدُ الوَّلينَ وَ الخِرينَ بِقَولِهِ (ص) : اُعفُ عَمَّن ظَـلَمَكَ وَ صِل مَن قَطَعَكَ وَ اَعطِ مَن حَرَمَكَ ؛

تو را سفارش مى‏كنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دينى)؛ چرا كه سرور اولين و آخرين، تو را چنين ادب آموخته و فرموده است : «گذشت كن از كسى كه به تو ظلم كرده ، رابطه برقرار كن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده و عطا كن به كسى كه از تو دريغ نموده است».

بحارالانوار،ج75،ص71

حدیث (11) امام على عليه‏السلام :

جالِسِ العُلَماءَ يَزدَد عِلمُكَ وَ يَحسُن اَدَبُكَ وتَزكُ نَفسُكَ؛

با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.

غررالحکم و درر الکلم،ص430

حدیث (12) امام صادق عليه‏السلام :

اِنَّ الشَّيطانَ لَيَطمَعُ فى عالِمٍ بِغَيرِ اَدَبٍ اَكثَرُ مِن طَمَعِهِ فى عالِمٍ بِاَدَبٍ ، فَتَاَدَّبوا وَ اِلاّ فَاَنتُم اَعرابٌ ؛

شيطان ، در عالِمِ بى‏بهره از ادب بيشتر طمع مى‏كند تا عالِمِ برخوردار از ادب . پس ادب داشته باشيد وگرنه شما، بيابانى (فاقد تمدّن) هستيد.

أعلام الدین فی صفات المؤمنین،ص96

حدیث (13) قال رسول الله (ص) :

 اَلعَدلُ حَسَنٌ وَلكِن فِى المَراءِ اَحسَنُ، وَ السَّخاءُ حَسَنٌ وَلكِن فِى الغنياءِ اَحسَنُ، اَلوَرَعُ حَسَنٌ وَلكِن فِى العُلَماءِ اَحسَنُ، اَلصَّبرُ حَسَنٌ وَلكِن فِى الفُقَراءِ اَحسَنُ، اَلتَّوبَةُ حَسَنٌ وَلكِن فِى الشَّبابِ اَحسَنُ، اَلحَياءُ حَسَنٌ وَلكِن فِى النِّساءِ اَحسَنُ؛

عدالت نيكو است اما از دولتمردان نيكوتر، سخاوت نيكو است اما از ثروتمندان نيكوتر؛ تقوا نيكو است اما از علما نيكوتر؛ صبر نيكو است اما از فقرا نيكوتر، توبه نيكو است اما از جوانان نيكوتر و حيا نيكو است اما از زنان نيكوتر.

نهج الفصاحه، ح 2006

حدیث (14) قال رسول الله (ص) :

مَوتُ العالِمِ مُصِيبَةٌ لا تُجبَرُ وثُلمَةٌ لا تُسَدُّ؛

درگذشت عالم مصيبتى جبران ‏ناپذير و رخنه ‏اى بسته ناشدنى است.

منتخب ميزان الحكمة، ح 4477

حدیث (15) امام محمدباقر علیه السلام:

عالِمٌ یُنتَفَعُ بِعِلمِهِ اَفضَلُ مِن سَبعینَ اَلفٍ عابِدٍ؛

دانشمندی که از علمش سود برند ، از هفتاد هزار عابد بهتر است .

بحارالانوار، ج75  ، ص 173

حدیث (16) امام حسین علیه السلام:

مِن دَلائِلِ العالِمِ إنتقادَةِ لِحَدِیثِه وَ عِلمِه بِحَقائِقَ فُنونِ النَّظَر؛

از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است.

بحارالانوار، ج78، ص119

حدیث (17) امام صادق علیه السلام:

إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ.

دانشمندان وارثان پيامبران هستند

الکافی (ط-اسلامیه)،ج1،ص32و34

حدیث (18) پيامبر اعظم صلى ‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

لَعالِمٌ واحِدٌ أشَدُّ عَلَی إبلیسَ مِن الفِ عابدٍ لِأنَّ العابِد لِنَفسِهِ وَ العالِمُ لِغَیرِهِ.
وجود یک عالم برای ابلیس سخت تر از هزار عابد است زیرا عابد در فکر خود است و عالم در اندیشه دیگران

کنزالعمال ح28908

حدیث (19) امام على عليه‏السلام:

جالِسِ العُلَماءَ تَسعَد
باعلما همنشینی کن تا سعادتمند شوی

غررالحكم ،ح223

حدیث (19) امام صادق (سلام الله علیه) :

عالِمٌ أفضَلُ مِن‏ألفِ عابِدٍ وألفِ زاهِدٍ.

يك عالم برتر از هزار عابد و هزار زاهد است.

بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیهم،ج1،ص8


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,عالم,كافي,غررالحكم, توسط عباسعلی

 

حدیث (1) قال رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ وَشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؛

خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى.

كنزالعمال، ج13، ص151، ح36472

حدیث (2) قال رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ أَلا إِنَّ اللّه‏َ يُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ؛

طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.

الکافی(ط-‌‌‌الاسلامیه)ج1،ص30،و کافی(ط-دارالحدیث)ج1،ص72

حدیث (3) قال على عليه‏السلام :

كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ؛

فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏شود مگر ظرف دانش كه با تحصيل علوم، فضاى آن بازتر مى‏گردد.

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج19،ص25

حدیث (4) قال على عليه‏السلام :

زَكاةُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَإجهادُ النَّفسِ فِى العَمَلِ بِهِ؛

زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.

غرر الحکم و درر الکلم،ص44،ح132

حدیث (5) قال على عليه‏السلام :

خَيرُ العِلمِ مانَفَعَ؛

بهترين علم آن است كه مفيد باشد.

غررالحکم و دررالکلم،ص 46،ح181

حدیث (6) قال الصادق عليه‏السلام :

مَن تَعَلَّمَ العِلمَ وَعَمِلَ بِهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ عَظيما فَقيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ وَعَمِلَ لِلّهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ؛

هر كس براى خدا دانش بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران آموزش دهد، در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد شود و گويند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل كرد و براى خدا آموزش داد.

الذریعه الی حافظ الشریعه(شرح اصول کافی) ج1،ص56

حدیث (7) قال على عليه‏السلام :

پاِنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ وَ نورُ البصارِ مِنَ العَمى وَ قُوَّةُ البدانِ مِنَ الضَّعفِ؛

به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان است.

امالى صدوق، ص 616، ح 1

حدیث (8) قال على عليه‏السلام :

 

 

 

حدیث (9) قال على عليه‏السلام :

يَنبَغى لِلعاقِلِ اَن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وَ سُكرِ القُدرَةِ ، وَ سُكرِ العِلمِ ، وَ سُكرِ المَدحِ وَ سُكرِ الشَّبابِ ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذالِكَ رياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وَ تَستَخِفُّ الوَقارَ؛

سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى‏كند و وقار و هيبت را كم مى‏نمايد.

غرر الحكم، ح 10948

حدیث (10) قال الصادق عليه‏السلام :

اِنَّ مِن حَقيقَةِ اليمانِ اَن تُؤثِرَ الحَقَّ وَ اِن ضَرَّكَ عَلَى الباطِلِ وَ اِن نَفَعَكَ وَ اَن لا يَجوزَ مَنطِقُكَ عِلمَكَ؛

از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نيز از حقيقت ايمان آن است كه گفتار تو از دانشت بيشتر نباشد.

محاسن، ج 1، ص ،205،ح57

حدیث (11) قال الصادق عليه‏السلام :

لايَزالُ المُؤمِنُ يُورِثُ أَهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الدَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا؛

مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و ادب شايسته بهره مند مى سازد تا همه آنان را وارد بهشت كند.

مستدرك الوسايل، ج12، ص201، ح13881

حدیث (12) قال على عليه‏السلام :

اَلعِلمُ قاتِلُ الجَهلِ؛

دانش، نابود كننده نادانى است.

غررالحکم و دررالکلم،ص44،ح107

حدیث (13) قال على عليه‏السلام :

اَلا اِنَّ فيهِ عِلمَ مايَأتى وَالحَديثَ عَنِ المَاضى وَدَواءَ دائِكُم ونَظمِ ما بَينَكُم؛

آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم ميان شما در قرآن است.

نهج البلاغه، خطبه 158

حدیث (14) قال على عليه‏السلام :

إِذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ؛

انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.

 شرح آقا جمال خوانساری بر غررالحكم، ج3، ص133، ح4048

حدیث (15) قال على عليه‏السلام :

 اَلعِلمُ کَنزٌ عَظیمٌ لایَفنی؛

علم گنج بزرگی است که با خرج کردن تمام نمی شود.

غرر الحکم و درر الکلم،ص42،ح63

حدیث (16) قال على عليه‏السلام :

العِلمُ وَراثَهٌ کَریمَهٌ ، وَ الادابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَهٌ ، وَ الفِکرُ مِرآهٌ صافِیَهٌ؛

علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.

نهج البلاغه،ص469،ح5

حدیث (17) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

أنَّهُ إذا قالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبىِّ قُل بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فَقالَ الصَّبىُّ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ كَـتَبَ اللّه‏ُ بَراءَةً لِلصَّبِىِّ و بَراءَةً لأِبـَوَيهِ و بَراءَةً لِلمُعَلِّمِ؛

وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خداوند براى كودك و پدر و مادرش و معلم، برائت از آتش در نظر خواهد گرفت.

بحارالانوار(ط-بیروت)،ج۸۹،ص257

حدیث (18) امام على عليه‏السلام :

عِلمُ الْمُنافِقِ في لِسانِهِ وَعِلْمُ الْمُؤْمِنِ في عَمَلِهِ؛

دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

غررالحكم، ح10502،ح2817

حدیث (19) امام على عليه‏السلام :

تَغَرَّبْ عَنِ الأَْوْطانِ فى طَـلَبِ الْعُلا وَسافِرْ فَفِى الأَْسْفارِ خَمْسُ فَوائِدَ تَفَرُّجُ هَمٍّ وَاكْتِسابُ مَعيشَةٍ وَعِلْمٌ وَآدابٌ وصُحْبَةُ ماجِدٍ؛

براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف شدن اندوه، بدست آوردن روزى و دانش و آداب زندگى، و هم‏نشينى با بزرگواران.

مستدرك الوسائل، ج 8، ص 115، ح 9199

حدیث (20) امام على عليه‏السلام :

اِنَّ الْعِلْمَ حَياةُ الْقُلوبِ وَ نورُ الاَْبْصارِ مِنَ الْعَمى وَ قُوَّةُ الاَْبْدانِ مِنَ الضَّعْفِ؛

به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان است.

امالى صدوق، ص 493، ح 1

حدیث (21) پيامبر صلى‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

اَلْعِلْمُ رَأسُ الْخَيْرِ كُلِّهِ، وَ الْجَهْلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ ؛

دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى‏هاست.

بحارالأنوار، ج75، ص 175، ح 9

حدیث (22) امام على عليه‏ السلام :

اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ، اَلْجَهْلُ اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ؛

دانايى، ريشه همه خوبى‏ها و نادانى ريشه همه بدى‏هاست.

غررالحكم، ح 17 و 1096

حدیث (23) امام على عليه‏السلام :

رَأْسُ الْعِلْمِ التَّمْييزُ بَيْنَ الاَْخْلاقِ وَ اِظْهارُ مَحْمودِها وَ قَمْعُ مَذْمومِها؛

بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب اخلاق ناپسند است.


غررالحکم و دررالکلم،ص63، ح
759

حدیث (24) امام على عليه‏السلام :

جالِسِ الْعُلَماءَ يَزْدَدْ عِلْمُكَ وَ يَحْسُنْ اَدَبُكَ وتَزكُ نَفسُكَ؛

با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.

غررالحکم و دررالکلم،ص430،ح9791

حدیث (25) امام على عليه‏السلام :

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ اِماما فَليَبْدَأ بِتَعْليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ وَلْيَكُنْ تَاْديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبْلَ تَأْديبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاِْجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ ومُؤَدِّبِهِمْ؛

كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داده، بايد پيش از آموزش ديگران، خود را آموزش دهد و پيش از آن‏كه ديگران را با زبان، ادب بياموزد، باكردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادب‏آموز خود بيش از آموزگار و ادب‏آموز مردم، شايسته تجليل است.

مثیرالاحزان،ص50

حدیث (26) امام على عليه‏السلام :

يا مُؤمِنُ اِنَّ هذَا العِلمَ وَالاَْدَبَ ثَمَنُ نَفْسِكَ فَاجْتَهِد فى تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِنْ عِلْمِكَ وَ اَدَبِكَ يَزيدُ فى ثَمَنِكَ وَ قَدْرِكَ ، فَاِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدى اِلى رَبِّكَ وَ بِالاَْدَبِ تَحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّكَ وَبِأَدَبِ الْخِدْمَةِ يَسْتَوجِبُ الْعَبْدُ وَلايَتَهُ وَقُرْبَهُ ، فَاقْبَلِ النَّصيحَةَ كى تَنْجُوَ مِنَ الْعَذابِ؛

اى مؤمن! به تحقيق اين دانش و ادب بهاى جان توست پس در آموختن آن دو بكوش كه هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود بر قيمت و قَدْرت افزوده مى‏شود ؛ زيرا با دانش به پروردگارت راه مى‏يابى و با ادب به پروردگارت خوش خدمتى مى‏كنى و با ادب در خدمت‏گزارى، بنده سزاوار دوستى و نزديكى به او مى‏شود . پس [اين [نصيحت را بپذير تا از عذاب بِرَهى.

بحار الانوار(ط-بیروت)،ج1،ص180،ح64

حدیث (27) پيامبر صلى‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

اَلْعِلمُ إمامُ الْعَمَلِ وَالْعَمَلُ تابِعُهُ يُلهَمُ بِهِ السُّعَداءُ وَ يُحْرَمُهُ الأْشقياءُ؛

دانش پيشواى عمل و عمل پيرو آن است. به خوشبختان دانش الهام مى‏شود و بدبختان از آن محرومند.

الأمالى، طوسى، ص 488، ح 38

حدیث (28) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

قَلْبٌ لَيْسَ فيهِ شَىْ‏ءٌ مِنَ الْحِكْمَةِ كَبَيْتٍ خَرِبَ فَتَعَلَّموا وَ عَلِّموا وَ تَفَقَّهوا وَ لا تَموتوا جُهّالاً فَاِنَّ اللّه‏َ لا يَعْذِرُ عَلَى الْجَهْلِ؛

دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه‏اى را براى نادانى نمى‏پذيرد.

نهج الفصاحه،ص600

حدیث (29) امام علی عليه‏السلام :

قُم عَن مَجلِسِکَ لِاَبیکَ وَ مُعَلِّمِکَ وَ اِن کُنتَ اَمیراً؛

به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هرچند فرمان روا باشی.

غررالحکم،ص435،ح9970

حدیث (30) رسول اکرم (ص):

اَجوَدُکُم مِن بَعدی رَجُلٌ عَلِمَ عِلماً فَنَشَرَ عِلمَهُ؛

بخشنده ترین شما پس از من کسی است که دانشی بیاموزد آنگاه دانش خود را بپراکند.

بحارالانوار،ج75،ص172

حدیث (31) امام محمد باقر عليه‏السلام :

ما شیبَ شیءٌ بشیءٍ اَحسن مِن حِلمٍ بعلمٍ؛

چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد.

(بحارالانوار ، دار احیاء التراث العربی ، ج 75 ، ص 172 )

حدیث (32) پيامبر اكرم(صلی الله عليه و آله):

مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم.

هر كس به آنچه می ‏داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی ‏داند به او ارزانى می ‏دارد.

مرآ‌ة العقول فی شرح اخبار آل الرسول،ج3،ص286

حدیث (33)  امام على(سلام الله علیه) :

العِلمُ يُنجِدُ الفِكرَ.
دانش روشنى بخش انديشه است.

غررالحکم و دررالکلم،ص42،ح43

حدیث (33)  امام صادق (سلام الله علیه) :

لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشّابَّ مِنكُم إلاّ غادِياً في حالَينِ: إمّا عالِماً أومُتَعَلِّماً.
دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.

امالی شیخ طوسی،متن،ص303

 

يا مَعشَرَ الفِتيانِ، حَصِّنوا اَعراضَكُم بِالدَبِ وَ دينَـكُم بِالعِلمِ؛

اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 210

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:حديث,علم,غررالحكم, توسط عباسعلی

 

معیارهای مقام معظم رهبری برای نماینده اصلح

 -اهل تقوی و معنویت، یک ویژگی بارز نماینده خوب برای مجلس این است که اهل تقوی و معنویت باشد که این خود زیربنای همه خوبیهاست و همه مفاسدی که ممکن است برای یک نامزد مجلس مطرح باشد اعم از سودجویی‌های شخصی و گروهی، مواضع ناهمخوان و بی‌توجه به مطالبات مردم و نظام و … از روی بی‌تقوایی است که البته هم مراتب دارد و هم ابعاد مختلف. با عنایت به همین نقش زیربنایی تقواست که رهبر معظم انقلاب تصریح دارند که «آن کسی که تقوای لازم را ندارد و اهل معنویات نیستو اهل دنیاست و فقط برای نام و نشان و استفاده‌های شخصی، این مسئولیت را می‌خواهد. او لایق و شایسته این کار نیست. 

 -2 مخالف نظام نباشد، پس از تقوای الهی یک اصل مهم در گزینش نماینده باید این باشد که نظام اسلامی را با تمامی شاخصه‌ها و ابعادش پذیرفته باشد و با آن به مخالفت نپردازد که چنین نماینده‌ای هرگز نمی‌تواند برای کشور و ملتش مفید واقع شود. رهبر معظم انقلاب برخی از این مخالفت خوانی‌ها با نظام را ناشی از ترس عده‌ای از فشارهای بیگانگان می‌داند با این وجود معظم له تأکید دارند مجلس سنگر است، در سنگر نبایستی افراد ضعیف در برابر دشمن و قلدر در برابر ملت و نظام اسلامی، حاضر شوند. رهبر معظم انقلاب با تأکید بر اینکه ساده‌لوح‌ها و مرعوبان، نمی‌توانند نمایندگان خوب و عزتمندیبرای ملت باشند می‌فرمایند: «بنابراین مجلس در هیچ کشوری جای مخالفان نظام نیست و اگر کسانی که می‌گویند باید به مجلس برویم تا با قانون اساسی و جمهوری اسلامی مبارزه کنیم، این کاملاً غلط و غیرمنطقی است.

3- بطور واقعی در خط امام باشد ،از دیگر ویژگیهای کلیدی نماینده و وکیل خوب آنست که بطور واقعی خط امام باشد چرا که اگر فردی آراسته به چنین زیوری باشد متخلق به خلقیات ومشی سیاسی و فرهنگی امام نیز می‌گردد و راه آن را ادامه می‌دهد یعنی در مسیر انقلاب و نظام و خواست مردم گام برمی‌دارد. البته تفاوت زیادی میان خط امام واقعی با انواع تابلودار و شعاری و سوء استفاده‌کنندگان از آن وجود دارد؛ اما از منظر رهبر معظم انقلاب، یک شاخصه مهم برای نمایندگان مجلس، قرار داشتن در خط امام می‌باشد؛ چنانچه در تعبیری صریح می‌فرمایند:«وکیل آینده‌ی مجلس، باید دنبال راه امام و در خط او با آن مرد بزرگ و انسانی که دشمنانش هم، به عظمت و صداقت و شجاعت او اذغان و اعتراف می‌کردند.» معظم له در توصیف ویژگیهای وکیل شایسته می‌فرمایند: «این طور آدمی، شایسته‌ی آن است که به عنوان وکیل این ملت، به مجلس شورای اسلامی برود، آن کسی که بفهمد امام (ره) چه می‌گفت، چه می‌خواست و چرا می‌خروشید..

 4- فعال، پرتحرک و خوش‌فکر، علاوه بر ویژگیهای سیاسی و اجتماعی، برخورداری از خلاقیت‌های فردی،قدرت برنامه‌ریزی، داشتن تحرک کاری، ….. فکری نیز برای یک نماینده لایق لازم و ضروری است چرا که صرف حضور انسانهای مومن و متدین، امور کشور و مردم را به پیش نمی‌برد و کارآمدی مجلس را کاهش می‌دهد. رهبر معظم انقلاب تا جایی بر این شاخصه‌ها تاکید دارند که صراحتاً می‌فرمایند: «مجلس ساکت و راکد بدرد نمی‌خورد» و آنچه به مجلس تحرک می‌بخشد حضور نمایندگان فعال است، لذا در ادامه تصریح دارند: «مجلس به عناصر فعال، پرتحرک فکری و کاری نیاز دارد اما باید همه این اقدامات در چارچوب نظام صورت گیرد. چرا که مجلس جای برنامه‌ریزی برای پیشرفت کشور و نظام است نه جایی برای تحرک بر ضد نظام

5 - مرعوب و ساده‌لوح نباشد، با توجه به اهمیت صفت شجاعت در مسئولیت‌های سنگین، رهبر معظم انقلاب نیز این صفت مرحوم مدرس را که بارها از سوی حضرت امام مورد تاکید قرار گرفته بود را مورد توجه قرار داده و می‌فرمایند: امام (رضوان‌ا… علیه) بارها اسم مدرس را می‌آوردند. مگر خصوصیت مدرس چه بود؟ از مدرس عالمتر هم داشتیم. مدرس خصوصیت عمده‌اش این بود که هیچ عامل ارعاب و تهدید و تطمیع و فریبگری در او اثر نمی‌کرد. بر همین اساس معظم له با تقبیح این ویژگی و ساده‌لوحی در برابر شیوه‌های غرب، شجاعت را امری لازم برای مسئولین برشمرده و تصریح دارند: «مرعوب شدن صفت خیلی بدی است. حالا یک وقت انسان در خانه‌ی خودش نشسته است و مرعوب می‌شود. این یک نفر آدم است. اما یک وقت در مسند مسئولیتی نشسته است، در مجلس است، در دولت است، او اگر مرعوب شد واویلاست .

برگرفته از سايت گردان محبين



نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:رهبري,نماينده,اصلح,معيار, توسط عباسعلی

موج میرای سبز رنگی که با هدایت از سوی سران ضد انقلابی خارج از کشور و بهره‌مند از فرصت طلبی عناصر رفرمیست داخل کشور شکل گرفته بود، آرام آرام مسیر سراشیبی خود را طی می‌کند و شتاب آن در مسیر میرایی بیشتر می شود.

فارغ از ادعاهای تبلیغاتی و پروپاگاندای رسانه‌ای جریان آشوب، آنچنان که از رفتار و تحولات عناصر هدایت‌گر اصلی بر می آید، سران اصلی این بی‌نظمی نیز به این وضعیت رو به افول، وقوف کامل دارند.

شاید مهم‌ترین نشانه های این وقوف را بتوان در صحنه تحرکات آشوب دنبال کرد. تغییرات در میدان و روش عمل جریانات آشوبگر، حامل علائم و نشانه‌های شفافی است که به مخاطب آگاه، خبر از اطلاع هدایت‌گران جریان آشوب، از به خاموشی گراییدن آن می دهد.


از تجمع یک میلیونی، تا تجمع 5 هزار نفره!

درحالی که جریان اغتشاش‌گر، در هفته اول پس از انتخابات موفق شده بود تا با ابهام‌آفرینی حداکثری و ایجاد موج احساسی وسیع -که با به‌کارگیری حقه‌های مختلف و کاربرد اخبار دروغ و تحریف گفتار و رفتار مسئولان کشور ممکن شده بود- در یک مرحله و تحت عنوان راهپیمایی سکوت، جمعیتی در حد و حدود میلیونی از رأی دهندگان به میرحسین موسوی را -که متشکل از اقشار متنوع فکری و اجتماعی بودند- به خیابان بیاورد، امروز حتی از به میدان آوردن تعدادی بیش از 6 هزار نفر نیز ناتوان نشان می‌دهد.

ریزش جمعیت در این سطح، پیش از همه، برای صحنه‌گردانان ناآرامی‌ها معنادار است، به‌طوری که حتی همین جمعیت نیز با پراکندگی بسیار زیاد و تمرکزهای بسیار محدود در نقاط مختلف مطلوب برای اغتشاش توزیع شده بود.

مدیریت بهتر انتظامی، کاهش بیشتر توان اغتشاش

با وجود آنکه نیروهای انتظامی و بسیج، تمام توان خود را به‌منظور تفکیک جمعیت اغتشاش‌گر از جمعیت عمومی غیرمعاند حامی موسوی به‌کار گرفتند، تلاش شدید، متمرکز و جدی جریان کودتا، در صحنه سازی و فریب افکار عمومی و القای رخداد کشتار گسترده و جنایت و البته ورود عناصر سیاسی فرسوده و ورشکستگان سیاسی به صحنه سودجویی و فرصت‌طلبی و موج‌سواری، در کنار حادثه رخ داده در بازداشتگاه کهریزک -که به‌دلیل عدم مدیریت بازداشتگاه موصوف مطابق استانداردهای انتظامی و قضایی منجر به فوت چند زندانی شد-، فرصت کافی را به آنان داد تا امواج بزرگ احساسی را ایجاد کرده و آن را به پتانسیل اغتشاش و ناامنی فراگیر تبدیل نمایند.

بروزهای بیرونی این تلاش‌ها را می توان در موارد مختلفی مشاهده کرد که از آن جمله، طرح ادعای خس‌و‌خاشاک خواندن ملت ایران توسط دکتر احمدی‌نژاد، ادعای دفن مخفیانه کشته‌شدگان در گورهای دسته‌جمعی –به‌منظور شبیه‌سازی حوادث به ماجراهای منتهی به وقوع انقلاب اسلامی-، ادعای شکنجه‌های جسمی، جنسی و شایعات و عوامفریبی‌های گسترده دیگر بود که از فرصت و حوصله این نوشته خارج است.

اما برنامه‌ریزی، هدایت و کنترل دقیق اقدامات نیروهای عمل کننده در سطوح مدیریتی و تهیه چارچوب‌های علمی و مدبرانه برای اقدامات کنترلی، موجب شده است تا سمت‌وسوی نمودار جمعیتی جریان آشوب، در جریان زمان با شیب تندتری به سمت صفر میل نماید.

شیفت در جامعه هدف، علامت روشن میرایی موج!

جریان کودتاگر رنگی، در روزهای ابتدایی آشوب‌ها، هدف خود را ایجاد موجی اجتماعی و فراگیر، مشابه اقدامات رخ داده در سایر کشورها قرارداده و تصور یک‌سره شدن کار و حذف کامل و فوری نظام جمهوری اسلامی را در مخیله عملیاتی خود می‌پروراند، بنابراین، تلاش خود را برای فشار علیه ایران و کشاندن نظام به پای معامله با مزیت نسبی به سمت خود متمرکز کرد، اما سخنرانی رهبر انقلاب در اولین نمازجمعه پس از انتخابات و تأکید ایشان بر عدم تسلیم نظام در مقابل فشار و عدم عبور نظام از قانون در اثر فشارهای غیرقانونی، این امید را ناامید کرده و جریان آشوب، افق مطلوب خود را، مذاکره با نظام به قصد جلوگیری از حذف خود از عرصه سیاسی کشور قرار داد.

همچنین، جابجایی از جامعه عمومی به جوامع موضوعی و قشری (مانند جریانات دانشجویی مرتبط، افراد مرفه، عناصر با رویکردهای کاملاً ضد انقلابی مانند سلطنت‌طلبان، منافقین و...) نیز نشانه‌های دیگری از کاهش رو به تزاید تأثیر اقدامات و عملیات روانی و احساسی موصوف بود.

بر این اساس، جریان کودتا تلاش کرد تا با بازگشت مجدد به صحنه‌های دانشجویی مرتبط -به کمک پتانسیل‌های ایجاد شده در فضای دانشجویی غیرهمسو- به حیات و تحرکات خود سمت و سویی تندتر و عمقی‌تر دهد. با این حال، محدودشدن عمق این تحرکات در دانشگاه‌ها، به بخشی از تنها تشکل مرتبط با فضای سیاسی ناهمسو با نظام و بی‌توجهی و گاه مقابله‌ی فضای عمومی دانشجویی و عدم اقبال به آن توسط بدنه دانشگاه‌ها، موجب شد تا این شیفت و جابجایی نیز نتواند انتظارات هدایت‌گران حرکات کودتایی در خارج از مرزها را برآورده سازد.

این طراحی تنها به تندتر شدن شعارها و رفتارهای تیم دانشجویی مرتبط و همسو با آشوب‌ها منجر شد و نتوانست دانشگاه‌ها را در چارچوب و پازل ترسیمی جریان کودتا حرکت دهد. بر این اساس، تلاش و برنامه‌ریزی برای استفاده از پتانسیل‌های دانش آموزی -نظر به عمق سیاسی کمتر، تحریک پذیری و ماجراجویی بیشتر متأثر از اقتضائات سنی و فکری- و تلاش برای پیوند دادن فضای دانش آموزی به فضای محدود و اقلیتی دانشجویی معارض نیز در همین چارچوب امکان بررسی می‌یابد.

بازتعریف مناسبت‌های ملی و مذهبی، موهبت الهی پس پرده!

اقدامات و تحرکات جریان آشوب، مانند سایر اقدامات جریان مستکبر، بدون آنکه کسی از آن اطلاع داشته باشد، مجدداً باعث تقویت مبانی و پایه های اعتقادی و اجتماعی و فکری نظام جمهوری اسلامی شد. این امر از زوایای متنوعی قابل رصد و بررسی است. یکی از جنبه های مختلف این تقویت را می توان در بازتعریف مناسبت‌های ملی و مذهبی متجلی دید.

به‌علل و دلایل مختلف، دو مناسبت روز قدس و سیزدهم آبان، از جمله ایام و مناسبت‌هایی بودند که رنگ و بویی کلیشه‌ای و فرمالیته به‌خود گرفته و حضور مردم در آن‌ها بسیار عادی و کم‌اهمیت جلوه داده می‌شد. خاصه آنکه برخورداری آن‌ها از مبانی بیش از حد روشن و بدیهی موجبات حذف هرگونه نگرانی و ذهنیت پیرامون آن‌ها را فراهم ساخته بود. اما برنامه‌ریزی جریان آشوب روی این ایام و مناسبت‌ها، به برکت مدد و اراده الهی منجر به حضور ویژه و برجسته مردم در آن شد و جمعیتی ده‌ها برابر سال‌های گذشته از مردم، با شور و احساس بسیار وسیع‌تر را به میدان حضور فراخواند.

جریان آشوب، به‌جای کسب فرصت بهره‌برداری از جریان و جنجال‌سازی‌های پرحجم خود با حضور گسترده عناصر همسو با کودتا، چوب جلب توجه ملت مسلمان ایران و تحریک احساسات دینی و مذهبی آنان را با حضور پررنگ و شور مردم انقلابی ایران خورد و به این ترتیب، جان تازه‌ای در رگ و پی این مناسبت‌ها دمیده شد و آرمان‌ها و مبانی فکری آن‌ها مجدداً در جامعه بازتعریف و گسترش یافت.

کودتا، خون می‌خواهد!

رنگ پریدگی و مات شدن رنگ اغتشاش در جامعه و بی‌آبرویی دروغ‌ها و دغل‌بازی‌های رخ داده برای ایجاد موج احساسی به شکل فزاینده و روزافزون، موجبات بی‌تحرکی و ضعف جریان کودتا را فراهم کرده است. بی‌اعتبارشدن دروغ‌های ساخته شده مبنی بر کشتار و شکنجه بازداشت‌شدگان، اعترافات سنگین و خردکننده رهبران سیاسی جریانات سیاسی ورشکسته مقابل دوربین‌ها و چشمان ناظران ملت، برخورد مدیریت شده نیروهای انتظامی و امنیتی و در کنار آن، روشن شدن روزبه‌روز صحنه سیاسی برای جامعه به‌ویژه با تلاش‌های شخص رهبر انقلاب و تمرکز روحیه و بنیه جامعه مذهبی و حضور پررنگ آنان در صحنه دفاع از انقلاب و نظام اسلامی، نگرانی مدیران صحنه‌ی اغتشاش را دامن زده است.

تز "انقلاب -بخوانیم کودتا!- خون می‌خواهد" صادره از سوی این عناصر که قبلاً تلاش شده بود با صحنه‌سازی‌هایی مانند ماجرای ندا آقاسلطان و ماهی‌گیری از آب گل‌آلود درگذشت چند تن از بازداشتی‌ها در کهریزک به انضمام افسانه‌سرایی‌هایی در زمینه ربایش و شکنجه مخالفان، عملی شود، به نتیجه نرسیده و از دید این عناصر، ضرورت برنامه‌ریزی برای اقدامی جدید و جدی، برای جبران آن -و به‌قول معروف خون کردن- برای حیات بخشی مجدد به این حرکات بی‌محتوا، مطرح بود.

نشانه‌های بارز تلاش برای این امر را می توان در روز 13 آبان دید، آنجا که این جریان تلاش کرد با تند کردن شعارها و تحرکات خود، به هر شکل که شده، جنازه ای ساخته تا زیر آن ندای خونخواهی سر دهد.

جسارت مکرر به مبانی نظام اسلامی، سردادن شعارهای سلطنت‌طلبانه، فحاشی‌های مکرر و رکیک به نیروهای انتظامی حاضر در صحنه به‌منظور تحریک آنان به اقدامات تند و مقابله به‌مثل و انتقام گیری، (که ترکیبی از نیروهای عمدتاً وظیفه و حداقل رسمی در آن وجود دارد)، طرح ادعای تیراندازی به سوی مردم توسط نیروهای انتظامی و نظامی، ادعای تیرخوردن میرحسین موسوی و زخمی شدن کروبی و پس از آن، طرح ادعای حصر خانگی موسوی و کروبی، نشانه‌های دیگر این تلاش جدی است که البته هوشیاری نیروهای انتظامی و مدیریت عالی مدیران آن، کودتاچیان رنگین را از هرگونه ماهی‌گیری از گل آلودی آب محروم ساخت.

برخورد قانونی، محکم و خردکننده با عناصر مجرم حاضر در صحنه کودتا، در کنار قائل شدن تفکیک میان عناصر قانون‌شکن و مردم عادی، کلیدهای موفقیت نیروی انتظامی کنترل‌گر بی‌نظمی‌هاست که موجب شد، نه تنها جریان اغتشاش‌گر به کوچک‌ترین هدف خود حتی در روز 13 آبان از جمله شکل‌دهی تحصن و باقی ماندن در خیابان‌ها دست نیابد، بلکه مجبور شدند تا در غیاب بسیج، از همان میانه‌ی روز 13 آبان، نیروهای انتظامی را به انتقام‌گیری و عوض کردن ورق در مناسبت‌ها و روزهای آینده تهدید کنند و به زبان دیگر، به برآورده نشدن اهداف خود در این روز اعتراف نمایند. البته بازتاب این ناکامی در شکل‌دهی به تجمع و اغتشاش را می‌توان در پایگاه‌های اینترنتی و رسانه‌های آنان نیز رصد کرد.

از نکات جالب در این میان، کفایت کردن حضور نیروهای انتظامی و بی‌نیازی تأمین امنیت شهر از ورود نیروهای سازمان یافته بسیج و سپاه پاسداران و کنترل کل صحنه توسط پلیس در ساعات اولیه و جمع کردن ناآرامی‌ها در همان ساعات میانی روز 13 آبان است که همانگونه که ذکر شد، پیش از هرکس، مورد توجه مدیران هدایت‌گر کودتاچیان رنگین قرارخواهد گرفت.

امید آنکه نیروهای انتظامی نیز با توجه هرچه بیشتر به نقاط هدف و درک هرچه عمیق‌تر اهداف کودتاگران رنگین، بیش از پیش دست آنان را برای سوءاستفاده از اقدامات متداول و قانونی و عرفی خویش بسته و موج توهم سبز، بیش از پیش به‌سمت فراموشی پیش برود.


برگرفته از : سايت پاسداران


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:انقلاب,فرهنگ,موج,آشوب,, توسط عباسعلی

آسیب شناسی انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی(ره) و استاد مطهّری(ره)

 

بی شک انقلاب اسلامی ایران یکی از انقلاب های مهم و بی نظیری است که در جامعه اسلامی ایران به دست بنیانگذار«جمهوری اسلامی ایران»و با حمایت و پشتیبانی مردم مسلمان و انقلابی پدید آمد،این انقلاب که از جهات متعددی(مانند زمینه های شکل گیری، کارگزاران،دستاوردها و اهداف و...)با هیچ یک از انقلاب های جهان قابل مقایسه نیست،طبیعی است که در معرض آفات،مشکلات و آسیب های مختلفی واقع شود و برای پرهیز و یا درمان آن ها باید مورد آسیب شناسی قرار گیرد.از کارهای مهمّی که در حوزهء آسیب شناسی انقلاب اسلامی مورد توجه تحلیل گران و نظریه پردازان می باشد؛یکی نصایح بنیانگذار دلسوز انقلاب اسلامی،حضرت امام خمینی(ره) می باشد که امروزه صورت مکتوب شدهء آن مورد اهتمام صاحب نظران این عرصه می باشد و دیگری سخنرانی ها و کتاب هایی که از استاد شهید مطهّری(ره)که به حق پشتوانهء محکمی برای جامعه اسلامی به شمار می آید،به یادگار مانده است.ازاین رو در این نوشتار سعی می کنیم رویکرد این دو فرزانه را نسبت به آفت ها و آسیب هایی که انقلاب اسلامی را تهدید می کند،بررسی کنیم.

یکی از عناصر مهم و ویژگی های برجسته ای که انقلاب اسلامی ایران را از سایر انقلاب ها متمایز می سازد،رهبری آن است.تحقق انقلابی با این شکوه و عظمت،بدون رهبری خبیر و توانا ممکن نبود. تعبیر درستی است که انقلاب اسلامنی بی نام خمینی،در هیچ جای جهان شناخته شده نیست. «1» وجود و حضور چنین شخصیتی در موضع رهبری و نظام جمهوری اسلامی در طول سه دهه(40،50، 60)و اندیشه های مترقّی و بنیادین ایشان،نقش و جایگاه کلیدی امام خمینی را در آسیب شناسی انقلاب اسلامی،بی بدیل می سازد، جدا از اینکه انحراف از اصول اندیشه ها و افکار امام(ره)نوعی آسیب برای انقلاب اسلامی و نظام سیاسی حاصل از آن می باشد،خود ایشان نیز نوعی نگاه کارشناسانه و دلسوزانه در مورد آسیب ها و تهدیدهای متوجه انقلاب اسلامی ارائه داده که می تواند ملاک عمل قرار گیرد و نظام و انقلاب اسلامی را از آسیب ها مصون نگه دارد.به ویژه از این دیدگاه که امام خمینی به عنوان بنیانگذار و رهبر انقلاب اسلامی،در سنین بالای عمر خود و به دور از دنیاخواهی و قدرت طلبی و نفع شخصی،مواردی را به عنوان آسیب و تهدید مطرح کرده است،که

 

 

تردیدی در حقیقت و درستی آن ها باقی نمی گذارد.

امام در وصیتنامهء سیاسی...الهی خود،به این موضوع تصریح کرده و با اشاره به نفس های آخر عمر و صرفاً برحسب وظیفه شرعی که ناشی از نگرانی و دغدغه خاصّ ایشان نسبت به آینده انقلاب و نظام اسلامی است،«سطری از آنچه در حفظ و بقای انقلاب اسلامی دخالت دارد». «سطری از موانع و خطرهایی که آن را تهدید می کند» «2» برای نسل های حاضر و آینده ذکر کرده است.از این نظر می توان گفت امام خمینی پس از پیروزی انقلاب و برقراری نظام اسلامی،همانند یک پدر دلسوز و خیرخواه در سخنرانی ها و توصیه های خود به دور از شائبه های نفسانی و قدرت طلبی،به نوی آسیب شناسی از انقلاب اسلامی پرداخته که راه گشای آینده است و برای تضمین سلامت و تداوم انقلاب و نظام اسلامی،بسیار مهم و اساسی می باشد. به همین دلیل ترسیم آسیب شناسی جامعی از انقلاب اسلامی بر اساس دیدگاه امام خمینی،ضرورتی انکارناپذیر است تا بر اساس آن برای صیانت از کیان انقلاب اسلامی تلاش و برنامه ریزی شود.لیکن بررسی همه دیدگاه های امام خمینی در زمینه آسیب شناسی انقلاب اسلامی کاری عظیم و طولانی است و امکانات و تلاش وسیع محقّقین را می طلبد.در این نوشتار با گزینش برخی از پیام های مهمّ امام خمینی،سعی شده است درکی نسبی از آسیب شناسی انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی به دست آید تا در پرتو آن،بتوان چراغی به آینده انداخت. «3»

1-انحراف از دکترین ولایت فقیه:

امام خمینی(ره)به عنوان یک احیاگر ولایت فقیه را مبنای حکومت دینی قرار داد و بر این اساس جمهوری اسلامی را بنا نهاد.دک ترین ولایت فقیه حاکی از این عقیده است که این نوع حکومت،بهترین نوع حکومت می باشد چرا که فقه به معنای واقعی کلمه،تمامی قوانین را که یک جامعه ایده آل نیاز دارد،شامل می شود.«احکام شرع حاوی قوانین و مقرّرات متنوّعی است که یک نظام کلّی اجتماعی را می سازد. در این نظام حقوقی هرچه بشر نیاز دارد،فراهم آمده است.از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته،تا مقر را مربوط به جنگ و صلح و مراوده با سایر ملل،از قوانین جزایی تا حقوق تجارت و صنعت و کشاورزی،برای قبل از انجام نکاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور می دهد که نکاح چگونه صورت بگیرد و خوراک انسان در آن هنگام یا موقع انعقاد نطفه چه باشد.در دوره شیرخوارگی چه وظایفی بر عهده پدر و مادر است و بچّه چگونه باید تربیت شود و سلوک مرد و زن با همدیگر و با فرزندان چگونه باشد.برای همه این مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربیت کند...معلوم است که اسلام تا چه حد به حکومت و روابط سیاسی و اقتصادی جامعه اهتمام می ورزد...قرآن مجید و سنّت شامل همه دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود احتیاج دارد.» «4»

بنابراین ولایت فقیه رکن اساسی انقلاب اسلامی است و خدشه دار ساختن آن موجب تزلزل کلّ نظام خواهد بود و تقویت آن برای همه مردم یک امر ضروری و واجب می باشد.«حفظ جمهوری اسلامی یک فرضیه است بر همه ما و ما چنانچه این فرضیه را به درستی بخواهیم،باید همه به اهم همراه باشیم».

2-ورود و دخالت انگیزه ها و نیّت غیر خدایی «5»

در انقلاب هایی که با نام دین و خدا و سمبل ها و آرمان های اسلامی شروع می شود،نوعی آفت و تحدید وجود دارد که به تعبیر شهید مطهّری آفت معنایی است.نهضت الهی باید برای خدا آغاز شود،برای خدا ادامه یابد و هیچ خاطر و اندیشه غیر خدایی در آن راه نیابد تا عنایت و نصرت الهی شامل حالش شود وگرنه انگیزه های غیر خدایی آن را پریشان و پرپر می کند.ناخالصی و هوی و هوس و طمع و قدرت طلبی و...به خصوص در رهبران این نهضت ها،موجبات زوال آن ها را فراهم می آورد و نهضت ها مذهبی و الهی از این زاویه بیشتر استعداد آسیب پذیری دارند.امام خمینی با عنایت به این مهم و تجربه عملی در زندگی فردی و سیاسی خود،همواره نسبت به این نوع آفت و آسیب، هشدار می دادند.در دیدگاه امام،انقلاب اسلامی وجه تمایز عمده اش از انقلاب های دیگر دنیا،بهره بردن از امدادهای غیبی و عنایات حق تعالی بوده و در نحوه پیدایش انقلاب،کیفیت مبارزه و نیز انگیزه و هدف آن،تأییدات غیبی الهی نقش داشته و حفظ و تداوم آن هم باید بر این اساس باشد. «6» امام به ملّت ایران توصیه می کند که ضمن تلاش و تکاپو در همه عرصه ها و زمینه ها،همواره دست عنایت و حمایت الهی و انگیزه های الهی و معنوی را هم در نظر داشته باشند و صرفاً به معیارهای مادّی طبیعی و بشری اکتفا نکنند.

از دیدگاه امام،تعبیر و تفسیر اسلام به گونه ای که موافق یا شبیه نظام سرمایه داری غرب نمایانده شود،علاوه بر اینکه ناصواب است، موجب انحراف نظام و انقلاب می شود.فهم اسلام مطابق سرمایه داری و مارکسیسم،هر یک باعث مخدوش شدن بخشی از چهره اسلام و در مجموع محو کلّ اسلام می شود.به نظر امام چه بسا به لحاظ مادّی و بشری همه شرایط و سازوکارها درست باشد،ولی اگر تأیید الهی همواره نباشد،مایه آفت و آسیب خواهد شد.امام در طلیعه وصیتنامهء سیاسی-الهی خود،برای بقای انقلاب اسلامی و حفظ دستاوردهای آن تذکّراتی می دهند که حاکی از عمق دل نگرانی و دغدغه ایشان نسبت به آینده انقلاب اسلامی است.اوّلین تذکّر امام این است که:«ما می دانیم که این انقلاب بزرگ...با تأییدات غیبی الهی پیروز گردید.» «7» سپس با اشاره به تبلیغات ضدّ اسلامی و ضدّ روحانی سده اخیر و بسیج همه امکانات و تجهیزات در مقابله با اسلام و ملّت،معتقد است که اگر دست توانای خداوند نبود،ممکن نبود یک ملّت با دست خالی صرفاً با فریاد اللّه اکبر تمام قدرت های داخل و خارج را کنار بزند و خود مقدّرات کشور را به دست گیرد. خلوص نیّت و کار برای خدا،یکی از ارکان اندیشه و سیرهء امام خمینی است که در هر سخنرانی یا پیامی به آن اشاره شده است.

ایشان از هر فرصتی برای تذکّر این مورد به مردم و مسئولین، استفاده می کردند.به همین دلیل در پیام خود به مناسبت افتتاح دوّمین دوره مجلس شورای اسلامی،انجام مسئولیت خطیر نمایندگی را مستلزم جهاد اکبر می داند «8» و برای توفیق نمایندگان در این جهاد اکبر تذکّر می دهد که:همه باید بدانیم که عالم جلوه حق و در قبضه

 

 

 قدرت اوست و هیچ موجودی از خود چیزی ندارد.به نظر امام با عنایت به این تذکّر،اطمینان قلبی برای انسان پیدا می شود و همه خون ها از قلب ها فرو می ریزد و امیدها جز به خدا زایل می شود.بر همین اساس، امام پیروزی های دوره انقلاب و پس از انقلاب و استقرار نظام اسلامی و...را متّکی به عنایت خدا می داند.امام حتّی در روابط مجلس با دولت و اجرای حقّ نظارتی مجلس در استیضاح و سؤال و تذکّر هم انگیزه الهی و رعایت مصالح اسلام و کشور را لازم می داند و به شدت نمایندگان را از معیارهای غیر الهی مثل حبّ و بغض و دوستی و دشمنی و هواهای نفسانی و خودنمایی و...بر حذر می دارد و نسبت به دخالت دست شیطان در کارهای نمایندگان هشدار می دهد.امام نگران روزی است که روحانیت جایگاه و پایگاه خود را از دست بدهد و حرفش در جامعه خریدار نداشته باشد که در آن صورت،کشور به کام سلطه گران خواهد،غلطید. «9»

در پیام افتتاحیهء اوّلین دوره مجلس خبرگان رهبری نیز امام با اشاره به جایگاه این مجلس و نقش آن در تعیین رهبری جامعه،صراحتا به رهبری آینده نظام هم تذکّر می دهد که رهبر و رهبری در ادیان آسمانی و اسلام بزرگ چیزی نیست که خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خدای ناخواسته به غرور و بزرگ اندیشی وادارد.حکومت ظاهری و رهبری،همان چیزی است که مولای ما علیّ ابن ابیطالب(ع)دربارهء آن گوشزد فرموده است.امام نمونهء تاریخی برخورد حضرت امیر(ع)با امر حکومت و رهبری ظاهری را به رهبری آینده یادآوری می کنند تا مبادا تشکیل و وجود یک مجلس خاص فقط برای امر رهبری در جامعه،خدای ناکرده موجب«خیالات و خطورات غیر الهی»شود و گمان کند که لابد کسی است و...در همین راستا در ملاقات با نمایندگان مجلس خبرگان هم خیلی صریح و روشن می فرماید:«خیال نکنید که دنیا عبارت از این طبیعت است، این طبیعت را خدای تبارک و تعالی هیچ از آن تکذیب نکرده بلکه در روایات تعریف هم از آن شده است،این یکی از مظاهر الهی است.دنیا آنی است که در ما هست که ما را از کمال دور می کند و به نفس و نفسانیّات خودمان مبتلا می کند.دنیای مذمومه همین است که انسان توجّه داشته باشد ولو به یک تسبیح،ولو به یک کتاب» «10» البته منظور امام خمینی نفی حکومت و تصدّی و امور سیاسی و اجتماعی نیست،بلکه آن را نباید جز وسیله ای برای احیای حق و اجرای احکام و ارزش های الهی دانست.به همین دلیل معتقد است:«آنچه مردود است،حکومت شیطانی و دیکتاتوری و ستمگری است که برای سلطه جویی و انگیزه های منحرف و دنیایی[به وجود آمده اند و همین طور]جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرایی است و بالاخره دنیایی است که انسان را از حق تعالی غافل کند و امّا حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامهء عدالت اجتماعی همان است که مثل سلیمان بن داوود و پیامبر عظیم الشّأن اسلام صلی اللّه علیه و آله و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش می کردند[چنین حکومتی]از بزرگ ترین واجبات و اقامهء آن از والاترین عبادات است. «11»

 

پی نوشت ها:

 

«(1)-ر.ک:داود مهدوی زادگان،عادی سازی جنبش های مردمی در ایران معاصر (پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی)،ص 271.»

«(2)-پرتو خورشید(وصیت نامه سیاسی-الهی رهبر کبیر انقلاب اسلامی)،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،ص 11.»

«(3)-ایران معاصر،سال اول،شمارهء 1،ص 48.»

«(4)-امام خمینی ولایت فقیه(مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام)،ص 21،نامهء مفید،ش 20،ص 112.»

«(5)-ایران معاصر،ص 50-51.»

«(6)-صحیفهء انقلاب،ص 9.»

«(7)-همان،ص 8.»

«(8)-صحیفهء نور،ج 18،ص 43.»

«(9)-همان،ص 7.»

«(10)-صحیفهء نور،ج 18،ص 43.»

«(11)-صحیفهء نور،ج 19،ص 45.»

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:انقلاب,اسلام ,امام خميني,مطهري,ولايت فقيه,, توسط عباسعلی

زندگینامه  شاهزاده رومی حضرت نرجس خاتون همسر امام حسن عسکری (ع) قسمت اول

مقدمه :
طلیعه بزرگ ‌مردان تاریخ ، ریشه در اندیشه‌های پاک مادرانی دارند که در بوستان هستی خویش گلهای هدایت را می‌پرورانند . آنان بالندگی را از دامان سبز فرشته‌هایی آغاز کردند که آفرینش را گلباران عشق و عاطفه می‌کنند و شمع وجودشان را برای فردا و فرداهای بشریت به انتها می‌رسانند . آری در آینۀ اندیشۀ تاریخ زیباترین تصویرها از دستان خسته و چشمان به انتظار نشستۀ مادران به یادگار مانده است و اینک دستان و چشمان بانوی انتظار ، نرجس ، تجلی آسمانی عشق است و ایثار که بر صحیفۀ تاریخ می‌درخشد و چشمان حقیقت‌جوی بشر را به سوی خویش فرا می‌خواند .
این مقاله ضمن بیان مختصر سرگذشت نرجس خاتون از تولد تا وفات، به ذکر مراحل عمده ی زندگی ایشان می پردازد. هدف از پرداختن به سرگذشت معجزه گونه مادر منجی عالم بشریت، تبیین سفر باطنی و روحانی برای رسیدن به توحید کامل، ایمان به نبوت و عشق به ولایت و نیز روشن کردن این امر است که طی کردن راه سعادت و رسیدن به سر منزل مقصود از طریق تسلیم شدن در مکتب اسلام و عشق به ائمه اطهار (علیهم السّلام) ممکن و مقدور میباشد. علاوه بر آن، الطاف خاص الهی برای هدایت انسان و نجات نوع بشر در این داستان به خوبی آشکار و پدیدار است.

نرجس، نهال مقدسی است که از بوستان مریم به گلزار حضرت زهرا(علیها السّلام) پیوند یافت؛ آن دوشیزه پاکدامن و نیکبختی که در خواب بیدار شد و در عالم معنا، محمد(صلی الله علیه و آله) و عیسی(علیه السّلام) با شکوه ترین جشن عروسی را برای او فراهم آوردند. یکی از عجیب ترین رویدادهای تاریخی به وقوع پیوست تا زمینه ی ولادت منجی عالم بشریت از مادری والاتبار و نیک سیرت فراهم آید و نقطه عطف و جمع ملل بزرگ مهیا گردد.

داستان خاتون عشق در هاله ای از ابهام :
اسلام آوردن ملیکا ، مهاجرت او از روم به بغداد به عنوان اسیر جنگی، و ازدواج وی با امام حسن عسکری(علیه السّلام) از وقایع معجزه گونه ای می باشد که البته ابهامات روایی و تاریخی فراوانی آن را احاطه کرده است.
این زیباترین داستان جهان در دو روایت معتبر بیان گشته است. روایت اول از طریق محمد بن بحر بن سهل الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس است که شیخ طوسی در الغیبه و علامه مجلسی در بحارالانوار آن را نقل کرده اند. روایت دیگر از طریق محمد بن یحیی الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس است که در کمال¬الدین شیخ صدوق ، بحارالانوار علامه مجلسی و نیز بنابر نقل کتاب مهدی موعود، در کتاب کافی ذکر شده است.
به قطع نمی توان داستان نرجس خاتون را به مدارک قطعی تاریخی و روایات معتبر متعدد، دور از هر گونه ابهام و تردید، مستند ساخت. شاید علت این امر مخفی داشتن وی و فرزند مبارکش از منظر قدرتمندان دنیا طلب بوده است که نه تنها وجود این بانو، بلکه حتی نام مبارکش نیز برای آنان رعب و وحشت ایجاد می کرد. نبابر اخبار متواتر معتبر و قطعی، وجود او به معنای نابودی کفر،نفاق و ظلم و انتقام از تمامی ستمگران و ملحدان و نیز برقراری عدالت و اجرای کامل و تمام دین حق محمدی(صلی الله علیه و آله) می باشد، طبیعی است که تمامی باطل در صدد از بین بردن این بانوی بزرگ و فرزند برومند وی برآیند و به اقتضای حکمت و مصلحت، او نیز همانند مادر موسی بن عمران باید از چشم بداندیشان و فرعون صفتان، مجهول و به دور نگاه داشته شود، و از نشر و شیوع اخبار مربوط به ایشان جلوگیری به عمل آید.
دراین جا با توجه به روایت بشر بن سلیمان النخاس از طریق محمد بن بحر بن سهل الشیبانی به نقل از علامه مجلسی در کتاب شریف بحارالانوار (جلد 51) و روایت دیگر از طریق محمد بن یحیی الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس به نقل از شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه(جلد2، باب 40) به بیان سرگذشت ملیکا می پردازیم تا شناختی هر چند مجمل و به قدر بضاعت خویش از یکی از بزرگترین شخصیت های پرورش یافته در مکتب قرآن و عترت به دست آوریم.. در حقیقت، نرجس خاتون در قلمرو ولایت ولی الله چنان تربیت شده که برای همه آدمیان اسوه ی اخلاقی باشد و در نزد شیعیان یک قدیسه دینی؛ آن چنان که با پیمودن راه دشوار و پرپیچ و خم کمال الهی همواره می توان به او رجوع کرد و از نور وجود او و زندگی سراسر الگو و اسوه ی او بهره های فراوان گرفت.(1)

ماابتدااین داستان راروایت میکنیم وبعد آن رااز زوایای گوناگون مورد تحلیل قرار میدهیم

بشر بن سلیمان گزارشگر این داستان شگفت انگیز :
گزارشگر این گزارش شگفت‌انگیز «بشر بن سلیمان نخّاس» از اصل و ریشه انصار مدینه(از نواده های ابو ایوب انصاری) و ساکن سامرا است. وی، همسایه امام هادی علیه السلام است و نزد ایشان، نیز مسائل فقهی تجارت بردگان را آموخته است وی از شیعیان خالص امام هادی و امام عسکری(ع) و مورد وثوق و اعتماد آن دو امام همام می‌باشد، که امام هادی(ع) او را برای چنین مأموریت حساسی برگزیده است.
علامه ممقانی در رجال خود او را ستوده، و بر وثاقتش تأکید نموده است.(2)..
شیخ طوسی و شیخ صدوق بر این روایت اعتماد نموده و در کتاب‌های خود آن را نقل کرده‌اند.(3)
محدثان و مورخان بعدی نیز به استناد روایت شیخ طوسی و شیخ صدوق، این روایت را در کتاب‌های خود آورده‌اند.(4)

خریداری نرجس خاتون (س):
شیخ طبرسی از بشر بن سلیمان نقل می کندکه شبى در سامرا در خانه ام ، که در نزدیکى منزل امام هادى (علیه السلام ) قرار داشت ، نشسته بودم ، پاسى از شب گذشته بود که در خانه ام کوبیده شد. شتابان به سوى در خانه رفتم و در را گشودم کافور غلام امام هادی (علیه السلام)نزد من آمد و گفت حضرت امام هادی (علیه السلام) تو را احضار فرموده اند. لباس پوشیده به خدمت آن حضرت شتافتم ، چون وارد خانه شدم دیدم که با فرزند بزرگوارش امام حسن عسکرى (علیه السلام ) مشغول گفتگو است ، و خواهرش حکیمه پشت پرده قرار داشت .
همین که نشستم امام هادی (ع)به من فرمودند: ((اى بشر تو از اعقاب انصارهستى ، محبت و دوستى ما همواره در دلهاى شما پایدار بود، و هر نسلى از شما محبت و مودت ما را از نسل پیشین به ارث برده است . و اینک من مى خواهم رازى را با تو در میان بگذارم و ترا دنبال کارى بفرستم ، و از این طریق با فضیلت ویژه اى ترا گرامى بدارم ، که در این فضیلت گوى سبقت را از همه شیعیان ببرى )).
، من خوشحال شدم و از آقا تشکر کردم.سپس امام(ع)نامه ای به زبان رومی نوشتند و مهر خویش را بر آن زد ، سر به مهر به همراه کیسه ای زرد با 220 اشرفی (سکه طلا) به من داد فرمود ای بشر این زر و نوشته را بگیر و به بغداد برو و ودر فلان روز صبح زود در جایی نزدیک «معبر الصراة » (سر پل بغداد )در مسیر فرات حاضر باش که کشتیی خواهد رسید و در آن کنیزکانی هستند که برای فروش آورده اند(5)
مشتریان زیادی از اشراف بنی اسرائیل به طرف آنها هجوم میبرند. عده کمی هم از جوانان عرب برای خرید کنیز آمده اند تو در آن روز از دور مواظب برده فروشى به نام ((عمر و بن یزید)) باش ، تا هنگامى که کنیزى را با این خصوصیات است به معرض فروش بگذارد.
امام هادی علیه السلام نشانی های نرجس خاتون را برای بشیر بن سلیمان بیان میکندو فرمودند آن کنیز دو لباس حریر خوشرنگ و درشت بافت بر تن پوشیده و خود را پوشانده خواهى دید آن کنیز اجازه نمى دهد که هیچ خریدارى نقاب از چهره اش بازگیرد، یا جامه از تنش کنار زند، و یا اندامش را لمس ‍کند.
و در معرض فروش و مشتریان قرار نمیگیرد. در آن هنگام برده فروش در صدد آزار او بر مى آید و او سخنى به زبان رومى فریاد بر مى آورد. معناى سخنان او اینست که از حال خود شکوه مى کند و از کشف حجابش بر حذر مى دارد.
واظهار ناراحتی بر هتک حرمتش مینماید. در این هنگام یکى از خریداران خواهد گفت : ((من این کنیز رابه سیصد دینار مى خرم ، زیرا عفت و پاکدامنى او موجب رغبت شدید من شده است )).
و آن کنیز به زبان عربى به او خواهد گفت : ((اگر در جامعه حضرت سلیمان و بر فراز تخت شاهى ظاهر شوى ، من رغبتى به تو نخواهم داشت ، و لذا مالت را بیهوده خرج نکن )).
فروشنده میگوید : پس من چه کنم؟ آخر باید به هرنحوی که هست تو را بفروشم.کنیز میگوید: ((اینهمه شتاب براى چیست ؟ باید خریدارى باشد که دل من به سوى او کشش پیدا کند و صداقت و امانت او اعتماد کنم بگذار خریدار من پیدا میشود)).
تو در این موقع نزد فروشنده برو و بگو من نامه ای برای او از طرف یکی از بزرگان به خط رومی آورده ام. و در آن کرم و وفا و خرد و سخاى خود را منعکس نموده است ، این نامه را به او بده تا آن را مطالعه کند و اخلاق و رفتار نویسنده اش را در لابلاى سطور آن جستجو نماید، اگر به نویسنده آن تمایل پیدا کرده و تو نیز مایل بودى ، من از طرف نویسنده نامه وکالت دارم که او را از تو خریداری کنم )).
بشیر بن سلیمان می‌گوید:«تمام آنچه را که مولایم امام هادی علیه السلام دستور داده بود ‚ مو به مو انجام دادم. وقتی نامه امام علیه السلام را به دست آن کنیز دادم، به شدت گریست و به عمر بن یزید گفت:«مرا به صاحب این نامه بفروش!»
و سوگند یاد کرد اگر او را به صاحب آن نامه نفروشد خود را خواهد کشت.
با عمر بن یزید بر سر قیمت کنیز وارد مذاکره شدم تا سر انجام بر همان مبلغی که امام هادی علیه السلام به من داده بود، توافق حاصل شد.
پول ها را تحویل فروشنده دادم و آنگاه آن بانو را در حالى که شاداب و خندان بود از او تحویل گرفتم و به خانه اى که در بغداد اجاره کرده بودم بردم .

معرفت نرجس به مقام امامان:
بشیر بن سلیمان بیان کرده:« پس از آن که نرجس را خریدم، او را به محل اقامت خود در بغداد بردم. در آن جا دیدم آن بانو از شدت خوشحالى آرام نداشت ، نامه امام هادى (علیه السلام ) را بیرون آورد، آن را مى بوسید و بر صورت خود مى نهاد و دست بر آن مى کشید.
با شگفتی به او گفتم:« ای بانو، تو که مولای مرا ندیده‌ای و او را نمی‌شناسی نامه‌ای را می‌بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟»
آن بانو پاسخ داد::« اى عاجز و ناتوان از شناخت مقام اولاد پیامبران ، من مولایت را می‌شناسم!به او گفتم :«چگونه ممکن است که شما در روم باشید، و مولای من در سامرا و آن وقت ایشان را دیده باشید و بشناسید؟»
بانو گفت : اگر مایلی خوب گوش کن و به گفتارم دل بسپار تا سرگذشت خود را برایت شرح دهم و به حقیقت راه یابى گفتم: بله، بسیار مشتاقم بفرمایید استفاده میکنم.
آن‌گاه ماجرای بر هم خوردن مراسم ازدواجش را با عموزادگانش بازگو کرد. (6)

برهم خوردن مراسم ازدواج نرجس خاتون(س) با برادرزاده های قیصر:
او پاسخ داد: من ملیکه(به زبان رومی ملیکا )، دختر یشوعا، فرزند قیصر، پادشاه روم، هستم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن صفا، وصی حضرت عیسی (ع) است.
یک سال پیش هنگامی که سیزده ساله بودم، جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد دستور داد تمام قسّیسین و رهبانان را جمع کردند ،سیصد نفر از میان آنها انتخاب کرد و هفتصد نفر هم از امرای لشکر و صاحب منصبان کشور و چهار هزار نفر از معتمدین و اشراف و اعیان لشکریان حاضر ساخت و تختی از خزانه بیرون آورد که آراسته به انواع جواهرات بود، ودر میان قصر مجلل خویش بر روی پایه هایی که تکیه کرده بودند استوار ساختند و بتها و صلیبها را بر بلندی قرار دادند و برادر زاده قیصر را روی آن تخت نشاندند.
اما چون کشیشها انجیلها را به دست گرفتند که بخوانند، قصر به لرزه افتاد بتها و صلیبها سرنگون شدند و تخت واژگون گردید و داماد از تخت به زیر افتاد و بیهوش شد.
کشیشها با دیدن این منظره به وحشت افتادند رنگ از روی کشیشان پریده ،لرزه بر اندامشان افتاد.
یکی از کشیشان بزرگ بعرض قیصر رسانیده ای فرمانروا! ما را از این کار نحس که نشانه زوال مسیحیت است معاف فرما!
جدم نیز این امر را به فال بد گرفت جدم قیصر دستور داد که بار دیگر چلیپاها بر جای گذارند قندیلها نصب کنند و... تخت را بار دیگر بروی چهل پله ی خود جای دهند،و پیش خدمتان که صف در صف ایستاده بودن چنان کردند...
این بار برادر آن داماد نگون بخت را بر تخت نشاندند. که مرا به او عقد بندند تا شاید سعادت این برادر رفع نحوست آن را بنماید باز چون انجیلها را گشودند و شروع به خواندن کردند، بار دیگرقصر به لرزه افتاد تخت واژگون گردید و بتها و صلیبها و داماد سرنگون شدند. هول و هراسی بر پا گردیده که همه ی مردم متفرق شدند. این دو حادثه وحشتناک، عجیب و رازآلود، مجلس را درهم ریخت، این شد که همه به این نتیجه رسیدند که من دختری شوم هستم. مرا به یکدیگر نشان می‌دادند و به من ترحم می‌کردند و من از دیدن این موارد ناراحت می‌شدم. جدم قیصر تنها و غمناک در منزل خلوتی بنشست و سر به جیب تفکر و تاثر فرو برد ،من هم محزون و غمگین
با ذهنی آکنده از سؤال های بی پاسخ، قلبی رنج دیده و دلی مملو از درد و غصه، روز را سپری کردم؛ نگاه ها و ملامت های اطرافیان، تفسیرهای گوناگون و نحوست این واقعه برای امپراتوری روم را تحمل میکردم و این سؤال بی پاسخ را مکرر از خود می پرسید: چه رازی در این واقعه نهفته است؟و در گوشه ای پنهان شدم تا شب را به خواب رفتم (7)

خواستگاری و مراسم عقد در رؤیا :
مراسم ازدواج حضرت نرجس با دو برادر زاده جدّش نا کام و ناموفق ماند نرجس خاتون ادامه آن ماجرا را برای بشر بن سلیمان در بغداد این گونه باز گو میکند:
همان شب خواب دیدم که قصر جدّم را آراسته اند. در همان محلی که جدّم آن تخت با شکوه را برای ازدواج من با برادر زاده هایش قرار داده بود، منبری از نور نصب کرده اند که در بلندی با آسمان رقابت می کرد.
حضرت مسیح علیه السلام، شمعون جانشین حضرت عیسی علیه السلام - و تعدای از حواریون در آن جا گرد آمده اند. در این هنگام حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم همراه جانشین و دامادش حضرت علی علیه السلام - و فرزندانش - امامان شیعه علیهم السلام - وارد قصر شدند.
با ورود پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، حضرت مسیح به استقبال آن حضرت شتافت، او را در آغوش کشید و معانقه کردند. حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به عیسی علیه السلام فرمودند: «ای روح خدا علیه السلام! من آمده ام تا از جانشین تو - شمعون - دخترش - ملیکه - را برای این فرزندم خواستگاری کنم. »
آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با دست به ابو محمد امام حسن عسکری علیه السلام فرزند صاحب این نامه اشاره کرد. در این هنگام حضرت مسیح علیه السلام نگاهی به شمعون انداخت و فرمود:شرافت و بزرگی به تو روی آورده است.
پس نسل خویش را با نسل آل محمد پیوند زن!شمعون پاسخ داد: پذیرفتم! با پذیرش شمعون، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر فراز منبر رفت، صیغه عقد را جاری کرد و مرا به ازدواج فرزندش در آورد.
حضرت مسیح علیه‌السلام، فرزندان حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، حضرت علی علیه السلام و حواریون گواهان این ازدواج بودند. (8)

علاقه نرجس خاتون (س)به امام حسن عسکری(ع)علیه ا لسلام :
حضرت نرجس خاتون در ادامه نقل ماجرای زندگی خویش برای بشیر بن سلیمان در بغداد می گوید:« پس از آنکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در خواب، مرا به ازدواج امام حسن عسکری علیه السلام در آورد، از ترس این که مبادا پدر و جدّم مرا بکشند، این خواب را پنهان کردمو برای کسی بازگو نکردم .
ولی عشق و علاقه به ابو محمد (امام حسن عسکری علیه السلام) لحظه به لحظه در دلم زیادتر می‌شد و خورد و خواب نداشتم. به تدریج جسمم رو به ضعف نهاد و به شدت رنجور و بیمار شدم. در همه روم هیچ پزشکی نبود که جدّم او را برای معالجه من نیاورده باشد، ولی مداوای پزشکان و داروهای آنان در من هیچ اثری نبخشید.
هنگامی که جدّم از بهبود و شفای من ناامید شد، به من گفت:« ای نور چشمم! آیا خواسته‌ای داری تا برایت آماده سازم؟»
پاسخ گفتم:«ای پدر بزرگ مهربانم! درهای فرج و گشایش در من بسته شده است. اگر از شکنجه اسیران مسلمان صرف نظر کنی، غل و زنجیر از دست و پایشان بگشایی و آزادشان کنی، امیدوارم حضرت مسیح علیه السلام و مادرش به من سلامتی عنایت کنند.»
جدّم به درخواست من ترتیب اثر داد. من نیز اندکی تظاهر به بهبود نمودم و کمی غذا خوردم. پدر بزرگم شادمان شد و برای همین، اسیران مسلمانان را احترام کرد و از آنان دلجویی نمود. (9)

اسلام آوردن نرجس خاتون به دست فاطمه زهرا (س):
تا قیامت همه فخرم این است
من مسلمان شده زهرایم
حضرت نرجس خاتون ادامه ی داستان زندگی خود را برای بشیر بن سلیمان این گونه بازگو فرمود:« چهارده روز پس از آنکه پیامبر اسلام مرا به ازدواج امام حسن عسکری علیه السلام در آورد، بار دیگر در خواب دیدم که حضرت زهرا ، بهترین بانوی جهان، همراه حضرت مریم و هزار حوری بهشتی، به دیدار من آمدند. حضرت مریم با اشاره به حضرت فاطمه علیهاسلام به من فرمود:«این بانو سرور زنان جهان و مادر شوهر تو است.»
به دامان فاطمه چنگ زدم و گریه‌کنان، از این که امام حسن عسکری علیه السلام از دیدار و ملاقات با من خودداری می کند، گِله و شکایت کردم. حضرت فاطمه فرمود:« تا وقتی بر دین مسیحیت هستی، فرزندم حسن عسکری به دیدار تو نخواهد آمد. خواهرم، مریم، نیز از دین و مذهب تو تبری می جوید. اگر خواهان خشنودی خدا و حضرت عیسی علیه السلام هستی و شوق دیدار امام حسن عسکری علیه السلام را در دل داری، بگو: اشهد ان لا اله الا الله و ان ابی محمداً رسول الله.»
هنگامی که این شهادتین را بر زبان جاری کردم، حضرت فاطمه مرا در آغوش گرفت، به سینه چسباند، دلداری ام داد و فرمود:« اکنون منتظر دیدار فرزندم باش. من او را به سوی تو خواهم فرستاد.»
در این هنگام از خواب بیدار شدم. تمام وجودم را شوق و انتظار دیدار امام حسن عسکری علیه السلام فرا گرفته بود.(10)
عشق نابى به دل من بسپرد
عشق ناب دل من عسکرى است
گر چه آغاز مسیحى بودم
مذهب اصلى من حیدرى است

دیدار با امام حسن عسکری در رویا :
حضرت نرجس خاتون به بشیر بن سلیمان فرمود:
« یک شب پس از آن که در خواب مسلمان شدم و حضرت زهرا علیهاسلام دیدار امام حسن عسکری را به من مژده داد، در خواب امام حسن عسکری را زیارت کردم. با مشاهده او زبان به شکوه و شکایت گشودم و به او عرض کردم:«ای محبوب من! پس از آن که مرا اسیر عشق و محبت خود کردی، به من ستم روا داشتی و دیدار روی ماهت را از من دریغ کردی.»
فرمود:«دلیل دوری من از تو چیزی جز دین تو نبود. اکنون که اسلام آوردی، هر شب به دیدارت خواهم آمد، تا وقتی که خداوند متعال ما را در بیداری به یکدیگر برساند.»
از آن شب تا کنون شبی بر من نگذشته است که او در خواب به دیدار من نیاید.» (11)

چگونگی اسارت نرجس خاتون (س):
پس از آنکه نرجس خاتون، ماجرای ازدواج خود را با امام حسن عسکری علیه السلام و مسلمان شدن خود را برای بشیر بن سلیمان بازگو کرد، بشر از نرجس پرسید:« با این که تو نواده قیصر روم هستی، چگونه وارد اسیران جنگی و کنیزان شدی؟»
نرجس خاتون پاسخ داد:« یک شب امام حسن عسکری علیه السلام در خواب به من فرمود:« جدت به زودی سپاهی را روانه جنگ با مسلمانان خواهد کرد و خود نیز همراه آنان خواهد رفت. تو هم با لباس کنیزان به صورت ناشناس از فلان راه به آنان ملحق شو!»
من نیز چنان کردم، تا این که پیشقراولان سپاه اسلام به ما دست یافتند و من نیز به اسارت مسلمانان در آمدم. هنگامی که غنایم جنگ را تقسیم می کردند، مرا به پیرمردی دادند، او نام مرا پرسید؟ گفتم: من نرجس نام دارم. گفت: این نام کنیزان است؟
اکنون جز تو هیچ کس نمی داند که من دختر قیصر روم هستم، تو را نیز من خودم از این موضوع آگاه کرده‌ام.» (12)

تسلط نرجس خاتون بر زبان عربی
پس از آن که نرجس خاتون سرگذشت خود را به زبان عربی برای بشیر بن سلیمان شرح داد، بشر از این که یک زن رومی به زبان عربی مسلط بود، تعجب کرد و از او پرسید:« شگفتا که تو اهل فرنگی و به زبان عربی به خوبی سخن می گویی!»
نرجس خاتون پاسخ فرمود:« جدم به دلیل علاقه زیادش به من، می خواست آداب و رسوم ملت های دیگر را فرا گیرم و مرا بسیار به این کار تشویق می کرد. او زن مترجمی را که به هر دو زبان عربی و فرنگی مسلط بود، مامور کرده بود هر صبح و شب نزد من آید و زبان عربی را به من بیاموزد. من نیز پس از مدتی زبان عربی را به خوبی آموختم.» (13)

دیداربانوی هجرت با امام هادی (ع) :

بشر میگوید: وقتی او را به سامرا خدمت امام علی النقی (ع) بردم حضرت به او فرمودند : چگونه خداوند به تو عزت دین اسلام و شرافت محمد (ص) و اولاد او را نشان داد؟ او پاسخ داد؟ چه بگویم در مورد آنچه شما بهتر از من می دانید؟
حضرت به او فرمودند :مایل هستی ده هزار اشرفی به تو بدهم یا این که تو را به شرافت ابدی بشارت دهم. او پاسخ داد: من بزرگواری و سربلندی ابدی می خواهم.
فرمود : ابشرى بولد یملک الدنیا شرقا و غربا، و یملاء الاءرض قسطا و عدلا، کما ملئت ظلما و جورا: بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه شرق و غرب عالم خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، پس از آن که از ظلم و جور آکنده شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از کدام شوهر خواهد بود؟
حضرت هادی (ع) فرمودند از آن کسی که پیغمبر اسلام (ص) در فلان شب و در فلان ماه و در فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری فرمود.
در آن شب حضرت عیسی بن مریم و وصی او تو را برای چه کسی تزویج کردند؟
گفت: برای فرزند دلبند شما.
فرمود : او را میشناسی؟
عرض کرد :چگونه او را نمیشناسم و حال آنکه از شبی که به دست حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مسلمان شده ام شبی نیست که او به دیدن من نیاید.
امام دهم (ع)به کافور خادمش فرمود خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید.
وقتی آن بانوی محترمه آمد حضرت امام هادی (ع) فرمود این دختر همان است که گفته بودم.
حکیمه خاتون او را در بغل گرفت و از دیدارش شادمان گردید.
حضرت امام هادی (ع) به حضرت حکیمه فرمودند : خواهرم او را به خانه خود ببر و مسائل و احکام اسلام را به او تعلیم ده.
او همسر فرزندم حسن ( علیه السلام) و مادرقائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) است (14)

ازدواج نرجس خاتون (س) با امام حسن عسکری (ع):
وجود خفقان‌ و استبداد حاکم‌ وقت‌ باعث‌ شد که‌ مراسم‌ وصلت‌ امام‌ حسن‌ عسکری‌(ع‌) و نرجس‌ به‌ صورت‌ مخفیانه‌ و در خانه‌ حکیمه‌ دختر امام‌ جواد(ع‌) برگزار گردد.
حکیمه خاتون نقل میکند که من تمامی احکام را به نرجس خاتون آموزش دادم روزی برادرزاده‌ام به دیدارم آمد و به او نیک نظر کرد، بدو گفتم: ای آقای من! دوستش داری او را به نزدت بفرستم؟ فرمود: نه عمه‌جان! اما از او درشگفتم! گفتم: شگفتی شما از چیست؟ فرمود: به زودی فرزندی از وی پدید آید که نزد خدای تعالی گرامی است و خداوند به واسطه او زمین را از عدل و داد آکنده سازد، همچنان که پر از ستم و جور شده باشد. گفتم: ای آقای من! آیا او را به نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم در این باره کسب اجازه کن. گوید: جامه پوشیدم و به منزل امام هادی(ع) درآمدم. سلام کردم و نشستم و او خود آغاز سخن فرمود و گفت: ای حکیمه! نرجس را نزد فرزندم ابی‌محمد بفرست. گوید: گفتم: ای آقای من! بدین منظور خدمت شما رسیدم که در این باره کسب اجازه کنم. فرمود: ای مبارکه! خدای تعالی دوست دارد که تو را در پاداش این کارشریک کند. و بهره‌ای از خیر برای تو قرار دهد. حکیمه گوید: بی‌درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختیار ابومحمد قرار دادم و پیوند آنها را در منزل خود برقرار کردم و چند روزی نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت و او را نیز همراهش روانه کردم...»(15).
به نظر میرسد امام حسن عسکری در آن زمان 22 ساله بود ه اند
ذکر این نکته ضروری است که فضای‌ سامره‌ برای‌ امام‌ دهم‌ و نیـز امام‌ حسن‌ عسکـری‌ ـ علیهماالسلام‌ ـ چونان‌ زندانی‌ بود که‌ ابتدا و انتها نداشت‌، خانواده‌ مکـرم‌ این‌ بـزرگواران‌ همواره‌ تحت‌ نظر بوده‌ و با رفت‌ و آمد نظامیان‌ و به‌ ویـژه‌
جاسوسان‌ متوکل‌ و جانشین‌ او ـ که‌ در سال‌ ٢۴٧ به‌ تخت‌ نشست‌ ـ و همچنین‌ معتز که‌ در سال‌ ٢۵٢ زمامداری‌ مردم‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ مورد آزار و اذیت‌ قرار می‌گرفتند.
نــرجس‌، بانوی‌ شرافت‌، در چنین‌ خانه‌ای‌ زندگی‌ می‌کــرد و با عشق‌ به‌ ولایت‌ و همسر بــزرگوار خویش‌ تمامی‌ سختیها و ناامنیهای‌ موجود را تحمل‌ نموده‌ و حتی‌ لحظه‌ای‌ از آرمانها و ارزشهای‌ الهی‌ دست‌ بــرنداشت‌.

چگونگی ولادت امام مهدی (ع) :
یک سال و یک ماه پس از ازدواج امام حسن عسکری (ع) و نرجس خاتون امام زمان به دنیا می آیند حضرت ولی عصر (ع) روز نیمه شعبان 255 هجری قمری متولد شد
شب این میلاد خجسته را «شب برات» ‌و «شب مبارک» و «شب رحمت» خوانند گفته میشود که قبل از ولادت نرجس خاتون روزی مشاهده میکند که نوری وارد بدن اومیشود وبه امام حسن عسکری موضوع راگزارش میکند وامام اورا نوید به بارداری امام زمان میدهد
باید دانست که روایات و احادیثى که دلالت بر ولادت و وجود حضرت ولى عصر علیه السلام دارد بسیار است و ما در باب اوّل از فصل سوّم منتخب الاثر بیش از دویست روایت را در این موضوع نقل کرده ایم و سید علامه میر محمد صادق خاتون آبادى در کتاب اربعین مى فرماید: در کتب معتبر شیعه بیش از هزار حدیث روایت شده در ولادت حضرت مهدى علیه السلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکرى علیه السلام است و اکثر آن احادیث مقرون به اعجاز است.
گزارش و تفصیلات ولادت سراسر برکت امام، در کتب معتبر و اخبار، مشروحاً بیان شده است; از جمله این اخبار روایتى است که در ینابیع الموده، ص449 و 451 فاضل قندوزى که از علماى اهل سنّت است و شیخ طوسى در کتاب غیبت و شیوخ دیگر روایت کرده اند و صدوق در کتاب کمال الدین به سند صحیح و معتبر از جناب موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر علیهما السلام از حضرت حکیمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقى علیه السلام که از بانوان با عظمت و شخصیّت و فضیلت خاندان رسالت است، حدیث کرده است.
حکیمه فرمود: امام حسن عسکرى علیه السلام خادم خود را نزد من فرستاد که شب را نزد ایشان افطار کنم هنگامی که من ایشان را دیدم فرمودند عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نیمه شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظاهر فرماید و او حجت خدا در زمین است.
من عرض کردم: مادرش کیست؟
فرمود: نرجس.
گفتم: فدایت شوم، به خدا سوگند در او اثرى از بارداری نیست.
امام لبخندى زدند و فرمودند: همین است که براى تو مى گویم عمه جان هنگام سپیده دمِ صبح اثر باردارى او ظاهر مى شود، زیرا نرجس مانند مادر موسى است که نشانى از فرزند داشتن در او دیده نمى شد و تا هنگام تولد موسى هیچ کسى از ولادتش خبر نداشت.( فرعون ستمگرکه مى دانست اگر حضرت موسى متولد شود، با او مبارزه مى کند و تخت و تاجش را نابود مى سازد، با تمام نیرو مى کوشید تا از ولادت موسى (ع)جلوگیرى کند، لذا دستور داد تا زنان را از مردان جدا کنند اما وقتى خدا بخواهد موسى به دنیا بیاید، تلاش صدها فرعون هم بى نتیجه خواهد بود. قبل از تولد حضرت موسى (ع)کسى باور نمى کردکه مادرش باردار است، نرجس نیز همچون مادر موسى تا آخرین لحظات ولادت امام زمان (ع)نشانى از باردارى در خود نداشت، زیرا آینده نرجس بسیار حساس و پر اهمیت بود. جاسوس ها همه جا راکنترل مى کردند وکار آگاهان حکومت هر حرکت مشکوکى را زیر نظر داشته و به شدت مراقب بودندکه اگر فرزندى از امام یازدهم متولد شود، نا بود مى کنند.)
در روایتی دیگر از حکیمه خاتون امام حسن عسکری به ایشان فرموده اند :«ما اوصیاء از شکمها برداشته نمی شویم و مادرانمان، ما را در پهلوهای خود حمل می کنند، و ما از ارحام بیرون نمی آییم بلکه از طرف راست مادران خود بیرون می آییم زیرا ما نورهای خداوند هستیم که کثیفی به ما نمی رسد.»
حکیمه گفت: وارد اتاق شدم چون سلام کردم و نشستم نرجس خواست پاى افزارم را بیرون آورد، گفت: اى سیده من و سیده خاندان من، چگونه شب کردى؟
گفتم: بلکه تو سیده من و سیده خاندان منى.
گفت: اى عمه این چه سخن است؟!
گفتم: اى دخترم، خدا امشب به تو پسرى کرامت فرماید که در دنیا و آخرت آقا است; پس او خجالت کشید و حیا کرد، و رفت گوشه ای از اطاق نشست امام حسن عسکری ع سخنان ما را شنید و فرمود: «ای عمه! خداوند ترا جزای خیر بدهد.»
وقتى از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و در بستر خوابیدم چون نیمه شب رسید برخاستم
من زودتر از شب هاى قبل به نماز شب مشغول شدم. نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود، من نشستم براى تعقیب نرجس خاتون نیز از خواب بیدارو از اطاق بیرون رفت، وضوگرفت و مشغول نماز شب شد. نمازش را خواند وخوابید من از اطاق بیرون رفتم و به آسمان نگاه کردم، دیدم که طلوع فجر است، اما هنوز اثرى از فرزند نیست.
هنوز نرجس در خواب بود، در شک افتادم، امام فریاد زد، عمه شتاب مکن که مطلب نزدیک گردیده.
در حالى که من از این تردید شرمنده بودم به طرف اطاق برگشتم
نشستم و سوره الم سجده و یس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بیدار شد، من به بالینش شتافتم و گفتم:
«بسم الله علیک» آیا چیزى احساس مى کنى؟
گفت: بله، اى عمه.
گفتم: آسوده خاطر باش همان است که به تو گفتم.
در این حال، دیدم نرجس خاتون، اضطراب دارد، پس او را در بغل گرفتم و نام الهی را بر او خواندم. امام حسن عسکری (ع )صدا زد که: «سوره قدر را بر او بخوان»
از او پرسیدم: «چه حالی داری؟»
نرجس خاتون گفت: ظاهر شد اثر آنچه مولایم فرمود.
پس مشغول خواندن سوره قدر شدم چنانچه امام حسن عسکری ع امر فرموده بود. پس آن طفل در شکم نرجس خاتون نیز با من همراهی می کرد و آنچه که من می خواندم را می خواند و بر من سلام کرد و من ترسیدم. امام حسن عسکری ع صدا زد و فرمود: که: « ای عمه از امر خدا تعجب مکن که خداوند زبان ما را درکودکى به حکمت بازکرده و در بزرگى حجت خود در زمین قرار مى دهد .(16)
سخن حضرت تمام نشده بود که ناگهان حضرت نرجس (س) از نظرم ناپدید شد و او را ندیدم. گویا پرده ای میان من و او زده شده بود. پس فریاد کنان بسوی حضرت امام حسن عسکری ع دویدم. آن حضرت فرمود: «برگرد ای عمه! که او را در جای خود خواهی یافت.»
پس من مراجعت نمودم و بعد از زمان کمی، پرده برداشته شد و نرجس خاتون را دیدم که بر وی نوری است که چشمم را خیره نمود و حضرت صاحب الامر (ع )را مشاهده کردم که به سجده افتاده و انگشتان سبابه خود را به طرف آسمان بلند کرده بود و مشغول ذکر خدا بود. هنگامى که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است. در حالى که در بازوى راستش نوشته است: جاءَ الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
در روایت دیگرى آمده است: چون حضرت مهدى (علیه السلام) متولّد شد، نورى از او ساطع گردید که به آفاق آسمان پهن شد، و مرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر مى آمدند و بال هاى خود را بر سر و روى و بدن آن حضرت مى مالیدند و پرواز مى کردند.(17)
در این موقع حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بیاور. وقتى نوزاد را نزد حضرت بردم، وى را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو!گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان جدی محمد رسول الله و ان ابی امیرالمومنین» (یعنی: شهادت می دهم که نیست معبودی جز خداوند و بدرستی جد من محمد، فرستاده خداوند، و پدرم امیرالمومنین است.)
آنگاه یک یک امامان را شمرد تا اینکه به خود رسید، پس فرمود: « اللهم انجزلی ما وعدتنی و اتمم لی امری و ثبت وطاتی و املاء بی الارض قسطا وعدلا.» (یعنی: خدایا وفا کن به آنچه که به من وعده داده ای و امرم را تمام کن و قدمهایم را محکم گردان و بوسیله من زمین را پر از عدل و داد کن.)
در بعضی روایات گفته شده که ولی عصر این سخنان را در همان لحظه تولد که سجده کرده بود بیان کرده وحکیمه خاتون شنیده
در روایت دیگری آمده است که: چون حضرت مهدی (ع)، متولد شد به زانو در آمده و دو سبابه خود را بلند نمود. آنگاه عطسه کرد و فرمود: «الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله عبدا ذکر الله غیر مستنکف و لا مستکبر» (یعنی: سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است و درود خدا بر محمد و آل او باد، بنده ای که بدون هیچ ننگ و استکباری خدا را یاد کرد.)
آنگاه فرمود: «ظالمان گمان کردند که حجت خداوند باطل خواهد شد، اگر در سخن گفتن به من اجازه می دادند هر آینه شک زایل می شد.»(18)
بعدامام به من فرمود: این کودک را بگیر و به مادرش بسپار تا او را شیر دهد. وقتى نرجس به او شیر داد، بار دیگر فرزندم را نزد من بیاور. من نوزاد را به مادرش برگرداندم و پس از نوشیدن شیر دو مرتبه نزد حضرت آوردم.
در روایتی دیگر آمده که وقتی حضرت زبان به کام فرزندش فرو برد، سپس فرمود: اى فرزند بخوان طفل شروع به خواندن کرد، از صحف آدم و زبور داود تا تورات و انجیل را به زبان عبرانى و سریانىِ خواند، سپس این آیه را تلاوت کرد: ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین ونمکن لهم فی الارض و نری فرعون
آنگاه بر پیامبر اکرم (ص)وامیرالمؤمنین (ع) و همه ائمه تا پدرش درود فرستاد. (19).
حـکـیـمه خاتون گوید: امام حسن عسکرى پس از ولادت امام زمان (عج) آن بزرگوار را به (روح القدس) سپرد وخطاب به او که با ملایکه به صورت پرندگانى ظاهر شده بودند فرمود:
(ایـن فـرزنـد را بـبـر و حـفـظ کـن و هـر چـهـل روز یـک بار او را پیش ما بیاور. سپس خطاب به فـرزنـد خـود فرمود: تو را به آن کسى که مادر موسى ، فرزندش را به او سپرد مى سپارم . نـرجـس خـاتـون از فـراق فرزند گریان شد. امام فرمود: آرام باش و بدان که شیر خوردن از غیر پستان تو بر او حرام است و به تو باز مى گردد؛ همچنان که موسى به مادرش بازگشت . حکیمه خاتون سؤ ال کرد که این پرنده چه بود؟ فرمود: روح القدس بود.
نخستین کسى که امام زمان را شست رضوان خازن بهشت بود که با جمعى از ملائکه مقربین او را به آب کوثر و سلسبیل غسل دادند(20)
و در احادیث دیگر روایت است که وقتى امام عصر متولد شد، حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام دستور فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بین فقراى بنى هاشم تقسیم کنند و سیصد گوسفند عقیقه نمایند(21)

خزان زندگی نرجس خاتون (ع) :
تاریخ دقیق وفات ایشان همانند سال تولدشان نامشخص است وروایات متفاوتی در مورد آن وجود دارد
1- روایتی وفات این بانوى با سعادت رادر سال 261 هجرى میداند مانند ذبیح‌الله محلاتی‌نویسنده ریاحین الشریعه
نویسنده‌ کتاب‌ ریاحین‌الشریعه‌ سال‌ وفات‌ بانوی‌ سامرا را ٢۶١ ه$.ق‌ ذکر نمود، و می‌نویسد:
((در سنه‌ ٢۶١ در سر من‌ رای‌ (سامرا) به‌ جوار حق‌ شتافت‌ زیرا معتقدند نرجس خاتون زمان شهادت امام حسن عسکری در کنار ایشان حضور داشته است (22) که البته این مورد مشکوک است زیرا تاریخ نویسان اکثرا گفته اند کنیزی به نالم صقیل در کنار امام بوده وعنوان نکرده اند وی همسر امام (ع) است همانند علامه مجلسی درقسمتی از بحارالانوار اینگونه مطرح میکند که هنگام شهادت امام به غیر از عقید خادم امام وصاحب الامر وکنیزی به نام صقیل ویکی از یاران امام کسی در آنجا حضور نداشته ولی عنوان نمی کند که صقیل والده امام زمان است ویا درهمین کتاب ماجرااز زبان عقید بیان میشودوعنوان میکند به غیر ازمن وکنیزی صقیل نام وصاحب الزمان درکنار امام کسی نبود باز هم عنوان نمیشود که کنیز مربوطه نرجس خاتون است شیخ طوسی هم درقسمتی از کتابش الغیبه ماجرا رااینگونه مینویسد به غیراز علی نوبختی وامام زمان وعقیدویک کنیز کس دیگری کنار امام نبوده . پس ممکن است نرجس خاتون نباشد (23)مراجعه شود به شهادت امام حسن عسکری (ع)
2- به روایتى دیگر ایشان قبل از شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام از دنیا رفته اند زیرا هنگامی که امام از وقایع بعد از شهادت خود نسبت به فرزند و عیالش خبر داد حضرت نرجس خاتون از آن حضرت خواستند که دعا بفرمایند قبل از ایشان از دنیا بروندچون تحمل دیدن این امور راندارند .وامام (ع) اینچنین کردند (24)
3-روایتی دیگر وفات ایشان راچند سال بعد ازشهادت امام حسن عسکری میداند (25)زیرااگربا توجه به حضورایشان زمان شهادت امام حسن عسکری (ع) وهمچنین روایتی‌ که‌ در مورد ایثار کنیزی‌ به‌ نام‌ صقیل‌ ذکر شده‌ است‌ در باره‌ نرجس‌، مادر انتظار، باشد ، سال‌ وفات‌ این‌ بانو از ٢۶٢ به‌ بعد خواهد بود زیرا زمان‌ ذکـر شده‌ در روایت‌ دو
سال‌ است‌ و امام‌ عسکری‌(ع‌) نیز در سال‌ ٢۶٠ به‌ شهادت‌ رسیدند.واین روایت این است
پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری (ع)جعفرکذاب که اوضاع رابروفق مرادش ندید به نزد معتمد خلیفه رفت وچگونگی اوضاع راشرح داده واز وجود امام زمان (ع) به اوخبر داد معتمد که درپی چنین روزی بود سربازان رابه خانه ایشان فرستاد آنهابه خانه امام(ع) هجوم آوردند و منزل را بازرسی و سپس مهرو موم کردند. امام زمان (ع) از غفلت آنان استفاده کرد و از منزل خارج شد. آنان کنیزی صقیل نام رادستگیر کردند و برای بازجویی نزد مأموران بردند تا دربارة کودک از او سؤال کنند، کنیز برای حفظ جان امام زمان(ع) ادعای بارداری کردتا بتواند موضوع امام رامخفی کند و بازداشت شد. البته بنا بر برخی گزارش‌ها، طراح اصلی این حرکت حدیث بود و کنیز با صلاح‌دید وی آن را اجرا نمود. پس از دستگیری مدت دو سال تحت نظر قرار گرفت. در این دوران که تحت مراقبت عباسیان و در خانة معتمد خلیفه عباسی بود(به گفته ای در نزد ابن ابی الشوارب قاضی زندانی بود )، به یقین مشکلات زیادی برای او به وجود آمد و این محدودیت‌ها برای برایش ناراحت‌کننده بود. پس از انقضای این مدت به علت درگیری‌ها و آشوب‌هایی که در نقاط مختلف خلافت عباسی روی داد (مانند قیام صالح‌ الزنج دربصره و حملة یعقوب بن لیث و مرگ ناگهانی عبیدالله بن یحیی بن خاقان) حکومت عباسی تمام نیروی خود را برای رویارویی با این حرکت‌ها بسیج کرد و دیگر مجال سخت‌گیری در مورد خاندان امام(ع) باقی نماند. از این‌رو، از ایشان رفع توقیف به عمل آمد.وایشان آزادشده اگراوواقعا نرجس خاتون باشد پس از رهایی
مدتی در خانه حسن بن جعفر کاتب نوبختی به سر برد و مورد توجه شیعیان قرار گرفت و آوازه صلاح، تقوا و مستجاب‌ الدعوه بودن او در میان شیعیان پیچید. با توجه به کمال عظمت و فضیلت و پاکی وی، خیل عظیم مشتاقان اهل بیت(ع) برای استجابت دعا و رفع گرفتاری و مشکلات خویش به او رجوع می‌کردند و این موجب سوء ظن عباسیان گردید. از این‌رو، وی را از دسترس جامعه شیعه دور نمودند. این جریان مصادف با دوران معتمد عباسی بود. وی نیز مانند متوکل مخالف جدی شیعیان بود. از این‌رو نرجس‌خاتون را از خانه حسن بن جعفر نوبختی بیرون کشید و در قصر خود محبوس نمود تا اینکه در دوران معتمد عباسی، این بانوی گرامی و بافضیلت وفات یافت و در کنار مرقد پاک امام حسن عسکری(ع) و امام هادی(ع) در سامرا به خاک سپرده شد. (26)
البته این از دیدگاه من مورد شک وتردید واقع است چرا که ممکن است صقیل نام کنیزی باشد که در خانه امام زندگی میکرده واین اشتباه از لحاظ شباهت نامها باشد زیرا به احتمال زیاد امام کنیزان بسیاری داشتند تا کسی نفهمد همسر واقعی امام کدام است از طرفی یاران وکنیزان یک امام به دلیل همراهی یک امام میتوانند ایمان قوی داشته باشند واز طرفی بعید نیست که یک کنیز بخواهد درقبال مهربانی های مولایش بخواهد فداکاری کند وفرزند او راکه میداند مصلح جهان است نجات دهد (الله اعلم) 

پی نوشتها ومنابع :
1- پژوهشی‌ درباره‌ زندگانی‌ حضرت‌ نرگس‌ ، مادر امام‌ مهدی‌ عج‌ 2،پدیدآورنده: طیبی‌، ناهید ،نشریه: پیام زن،شماره نشریه: 105
2- تنقیح المقال، ج1، ص173
3- الغیبة شیخ طوسی، ص208؛ کمال‌الدین صدوق، ج2، ص417.
4- مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص472؛ اثبات الهداة، ج3 ص363؛ بحارالانوار، ج51 ص6.
5- برگرفته از کتاب: مهدی‌پور، علی‌اکبر، گزارش لحظه به لحظه از میلاد نور.
6- مراجعه شود به بحارالانوار، ج 51، ص 7، حدیث 12و غیبه الشیخ شیخ طوسی
7- بحارالانوار، ج 51، ص 7، حدیث 12 *کمال الدین شیخ صدوق، 1363، ج7، ص 417* طبری، 1407ق، ص 263* غیبة الشیخ طوسی، 1412 ق، ص 124
8- کمال الدین صدوق، 1363، ج2، ص 417* بحارالانوار، ج 51، ص 8، حدیث 12 *غیبه الشیخ طوسی 1412 ق، ص 124*. پیشواى دوازدهم هیأت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص 26* مهدى موعود، ص 88 *ا بحار الانوارج 1 ص 6 * نجم الثاقب ص12 .
9- بحارالانوار، ج 51، ص 8، حدیث 12*غیبه الشیخ طوسی* پیشواى دوازدهم هیأت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص 26* مهدى موعود، ص 88 * کمال الدین صدوق، 1363، ج2، ص 418 *نجم الثاقب ص12 10- بحارالانوار، ج 51، ص 9 - 8 ، حدیث 12 *همان
11- بحارالانوار، ج 51، ص 9 ، حدیث 12 * غیبه الشیخ طوسی
12- همان
13- همان
14- بحارالانوار، ج 51، ص 6-10، ح 12، با تلخیص و تصرف در عبارات؛* برای اطلاع بیشتر، رک: مهدی موعود، ص 8-14* حدیقه الشیعه ، ص 709- 706* نجم الثاقب، ص 17-23* منتهی الامال ، ج 2، ص 281-284*www2.irib.ir
15- غیبة طوسی، ص 244، ح210* شیخ صدوق(ره)، کمال‌الدین و تمام النعمة، ج2، باب42، ح 2 *بحارالانوار (مهدی‌ موعود)، ج‌١٣، ص‌٢٠٣ و ٢٠۴.
16- بحارالانوار ج 51، ص 13
17- بحارالانوار، ج 51، ص 19*منتهى الامال، ج 2، ص 285* غیبت شیخ طوسى ص 141.
18- گردآوری پایگاه اینترنتی پرشین وی
19- بحارالانوار ج 51 ص 12* کمال الدین دو جلدى، ص 424.
20- منتخب الاثر، ص320* اثبات الهداة، ج7، ص139، ح683* اربعین خاتون آبادى، ص24، و کتابهاى دیگر.
21- منتخب الاثر، ص341 و 343* .کمال الدین ج 2ص 483.
22- مراجعه شود به ذبیح‌الله محلاتی‌نویسنده ریاحین الشریعه
23- برگرفته از بحارالانوار علامه مجلسی ،ص 176 جلد 12*الغیبه شیخ طوسی *زندگانی عسکریین ابوالقاسم سحاب ص 112 *
24- زندگانی عسکریین ابوالقاسم سحاب ص152 ج2 *ودیگر کتابها
25- اقتباس از بحار، ج 5، ص 6 تا 10* ریاحین الشریعه ج 3، ص24 تا 32.
26- ماهنامه موعود شماره 97 ،پروین‌دخت اوحدی حائری*برگرفته اززندگانی عسکریین ابوالقاسم سحاب ص 105 و104


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:امام ,عسكري,نرجس,سامرا,شمعون, توسط عباسعلی

آنچه که والدین باید بدانند.

پدر و مادرها اغلب نمي دانند به چه صورت و به چه طريق ممکن در امر آموزش و يادگيري و درس به فرزندان کمک کنند. آنها شايد صدها بار اين کلمه را تکرار کرده باشند «بخوان، بخوان» و دلشان مي خواهد در اين زمينه فرزندانشان را در منزل ياري کنند ولي بنابر دلايلي، خود را درگير اين مسائل که به نظر مشکل و پيچيده است نمي کنند. اين دلايل ممکن است بي اطلاعي از موضوع درس يا برنامه آموزش آموزشگاه و نداشتن وقت و يا خواسته هاي متفاوت هريک از فرزندان باشد و ليکن فرزند شما در زندگي تحصيلي خود نيز به شما وابسته است و در صورتي که بتوانيد در تحصيل او نقش فعال تري داشته باشيد، يادگيري براي او دلپذيرتر مي شود و اعتمادبه نفس بيشتري پيدا مي کند تا اين که در برابر او بي تفاوت باشيد. شايد به خاطر حضور شما، نسبت به درس خواندن دلگرم شود و آينده درخشان تري داشته باشد. برخي والدين شرکت در زندگي تحصيلي فرزند خود را مشکل مي دانند و حال و حوصله اين کار را ندارند و اصلا خود را درگير اين مسائل نمي کنند. در مطلب زير که بر گرفته از سايت بنياد انديشه اسلامي است برخي از دلايل اين سهل انگاري و بي تفاوتي ذکر شده است که خواندنش به والدين توصيه مي شود.
1 -نداشتن وقت، انرژي و برنامه ويژه رسيدگي به فرزندان: بايد بدانيد اگر چه شرکت در تحصيل و کمک به فرزندتان کمي از وقت و انرژي شما را مي گيرد; اما در مقابل، زندگي خانوادگي شما پربارتر مي شود.
2 -تعليم و تربيت منحصرا کار متخصصان است: واقعيت اين است که شما فرزند خود را بهتر از هرکس ديگري مي شناسيد و تجربه، خود يک نوع تخصص است و سهيم کردن معلمان و مشاوران در اين شناسايي، موجب بهره رساني آنان مي شود. پس سعي کنيد اگر در تربيت فرزند خود با مشکلي مواجه مي شويد با يک مشاور متخصص ارتباط داشته باشيد و سعي کنيد هميشه قبل از وقوع مشکل با مشاور تماس داشته باشيد.
3- هرچه قسمت باشد همان مي شود: نمي توان با تقدير و سرنوشت به مبارزه پرداخت و هر چه قسمت باشد همان مي شود. اين نوع قضاوت و برداشت، عذر و بهانه اي بيش نيست. کساني که اين نظر را دارند مي خواهند به اين وسيله با ساده انديشي تمام تقصيرها را بر گردن تقدير و سرنوشت بيندازند در صورتي که اين گونه نيست، هرکس اراده کند و تصميم بگيرد مي تواند موفق شود. اين گونه نظريات ترمز موتور ذهن است.
4- فرزند من به کمک من نيازي ندارد و من نمي توانم کاري برايش انجام دهم: شما بيشترين تاثير را بر فرزند خود داريد; از اين رو فرزند شما از حمايت و راهنمايي شما در خانه و مدرسه بي نياز نيست و همواره بايد کمک کننده، همراه و تشويق کننده او باشيد.
5- فرزند من استعداد کافي ندارد يا کم هوش است: اين بزرگترين ضربه به فرزندتان است. يادتان باشد هر دانش آموزي که خود را تا مرحله دبيرستان رساند ديگر کم هوش و کم استعداد نيست. اما بايد دانست هرکس براي کاري خاص مهارت و استعداد دارد و چون مدرسه داراي چارچوب و نظرات خاص و انعطاف ناپذير است و نمي تواند براي هر دانش آموز روش خاصي ارائه کند، ممکن است خيلي از استعدادها شکوفا نشود; بنابراين، نقش والدين بسيار تعيين کننده است.
6- نمي خواهم براي آموزگار ايجاد مزاحمت کنم: بايد بدانيم نه تنها مزاحم آموزگار نيستيد، بلکه اطلاعات شما به او کمک مي کند; زيرا داشتن اطلاع کامل از يک فرد به نوع برخورد با او کمک مي کند. آموزگار مي تواند با داشتن اطلاعات لازم، بيشتر به موفقيت فرزند شما کمک کند. اين موضوع نشان دهنده اين است که شما براي معلم و فرزند خود ارزش قائل شده ايد.
7- در هنگام ملاقات با آموزگار و مدير مدرسه  خجالت مي کشم: نظر و عقيده شما براي مديران و آموزگاران محترم است. در صورتي که مسائل مورد نظر خود را فهرست وار يادداشت کنيد به راحتي مي توانيد درباره آن صحبت کنيد; زيرا آنها در واقع دلسوز فرزندان شما هستند و حضور و ارتباط شما بسيار مفيد و ارزشمند است و روابط شما قابل ستايش خواهد بود و نشان دهنده حسن دقت شماست و بدانيد هيچ معلمي از حضور و وقت اوليا گله مند نيست بلکه از بي دقتي و عدم حضور گله مند است. به هر حال بايد دانست موفقيت تحصيلي دانش آموزان، بستگي به اصول و عملکرد «ذهني و دروني» آنها دارد و والدين بيشتر از هر شاخص ديگري امکانات پرورش و شکوفايي او را در اختيار دارند و مي توانند با نوع تربيت صحيح و درخور شان آنها موجب هرگونه پيشرفتي براي آنان شوند.
چه بايد کرد؟
- با فرزندانتان مکالمه و گفتگوي آموزشي- تربيتي واقعي برقرار کنيد: قبل از اين که پدر و مادر باشيد، يک دوست صميمي باشيد تا از رازهاي فرزندانتان باخبر شويد. در حقيقت با آنها روراست باشيد و نگوييد: «حياي فرزند و پدر و مادري از بين مي رود» اين شعار قديمي شده است. اگر فرزندانتان با شما نتوانند حرف بزنند، حتما مشکلش را به ديگران خواهد گفت و وقتي او از مدرسه برمي گردد و يا شب وقتي همه دور هم جمع هستيد، از او بخواهيد برنامه روزانه مدرسه اش را با تمام جزئيات برايتان تعريف کند.
- ارتباط با مسوولان مدرسه: با معلمان، مشاوران، مسوولان و ساير کارکنان مدرسه به وسيله شرکت در مراسم افتتاح مدرسه و ساير مراسم ارتباط برقرار کنيد و اين ارتباط و تماس را در تمام طول سال حفظ کنيد.
- با فرزندتان راجع به نقش تمرکز در مطالعه صحبت کنيد: راجع به «هدف»، «برنامه»، «نقش توجه و تمرکز در مطالعه» و «چگونگي ضبط و نگهداري اطلاعات در مغز» به فرزندتان توضيحاتي بدهيد و به او بفهمانيد علت اين که مثلا مبحث جغرافي را خوب فهميده اين بوده که توجه و تمرکز لازم را داشته است، ليکن کلمات انگليسي که برروي تخته نوشته شده، چون براي او هيچ «هدف» و مقصودي را زنده نمي کرد تا بدين وسيله انگيزه براي ضبط و نگهداري در مغز برايش به وجود آورد، خوب نفهميده است و هرگز از کلمه کم هوش بودن، کم استعداد بودن، کم شانس بودن و... استفاده نکنيد زيرا داروي بسيار مخربي براي آنهاست.
- آنها را مورد تشويق قرار دهيد: هميشه سعي کنيد حتي کوچکترين پيشرفت آنها را مورد تشويق و تحسين قرار دهيد.
- خانه را براي يادگيري آماده کنيد: محيط خانه را براي يادگيري، مناسب کنيد، زمان مناسبي براي مطالعه در نظر بگيريد. در آن مدت، استفاده از تمام عوامل مزاحم از قبيل راديو، تلويزيون و ... را براي تمام افراد خانواده ممنوع کنيد، به خصوص در هفته امتحانات از ميهماني ها، عروسي و هر عواملي که ممکن است براي حضور در جلسه امتحان ضرر داشته باشد پرهيز کنيد. مبادا خودتان بيننده فيلم باشيد و به آنها نصيحت کنيد که فيلم را نبينند، شما در اين مدت، به مطالعه، نوشتن نامه و... بپردازيد و حداقل مزاحم آنها نشويد.
- تکاليفشان را يکبار مرور کنيد: اگر مي توانيد، تمرين ها و تکاليفي را که انجام داده است يکبار مرور کنيد. به او کمک کنيد تا روز بعد با آمادگي کامل به مدرسه برود. به او ياد بدهيد تکاليف سنگين را به بخش هاي کوچکتري تقسيم کند و آنها را يکي يکي انجام دهد و از انجام دادن تکاليف او جدا خودداري کنيد; زيرا عصايي براي او خواهيد شد که هميشه بايد اين عصا زير دست او باشد و ترک آن يعني شکست او.
- صبور و انعطاف پذير باشيد: در برخورد با فرزندان، صبور و انعطاف پذير باشيد. اين کار سبب مي شود که در او، عادت ها و نگرش هاي تازه اي براي همزيستي، ايجاد شود.
- راهنماي فرزند خود باشيد: فرزند خود رادر همه مراحل راهنمايي کنيد. در خصوص شيوه هاي گوناگون مطالعه و يادگيري و تقويت حافظه مطالبي بياموزيد. براي کمک به فرزند خود، از معلمان نيز راهنمايي بخواهيد مثلا اگر شما بدانيد سه پايه طلايي حافظه چيست مي توانيد در اين مورد فرزندانتان را راهنمايي کنيد.
- بخشي از وقتتان را به او اختصاص دهيد: بخشي از وقت خود را به فرزندانتان اختصاص دهيد و با او همراه باشيد. پياده روي، گردش، بازديد از موزه و... همراه با شما براي او لذت بخش است.
- نخواهيد فرزندتان به طور فشرده درس بخواند: با درنظر گرفتن اين نکته که يادگيري با فاصله کافي بهتر از يادگيري فشرده است، تلاش کنيم فرزندمان را مجبور نکنيم ساعت ها بنشيند و مطالعه کند. انجام تکاليف درسي و مطالعه، يک کار فکري است و احتياج به استراحت دارد. اين استراحت مي تواند به طريق برخاستن و قدم زدن، خواندن قطعات ادبي، ورزش کردن و... باشد.
- از طرح نکات متفرقه جدا خودداري کنيد: در فصل امتحانات و موقع کنکور، افراد خانواده از طرح نکات متفرقه مورد علاقه دانش آموز جدا خودداري کنند. مثلا چند شب قبل از امتحان يا کنکور از ديدن فيلم سينمايي چشم پوشي کنيد، تا او بتواند مطالب درسي را مطالعه کند. اين برخورد حس همکاري را در او تقويت خواهد کرد. البته اگر استفاده از تلويزيون در اتاق هاي ديگر امکانپذير باشد و مزاحمتي براي دانش آموز ايجاد نکند، مانعي ندارد.
- مشوق فرزندتان باشيد: اطرافيان در شب امتحان و چند روز مانده به امتحان بايد مشوق او باشند و از مايوس کردن او خودداري کنند و همچنين با تکرار حساس بودن موضوع، موجب اضطراب زياد او نشوند و از مشاجرات خانوادگي دوري کنند.
- شب امتحان، زمان آموزش صحيح امتحان نيست: واقعا فکر مي کنيد شب امتحان، زمان آموزش صحيح امتحان است، اصلا اين طور نيست. پس والدين عزيز اجازه بدهيد فرزندتان اگر مي خواهد با قدم زدن مطالعه کند، يا با صداي بلند بخواند، آزاد باشد.
- در شب امتحان پند و نهيب به فرزند شما کمک نمي کند: والدين محترم، هرگز تيرهاي زهرآگين «درس بخوان!»، «چرا درس نمي خواني؟»، «به فکر امتحان فردا نيستي!»، «فردا تجديد مي شوي»! و «مگر فردا امتحان نداري؟» را به مغز دانش آموز شليک نکنيد که در شب امتحان اصلا چنين پند و نهيب هايي سازنده نيست.
- تشويق عامل مهم يادگيري است: بدون ترديد تشويق از مهمترين عوامل موثر در يادگيري به شمار مي آيد. تشويق و تنبيه دو اهرم بسيار مهم براي کنترل، تعديل و تقويت رفتار انسان است; اما آنچه مهم است، بهره گيري از نقش موثر تشويق و تنبيه در فرآيند يادگيري و کنترل رفتار از پيش طراحي شده با برنامه است. استفاده نادرست و نابجا از تشويق و تنبيه نه تنها نمي تواند در درازمدت موثر واقع شود، بلکه ممکن است اثرات نامطلوب و سوئي را به همراه داشته باشد.

+ تاريخ جمعه دوم اسفند 1387ساعت 14:52 نويسنده علی مصطفی زاده | آرشیو نظرات


1-    داشتن نظارت نامعقول:

 امروزه خیلی از والدین اطلاعات کافی دربارة تکامل طبیعی کودک ندارند و به دنبال آن هم نیستند که مثلاً بدانند که یک کودک دو ساله چگونه باید باشد و چه کاری انجام دهد. زمانی که آن ها صاحب فرزند می شوند رفتار طبیعی کودک برایشان مشکل است و به همین جهت ممکن است علی رغم این که فرزندشان کارهایی را که کاملاً متناسب با سنش است و طبیعی قلمداد می شود انجام می دهد بسیار عصبی یا نگران شوند. این عدم آگاهی هم چنین باعث می شود که والدین به علّت انتظارات خلاف واقعی که دارند در فرزندشان ایجاد استرس نمایند.

 راه حل:

 شما می توانید با استفاده از کتب و مقالات مطالب زیادی در مورد تکامل کودک بیاموزید و مهم تر این که با کودکان بیشتری سر و کلّه بزنید. مثلاً در گروه های بازی یا رفت و آمد با سایر خانواده ها.  

 2-   فراموش نکردن این نکته که شما و فرزندتان دوفرد متفاوت هستید:

 گاهی والدین آن قدر دقیق با فرزندانشان همانند سازی می کنند که احساسات کودک نیز درست مانند احساسات آن ها می شود.البته خوب است که والدین و فرزندان با هم مشابهت داشته باشند امّا زیاده روی در این موضوع این خطر را دارد که ما حدود طبیعی را فراموش کنیم به گونه ای که شکست فرزندمان، شکست ما باشد و موفّقیتش بیش از آن که برای خودش مهم باشد برای ما اهمّیّت پیدا کند. اگر ما این گونه باشیم به تدریج  نیازهای واقعی کودک را فراموش خواهیم کرد.

 راه حل:

 سعی کنید فرزندانتان را مانند افراد غریبه ببینید این صحیح است که آن ها فرزند شما هستند امّا نقاط قوّت و ضعف لزوماً ارتباطی به پدر و مادر ندارد.

3-    این عقیده که شیوة صحیح تربیت فرزند به گونه ای است که کودک را همواره راضی نگه داریم:

 بسیاری از والدین نمی خواهند روش های تنبیهی خشن والدین خود را تکرار کنند. این شیوه که همواره با فرزندان خوش رفتاری کنیم، منجر به گیج شدن فرزندان می شود و آن ها سر ناسازگاری می گذارند پس حتماً جایی مرتکب اشتباه شده ایم. گاه برای آن که دوستان خوبی برای فرزندانمان باشیم به آن ها بیش از حد، بها می دهیم امّا کودکان نیاز به محدودیت هایی در حدّ مناسب دارند اگر چه که این باعث ناراحتی آنان می شود و لذّات آنی آنان را با مانع مواجه می کند.

 راه حل:

 بپذیرید که گاهی اوقات باید با بچّه ها بحث کرد و این بحث آن ها را آشفته خواهد کرد این برای آن ها خوب است.

4-   کنترل بیش از حد:

اگر قرار باشد ما مدام زندگی فرزندانمان را کنترل کنیم، کار بسیار مشکل خواهد بود. چون ما نمی توانیم این کار را بکنیم سعی می کنیم از طرق دیگری وارد عمل شویم مثلاً بیش از حد مراقب آن ها باشیم. برای اوقات فراغت آنان خارج از حد برنامه ریزی کنیم، زیاد با آن ها بحث کنیم و یا سخت گیری بیش از اندازه داشته باشیم که این ها با توانایی کودکان در یادگیری و تلاش  در جهت کنترل رفتارها و بحث هایشان و قبول مسئولیت زندگیشان منافات دارد.

 راه حل:

 باید سعی کنیم شرایط را کنترل کنیم، نه کودک را و زمانی که بچّه ها سعی در انجام کاری خارج از حدّ توان خود دارند ازآن ها  حمایت کنیم.

5-    یکسان نبودن رفتارها:

 درصد خاصی از تغییرات در رفتارها غیر قابل اجتناب است. امّا تغییرات مکرّر در نحوة رفتار با کودک باعث می شود که کودک نفهمد ما چه انتظاری از او داریم. مثلاً این که ساعات غذا خوردن و خوابیدن نظم خاصّی نداشته باشد کودک احساس به هم ریختگی داشته و استرس بیشتری پیدا خواهد کرد

راه حل:

 وقتی می خواهید برنامه تنظیم کنید، طوری برنامه ریزی کنید که به نفع همه باشد. از خود بپرسید این برنامه چه طور می تواند هم برای فرزندم مفید باشد و هم برای خودم. اگر در کوتاه مدّت نتیجه ای نگرفتید فکر نکنید که برنامة شما کارایی ندارد. بعضی اوقات مقاومت کردن مفید واقع می شود.

6-   سعی در اعمال نفوذ در زمانی که کودک توجّهی به  ما ندارد:

 گاهی اتّفاق می افتد که توضیحات کاملی دربارة کارهای خود و علّت امر ونهی مان به کودک می دهیم و بعد می فهمیم که او یا اصلاً به صحبت های ما گوش نکرده و یا از آن ها برداشت اشتباهی داشته است. اگر بچّه ها به حرف ما گوش نکنند پیام ما به راحتی در آن ها نفوذ نکرده و ما از تکرار آن حرف و عدم دستیابی به هدف خود آشفته تر می شویم.

 راه حل:

 سعی نکنید زمانی که بچّه ها عصبانی و یا بیش از حد خسته اند یا وقتی توجّه شان به چیز دیگری مانند تلویزیون معطوف شده برایشان دلیل و برهان بیاورید. باید اوقات مناسبی را برای این کار در نظر بگیرید، در مورد کودکان دبستانی برقراری جلسات خانوادگی می تواند وسیلة ارتباطی خوبی باشد.

7-    نشان دادن عکس العمل بی موقع قبل از

 تفکر دربارة آن:

 گاهی اوقات در اوج عصبانیت هستیم و نمی توانیم درست فکر کنیم، آن ها را تنبیه کرده و  وقتی غائله ختم می شود متوجّه می شویم خود اشتباه کرده و این ممکن است تبعاتی در پی داشته باشد.

 راه حل:

 در شرایطی که شما خسته اید یا کنترل خود را از دست داده اید بهتر است که پاسخ خود را به تأخیر بیندازید نه این که بگوئید من شدیداً عصبانی هستم.

8-   دخالت بیش از حد در جزئیات زندگی کودکان:

 بعضی از مسائلی که ما با آن روبرو هستیم واقعاً بزرگ و جدّی است امّا معلوم نیست که چرا گاهی اوقات ما آن قدر حسّاس می شویم که مسائل فوق العادّه جزئی را به جای واقعیّت های بزرگتر در نظر می گیریم. ما واقعاً نمی توانیم به تمام مشکلات کوچک ناشی از بچّه داری بی توجّه باشیم امّا نباید مسائل را آن قدر بزرگ کنیم که جلو دیدن نکات مثبت فرزندانمان را هم بگیرد.

 راه حل:

 خوب فکر کنید بدانید که تربیت فرزندان پلّکانی است و با پشت سر گذاشتن هر مرحله مشکلات آن به خودی خود فراموش خواهد شد. این که فرزندان شما امروزدروغی به شما می گویند به این معنا نیست که او برای همیشه یک دروغ گو باقی خواهد ماند و شما نباید حتماً همین امروز این مشکل را حل کنید. دو ماه بعد شما اصلاً  به یاد نخواهید آورد که چنین مشکلی داشته اید.

9-  عیب جویی از خود:

 والدین بسیاری را می بینیم که خیلی نسبت به خودشان سخت گیری می کنند و تصوّر می کنند اگر کودک خود را محدود کنند یا سرش فریاد بزنند والدین خوبی نیستند. اگر شما از خود ناراضی باشید یا از نظر روحی خسته باشید نمی توانید انرژی لازم را برای بچّه داری داشته باشید.

 راه حل:

 شما انسان هستید و انسان جائزالخطاست. نگران این نباشید که مردم دربارة نحوة تربیت فرزند شما چگونه فکر می کنند. آن ها فقط ظاهر قضیه را می بینند. اگر احساس می کنید نیاز به کمک دارید می توانید از جلسات مشاوره و دوره های آموزشی تربیت کودکان استفاده کنید. تا هم مشکلاتتان را حل کنید و هم روش های جدیدی را یاد بگیرید.

10-لذّت نبردن از زندگی:

 وقتی بچّه داری سخت باشد لذّتی از آن حاصل نمی شود و وقتی لذّتی نباشد ما نمی توانیم وظیفة پدر و مادری را به نحو احسن اجرا کنیم.

 راه حل:

 سرحال باشید. بزرگ کردن فرزندان مشکلاتی دارد امّا همیشه سرسخت نباشید. با بچّه ها بازی کنید بگذارید آن ها شما را در حالی ببینند که قهقهه می زنید یا روی زمین پشتک می زنید. اگر در بازی بجّه ها شریک شوید بچّه ها خوشحال خواهند شد و رفتارهای جالبی از خودشان نشان خواهند داد. این کار باعث لذّت بردن هر دوی شما خواهد شد.

بر گرفته : از سايت آموزش خانواده

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:پدر,مادر,كودكان,تحصيل,تعليم و تربيت, توسط عباسعلی

عشق و جوانی

احـسـاسـهاى محبت آمیزى که در دوران جوانى رخ مى دهد و تحت عنوان عشق خوانده مى شود, ممکن است مورد سؤ استفاده قرار گرفته و جوان رااز جاده مستقیم کمال , منحرف سازد.

عشق , نوعى کشش و جاذبه اى نیرومند است که بین انسان و یک موجود خارجى , براى رسیدن به یک هدف , ایجاد مى گردد.

اگـر مـنـشـا آگـاهـانـه و مـبـدئى الهى داشته باشد, یکى از عالیترین تجلیات روحى انسان و از پرشکوه ترین جلوه هاى آفرینش به شمار مى رود.اما اگر همین جاذبه عشق تنها ریشه اى غریزى و شهوانى داشته باشد و منشا شیطانى پیدا کند, از مظاهر نفس اماره بوده و در این حالت , عقل و ایمان را در وجود آدمى تضعیف مى کند, بطورى که فـرد عـاشق , دیوانه وار براى رسیدن به معشوق خود, به هر کار نامشروعى دست مى زند تا به کام خودبرسد, حتى اگر در نظر مردم هم رسواییهایى به بار آورد ((64)).

ادامه در ادامه مطلب مطالعه شود

*توجه:سرفصل های مهم و خواندنی موجود در ادامه مطلب:(حتما مطالعه شود)*

علل پیدایش انحراف جنسی

احکام انحراف جنسی از نظر اسلام

مراقبتهاى لازم دختران جوان

چند حکم فقهى

توبه جوان

دختران جوان باید مراقب این دامهاى خطرناک و گوناگون باشند که با نام دروغین عشق پاک بر سر راه آنان قرار مى گیرد.دامـهـایـى که پس از افتادن در آن , غالبا رهایى از آن بسیار دشوار است و کفاره لحظه اى غفلت و خـوش بـیـنى بیجا و تسلیم شدن در برابر الفاظ ریاکارانه و توخالى را گاهى در یک عمر نمى توان پرداخت .

دخترانى که از نظر محبت کمبودهایى داشته و در محرومیت به سر برده باشند, خیلى زود تسلیم این اظهار عشقها و محبتهاى ظاهرى و دروغین شده و به دام افراد منحرف و حرفه اى مى افتند.

اگر پسر و دختر جوان , در ابتداى بلوغ , بناى مهم و مقدس ازدواج خود را با انحراف جنسى آلوده نکنند و با حفظ احساسات پاک تا زمان مناسب ,صبر کنند و بطور منطقى و آگاهانه , اساس ازدواج را بـر مـعـیارهاى ارزشمند و والا قرار دهند, سعادت زندگى آنان تضمین خواهد شد, زیرا علاقه وعشق آنها به یکدیگر مبنایى الهى و معنوى داشته و چنین بنایى بسیار محکم و استوار خواهد بود و پس از تشکیل خانواده از هم نخواهد پاشید.

اقدام شتاب زده در این باره در ابتداى جوانى , موجبات سرگردانى و رسوایى و بدعاقبتى را براى آنان به بار خواهد آورد, بنابر این محبت و عشقى مطلوب است که در سایه ایمان به خدا و با در نظر گرفتن شرایط مناسب و آمادگى روحى , اقتصادى , شغلى حاصل شود.چـنـیـن انـتـخـابـى براى جوان , قابل اطمینان بوده و مى تواند مقدمه یک زندگى آرامبخش و سعادتمندانه باشد.

در غیر این صورت , دوستیها و دلبستگیهاى غیر عاقلانه , که تفکرى منطقى به دنبال آن نباشد, با کـمـال تـاسـف موجب ارتباطهاى نامشروع کبه صورت نامه , تلفن و ملاقات در کوچه و خیابان ک مـى شـود کـه عـشـقـهـاى دروغـیـن و هوسهاى زودگذرى بیش نخواهد بود و نقطه پایانى آن ارضـاى کـامـجـویـیـهاى گناه آلود و بى قید و شرط است و پس از آن با فرونشستن آتش هوس و شـهـوت از یـکدیگر جدا شده و بعد از اندکى همه چیز فراموش مى گردد و عشق سوزان مبدل به حـالـت پـشـیمانى و غم و اندوه و بى آبرویى و سردرگمى , در آغاز زندگى خواهد شد و این خود اختلالها وناسازگاریهاى مراحل بعدى زندگى را به دنبال خواهد داشت .

مـیـدان نـدادن بـه عقل و بازگذاردن عرصه شهوت , چشم و گوش انسان را کور و کر مى کند, بـطـورى کـه عـواقب وخیم و خطرناک آن را تنها پس ازارتکاب عمل مى فهمد, زیرا قبل از عمل , رسوایى کار ناپیدا و پوشیده است ((65)).

 

علل پیدایش انحراف جنسى

 معمولا پیدایش روابط نامشروع و انحراف جنسى در جوان در اثر علتهاى زیر به وجود مى آید:.

1 ـ مساعد نبودن شرایط خانوادگى و محیط زندگى .

2 ـ رعایت نکردن حریم بین زن و مرد.

3 ـ عدم توجه والدین به احکام دینى زناشویى درباره یکدیگر.

4 ـ بى توجهى در مجالستها و همنشینى با افراد بى بندوبار و لاابالى و خانواده هاى منحرف فامیل .

5 ـ برنامه نداشتن در اوقات فراغت و بیکار بودن .

6 ـ رفت و آمد در محیطهاى آلوده و چشم چرانى .

7 ـ گـوش دادن بـه گـفـتـگـوهـاى افراد منحرف و آلوده درباره مسائل جنسى و کسب اطلاع نادرست و نامناسب و نداشتن آگاهى صحیح به مسائل بلوغ .

8 ـ نارساییهاى ذهنى و عدم کسب موفقیتهاى تحصیلى و درسى .

9 ـ خیال پردازیهاى انحراف آمیز در هنگام تنهایى و خلوت گزینى .

10 ـ تحریکهاى جنسى از طریق عکسها و تصویرها.

11 ـ ضعف ایمان و نداشتن تربیت صحیح دینى .

12 ـ همنشینى با دوست و رفیق منحرف .

همه اینها مى تواند زمینه هاى بروز انحرافات جنسى در نوجوان را فراهم سازد.

اگـر بـخـواهیم همه این عوامل را در یک کلام , خلاصه کنیم , باید بگوییم که رعایت نکردن راه و روش زنـدگـى و سـنـتـهـاى اسلامى در محیط خانوادگى و اجتماعى , چه در زمان کار و یا در ایـام فـراغـت , مـوجـبـات پـدید آمدن این انحرافات را فراهم خواهدساخت و همین طور اگر در ریشه هاى پیدایش انحرافات جنسى ک از قبیل روابط نامشروع بین دختر و پسر, همجنس گرایى ک تحقیق نماییم , مى بینیم که هر خانواده اى که دستورهاى اسلامى ,بخصوص حریم بین زن و مرد و دختر و پسر, را رعایت نکرده باشد, به نوعى از انواع انحراف جنسى مبتلا گردیده است ((66)).

هشدار.

اگر جوان در هنگام پیدایش حالت انحراف جنسى و روابط نامشروع به انحرافى بودن و خطرناک بودن عمل خود توجه نکند و آن را ترک ننماید,به زودى این رفتار, شکل عادت به خود مى گیرد, عـادتـى ریـشـه دار و کـشـنـده کـه جوان پاک را آلوده ساخته و نیروى شاداب جوانى و خلاقیت واسـتـعـدادهـاى او را بـه نابودى مى کشاند, بطورى که ادامه آن , موجب عواقب شوم و ناگوارى خواهد شد.

بـایـد دانـسـت کـه خـطرناکتر از این براى جوان کپس از آگاهى به پى آمدهاى شوم آن ک یاس و نـاامـیدى است که در راه مبارزه با این عادت به خود راه مى دهد, زیرا نومیدى بزرگترین سد راه نجات مبتلایان به این بیمارى خواهد بود.

پـس جوان به محض آگاهى به زیانها و خطرات این کار, بجاى هرگونه سستى و یاس و اضطراب بـى فایده , باید با اعتماد کامل به نصرت الهى , اقدام به ترک آن کند و بداند که اگر واقعا قصد ترک آن را داشته باشد, قطعا موفق خواهد شد ((67)).

بازگشت .

جـوان مـبتلا به انحراف جنسى و روابط نامشروع باید بداند که او قادر خواهد بود و مى تواند از این عـمـل زشـت دست بردارد و تصمیم جدى وحقیقى به توبه بگیرد, بخصوص که سن چندانى از او نمى گذرد و این کار, هنوز به صورت عادت در عمق وجودش رخنه نکرده است .

بـا قـدرى هـمـت و یـارى خـواستن از خدا, به زودى مى تواند از این رفتار نابهنجار ککه ویرانگر سـلامتى و سرمایه جوانى اوست ک دست بردارد وخود را از چنگال این عادت شوم نجات دهد و به زنـدگـى عـادى و پاک خویش باز گردد, در هر حال باید بداند که اگر اسلام این اعمال را نهى کرده است حکمتى جز مصلحت فرد و جامعه را منظور نداشته است .

 

احکام انحراف جنسى از نظر اسلام

 1 ـ خودآرایى و خودنمایى براى نامحرمان , از گناهان کبیره بوده و موجب کیفر است .

2 ـ همجنس گرایى دو زن را سحق مى نامند و کیفر آن دو, صد ضربه تازیانه است .در صورتى که تکرار شود و حد بر آنان جارى شود, در مرتبه چهارم اعدام مى شوند.

3 ـ حد شرعى و کیفر زنا در مورد زن و مرد مجرد صدضربه تازیانه است .چنانچه سه بار حد بر هر کدام جارى شود در مرتبه چهارم , اعدام مى شوند.

4 ـ حد و کیفر زنا در مورد زن و مرد همسردار اعدام و سنگسار است .ایـن کـیفرهاى سخت در مورد انحرافها و مفاسد جنسى نشانگر اهمیتى است که اسلام براى پاک بودن جامعه از این مفاسد قائل است .

 

مراقبتهاى لازم دختران جوان

 1 ـ دختر جوان باید خود را از محیطها و موقعیتهاى تحریک آمیز دور نگه دارد و از گوش دادن به موزیکهاى محرک و دیدن فیلمهاى فاسد اجتناب ورزد.

2 ـاز پوشیدن لباسهاى تنگ و چسبنده , حتى در مقابل برادر و خویشان محرم خود هم , خوددارى کند.

3 ـ خود را از محیطى که مورد نگاه نامحرم است , دور نگاه دارد.لذا حضرت زهراى یکى از ویژگیهاى زن پارسا را این مى داند که او مردها را نبیند و خود نیز مورد دید مردها قرار نگیرد.

4 ـ تـخـیـلات و تـفکرهاى خود را کنترل کند و بداند هر چه که به ذهن و اندیشه اش مى گذرد, خـداونـد بـر آن آگـاه است و او در این زمینه مسوولیت دارد و باید تنها به آنچه که عقل و قوانین شرعى تایید مى کنند و مجاز مى دانند, بیندیشد تا رستگار شود.تـخـیـل و تصور درباره مسائل جنسى و شهوت انگیز منجر به تحریکهاى مداوم گردیده و نیروى حیات را از بین برده و انسان را از مسائل حقیقى وواقعى زندگى باز مى دارد.((68))

5 ـ بیکارى منشا تمام انحرافها و فسادهاست , دختر جوان باید با یاد گرفتن آشپزى , زمینه موفقیت آینده خود را فراهم سازد.

6 ـ در جـلـسه هاى فرهنگى و مذهبى شرکت نماید و سوالات و پرسشهایى که برایش پیش مى آید مطرح کرده و پاسخ آنها را بیابد.

 7 ـ تـوجـه داشـتـه بـاشـد که در ایام عادت ماهانه از ورزشهاى سخت و سنگین و کارهاى دشوار خوددارى نماید و از آب سرد و شنا در آن بپرهیزد.همچنین از عدم تعادل و بى قواره شدن بدن ناراحت نباشد, زیرا که پس از دوران بلوغ وضعش به تدریج عادى و متناسب خواهد شد.

8 ـ بـا دوستان مومن و خوب رفت و آمد و مجالست داشته باشد,حتى المقدور سعى کند نمازها را در اول وقت به جا آورد.اگر دوستدار سعادت آینده خود است باید مطلقا از همنشینى و رفت و آمد با دوستان بى بندوبار و منحرف (ولو از نزدیکان و خویشاوندان ) دورى گزیند.

9 ـ قـبـل از خـوابیدن حتما وضو بگیرد و در هنگامى که به بستر مى رود سوره هاى قل اعوذ برب الـفـلـق و قل اعوذ برب الناس (معوذتین ) وآیه الکرسى ((69))را با توجه و حضور قلب بخواند و با ذکرخدا به خواب برود.

10 ـ حتى المقدور هفته اى یک بار روزه بگیرد.ایـن عمل در تقرب او به خدا و افزایش ایمان , بسیار مفید بوده و در تقویت اراده اش نقش بسزایى دارد ((70)).

11 ـ پـرخورى و تغذیه مداوم از مواد مقوى و گرم و محرک , علاوه بر اختلالهاى جسمى , همیشه مـقـدارى انـرژى و نـیـروى مازاد بر احتیاج , تولیدخواهد کرد که این نیروى اضافى , محرک میل جنسى است .

افراط در پرخورى موجب حماقت و بروز خوى حیوانى در انسان است , لذا در تعالیم اسلامى توصیه شـده اسـت کـه مـسـتحب است سیرنشده ازسر سفره بر خیزیم و از پرخورى که مکروه بوده و از طرفى حرص و طمع به غذا که مذموم شمرده شده دورى جوییم .رعایت اعتدال در غذا نیز لازم است , همچنین در هنگام عادت ماهانه از غذاهایى که اصطلاحا سرد است , باید خوددارى شود.

12 ـ دختر جوان باید حریم محرم و نامحرم را حفظ بنماید و از توقف در محل خلوت با فرد نامحرم جـدا دورى گـزیـنـد, زیرا شیطان ونفس اماره قوى است , اگر شخص ثالثى نباشد, وسوسه هاى شیطانى بر عقل انسان , غلبه کرده و زمینه انحراف و گناه براى هردوطرف , فراهم خواهد شد.

13 ـ از شوخى و خنده با نامحرمان خوددارى کرده و در صحبت کردن با آنان مراعات جدى بودن کـلام را بـنماید و حالت و صدا را طورى نازک وظریف نکند که موجب انحراف پسران جوان شود, چـنـانـکـه در قـرآن کـریـم مـى فـرماید: در گفتارتان نرمى نشان ندهید تا دلهاى بیمار بر شما طمع نورزند و سخن را درست ادا کنید ((71)).

14 ـ جـوان بـاید تمایلات و افکار خود را از توجه به روابط نامشروع به روابط صحیح و مشروع و به سوى ازدواج و زندگى آینده معطوف سازد وبداند که دیر یا زود این ایام سپرى خواهد شدو او در آیـنـده اى نـه چـنـدان دور بـایـد بـه انـتـخـاب هـمـسـرى پاک بپردازد و در خود, آمادگیها و شایستگیهاى لازم را براى چنین زندگى سعادتمندانه که بیش از هر چیز, نیاز به سلامتى جسمى و روانى دارد, فراهم سازد.

همواره و در هر حال با ذکر و یاد خدا انس و الفت داشته باشد, زیرا در قرآن آمده است : آگاه باشید که تنها با یاد خدا قلبها آرامش مى یابد, ((72))همچنین هرکس از یاد خدا فاصله گیرد, زندگانى بر او سخت و دشوار خواهد گشت ((73)).دخـتـران جـوان بـاید قدر جوانى و پاکى خود را بدانند, در حفظ ونگهدارى آن , نهایت مراقبت را بنمایند و از معرض هرگونه تحریکها و وسوسه هاى شهوانى خود را دور کنند و به هیچ وجه حاضر نشوند در محیطهاى آلوده و با افراد منحرف و بى بندوبار مجالست و ارتباط داشته باشند.

البته در این راه گاهى ممکن است خللى در تصمیم آنان پدید آید, ولى باید استقامت و پشتکار را از دست ندهند و با ایمانى کامل به یارى خدا امیدداشته باشند تا در حفظ این پاکى موفق بمانند و عفت و نجابت خود را حفظ کنند.

 

چند حکم فقهى

 ـ نگاه کردن زن به بدن نامحرم , حرام است .

ـ دختر باید بدن و موى خود را از پسر و مرد نامحرم بپوشاند, بلکه احتیاط واجب آن است که بدن و موى خود را از پسرى هم که بالغ نشده , ولى خوب و بد را مى فهمد بپوشاند.

ـ نـگاه کردن به شرمگاه دیگرى حرام است و احتیاط واجب آن است که به شرمگاه بچه کوچک که خوب و بد را مى فهمد, نگاه نکند.

دستوراتى که اسلام آورده براى پاک و سالم ماندن انسان و جامعه است .خـالقى که آفریننده بشر است برنامه سعادت و هدایت او را ارائه نموده است که به مصلحت فرد و جامعه است و اجتماعى که آن را رعایت کند,هرگز دچار مفسده اى نخواهد شد.

از طرفى براى یک دختر جوان و با ایمان اگرچه ممکن است لحظه اى میل جنسى به شدت برسد و مـوقـتـا افـکـار او را تـحت تاثیر قراردهد, اما بااتکاى به خدا و صبر و استقامت و تحمل همراه با عـصـمـت و تـقـوا در برابر فشار و محرومیتها و ناگواریها سبب گشایش باطنى و نورانیت قلبى خواهدشد ((74)).

دختر با ایمان باید بداند این دوران , هنگام شکوفایى روحى وقلبى خواهد بود و او تازه در این مسیر پرتلاطم , قدم گذارده و در آینده ممکن است بامشکلاتى بیشتر روبه رو شود, ولى در اثر مقاومت و تقوا و تزکیه نفس , صاحب روحى لطیف و متعالى گردیده و به درجه اى ارتقا خواهد یافت که این قبیل مسائل براى او در سطحى بسیار پایین قرار مى گیرد, بطورى که لذات معنوى پاکى و عفاف را در قلبش که مصفا به صفاى ایمان گردیده حس خواهد کرد.

وقایع و حوادث خوبى برایش اتفاق خواهد افتاد, خوابهاى خوب و شیرینى از اولیا و ائمه معصومین , بـه او نوید خواهد داد و با علم ملکوت , ارتباطبرقرار خواهد نمود و به حالات عرفانى خواهد رسید کـه لـحـظـه اى از آن را, کـسـانـى کـه غـرق در شهوت و پول پرستى و مال دوستى و زرق و برق وزیورپرستى هستند, درک نخواهند کرد.

امـا بـاید این جوانان پاک و تزکیه یافته , توجه داشته باشند که نباید زمانى به خود مغرور شده و از تـوفیقاتى که خداوند نصیبشان کرده , غافل شوند, چراکه با یک لحظه غفلت همه آنچه را که بر اثر تـقوا به دست آورده اند از دست خواهند داد و در سراشیبى سقوط قرار خواهند گرفت , زیرا نفس چـون اژدهـایـى مى ماند که در نهانگاه روح انسان بیدار است و با کوچکترین غفلت , بر عقل , غلبه یافته و همه پاکى و عفت انسان را نابود مى سازد, مولوى مى گوید:.

نفس اژدرهاست او کى مرده است ککککک از غم بى آلتى افسرده است .سـخنانى چند از پیامبر(ص ) وائمه معصومین (ص ) درباره جوانى د قال رسول اللّه (ص ): اوصیکم بـالشبان خیرا فانهم ارق افئده ان اللّه بعثنى بشیراونذیرا فحالفنى الشبان و خالفنى الشیوخ ثم قرا فـطـال عـلـیـهـم الامد فقست قلوبهم , رسول اکرم (ص ) فرمود: به شماها درباره نیکى کردن به جوانان سفارش مى کنم , زیرا که آنها دلى رقیقتر و قلبى فضیلت پذیرتر دارند.

خداوند مرا به پیامبرى برانگیخت تا مردم را به رحمت الهى بشارت دهم و از عذابش بترسانم .جـوانان سخنانم را پذیرفتند و با من پیمان محبت بستند, ولى پیران از قبول دعوتم سرباز زدند و به مخالفتم برخاستند و دچار قساوت و سخت دلى شدند.د قـال عـلی (ع ): بادر شبابک قبل هرمک , وصحتک قبل سقمک , ((75))على (ع ) فرموده :دریاب جوانى ات را قبل از پیرى و سلامت خود راقبل از بیمارى .

دعن جعفربن محمد عن آبائه (ص ) فى قوله تعالى : ولا تنس نصیبک من الدنیا.قـال لا تنس صحتک وقوتک وفراغک وشبابک ونشاطک وغناک و ان تطلب به الاخره , ((76))امام صادق (ع ) از پدران خود, در تفسیر آیه ولا تنس نصیب ک من الدنیا روایت کرده است که سلامت , نیرومندى , فراغت , جوانى , نشاط و بى نیازى خود را فراموش منما, در دنیا از آنها بهره بردارى کن و متوجه باش که از آن سرمایه هاى عظیم به نفع آخرت خود استفاده نمایى .

د قـال ابـو عـبداللّه (ع ): کان فیما وعظ به لقمان ابنه یا بنى و اعلم انک ستسال غدا اذا وقفت بین یـدى اللّه عـزوجـل عـن اربـع , شبابک فیما ابلیته وعمرک فیما افنیته ومالک مما اکتسبته وفیما انفقته , ((77)).

امـام صادق (ع ) فرموده است : از مواعظ لقمان حکیم به فرزند خود این بود که فرزندم ! بدان فردا کـه در پیشگاه الهى براى حساب , حاضر مى شوى درباره چهار چیز از تو مى پرسند: جوانى ات را در چه راهى صرف کردى ؟ عمرت را در چه کارى فانى نمودى ؟ ثروتت را چگونه به دست آوردى و آن را در چه راهى مصرف کردى ؟.

د قـال رسـول اللّه (ص ): ان الـعبد لا تزول قدماه یوم القیهمه حتى یسال عن عمره فیما افنا وعن شبابه فیماابلاه , ((78)).رسول اکرم (ص ) فرموده است که : در قیامت هیچ بنده اى قدم ازقدم بر نمى دارد تا به این پرسشها پاسخ دهد: اول آن که عمرش را در چه کارى فانى نموده است

.دوم : جوانى اش را در چه راهى صرف کرده است ؟.د قال علی (ع ): شیئان لا یعرف فضلهما الا من فقد هما: الشباب والعافیه , ((79)).عـلـى (ع ) فرموده : دو چیز است که قدر و قیمتشان را نمى شناسد مگر کسى که آن دو را از دست داده باشد: یکى جوانى و دیگرى تندرستى است د.

قـال رسـول اللّه ر: یـا ابـاذر اغـتنم خمسا قبل الخمس , شبابک قبل هرمک وصحتک قبل سقمک وغناک قبل فقرک وفراغک قبل شغلک وحیهوتک قبل موتک ((80)).رسول اکرمر به ابى ذر غفارى فرمود: پنج چیز را پیش از پنج چیز, غنیمت بشمار! جوانى ات را قبل از پـیـرى ,سـلامـتـت را قبل از بیمارى , تمکنت راقبل از تهیدستى , فراغتت را قبل از گرفتارى , زندگانى ات را قبل از مرگ .

د قـال رسـول اللّه (ص ): فـلـیاخذ العبد المومن من نفسه لنفسه , ومن دنیاه لاخرته , وفى الشبیبه قبل الکبر وفى الحیهوه قبل الممات , ((81)).

رسول اکرم (ص )فرمود: بر مرد با ایمان لازم است که از نیروى خود به نفع خویشتن استفاده نماید, از دنیاى خود براى آخرت خویش , و از جوانى خود پیش از فرا رسیدن ایام پیرى , و از زندگى پیش از رسیدن مرگ .د وعنه (ص ): ان للّه ملکا ینزل فى کل لیله فینادى یا ابنا العشرین جدواواجتهدوا ((82)).و نـیـز فـرمـوده اسـت که فرشته الهى هرشب به جوانان بیست ساله ندا مى دهد: [براى سعادت و رستگارى خود] کوشش و تلاش کنید.

د عـن الـنـبـى (ص ): سـبـعـه یـظلهم اللّه فى ظله یوم لا ظل الا ظله , الامام العدل وشاب نشا فى عباده اللهب ((83)).رسـول اکرم (ص ) فرموده است : خداوند هفت گروه را در سایه رحمت خود جاى مى دهد, روزى کـه سـایـه اى جز سایه او نیست : اول زمامدار دادگرو دوم جوانى که در عبادت خداوند, پرورش یافته باشدب.

د قـال عـلـی (ع ): من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیه , ((84))على (ع ) فرموده است : کسى که نفس شرافتمند و با عزت دارد, هرگز آن را با پلیدى گناه , خوار و پست نخواهد ساخت .د قال علی (ع ): کم من شهوه ساعه اورثت حزناطویلا, ((85)).عـلـى (ع ) فـرمـوده اسـت : چه بسا لذت کوتاه و شهوت زودگذرى که غصه ها و اندوه فراوانى به دنبال دارد.

توبه جوان

دقال رسول اللّه ر: ما من شئ احب الى اللّه من شاب تائب , ((86)).پیامبر اکرمر فرموده : محبوبتر از هر چیز نزد خداوند, جوانى است که از گناه خود توبه مى کند و از پیشگاه الهى طلب آمرزش مى نماید.

منبع:سایت تبیان



نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:عشق,جواني,دختران,انحراف, توسط عباسعلی

نقش زنان در پيروزي و به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي

دوستان ! انقلاب اسلامي نويد آسماني بود كه انسانها را به بازيافت اصالت خود بشارت داده و به جسمهاي بي جانشان حياتي تازه بخشيد . تا قبل از اين انقلاب بزرگ، نگرش حاكمان در ايران به زن، نگرشي ابزارگونه براي برآوردن نيازهاي مادي بود . ابزاري كه پيشرفت آن به معناي تنوع ظاهري و همسان با مدهاي رايج و ارضاي غرايض شهواني جنس مخالف البته در لواي عناوين زيبا و آراسته همچون آزادي زنان يا زن مترقي به متن جامعه تزريق مي شد .
حضرت امام خميني ( ره ) وضعيت زنان در زمان رژيم طاغوت را به زنان جاهليت تشبيه نموده و اشاره مي كند كه در آن زمان نيز همچون عصر جاهليت، مقام معنوي زنان ناديده گرفته شده و تا حد يك كالاي مادي تنزل پيدا كرد .
در چنين فضاي تاسف باري كه سايه شوم خود را بر ملت مسلمان ايران انداخته بود خورشيد انقلاب اسلامي به رهبري خردمندانه حضرت امام خميني ( ره ) طلوع كرد و زنان و مردان مومني كه از اين وضعيت غير اسلامي كه رهاورد حكومت ظالم و خود فروخته پهلوي بود به تنگ آمده بودند با پيروي از فرامين اسلامي مقتدايشان عليه حكومت مستبد پهلوي شوريدند و انقلاب اسلامي را به ثمر رساندند .

دوستان ! بر هيچ كس پوشيده نيست كه زنان نقش بسيار مهمي در پرورش نهضت اسلامي ايفا نموده و حقيقتاً در مواردي نقش سنگين تر و موثرتري را نسبت به مردان در جريان مبارزه داشتند . اهميت بيشتر آن زماني آشكار مي شود كه به اين نكته مهم اشاره نماييم كه زنان نه تنها در برخي موارد در صحنه مبارزه حضور جدي و فعال داشته و خود در خط مقدم مبارزه حاضر مي شدند بلكه مشوق اصلي مردان و همسران خويش براي شركت در اين مبارزه به حساب مي آمدند . نقش موثر ديگر آنان تربيت فرزندان صالح براي ادامه راه و آينده نهضت اسلامي بود كه از اهميت ويژه اي برخوردار است . حضرت امام خميني ( ره ) با اشاره به اين مهم مي فرمايد: ما نهضت خودمان را مديون زنها مي دانيم ، مردها به طبع زنها در خيابانها مي ريختند ، تشويق مي كردند زنها مردان را ، خودشان در صفهاي جلو بودند ، زن همچون یک موجودي است كه مي تواند يك قدرت لايزال ، يك قدرت شيطاني را بكشد و در جاي ديگر مي فرمايند: امروز زنهاي شيردل طفل خود را به آغوش كشيده و به ميدان مسلسل و تانك دژخيمان رژيم مي روند . در كدام تاريخ چنين مردانگي و فداكاري از زنان ثبت شده است .

همراهان ! زنان مسلمان ايران با بهره گيري از تعاليم روح بخش اسلام و نشان دادن بيزاري خود از وضعيت غير اسلامي زمان محمد رضا شاه پهلوي كه در سايه حكومت منحوس و ضربه هاي سنگيني به اسلام و مسلمين وارد شد كمر همت بستند و به استقبال خطر رفتند تا اسلام عزيز حفظ گردد . رهبر حكيم و فرزانه انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي درباره نقش زنان در پيروزي انقلاب اسلامي مي فرمايند : زنان در پيروزي انقلاب اسلامي داراي دو نقش مثبت و موثر بودند ، نقش اول آنها فعاليت مثبت و مستقيم در مبارزه خود و نقش بعدي زنان كه از اهميت بيشتری برخوردار است نقش صبر ، شكيبايي ، مساعدت و تحمل مشكلات ناشي از مبارزه بود .

بسياري از زنان در انقلاب اسلامي مشوق همسران خود بودند و معمولاً در انقلاب بيشترين مشكلات متوجه همسران مبارزان بود . در دو سه سال آخر مبارزه ناگهان نقش بانوان در پيروزي انقلاب اسلامي و قيام عظيم مردم دچار برجستگي عظيمي شد و خانمها اولين راهپيمايي خطرناك را شروع كردند و در ميادين پر خطر مبارزه حضور فعال و چشم گيري داشتند . بانوان پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز جزو اولين پاسخ دهندگان به همه دعوتهاي بزرگ انقلابي هستند و تا امروز در ميدان فعاليت و مبارزه زنها به مراتب جلوتر از مردها هستند .

عزيزان ! نكته مهمي كه وجود دارد اين است كه با پيروزي انقلاب اسلامي تحول شگفتي در نحوه نگرش و جايگاه زن در جامعه اتفاق افتاد . تحولي كه بي شك در پرتو تعاليم عالي و نوراني اسلام ناب محمدي ( ص ) حاصل شد . نگرش ابزارگونه و حيواني ساخته و پرداخته غرب ، جاي خود را به نگاه معنوي و الهي به زن و در نظر گرفتن ارزشهاي والاي اين گوهر گران سنگ بخشيد . انگاره اي كه بي ترديد راه را بر استسمار مادي زن تحت لواي الفاظ فريبنده آزادي زنان به حقوق زنان مي بست و راه را براي پیشرفت و تعالی حقیقی زنان هموار می کرد .
در این تفکر زن به عنوان موجودی که همزمان می تواند سه نقش بسیار مهم همسری ، مادری و عنصر موثر اجتماعی را به اتفاق ایفا کند مورد نظر است و در سایه همین نگاه است که نهضتی همچون انقلاب اسلامی توانست بدون امکانات مادی بر رژیم قدرتمند طاغوت غلبه کند . این نکته تا آن جا مهم است که امام راحل ( ره ) زن را به مثابه یک دستگاه انسان سازی با قرآن کریم مقایسه می کند که برای ساختن ابنای بشر نازل شده است . ایشان در همین رابطه می فرمایند : در این نهضت زنان حق بیشتری از مردان دارند . زنان، مردان شجاع در دامان خود بزرگ می کنند و قرآن کریم انسان ساز است و زنان نیز انسان ساز . وظیفه زنها انسان سازی است . اگر زنهای انسان ساز از ملت گرفته شود ملتها به شکست و انحطاط مبدل خواهند شد . ممکن است یک بچه ای که شما خوب تربیت کنید یک ملت را نجات دهد و توجه داشته باشید که بچه های خوب تحویل جامعه بدهید و آموزشتان با پرورش باشد .

کارشناس - آقای عارفی :

" مساله نقش زن و حضور زن در عرصه های اجتماعی از جمله در تحولات و انقلابها همیشه در طول تاریخ بطور مستقیم یا غیر مستقیم جایگاه خاص خودش را داشته . در انقلاب ایران یکی از برجستگی های خاصی که خیلی زیاد می توان از ابعاد و جهات مختلف درباره آن گپ زد حضور زن مسلمان ، زن مسلمان ایرانی در انقلاب سال 1357 بود ، نقش فوق العاده ای زنان در انقلاب داشتند مثلاً حضور زنها و تربیت سیاسی زنها و هیجان آفرینی زنهای مسلمان در انقلاب و این که آنها چطوری مردها را حتی روحیه دادند و مردها را در عرصه انقلاب به صورت همگانی بسیج کردند. یعنی هر فردی از افراد در صحنه ها به طور چشمگیر حضور پیدا کرد ، با این که خود زنها حضور چشمگیر داشتند در حضور بخشی  از مردم و مردها نقش فوق العاده ای داشتند .
اما سوال این که زنهای مسلمان در کشورهای دیگر از جمله زنان مسلمان در افغانستان با الگو گیری از زنهای مسلمان در ایران در انقلاب چگونه می توانند از تجربیاتشان سرمشق بگیرند و از تجربیاتشان استفاده کنند ، اولاً این مساله یک مساله علمی است ، حالا ممکن است کسی بگوید چه لزومی دارد یعنی خود ما نمی توانیم بدون الگو گیری ، این مساله یک مساله تاسف آمیزی است که اگر کسی بگوید چرا ؟ به خاطر این که تحولات بشری از علمی گرفته ، از فلسفی ، از هنری و صنعتی و اقتصادی و از همه ابعاد گرفته ، ریشه در گذشته ها دارد ، آن گذشته ها هم در قلمرو ملی نیست ، یعنی تجربه ها از جمله تجربه های سیاسی مرز نمی شناسد همان طور که علم مرز نمی شناسد و همان طور که هنر مرز نمی شناسد تجربیات سیاسی هم مرز نمی شناسد به خصوص چه زیباست که این مساله ثابت شد که زنان مسلمان در ایران با استفاده از تربیت دینی و با استفاده از توصیه های دینی و مبانی دینی نقش آفرین و هیجان آفرین شدند و دشمن شکن شدند و این چه بهتر که هر جا که اسلام آن جا نقش داشته باشد و اسلام در آن جا زیربنا باشد دیگرانی که گرایش به اسلام دارند از تجربیات آنهایی که به صورت پیشگام از اسلام استفاده کردند از آنها نتیجه بگیرند .
اما این مساله را اگر خیلی ساده تر و ریزتر و کوچکتر بکنیم این که زنهای مسلمان در افغانستان باید حضور سیاسی داشته باشند ، خیلی هم نقش دارد ، اما این حضور سیاسی یکی شناخت دشمن است یعنی دشمن را باید بشناسد و یک تحول درونی و یک شناخت در خود زنها باید به وجود بیاید که اسلام آمده و گفته است که برای نابودی پستی ها و پلیدی ها و نا امنی ها فقر مبانی مختلف و اصول متعددی داریم که مردها نقش دارند در کنار مردها، زنها هم نقش دارند ، بنابراین در افغانستان اگر ما خواسته باشیم فقر اقتصادی و نا امنی سیاسی و ابتذال فرهنگی را از بین ببریم و دشمن را از قلمرو فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی و سیاسی و ملی خود دور کنیم و خودمان استقلال داشته باشیم و سرپای خود بایستیم دستور دین این است که هم زن باید حضور پیدا بکند و هم مرد . چه بهتر که مسلمانها که همه عضو یک پیکرند آنی که به صورت پیشگام زمینه برایش فراهم بوده و شرایط برایش فراهم بوده و جلوتر و پیشگام تر توانسته نقش ایفا کند که زنهای مسلمان در ایران چنین بوده خوب چه بهتر که زنهای مسلمان از جمله در افغانستان از تجربیات سیاسی زنها در ایران در تحولات دینی نقش فوق العاده ای داشته از آنها درس بگیرند و از تجربیاتشان استفاده کنند . "

دوستان ! حضرت آیت الله خامنه ای در جایی به تشریح جایگاه والای زن پرداخته و فرمودند: نقش زنان در انقلاب ثابت کرد که زن در سایه ایمان و آگاهی و به دور از فسادی که دنیای غرب برای او درست کرده است می تواند نقش اول را در تحولات تاریخی و جهانی ایفا کند ، ثابت کرد که افتخار و عظمت زن در چیزهایی که دستهای آلوده صهیونیست برای او در دنیای کنونی فراهم آورده نیست بلکه زن در سایه مهارت و عفت و احساس مسوولیت است که می تواند دوشادوش مردان و در مواردی جلوتر از آنها گام بردارد . آنچه مسلم است این است که تنها به مفاهیم والای انسانی مکتب اسلام است که پیشرفت ، تعالی و سعادت حقیقی برای زنان جامعه و به دنبال آن کل جامعه ایجاد می شود و همین نگاه بود که توانست انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی برساند و تحمل هشت سال جنگ طاقت فرسا را برای آنان سهل و آسان نماید . یعنی همان روحیه والای اسلامی که عالی ترین نمونه آن بانوی بزرگ عالم حضرت صدیقه طاهره ( س ) است ، همان که هم نقش مادری خویش را به طور کامل ایفا نمود و بهترین فرزندان تاریخ بشریت را تحویل جامعه داد و هم نقش همسری خود را در کنار حضرت علی ( ع ) در عالی ترین شکل خود به انجام رساند و هم حضور جهادی و مملو از بینش عمیق الهی خویش را در راه دفاع از ولایت نمایان ساخت

بر گرفته از : http://dari.irib.ir


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:انقلاب,پيروزي,زنان,نقش, توسط عباسعلی

يكى از مهمترين الگوهاى دين‏شناختى حضرت امام در حوزه مسايل زنان، كه در واقع یک وجه مهم و اساسى در تمايز ميان انديشه و نگاه ايشان و بسيارى از بزرگان ديگرى كه از زبان دين سخن مى‏گفتند و مى‏گويند، به شمار مى‏رود؛اصل و محور فراگير و گسترده‏اى است كه در اينجا با عنوان مسؤوليت و دخالت در سرنوشت،از آن نام مى‏بريم. آن چه در اين بخش مورد نظر است عمدتا از وجه نظر مسؤوليت عملى زن در دو حوزه فرد و جامعه است و نگاهى به بعد كلامى و مباحث انسان شناختى ندارد. ترديدى نيست كه زن نيز ، در سرنوشت‏خود دخيل است و پاسخگوى عمل خود مى‏باشد.مدار تكليف و مسؤوليت، عبارت است از اراده، اختيار و آزادى عمل از يك سوو خرد و آگاهى از سوى ديگر. شرایط هر انسانى- زن يا مرد -در گرو دستاوردها و اكتسابات خود است، چه خوب و چه بد:

كل نفس بما كسبت رهينة (1)

و:

لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (2).

.آن چه در اين مختصر از منظر دين‏شناسى امام مطرح می شود؛ زن و مرد و مسؤوليت مشترك آنان در حوزه عمل بانوان ،به ويژه در زمينه‏ حضور اجتماعى ایشان مى‏باشد.مظاهر حضور اجتماعى اعم از تلاشهاى فرهنگى، آموزشى، سياسى و هنرى، تحصيل، اشتغال، توليدات صنعتى، كشاورزى ،دامى و ديگر فعاليتهاى اجتماعى با «حفظ جهات شرعى‏»، اختصاص به قشر يا جنسى خاص ندارد و زنان نيز نه تنهاحق پرداختن به آنها را دارند بلكه در بسيارى موارد تكليف دينى و اجتماعى آنان به شمار مى‏رود و تلاش حضرت امام نيز ،طى سالهاى مبارزه و پس از آن، از جايگاه مرجعى بزرگ و رهبرى كه فقط و فقط از موضع احكام دين و تكاليف اسلامى سخن مى‏گويد، مصروف اين شد كه بانوان را به صحنه آورد و از قيد و بندها و محروميتهاى خودساخته‏اى كه بر تلاش اجتماعى و نقش‏آفرينى آنان که با توطئه دشمنان و ناآگاهى ایجاد شده بود ،رها کند و آنان را به مرحله‏اى از رشد و بالندگى برساند كه در رديف يكى از افتخارات خود و جامعه اسلامى در آغاز وصيت‏نامه سياسى الهى خويش اعلان كند:

((ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان در صحنه‏هاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان، در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند...و از محروميتهايى كه توطئه دشمنان و ناآشنايى دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بى‏اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نمودند (3))).

اصل همسانى زن و مرد در جايگاه اجتماعى و حضور سازنده و فعال در صحنه‏هاى مختلف جامعه -به عنوان يك انسان مستقل - امرى نيست كه آشنايان به اسلام بى‏آلايش و رها از داوريهاى پيش‏ساخته و تكلفهاى خودساخته، به آن اذعان نداشته باشند.مفسر عالى‏قدر، علامه طباطبايى در شرح جايگاه اجتماعى زن در بيانى كلى مى‏نويسد:

زن در برآوردن نيازهاى انسانى و اجتماعى خويش با مرد يكسان است و مى‏تواند مستقلا تصميم بگيرد و مستقلا عمل كند و مالك دستاوردهاى خود باشد.در نگاه ايشان تنها دو ويژگى در زن است كه طبعا و به مقتضاى آن دو، مسؤوليتهاى خاصى را متوجه او مى‏سازد:

«آن دو ويژگى، يكى جايگاه و مسؤوليت زن در چرخه شكل‏گيرى وجود آدمى و رشد آن است؛ كه بقاى نسل ،متكى بر اين جايگاه است و طبعا در «تشريع‏» و تنظيم مناسبات اجتماعى، به مقتضاى آن ، احكام و مسؤوليتهايى را متوجه او مى‏سازد و دوم، ساختار لطیف و ظرافتهاى ادراكى وى است كه به گونه‏اى در مسؤوليتهاى محوله به او تاثيرگذار مى‏باشد»

حضرت امام به مقتضاى شناخت همه جانبه و عميقى كه از آموزه‏هاى دينى دارند - به شرحى كه در مقدمه گذشت - رسالت‏خود و انقلاب اسلامى را دستيابى زنان، به مقام والاى انسانى مى‏دانند، به گونه‏اى كه بتواند در سرنوشت‏خود دخالت كند:

((ما مى‏خواهيم زن به مقام والاى انسانيت‏برسد.زن بايد در سرنوشت‏خودش دخالت داشته باشد)). (6)

اگر قرآن كريم، سرنوشت جوامع را به دست‏خود آنان مى‏داند و پيشرفت و تحولات نيك آن را در سايه تلاشهاى آحاد جامعه معرفى می نماید ؛انحطاط اخلاق، فرهنگ ،زوال نعمتها و شكست تمدنها را نيز ناشى از عملكرد خود مردم مى‏شمارد (8) اين «مردم» اختصاص به گروهى خاص ندارد.جلوه‏اى از اين اصل قرآنى همان است كه در سخنان امام بارها بر آن تاكيد شده است; از جمله اينكه:

((اسلام زن را مثل مرد در همه شؤون، همان طورى كه مرد در همه شؤون دخالت دارد، دخالت مى‏دهد)). (9)

حضرت امام چنان كه اشاره شد، دخالت در سرنوشت‏خود و شؤون اجتماعى را نه تنها حق بانوان ،بلكه تكليفی شرعى ،به عنوان عمل به وظيفه دينى و اجابت دعوت الهى مى‏شمارند و اين، الگويى است كه ما را در شناخت‏بيشتر دين يارى مى‏دهد و يك عامل اساسى برای برترى اسلام در تكريم شخصيت زنان و حمايت از حقوق اجتماعى و سياسى آنان و تاكيد بر مشاركت و حضور آنان در عرصه‏هاى مختلف اجتماعى در مقايسه باديگر مكاتب و نظامها است.

((اين بانوان را كى بسيج كرده كه در همه شؤون كشور دخالت مى‏كنند و دخالت‏بجايى هم مى‏كنند؟ اينها را خدا دعوت كرده است.اينها لبيك براى خدا دارند مى‏گويند)). (10)

پيامبر اكرم (ص) دعوت خويش را، از روز نخست متوجه همه اقشار اجتماعى مى‏دانست.دومين فردى كه به او ايمان آورد يك زن بود كه تا آخر نيز به پاى ايمان خويش ايستاد و آن همه فداكارى كرد و نام خويش را به عنوان يكى از چهار زن برگزيده جهان توحيد ثبت نمود.زنان در همه صحنه‏ها حضور داشتند، حضورى مسؤولانه و از سر اداى وظيفه ديني و رسالت ايمانى خود، در پاسخ به نداى پيامبر (ص).در نخستين بيعتى كه با پيامبر (ص) پيش از هجرت در عقبه، از جانب چند نفر از مردم يثرب كه هنوز نام «مدينه‏» را نيز به خود نگرفته بود، صورت گرفت، از زنى به نام هفراء دختر عبيد بن ثعلبه نام برده شده است و در اهميت‏حضور وى همان بس كه برخى علت نامگذارى آن بيعت‏به «بيعة النساء» را همين مى‏دانند.در بيعت دوم سال بعد نيز ،حداقل دو زن حضور داشتند.در بيعت عمومى مردم مكه هنگام فتح آن نيز همه شركت جستند.قرآن كريم نيز به مساله استقبال زنان از بيعت پرداخته و پيامبر (ص) را موظف به‏پذيرش آن كرده است. (11) در جريان هجرت نيز كه يك امر حياتى براى مسلمانان بود، چه در هجرت مخفيانه به حبشه كه از جمع حدود يكصد نفر  ازمهاجران، و چه در هجرت به مدينه، پيش از هجرت پيامبر (ص) و پس از آن كه مسلمانان اموال خويش را در مكه نهاده و به دنبال پيامبر (ص) روانه مدينه مى‏شدند و حدود 500 كيلومتر راه را با دشوارى بسيار طى مى‏كردند،نزديك 20 نفر زن شركت داشت.

حضرت امام در باب ضرورت مشاركت‏بانوان ،در آن چه كه به سرنوشت جامعه اسلامى مربوط مى‏شود، در حوزه‏هاى مختلف اجتماعى، بيانات بسيارى دارند كه پرداختن به همه نكات و آموزه‏هاى آن از مجال بحث‏بيرون است.آن چه در اين مختصر بازگو مى‏شود تنها اشاراتى بس كوتاه، آن هم به بخشى از محورها و عناوين است، افزون بر آنچه در ساير بخشهاى مقاله آمده است.

مشاركت‏سياسى:

يكى از محورهايى كه در حضور اجتماعى بانوان، سخت مورد تاكيد حضرت امام است، مساله مشاركت‏سياسى آنان مى‏باشد:

((زن بايد در سرنوشت‏خودش دخالت داشته باشد.زنها در جمهورى اسلام‏راى بايد بدهند.همان طورى كه مردان حق راى دارند، زنها حق راى دارند)). (12)

((همان طورى كه مردها بايد در امور سياسى دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند، زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند.زنها هم بايد در فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى همدوش مردها باشند)). (13)

آنچه در اين نوشته، به عنوان محور اصلى دنبال مى‏شود، اين نكته اساسى است كه حضرت امام اينها را از موضع دين و در جايگاه معرفى اسلام، بازگو مى‏كنندو چهره‏اى كه از دين و شريعت ترسيم مى‏كنند جز اين نيست كه بانوان دوشادوش مردان، در عرصه‏هاى مختلف اجتماعى و شؤون زندگى، حضور فعال و مسؤولانه دارند.

حضور در عرصه سازندگى:

يكى ديگر از صحنه‏هاى مشاركت فراگير، مساله سازندگى همه جانبه كشور و جامعه است كه هيچ كس نبايد و نمى‏تواند ترديد كند كه بدون حضور فعال بانوان جامعه اسلامى، بتوان در اين مهم توفيق كامل به دست آورد.در اين خصوص نيز حضرت امام، تاكيدهاى زيادى دارند:

((همه ملت ايران، چه بانوان و چه مردان بايد اين خرابه‏اى كه براى ما گذاشته‏اند، بسازند.با دست مرد تنها درست نمى‏شود، مرد و زن بايد با هم اين خرابه را بسازند)). (15)

((زنان شيردل و متعهد، همدوش مردان عزيز به ساختن ايران عزيز پرداخته چنانكه كه به ساختن خود در علم و فرهنگ پرداخته‏اند و شما شهر و روستايى را نمى‏يابيد جز آنكه در آنها جمعيتهايى فرهنگى و علمى از زنهاى متعهد و بانوان اسلامى ارجمند به وجود آمده است)). (16)

حضرت امام اساسا معناى آزادى صحيح بانوان را نيز همين مى‏شمارند كه آنان بتوانند با حفظ شؤون دينى و انسانى خود، در سازندگى كشور نقش ايفا كنند:

((امروز زنان در جمهورى اسلامى همدوش مردان در تلاش سازندگى خود و كشور هستند و اين است معناى آزادزنان و آزادمردان، نه آنچه در زمان شاه مخلوع گفته مى‏شد، كه آزادى آنان، در حبس و اختناق و آزار و شكنجه بود)). (17)

تلاش فرهنگى:

يكى از عرصه‏هاى حضور اجتماعى كه از منظر دينى، بانوان وظيفه دارند در آن مشاركت فعال داشته باشند، تلاش در عرصه فرهنگ به معناى وسيع كلمه است.و حضرت امام، بارها بر اين مهم -كه طبعا بخش عمده‏اى از حيات اجتماعى را در بر مى‏گيرد- تاكيد كرده‏اند:

((شما مى‏دانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت مظلوم بود، در اين مدت چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر سلام الله عليه تا برسد به حالا فرهنگ اسلام مظلوم بود، احكام اسلام مظلوم بودند، و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما خانمها همان طورى كه آقايان مشغول هستند، همان طورى كه مردها در جبهه علمى و فرهنگى مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد)). (18)

مشاركت در نظارت عمومى:

نظارت فعال و متعهدانه بر آن چه در جامعه اسلامى به ويژه در اجزاء نظام اسلامى مى‏گذرد و تلاش براى حسن جريان امور، وظيفه‏اى است‏شرعى و متوجه همه افراد جامعه- چه زن و چه مرد-زن نيز بايد در نظارت بر امور، خود را مسؤول بداند.نظارت مسؤولانه علاوه بر آگاهيهاى لازم، نيازمند حضور فعال و اظهار نظر در مسايل است:

((بايد همه زنها و همه مردها در مسايل اجتماعى، در مسايل سياسى وارد باشند و ناظر باشند; هم به مجلس ناظر باشند، هم به كارهاى دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند)). (19)

اين سخن امام، شعاعى از فرمان قرآن كريم است كه به صراحت پيوند مسؤولانه و ايمانى زنان و مردان مؤمن را يادآور مى‏شود و آنان را عهده‏دار مسؤوليت امر به معروف و نهى از منكر مى‏شماردو مسؤول اقامه نماز، اداى زكات و پيروى از خدا و رسول مى‏داند:

((و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله ورسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم)). (20)

آرى به گفته قرآن، اين چنين جامعه‏اى با چنان پيوندهاى ايمانى و مناسبات اجتماعى مسؤولانه و نظارت همه جانبه در كنار انجام ديگر وظايف دينى است كه مورد لطف و عنايت‏خداوند قرار مى‏گيرد.

حضور در دفاع و تدارك ميدان نبرد:<span dir="ltr" sty

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:ديدگاه,امام خميني,زن,مشاركت, توسط عباسعلی

مقام معظم‌رهبري در ديدار شرکت کنندگان اجلاس جهاني جوانان و بيداري اسلامي

نهضت بيداري اسلامي، شيعه و سني نمي‌شناسد

 

بر گزفته از سايت : دانستنيها

 

 

صدها نفر از جوانان 73 كشور جهان از جمله جوانان مصر، تونس، ليبي، لبنان، يمن، بحرين و فلسطين صبح امروز(دوشنبه) در فضايي صميمانه و لبريز احساسات اسلامي و انقلابي، با رهبر معظم انقلاب اسلامي ديدار كردند.
حضرت آيت الله خامنه‌اي در اين ديدار پس از سخنان نمايندگان جوانان چندين كشور اسلامي منطقه، قيام ملت‌هاي مسلمان بر ضد ديكتاتوري‌هاي وابسته را پديده‌اي بسيار مبارك و بسيار مهم و مقدمه قيام عليه ديكتاتوري جهاني شبكه فاسد و خبيث صهيونيستي و استكباري خواندند و تأكيد كردند: در آفاق روشن اين حركت مبارك، امت اسلامي، به حول و قوه الهي بار ديگر در اوج عزت و استقلال و اقتدار قرار خواهد گرفت.
در آغاز اين ديدار آقاي ضياءالدين مورو از جوانان انقلابي تونس با اشاره به ويژگي انقلاب مردم تونس به عنوان آغازگر انقلاب‌هاي منطقه، گفت: اين انقلاب يك انقلاب مستقل و مردمي بود كه هيچ حزب و گروه سياسي در شكل گيري آن نقش نداشتند.
وي با تأكيد بر اينكه سرنگوني حكومت بن علي، پايان كار نيست، خاطرنشان كرد: مردم تونس بر تحقق كامل اهداف انقلاب تأكيد دارند و جوانان انقلابي، موضوع فلسطين و آزادي آن را، مسئله اصلي انقلاب خود مي‌دانند.
آقاي ضياءالساوي از جوانان انقلابي مصر با اشاره به برخي فضاسازي‌ها درباره هويت انقلاب مردم مصر گفت: مردم مصر اين انقلاب را از مساجد شروع كردند و شعارهاي آنها الله اكبر و شعارهاي اسلامي و ضد صهيونيستي بود. وي افزود: هدف انقلاب مصر، فقط رسيدن به آزادي و عدالت اجتماعي نبود بلكه هدف نهايي، استقلال حقيقي مصر و رهايي از هم‌پيماني با امريكا و صهيونيزم است.
آقاي ضياءالساوي خاطرنشان كرد: سرنگوني حكومت مبارك اولين گام انقلاب مصر بود و مردم مصر مصمم به تحقق اهداف كامل اين انقلاب از جمله لغو پيمان ننگين كمپ ديويد و پاكسازي حكومت از بقاياي رژيم سابق هستند.
آقاي عبدالله عبده علاو از جوانان انقلابي يمن با اشاره به انگيزه‌هاي قوي اسلامي در انقلاب مردم يمن گفت: ما به ايران علم و فناوري، ايران نوآوري‌ها و ايران مقاومت و ايستادگي آمده‌ايم تا از تجربيات انقلاب اسلامي براي مبارزه با امريكا و ظلم و استبداد استفاده كنيم.
آقاي احمد حسن حجيري از جوانان انقلابي بحرين نيز سخنان و اشعاري در وصف احساسات پاك و انقلابي مردم بحرين و غربت جوانان و شهداي اين انقلاب بيان كرد.
آقاي محمد علي محمد عواظ از جنبش مقاومت اسلامي فلسطين(حماس) در سخناني با اشاره به محوريت موضوع فلسطين در همايش بين‌المللي جوانان و بيداري اسلامي گفت: با پيروزي انقلاب اسلامي ايران و تعيين روز جهاني قدس، خون تازه‌اي به كالبد آرمان‌هاي فلسطين دميده شد.
آقاي خالد السالم از جوانان انقلابي ليبي، انقلاب ليبي را انقلاب تكبير ناميد و گفت: اين انقلاب با تكبير آغاز شد و با تكبير هم ادامه خواهد يافت. وي ضمن تأكيد بر لزوم استفاده مردم ليبي از تجربيات انقلاب اسلامي ايران در مقابله با امريكا، خاطرنشان كرد: انقلاب مردم ليبي از لحاظ مردمي بودن بسيار شبيه انقلاب اسلامي مردم ايران است.
خانم فاطمه مغنيه فرزند شهيد عماد مغنيه از رهبران حزب الله لبنان نيز به عنوان آخرين سخنران تأكيد كرد: پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره) سرآغاز و منشأ بيداري اسلامي و انقلاب‌هاي كنوني در منطقه است.
در اين ديدار پس از سخنان نمايندگان جوانان تونس، مصر، يمن، بحرين، فلسطين، ليبي و لبنان، حضرت آيت الله خامنه‌اي در سخناني، جوانان كشورهاي اسلامي را حاملان بشارت‌هاي بزرگ براي آينده امت اسلامي خواندند و افزودند: بيداري جوانان سرتاسر جهان اسلام، اميد به بيداري عمومي ملتهاي مسلمان را افزايش داده است.
رهبر انقلاب، تاريخ بشر را بر سر يك پيچ بزرگ تاريخي و در آستانه تحولي عظيم برشمردند و تأكيد كردند: بشريت از همه مكاتب و ايدئولوژي‌هاي مادي اعم از ماركسيسم، ليبرال دمكراسي و ناسيوناليسم سكولار عبور كرده و در آغاز دوران جديدي است كه بزرگترين نشانه آن، توجه ملت‌ها به خداي متعال، استمداد آنها از قدرت لايزال الهي و اتكاي ملتها به وحي است.
ايشان با اشاره به تسلط شبكه ديكتاتوري پيچيده، خطرناك، فاسد و شيطاني صهيونيست‌ها و قدرت‌هاي استكباري بر جهان افزودند: قيام ملت‌هاي منطقه عليه ديكتاتورهاي وابسته، جزئي از مبارزه بشريت با ديكتاتوري جهاني صهيونيست‌هاست و جامعه بشري با پشت سر گذاشتن پيچ بزرگ تاريخي، از سيطره اين ديكتاتوري خطرناك رها مي‌شود و اين تحول عظيم براساس وعده صادق پروردگار، به آزادي ملت‌ها و حاكميت ارزش‌هاي معنوي و الهي منجر خواهد شد.
حضرت آيت الله خامنه‌اي با اشاره به كساني كه ممكن است پيروزي بر شبكه ديكتاتوري جهاني صهيونيست‌ها را غيرممكن بدانند خاطرنشان كردند: قبلاً نيز اگر كسي از پيروزي جوانان مؤمن حزب الله بر ارتش رژيم صهيونيستي سخن مي‌گفت و يا از ذلت طاغوت مصر و تحولات عجيب شمال افريقا حرف مي زد خيلي‌ها باور نمي‌كردند همچنانكه استقامت، پيروزي و پيشرفت جمهوري اسلامي نيز براي برخي ها قابل باور نبود اما قدرت فائقه پروردگار، خود را در اين پيروزي‌ها و تحولات شگفت نشان داد.
رهبر انقلاب اسلامي، حضور هوشيارانه و استقامت ملت‌ها در ميدان را زمينه‌ساز تحقق بدون ترديد نصرت‌هاي الهي خواندند و افزودند: در پرتو تحقق وعده‌هاي پروردگار، صهيونيست‌ها، شيطان بزرگ امريكا و قدرت‌هاي غربي امروز در مقابل بيداري اسلامي احساس ناتواني مي‌كنند و اين احساس ضعف و شكست هر روز بيشتر خواهد شد.
حضرت آيت الله خامنه‌اي، تحولات كشورهاي اسلامي را آغاز راه نجات و سعادت، برشمردند و افزودند: مهم اين است كه پيروزي‌هاي بدست آمده را پايان راه ندانيم و با ادامه مجاهدت و تكيه بر عزم و اراده ملت‌ها، و اتكا و حسن ظن به خداي قادر متعال، مبارزه با زورگويان جهاني و عوامل آنها را ادامه دهيم.
ايشان با اشاره به پيشرفت‌هاي چشمگير علمي جمهوري اسلامي در عرصه‌هاي هسته‌اي، زيست‌فناوري، پزشكي و عرصه‌هاي ديگر افزودند: جوانان مؤمن اين سرزمين، در اوج ناباوري دشمنان و به رغم همه كارشكني‌هاي آنان، به پيشرفت‌هايي دست يافته‌اند كه مي‌تواند براي جوانان همه ملت‌هاي اسلامي، درس‌آموز باشد.
حضرت آيت الله خامنه‌اي با يادآوري تلاش مستبدان جهاني براي تلقين دو باور غلط در افكار عمومي ملت‌هاي مسلمان افزودند: دشمنان امت اسلامي با تزريق احساس ناتواني در ملت‌هاي مسلمان و تلقين غيرقابل شكست بودن قدرت‌هاي جهاني، حدود 2 قرن است كه ملت‌هاي مسلمان را عقب نگه داشته‌اند اما امت اسلامي امروز بيدار شده و درك كرده است كه هر دو تصور، صددرصد غلط است و ملت‌هاي مسلمان قادرند مجد و عظمت تمدن اسلامي را بار ديگر احيا كنند.
رهبر انقلاب اسلامي، قرن حاضر را قرن اسلام و معنويت برشمردند و افزودند: اسلام، عقلانيت و معنويت و عدالت را همراه يكديگر به ملت‌ها هديه مي‌دهد و تعاليم پروردگار بر اسلامِ عقلانيت و تفكر و تدبر، اسلامِ توكل بر خدا، اسلامِ جهاد و اسلامِ كار و اقدام، تأكيد مي‌نمايد.
حضرت آيت الله خامنه‌اي با اشاره به تلاش استكبار براي جبران صدمات و ضربات ناشي از قيام ملت‌ها در مصر و تونس و ليبي و ديگر كشورهاي اسلامي افزودند: دشمن مشغول طراحي و توطئه است و ملت‌هاي اسلامي بخصوص جوانان امت اسلامي كه موتور بيداري اسلامي هستند بايد با هوشياري و مراقبت كامل و استفاده از تجربيات ديگران، اجازه ندهند شبكه استبداد جهاني، انقلاب‌ها را از آنها بربايد و راه‌هاي حال و آينده را منحرف كند.
ايشان تجربيات 32 ساله جمهوري اسلامي در مقابله با انواع توطئه‌هاي امريكا و ديگر دشمنان اسلام را يادآور شدند و افزودند: مستكبران براي شكست جمهوري اسلامي هركاري كه از دستشان برآمده انجام داده‌اند اما تاكنون در همه مراحل از ملت ايران تودهني خورده‌اند و از اين به بعد نيز جز شكست و ناكامي چيزي نصيبشان نخواهد شد.
حضرت آيت الله خامنه‌اي ايجاد اختلاف ميان امت اسلامي را از جمله مكايد دشمنان خواندند و افزودند: نهضت بيداري اسلامي، شيعه و سني نمي‌شناسد و پيروان همه مذاهب اسلامي، با وحدت و همدلي در ميدان مبارزه هستند.
رهبر انقلاب اسلامي با اشاره به اصول مشتركِ فراوان ملت‌هاي اسلامي خاطرنشان كردند: ملت‌هاي مسلمان با يكديگر تمايزاتي نيز دارند و با توجه به تفاوت‌هاي جغرافيايي، تاريخي و اجتماعي هيچ الگوي واحدي براي همه كشورهاي اسلامي وجود ندارد اما مهم اين است كه همه، با سيطره شيطاني صهيونيست‌ها و امريكايي‌ها مخالفند و وجود غده سرطاني اسرائيلي را بر نمي‌تابند.
ايشان در ترسيم يك شاخص براي قضاوت درباره رويدادها و حوادث افزودند: هر جا فعاليتي و طرحي وجود دارد كه به نفع اسرائيل و امريكاست، بايد هوشيار باشيم و آن را حركتي بيگانه و مخالف منافع ملت‌ها بدانيم و هر جا حركتي اسلامي، ضد صهيونيستي، ضد استكباري، ضد استبدادي و ضد فساد هست، همه ملت‌هاي مسلمان در تأييد و تقويت آن ، همراه و همدل خواهند بود.
رهبر انقلاب به عنوان يك نمونه به تلاش‌هاي دستگاههاي رسانه اي جهان براي منزوي كردن مردم بحرين اشاره كردند و افزودند: رسانه‌هاي غربي يا وابسته به غرب، مي خواهند با اختلاف‌افكني و خط‌كشي، مسئله بحرين را شيعه و سني كنند اما هيچ فرقي ميان حركت‌هاي بيداري اسلامي در كشورهاي مختلف وجود ندارد.
حضرت آيت الله خامنه‌اي، توكل و حسن ظن به خدا و حفظ وحدت را رمز پيروزي دانستند و با استناد به فرمان پروردگار به پيامبر درباره استقامت و پايداري افزودند: امت اسلامي در پرتو اين فرمان الهي، بدون توقف، راه خود را ادامه مي‌دهد.
ايشان آينده امت اسلامي را بسيار روشن برشمردند و با اشاره به امكانات انساني، مادي و غير مادي جهان اسلام تأكيد كردند: ملت‌هاي اسلامي با حفظ تفاوت‌ها و تمايزها در زير چتر واحد دعوت الي الله قرار دارند و جوانان امت اسلامي، به اذن الهي، روزگار مجد و عزت و اقتدار امت اسلامي را شاهد خواهند بود و اين افتخارات عظيم را به نسل‌هاي بعد منتقل خواهند كرد.
در ابتداي اين ديدار آقاي دكتر ولايتي دبيركل مجمع جهاني بيداري اسلامي با اشاره به حضور 1200 جوان انقلابي از 73 كشور جهان در همايش بين‌المللي جوانان و بيداري اسلامي گفت: شركت‌كنندگان در اين همايش در 6 كميسيون تخصصي به بررسي اين موضوعات پرداختند: "مباني نظري و فكري و عوامل پيشرفت بيداري اسلامي"، "حاكميت اسلام، الگوها، دستاوردها و جوانان"، "استكبار جهاني، آمريكا و صهيونيزم در مواجهه با موج بيداري اسلامي"، "جوانان، مقاومت فلسطين و بيداري اسلامي"، "آسيب‌شناسي فرصت‌ها و تهديدهاي پيش‌روي بيداري اسلامي" و "چشم‌انداز و افق‌هاي آينده بيداري اسلامي".
آقاي ولايتي افزود: شركت‌كنندگان در همايش جوانان و بيداري اسلامي بر ضرورت مقابله با توطئه‌هاي استكبار جهاني بويژه تبليغات دروغين رسانه‌اي استكبار در مورد اهداف حركت‌هاي اسلامي و همچنين تلاش براي گسترش گفتمان مردم‌سالاري ديني، عدالت‌طلبي و آزادي‌خواهي تأكيد كردند.


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:نهضت,بيداري,شيعه,سني,انقلاب, توسط عباسعلی

 زنان تأثيرگذار در صدر اسلام

 مقدمه

ما زنان صدر اسلام را از خلال حوادث صدر اسلام كه خود در آن قهرمان و تعيين كننده بوده اند بررسي مي كنيم.

در بستر تاريخ و از خلال حوادثي كه در تاريخ گذشته است، دست زنان را در بخش خدمات، فرهنگ، سياست، مسائل نظامي و عقيدتي نشان مي دهيم، همانگونه كه دست مردان را نشان داده اند.

ابتدا يك تقسيم بندي از عصرها و زمانهائيكه اين درس شامل آن مي شود ارائه مي دهيم.

عصرها :

1- عصر تنزيل           1- غزوات و سريه ها

                            2- جنگ هاي رده

                                                 سارقين

 2- عصر تأويل و نبردهاي امام علي (ع)              قاسطين

                                                 ناكثين

                                                 قاعدين

                            تعقيب و محاكمه زنان

 3- عصر بني اميه             موضع گيري زنان

 

شركت درقيامها (اشكال وابعاد سازنده زنان عقيدتي سياسي،نظامي، فرهنگي و خدماتي)

 وقتيكه ما سيره زنان را مطالعه و بررسي مي كنيم، طبيعي است كه دست زن را در تمام مسائل مي بينيم و هيچ گونه شكي نيست. اما مسائل خاصي است كه اگر ما آنها را بهتر مطالعه كنيم، بهتر مي توانيم نقش زن را مشخص كنيم و اهميت موضوع را دريابيم.

 الف- عصر تنزيل يا همان عصر نبوت: ما در واقع دو مسئله و دو رشته از حوادث و قضايا را در اين عصر بايد بشناسيم و مطالعه كنيم، چرا كه زنان در اين دو حادثه نقش مهمي داشته اند :

 1-  غزوات و سريه ها

 2- جنگ هاي رده (به جنگ هايي مي گويند كه بعضي ها مرتد شدند)

 در عصر تنزيل ما در بخش خدمات و در مسائل ديگر از جمله تبليغات و نظامي، زنان را مي بينيم ولي اين حضور از عصر تأويل كمتر است.

 ب: عصر تأويل كه به معناي عصر امامت است : كه از نصب امام علي و پس از پيامبر گرامي شروع مي شود و ما چگونگي سير و گذشت اين حوادث را بايد بررسي كنيم. در اين عصر نبردهائي شروع مي شود و احزاب و دسته هايي مانند قارچ از زمين سربر مي آورند. و ما با چهار حزب روبرو هستيم و طبيعي است كه دست زنان را در مبارزه با اين احزاب منحرف مي بينيم. اين چهار حزب عبارتند از : مارقين، قاسطين، ناكثين، قاعدين. در عصر تأويل زنان قهرمان و مبارز مجاهد همراه با امام علي (ع) مبارزه مي كنند و خط و رهنمود را از او مي گيرند. عصر بني اميه پس از امام علي (ع) و شهادت آن امام بزرگ شروع مي شود. حكومت بين اميه و آل ابي سفيان وارد رهبري مي شوند و ما باز حركات زنان و مبارزات آنان را مي بينيم. البته در اين زمان معاويه نيز به قلع و قمع و سركوب و تعقيب و كنترل آنان مي پردازد ولي به هرحال زنان مي ايستند و مبارزه و دفاع مي كنند و از همان خطي كه حضرت زهرا (ع) به ايشان ياد داده و امام علي رهنمود داده اند براساس خط امامت به راهشان ادامه مي دهند و به خاطر آن سخت تعقيب و محاكمه مي شوند.

 زيرا چنين زنان مبارز در صفين و جمل هم بودند و مبارزه كرده بودند. از اين دسته زنان مي توان حبي همسر كميت زيد اسدي كه با زيد بن علي همكاري مي كرد، يا عده اي از زنان مبارز و قهرمان كه مورد تعقيب بني عباس هم بودند و در زندانهاي معروف آنها بسر مي بردند كه بعداً معرفي مي كنيم. اين عصرها را بايد مطالعه كنيم و در واقع صدر اسلام شامل همين عصرها مي شود.

 عصر تنزيل : عصري است كه پيامبر بعنوان رهبر و پيشوا و مفسر و راهنماي مذهب حضور دارند و تمام مسلمين تحت لواي او و به فرمان او مبارزه مي كنند، دشمنان هم صفشان مشخص شده است. شرك، نفاق، بت پرستي و يهود همه موضعگيري مشخص دارند و تمام كسانيكه بنام اسلام مبارزه مي كنند، همه صف واحدي را تشكيل مي دهند.

 عصر تأويل : عصري است كه فتنه ها بروز كرده، تمام كساني كه مبارزه كرده اند حالا شمشيرها را شسته و غلاف كرده و سهم الارث مي خواهند و خلافت و فرمانبرداري. اينجا چه كسي مي تواند با اين احزاب و گروهها و دسته ها و هوس ها مبارزه كرده و اسلام را دوباره به خط اصيل خودش برگرداند. كسي كه اينكار را بكند قهرمان عصر تأويل است و او امام علي (ع) است.

 در اينجا چه كسي جز امام علي (ع) مي تواند مبارزه كند؟ و ديديم كسانيكه به تعداد انگشتان دست بودند، ايستادند و مبارزه كردند. در اينجا حق زنان محفوظ است. يعني مي بينيم زنان قهرمان با امام علي (ع) بودند، حركت كرده و قهرمان عصر تنزيل و تأويل هستند. سودة همداني، زرقاء ، دارميه ، فسسيبه، املاخير، عكسرشه همه اينها زنان قهرماني بودند كه در عصر تأويل مبارزه كردند و هم در عصر تنزيل.

 اگر تاريخ جاهليت و اشعار جاهليت را كه برجاي مانده مطالعه كنيم، مي بينيم كه در آنجا زن يك شخصيت مستقل ندارد . شخصيت زن در رابطه با غريزه مطرح مي شود. مثلاً در اشعار جاهليت زن بعنوان وسيله اي كه مرد را به آرزوهايش مي رساند، مطرح مي شود. يا در جايي كه دختران خود را زنده بگور مي كردند در مقابل اين كار زشت خود اني چنين مي گفتند كه وقتي زني نمي تواند از خود و قبيله اش دفاع كند و در جنگ ها اسير مي شود پس بهتر كه نباشد. اما اين اسلام بود كه به زن شخصيت داد و او را به صورت يك قهرمان مبارز تعيين كننده وارد صحنه هاي اجتماعي كرد. اينها همه از بركت اسلام بود.

 مثلاً نسيبه دختر كعب به عنوان يك عامل تعيين كننده در جنگ احد و بهترين مداع از رسول خدا (ص) و از مكتب شناخته شده. در صورتي كه زنان مشكر از جمله هند در جنگ احد بزمي تهيه كرده بودند و در حدود 20 كجاوه زن با ساز و دف جمع كرده بودند و با نوازندگي مي خواستند مردان را تشويق به جنگ كنند.

 از نسيبه مي پرسند، هند در احد چه كار مي كرد؟ گفت مقداري زيورآلات زنانه همراه خود آورده بودند و مردان را تشويق به جنگ مي كردند و اگر مردان نمي پذيرفتند از اين زيورآلات بر گردنشان مي انداختند كه شما زن شديد! آنها هم رگ غيرتشان مي جنبيد كه نكند زن بشوند، پس مي جنگيدند. در اينجا شخصيت زن به موازات شخصيت مرد حركت نمي كند، بلكه شخصيت او بايد وسيله اي باشد براي تحريك و تشويق مردان.

 اكنون به تدريج حضور زن را در صحنه اجتماعي، سياسي بررسي مي كنيم. از پيمان عقبه شروع مي كنيم. وقتي پيمان بسته شد و به تدريج هجرت آغاز شد و زنان آمدند با پيامبر (ص) پيمان بستند. از جمله آنها همين نسيبه دختر كعب بود كه با پيامبر براي دفاع از اسلام و پذيرفتن دين پيامبر و حفاظت اسلام در مدينه پيمان بستند. بعد از اين پيمانها است كه حضور زن را فعال تر در نهضت مشاهده مي كنيم و در مي يابيم كه در مسائل سياسي و فرهنگي و تبليغاتي و خدماتي و نظامي زن حضور طبيعي خود را به موازات مرد نشان مي دهد او نه عقب مانده و نه جلو رفته، بلكه حركت اسلامي خود را به نيكي انجام داده است.

 معرفي بانوان بزرگ اسلام

 1.  نسيبه بنت كعب

 فعاليت هايي كه اين بانوي قهرمان داشته و در غزواتي كه شركت نموده است.

 1-   غزوه احد شركت كرده و 13 زخم برداشت .

 2-   در حديبيه شركت كرد.

 3-   در خيبر شركت كرد.

 4-   در عمره القضاء شركت كرد (سالي قرار بود كه پيامبر اكرم به مكه بروند و چون نتوانستند به مكه بروند قضاي آن را بجاي آوردند و آنرا عمره القضاء مي نامند.)

 5-   در پيمان عقبه شركت داشتند.

 6-   در بيعت رضوان شركت كرد.

 7-   در حنين نيز شركت كرد.

 8-   در جنگ يمامه شركت كرد.

 نسيبه يك دستش را در جنگ يمامه از دست داد و در همين جنگ پسرش هم شهيد شد. نقل شده است: در زمان خليفه، دوم خليفه گفته بود: پيراهن معروفي كه در غنيمتي بدست آمده است را به بهترين زن داد كه لايق آن باشد، بعضي ها گفتند: به زن عبدالله بن عمر بدهيد كه عروس خودت باشد. خليفه گفت : اينها هيچكدام شايسته اين خلقت نيستند و اين فقط شايسته نسيبه است. كسي كه در جنگ احد بهترين دفاع را از مكتب و از پيامبر (ص) مي كرد. كسي كه پيامبر دربارة ايشان مي فرمودند: به هرجا مي نگريستم نسيبه بود كه مبارزه مي كرد، چپ را نگاه مي كرديم، نسيبه بود. راست را نگاه مي كرديم، نسيبه بود. در آن لحظات حساس او بود كه به بچه هايش مي گفت: پيامبر را رها نكنيد، هم مسئله تبليغ، هم آبرساني و هم مداواي مجروحين و هم دفاع از پيامبر را به عهده داشت.

 ام ايمن :

 كسي كه پيامبر وي را بشارت به بهشت مي دهد و به آنها مرحبا مي گويد و سلام مي كند و احترام مي گذارد و در خانه اش نماز مي گذارد ام ايمن است. كه به مولاه رسول الله معروف است او كسي است كه در خانه پيامبر و حضرت خديجه پرورش يافته و پيامبر بي اندازه احترام و صميميت نسبت به ايشان داشتند.

 ام ايمن در احد و حنين و خيبر يعني سه جنگ معروف شركت كرد. در احد و حنين مداواي مجروحين و آب رساني را بعهده داشت و خوب انجام تكليف كرد. در مسأله فدك خليفه اول از حضرت زهرا شاهدي خواست كه از جمله شهود حضرت، ام ايمن بود.

 «ام ايمن مادر اسامه است جوان 17 ساله اي كه پيامبر او را به شگري از مهاجرين» و انصار امير كردند.

 حضه :

 بانوي ديگر حضه است كه پدرش مجش و مادرش اميمه دختر عبدالمطلب بود. شوهرش مصعب بن عمير بود. پس از جنگ احد كه عده زيادي شهيد شده و عده اي نيز مجروح شدند به ديدار پيامبر آمد. پيامبر رو به او كرده گفتند: حضه برادرت عبدالله شهيد شد او گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پيامبر فرمودند : دائي ات حمزه هم شهيد شد، باز هم همين حمله را تكرار كرد. پيامبر فرمودند: شوهرت مصعب نيز شهيد شد. حضه گفت: واي از جنگ.

 ام عامر :

 بانوي ديگر از قهرمانان اسلام ام عامر است . او از بيعت كنندگان با پيامبر بود و در جنگ خيبر شركت داشت.

 ام سليم :

 اين بانو در جنگ احد و حنين شركت داشت. همين بانوي بزرگوار بود كه خنجري به كمر مي بست و براي دفاع از اسلام مسلح مي شد و به پيامبر مي گفت: اين خنجر براي آن است كه شكم مشركين را با آن بدرم و گردنشان را بزنم. از جمله خدمات اين بانو مسلمان كردن شوهرش طلحه مي باشد.

 سميرا بنت قيس :

 او از زنان شركت كننده در احد و بيعت كنندگان است.

 كبشه :

 آخرين بانو از اين سلسله يعني بانوان بيعت كننده و مبارز در احد است. كه پيامبر را اطاعت و در جنگ ها شركت مي كرد.

 همسران پيامبر

 خديجه :

 ميدانيم اولين زن مسلمان حضرت خديجه و اولين مرد مسلمان حضرت علي است. خديجه در مكه كه مظهر بت و ظلم و فتنه و فقر بود، با تمام توان با پيامبر گرامي همكاري نمود و تمام اموال خود را صرف كرد به طوريكه آخر عمر از نظر مادي هيچ چيز نداشت. كسي نمي تواند كه منكر شود چه اندازه حضرت خديجه به پيامبر كمك نموده و در گسترش اسلام و در رسالت او كمك كرده است.

 حضرت خديجه سه سال مانده به هجرت پيامبر در سن 65 سالگي از دنيا رفت و بعد از او ابوطالب. به همين خاطر آن سال را سال اندوه ناميدند. پيامبر اكرم در حيات خديجه همسري اختيار نكرد، با اينكه چنين كاري خلاف عرف و عادت هم نبود.

 ام سلمه

 يكي از همسران حضرت محمد است كه در قبرستان بقيع مدفون شدند. وي مورد احترام جامعه اسلامي است. و 378 حديث از پيامبر نقل كرده است بعضي از زنان محدثه هستند. ام سلمه صاحب اسرار رسول خدا بود. و وقتي جبرئيل خبر شهادت امام حسين (ع) را بيان كرد پيامبر مسئله را به ام سلمه گفته بود. او كسي است كه آيه تطهير در خانه ايشان به پيغمبر نازل شد.

 «يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا: يعني خداوند مي خواهد شما اهل بيت را پاكيزه گرداند و آلودگي را از شما ببرد.»

 ام حبيبه :

 اين بانوي بزرگوار، پدرش ابوسفيان از مشركين و منافقين و معاندين و از كساني بود كه همه تلاش و نيروي خود را براي خفه كردن صداي اسلام بكار گرفته بود. زندگي اين بانو را بايد بيان كرد تا معلوم شود كه اعتقاد به مكتب است كه بين دختر و پدر تا اين حد اختلاف ايجاد مي كند. اعتقاد ام حبيبه را به مقام ام المؤمنين مي رساند و نفاق ابوسفيان می سازد.

 سوابق ام حبيبه :

 عده اي از مسلمانان به دستور پيامبر به حبشه كه پادشاهي مسيحي به نام نجاشي داشت و معاندت با اسلام نداشت، مهاجرت كردند. تا تبليغ كنند و صداي اسلام را به آنجا نيز برسانند. اين بانو و شوهرش نيز جزو مهاجرين به حبشه بودند. شوهرش مرتد شد و به نصرانيت رو آورد. ام حبيبه بعد از اين حادثه به شرف همسري پيامبر اكرم مفتخر شد.

 صفيه بنت عبدالمطلب :

 پدرش عبدالمطلب جد پيامبر گرامي و مادرش هاجر بنت رجب بود. او يكي ازبيعت كنندگان با پيامبر و از شركت كنندگان در غزوه احد و خندق است.

 فاطمه (س) و جامعه اسلامي

 نقش و رهبري حضرت فاطمه (س)

 از تلاشهاي عصر تنزيل و نمونه هايي نقل شد كه به اجمال از آن گذشتيم. اكنون عصر تأويل و نقش حضرت فاطمه (س) و زنان پيرو مكتب ايشان را مورد بررسي قرار مي دهيم.

 نقش دختر گرانقدر پيامبر در 3 زمينه خلاصه مي شود :

 1-   افشاگري

 2-   اعتصاب و به زير سؤال بردن سياست حاكم

 3-   هدايت جامعه اسلامي براي خروج از بن بست.

 ايشان در نخستين سخنراني افشاگرانه خود كه در مسجد ايراد فرمودند، اوضاع سياسي آينده جامعه را هشدار دادند. حضرت فرمودند: چكش هايي بر پيكر جامعه مي خورد كه باعث انحراف در جامعه مي شود. هركس صداي اين چكش را نشنود كر است. كر باد گوش و لال باد زباني كه شكاف و انحراف را در جامعه مي بيند ولي سكوت مي كند. هشيار باشيد كه دوباره خط جاهليت را دنبال نكنيد اما با نام اسلام.

 اينجاست كه اگر همه سكوت كنند او نبايد سكوت كند چون دختر پيامبر است و به طور كلي تمام مراحلي را كه يك انسان مبارز مؤمن بايد طي كند گذرانده و به مرحله اي رسيده كه بايد افشاء كند.

 پس ازرهنمود و حركت دخت گرامي پيامبر بود كه جامعه اسلامي به تكاپو افتاد و تلاش ها براي حفظ و تداوم سنت نبوي درگرفت و مردان و زنان متعهد بپا خاستند و گام در ميدان نهادند.

 ثمرة آن سخنان پس از 25 سال در عصر اميرالمؤمنين ببار آمد و اكنون شما شيردلان عرصة سخن را در صفين و بعد از صفين مي بينيد كه چگونه از سنت ارزشمند نبوي و مكتب ارجمند علوي حمايت مي كنند و در برابر انحراف ها مي خروشند.

 در اينجا پاره اي از سخنان بانوان پاسدار ولايت و قهرمان پهنه حيات سرافراز مكتب نقل مي شود .

 1- اروي :

 در مراسم حج اروي دختر حارث بن عبدالمطلب كه از زنان بلندآوازه و فاضله بودند بر معاويه درآمد و گفت: همانا نعمت را كفران كردي و پسرعمت علي را آزردي و درباره اش بدي و ناجوانمردي روا داشتي و خود را به نامي بجز آنچه حق داشتي خواندي و بي آنكه خود و پدرت در راه اسلام بلائي ديده و رنجي كشيده باشيد به ناحق و ناروا خويش را برحق شمردي و به آنچه محمد (ص) آورد كافر شدي. پس خداوند بخت را از شما برگرداند و آبروي شما را بريزد و رسوا سازد و حق به اهلش برگردد.

 2- سودة همداني

 سوده دختر عماره بن اشتر از قبيله همدان پس از شهادت حضرت علي بر معاويه درآمد و گفت: درود خدا نثار جان پاكي باد كه قبري او را دربر گرفته است كه همه عدل و داد در آن خفته است. آن جان پاك با حق پيمان بسته، كه آن را با چيزي عوض نگيرد و سرانجام با حق و ايمان همدم و همساز شد . معاويه گفت: اين كه مي گويي كه بوده است؟ سوده پاسخ داد: علي بن ابيطالب.

 3- دارمية حجوني

 معاويه در سفري به حج از حال او جويا شد و به جستجوي او فرستاد. دارميه را به نزد وي بردند. معاويه گفت: مي خواهم بدانم چرا علي را دوست داري و مرا دشمن؟ دارميه گفت : من علي را دوست دارم چون در ميان رعيت عدالت را اجرا مي كرد و بهره هر كس را به طور مساوي مي داد. و تو را دشمن مي دارم به اين سبب كه با كسي كه به امر خلافت از تو سزاوارتر بود نبرد كردي و چيزي را جستي كه از آن تو نيست و از علي پيروي نمودم براي اينكه رسول خدا در غدير خم و با حضور تو رشته ولايت او را منعقد كرد.

 4- زرقاء همداني

 معاويه به او گفت : اين تو نبودي كه در صفين به شتر سرخ موي سوار بودي و به جنگ عليه ما تشويق مي كردي. تو در تمام خونهايي كه علي ريخته دست داشتي و شريكي.

 زرقاء گفت : با اين شهادت و بشارت كه دادي شادم كردي.

 5- عكسرشه دختر اطرش :

 وي در ملاقاتي كه با معاويه داشت، معاويه به او گفت: حالا ديگر اميرالمؤمنين شده ام. عكسرشه گفت: آري، ولي امام علي زنده نيست. معاويه گفت: تو همان نيستي كه شمشير حمايل و در صفين ميان دو صف ايستاده و مردم را تشويق به جنگ مي كردي.

 و بانوان ديگري چون ام الخير، بكاره هلالي و ام سنان كه همه از بانوان قهرمان هستند كه در جنگ ها شركت داشتند.

 كمك هاي زنان براي تأمين هزينه جنگ :

 يكي از نقش هايي كه زنان در جنگ ها به عهده داشته اند، كمك در تأمين هزينه جنگ بوده است. بطور مثال، جنگ تبوك در زماني واقع شد كه مردم از حيث آذوقه و امكانات در تنگنا بودند و بسياري از افراد قادر به تأمين هزينه لازم نبودند، از اين رو پيامبر براي تأمين هزينه جنگ اقدام به جمع آوري كمك هاي مردمي نمودند. زنان نيز با دادن زينتهاي خود در اين امر مهم شركت كردند.

 ام سنان اسلميه مي گويد :

 رسول خدا در خانه عايشه بودند و در حضور ايشان پارچه اي پهن بود كه در آن دستبندها، النگوها، انگشترها، خلخال ها و زيورهاي اهدائي زنان جمع بود.

 پيامبر به زناني كه در جنگ ها شركت مي كردند و در كارهاي امدادي و خدماتي شركت داشتند، سهمي از غنيمت جنگي رحمت مي فرمود.

 نقش زنان در صحنه هاي سياسي و اجتماعي :

 بعد از هجرت پيامبر (ص) ، مردان و زنان مؤمن از مكه به مدينه هجرت كردند كه به مهاجران معروف شدند. اين زنان معمولاً با فاميل خود كه مسلمان شده بودند به مدينه مهاجرت مي كردند. در سال ششم هجري صلح حديبيه منعقد شد. بعضي از زنان اهل مكه كه مسلمان شده بودند ولي افراد خانواده آنان كافر و مشرك بودند از مكه فرار كردند و به مدينه هجرت نمودند. آنان شوهر و فرزند و خانه را رها كرده و براي پيوستن به رسول خدا به سوي مدينه رهسپار شدند.

 اولين زني كه از دارالكفر فرار كرد و به مدينه آمد سبيعه دختر حارث بود و زناني ديگر از جمله اميه، اروي، كلثوم و ...

 نقش يك زن در ايمان آوردن حمزه :

 روزي ابوجهل حضرت محمد را آزار داد و ناسزا گفت : اين جريان در زماني بود كه حمزه عموي پيامبر هنوز اسلام نياورده بود. حمزه روزها به شكار مي فت و بعد از شكار كه باز مي گشت به مسجدالحرام براي طواف مي رفت. در راه به كنيزي برخورد كنيز به او گفت: امروز نبودي كه ببيني برادرزاده ات محمد از دست ابوجهل چه صدمه هايي ديد و چه دشنامها شنيد. و محمد بي آنكه جوابي بگويد به خانه رفت. خشم حمزه از شنيدن اين سخنان شعله ور شد . به مسجدالحرام آمد و با كمان خود برسر ابوجهل كوبيد و گفت: آيا محمد را دشنام مي دهي؟ درحالي كه من به دين او هستم. اكنون اگر جرأت داري مرا دشنام ده.

 بيعت زنان با امام علي (ع) در غدير خم:

 در غدير خم، پس از اينكه پيامبر اسلام (ص) خلافت حضرت علي را كه از جانب خدا وحي شده بود، به گوش مردم رسانيدند، در خيمه اي نشسته و امر فرمودند كه در خيمه ديگري حضرت علي بنشينند و مسلمانان براي بيعت بيايند. تمام مردان يك به يك وارد خيمه حضرت علي (ع) شده و به او تبريك گفته و بيعت مي نمودند. و بعد زنان وارد شده سلام و تبريك گفتند.

 زنان صدر اسلام كه از جاهليتي تاريك رهايي يافته بودند با الهام از آيات قرآن و سنت نبوي در بسياري از عرصه هاي زندگي خوش درخشيده اند.

 آثار نهضت علمي پيامبر در زنان صدر اسلام

 ديري نگذشت كه جامعه شاهد درخشش صدها زن مسلمان در رشته هاي مختلف علوم آن عصر بود. آمار زنان اديب و انديشمند خاندان بني هاشم و ياران نزديك ايشان به نسبت از ديگر خاندان بيشتر است.

 1-  زنان بر مسند تعليم و در جايگاه فرادهي دانش

 عايشه همسر رسول اكرم از طب، ستاره شناسي، شعر، تاريخ و فقه اطلاع داشت و به مردم آموزش مي داد.

 2-  فراگيري سخنان و سيره ي معصومان (ع) و نقل آن

 3- درخشش زنان مسلمان در علوم قرآني

 ام ورقه، از زنان فاضل عصر خويش بود. رسول خدا او را شهيده ناميد. وي قرآن را جمع كرده و قاري آن بود.

 4-  زنان و فقاهت

 پس از رحلت پيامبر زنان انديشمند و فرزانه بودند كه چون مردان و بلكه بهتر از آنان استنباط احكام مي كردند مانند ام سلمه، زينب دختر ابوسلمه، حضرت فاطمه (س) .

 * يا ايها النبي اذا جائك المومنان يبايعنك علي ان لا يشركن بالله شيئاً و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا يأتين بيهتان يفترنيه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصيك في معروف جنايعهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحيم (ممتحنه / 12)

 اي پيغمبر چون زنان مؤمن آيند كه با تو برايمان بيعت كنند كه ديگر هرگز شركت به خدا نياورند و سرقت و زناكاري نكنند و اولاد خود را به قتل نرسانند و بركسي افترا و بهتان ميان دست و پاي خود نبندند (يعني فرزند پرورده خود را به دروغ به كسي نبندند) و با تو در هيچ امر معروفي مخالفت نكنند. بدين شرايط با آنها بيعت كن و برآنان از خدا آمرزش و غفران طلب كن كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

 به گفته مفسران اين آيه روز فتح مكه پس از بيعت مردان با رسول خدا نازل گرديد. چون زنان براي بيعت نزد پيغمبر آمدند، دستور فرمود قدحي پراب كردند و دست در آن كرد و ايشان را فرمود دست در آن برند و بر آنچه در آيه آمده (شش امر) بيعت كنند. آن 6 امر عبارتند از :

 1-   شرك نورزند

 2-   سرقت نكنند

 3-   زنا نكنند

 4-   فرزند خويش نكشند

 5-   بهتان نزنند

 6-   در امور خير نافرماني از پيغمبر نكنند.

 * و لا ترهوا فتياتكم علي الباغء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحيوه الدنيا و من يكرمهن فان الله من بعد اكراههن غفور رحيم (نور / 33)

 و كنيزكان خود را كه مي خواهند پاك بمانند براي طمع مال دنيا جبراً به زنا وادار مكنيد كه هركس آنها را وادار به زنا كند خدا در حق آنها كه مجبور بودند آمرزنده و مهربان است.

 در شأن نزول اين آيه گفته اند كه عبدالله بن ابي كنيزان خود را مجبور به زنا مي كرد تا از اجرت اين كار استفاده كند. دو تن از كنيزان نزد رسول خدا شكايت بردند اين آيه نازلشد (تفسير شاهي)

 * الرجال قوامون علي النساء بما فصل الله بعضهم علي بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله و اللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجررهن في المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلاً ان الله كان علياً كبيرا (نسا / 34)

 مردان را بر زنان تسلط و حق نگهباني است به آنچه خداوند بعضي از انسانها را بر بعضي ديگر فزوني و برتري داده است و به واسطه آنكه مردان از مال خود به زن نفقه مي دهند پس زنان شايسته و مطيع در غياب مردان حافظ حقوق شوهرانشان هستند و آنچه را خدا به حفظ آن امر فرموده نگه مي دارند و زناني كه از مخالفت و نافرماني آنها بيمناكيد بايد (نخست) آنان را موعظه كنيد (اگر مطيع نشدند) از خوابگاه آنان دوري گزينيد (باز مطيع نشدند) آنان را به زدن تنبيه كنيد چنانكه اطاعت كردند ديگر به آنها حق هيچگونه ستمي نداريد كه همانا خدا بزرگوار و مسلط بر امور و عظم الشأن است.

 در سبب نزول آيه گفته اند كه يكي از انصار (سعد بن ربيع) در ازاء نشور زنش را سيلي زد. پدر زن شكايت نزد پيغمبر برد. آن حضرت حكم به قصاص وي نمود. اين آيه نازل شد. لذا پيغمبر دستور به الغاء قصاص فرمود.

 * قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي الله والله يسمع تحاوركما ان الله سميع بصير. الذين يظاهرون منكم من نسائهم ماهن امهاتهم ان امهاتهم الا التي ولدنهم و انهم ليقولون منكراً من القول و زوراً و ان الله لعفو غفور. والدين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبه من قبل ان تیماساً ذلكم توعظون به والله بما تعملون خبير. فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان تيماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتؤمنوا بالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم.

 (اي رسول خدا)، سخن آن زن را كه دربارة شوهرش با تو به مجادله برخاسته و شكوه او به خدا مي برد محققاً شنيد و گفتگوهاي شما را نيز مي شنود كه خدا شنوا و بيناست. آنانكه با زنان خود امهار مي كنند (يعني گويند نسبت تو بر من چون نسبت مادرم است) آنها مادر حقيقي شوهران نخواهند شد. بلكه مادرانشان جز آنكه آنها را زاييده نيست و اين مردم سخن ناپسند و باطل مي گويند و خدا را عفو و بخشش بسيار است و آنان كه از زنان خود ظهار كنند و آنگاه از گفته خود برگشته پيش از آميزش بايد برده اي آزاد كنند. اين دستوري است كه شما بدان موعظه مي شويد و خدا به تمام كردار شما آگاه است و هركه برده نيابد باز بايد پيش از مباشرت دو ماه پي در پي روزه بگيرد و اگر نتواند بايد 60 مسكين طعام دهد تا ايمان به خدا و پيامبرش آورند اين حدود و احكام الهي است و كافران را غذاب دردناك مهياست.

 در وجه نزول آيه روشن است كه يكي از زنان صحابي به نام خدله همسر اوس بن ثابت نزد رسول خدا شكايت برد كه شوهرم با من كه جوان و مورد رغبت بودم ازدواج كرد و اكنون كه سنين عمرم زياد شده و چند شكم بچه آورده ام مرا مانند مادرش قرار داده است. اكنون من چند كودك خردسال دارم و استطاعت وجه معاش ايشان را نيست اگر انها را به وي واگذارم چنان مي شوند و اگر خودم سرپرستي كنم گرسنه مي مانم. تفسير شاهي

 * للرجال نصيب مما ترك الوالدان والاقربون و لنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيباً مفروضاً (نساء / 7)

 براي اولاد ذكور سهمي از تركه ابوین و خويشان است و براي فرزندان اناث نيز سهمي از تركه چه حال كم باشد يا كه بسيار نصيب هركس از آن (در كتاب حق) معين شده است.

 در سبب نزول اين آيه گفته اند كه يكي از انصار به نام اوس بن ثابت درگذشت و همسر و سه دختر از او بازماند، دو پسر عمويش كه وصي وي بودند، تمام اموال او را تصاحب كردند، زيرا به زن و كودك چون توانايي جنگ نداشتند ارث نمي رسيد زن شكايت نزد رسول خدا برد. اين آيه نازل شد.

  «منابع»

 1-   آئينه وند – صادق، تاريخ زنان صدر اسلام، جهاد دانشگاهي دانشگاه الزهرا.

 2-   بحرالعلوم ، زنان صحابي در صدر اسلام، ترجمه محمدعلي عابدي

 3-   صداقت – سيد علي اكبر، زنان در تاريخ اسلام

 4-  آياه الاحكام.

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:اسلام,زنان,قهرمان, توسط عباسعلی

 

با دقت در بیان آنچه مربوط به رفتار رباب در مدینه می باشد، تحلیل و برداشتی جز آنچه نویسنده مذکور ذکر کرده، نمی توان استنباط نمود. رباب زنی که از قدرت رزمی بی بهره بوده، و نی زبه دلیل حکم شرع ـ همان مکتب انقلاب ـ از اجرای آن محروم بوده است، اینک در مدینه النبی تداوم انقلاب حسین (ع) و زنده و تازه نگه داشتن خون شهیدان را مسئولیت خود می داند. همان گونه که دیده شد، هر یک از زنان خاندان امام وسیله یا روشی را برای تداوم مبارزه انتخاب نموده و با تناسب زمان و مکان و موقعیت خود به ادامۀ حرکت انقلاب، جهت و شور و تازگی می دادند.

زن در حماسه کربلا – ص107

رباب نیز چنین است. او به عنوان همسر امام راه خاصی را پیش می گیرد. برای مردم مدینه چگونه می توان تصویر صحرای کربلا را که در آن بدن مطهر امام حسین بن علی (ع) ـ نور چشم پیامبر (ص) ـ زیر آفتاب سوزان رها شده است، به نمیاش گذارد؟ رباب وظیفۀ این کار را به عهده گرفته و با یک عمل اعتقادی، عاشقانه صحنۀ خونین کربلا، خصوصاً منظرۀ جسم مطهر امام را ترسیم می کند.

زن در حماسه کربلا – ص107

در شهری چون مدینه، وجود یک خانه یا اتاق بدون سقف، سوال برانگیز است. نه تنها مدینه و آزمان زمان، که در هر روزگار و هر مکان این کار برای افرادجامعه سوال ایجاد می کند. به همین دلیل این عمل در تاریخ ثبت شده و خواننده حتی پس از 14 قرن آنر ا یک شیوۀ مبارزاتی می داند.

زن در حماسه کربلا – ص107

در پاسخ به سوال افراد چه می توان گفت، جز اینکه به تشریح وتوضیح وضعیت قیام کربلا و نتایج خونین آن پرداخت؟ رباب نیز چنین مقصودی را دنبال می کند، علاوه بر اینمه با فریادهای خود به ذکر واقعه می پردازد. بنابراین وقتی شرایط حاکم و جو جامعه اجازه نمی دهد که پی در پی به تشکیل کلاس درس نهضت دست زد، و کرسی اساتید انقلاب را دایر نمود تا افراد جامعه آگاهی و رشد یابند، انتخاب عمل به بهترین شیوه ها، حتی بیشتر از کلاسهای درس مثمرثمر می باشد.

زن در حماسه کربلا – ص108

نکتۀ ظریف در حرکت رباب، عاطفه و محبت اوست. او وجودش چنان با وجود امام پیوند یافته، که در مدت باقی عمر حاضر نیست جسمش در آسایش باشد، چرا که او جسم امام را با فجیع ترین شکل در بیابان کربلا مشاهده نموده است.

زن در حماسه کربلا – ص108

بنابراین، این بانوی عالی مقام با یک حرکت ظرف اعتقادی ـ عاطفی، به نحوی مسیر مبارزۀ امام را ادامه داده، در پایداری و یا حداقل تحریک احساسات و عواطف مردم مدینه مؤثر بوده است. پاسخ وی به خواستگاران نیز از یک سو بینش و درک والای او را می رساند، و از سوی دیگر نوعی بیدارباش به مردمان اطراف خود است. چرا که او هر بار پاسخ می دهد من عروس پیامبر بوده ام. یعنی او جامه را متوجه می کند و هر لحظه به آنان خاطرنشان می سازد که فراموش نکنید سیدالشهدای کربلا، نوادۀ پیامبر (ص) است. همچنین می گوید پس از وصلت با خاندان پیامبر، وصلتی نمی خواهم. یعنی رباب با تمام وجود، عظمت خاندان رسالت و اصالت و برجستگی معنوی آنان را درک نموده، و آن را با هیچ چیز و هیچ کس قابل تعویض نمی داند.

زن در حماسه کربلا – ص107

 

 

 


رباب همسر امام حسین (ع)

«رباب» همسر امام حسین (ع) دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس» بود. رباب شاعره، فاضله و محدّثه بوده است. ا. در کربلا حاضر بوده و شهادت امام حسین (ع) همسر و فرزند شیرخواره اش علی اصغر را شاهد بوده، رنج و مشقتات پس از کربلا و ستم اسارت را متحمل گردیده است. در بازگشت به همراه کربلاییان به مدینه آمده و ساکن می شود.

 

در برخی روایات آمده است که در بازگشت اسرا به مدینه، رباب دستور داد سقف خانه (اتاق) اش را بردارند، و خود و دخترش سکینه در خانۀ بی سقف به سر می بردند. چون به او گفته می شد که از زیر آفتاب سوزان برخیز، با گریه و شیون فریاد می زد که من با همین چشمان خود حسین(ع) را دیدم که گرمی آفتاب بدن او را می گداخت.

 

او تا آخر عمر با داشتن خواستگاران زیاد از ثروتمندان، همسری برنگزید و در پاسخ به خواستگاران می گفت: «بعد از خویشاوندی و وصلت با پیامبر (ص)، وصلت دیگری نمی خواهم.»

 

مؤلف کتاب «جنبشهای شیعی در تاریخ اسلام»، حرکت «رباب» همسر امام حسین (ع) را در مدینه، نوعی مبارزه تلقی نموده، و در کنار مبارزات حضرت زینب کبری (س) که منجر به اندیشۀ خونخواهی زنان عرب گردید، عملکرد رباب را نیز مؤثر دانسته است.

 

با دقت در بیان آنچه مربوط به رفتار رباب در مدینه می باشد، تحلیل و برداشتی جز آنچه نویسنده مذکور ذکر کرده، نمی توان استنباط نمود. رباب زنی که از قدرت رزمی بی بهره بوده، و نی زبه دلیل حکم شرع ـ همان مکتب انقلاب ـ از اجرای آن محروم بوده است، اینک در مدینه النبی تداوم انقلاب حسین (ع) و زنده و تازه نگه داشتن خون شهیدان را مسئولیت خود می داند. همان گونه که دیده شد، هر یک از زنان خاندان امام وسیله یا روشی را برای تداوم مبارزه انتخاب نموده و با تناسب زمان و مکان و موقعیت خود به ادامۀ حرکت انقلاب، جهت و شور و تازگی می دادند.

منبع: کتاب زن در حماسه کربلا – ص107

 

در شهری چون مدینه، وجود یک خانه یا اتاق بدون سقف، سوال برانگیز است. نه تنها مدینه و آزمان زمان، که در هر روزگار و هر مکان این کار برای افرادجامعه سوال ایجاد می کند. به همین دلیل این عمل در تاریخ ثبت شده و خواننده حتی پس از 14 قرن آنر ا یک شیوۀ مبارزاتی می داند.

زن در حماسه کربلا – ص107

در پاسخ به سوال افراد چه می توان گفت، جز اینکه به تشریح وتوضیح وضعیت قیام کربلا و نتایج خونین آن پرداخت؟ رباب نیز چنین مقصودی را دنبال می کند، علاوه بر اینمه با فریادهای خود به ذکر واقعه می پردازد. بنابراین وقتی شرایط حاکم و جو جامعه اجازه نمی دهد که پی در پی به تشکیل کلاس درس نهضت دست زد، و کرسی اساتید انقلاب را دایر نمود تا افراد جامعه آگاهی و رشد یابند، انتخاب عمل به بهترین شیوه ها، حتی بیشتر از کلاسهای درس مثمرثمر می باشد.

زن در حماسه کربلا – ص108

نکتۀ ظریف در حرکت رباب، عاطفه و محبت اوست. او وجودش چنان با وجود امام پیوند یافته، که در مدت باقی عمر حاضر نیست جسمش در آسایش باشد، چرا که او جسم امام را با فجیع ترین شکل در بیابان کربلا مشاهده نموده است.

زن در حماسه کربلا – ص108

بنابراین، این بانوی عالی مقام با یک حرکت ظرف اعتقادی ـ عاطفی، به نحوی مسیر مبارزۀ امام را ادامه داده، در پایداری و یا حداقل تحریک احساسات و عواطف مردم مدینه مؤثر بوده است. پاسخ وی به خواستگاران نیز از یک سو بینش و درک والای او را می رساند، و از سوی دیگر نوعی بیدارباش به مردمان اطراف خود است. چرا که او هر بار پاسخ می دهد من عروس پیامبر بوده ام. یعنی او جامه را متوجه می کند و هر لحظه به آنان خاطرنشان می سازد که فراموش نکنید سیدالشهدای کربلا، نوادۀ پیامبر (ص) است. همچنین می گوید پس از وصلت با خاندان پیامبر، وصلتی نمی خواهم. یعنی رباب با تمام وجود، عظمت خاندان رسالت و اصالت و برجستگی معنوی آنان را درک نموده، و آن را با هیچ چیز و هیچ کس قابل تعویض نمی داند.

 

 

 

 

 

 

رباب نیز چنین است. او به عنوان همسر امام راه خاصی را پیش می گیرد. برای مردم مدینه چگونه می توان تصویر صحرای کربلا را که در آن بدن مطهر امام حسین بن علی (ع) ـ نور چشم پیامبر (ص) ـ زیر آفتاب سوزان رها شده است، به نمیاش گذارد؟ رباب وظیفۀ این کار را به عهده گرفته و با یک عمل اعتقادی، عاشقانه صحنۀ خونین کربلا، خصوصاً منظرۀ جسم مطهر امام را ترسیم می کند.

 

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:امام حسين,رباب,همسر, توسط عباسعلی


حركت از شام

پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد.(2)
در هنگام حركت، يزيد امام سجاد(عليه‏السلام) را فراخواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقت كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس!(3) (كه اينهم نيرنگي ديگر از عوامفريبي يزيد بود.)
آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شب‌ها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين(عليهماالسلام) در بين راه حاجتى بود برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى ديگر بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد.(4)
همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود كاروان به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گرداگرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

اربعين شهادت امام حسين(عليه السلام)

اهل بيت(عليهم ‏السلام) به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را بسوى كربلا حركت داد. وقتي به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى(5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت امام حسين(عليه‏السلام) آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند(6)، حضرت زينب(عليهاالسلام) در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحه‌دار مى‏كرد مي‌گفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
حضرت زينب(عليهاالسلام) در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحه‌دار مى‏كرد مي‌گفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام‌كلثوم با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند؛ و زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.
سكينه وقتي چنين ديد، فرياد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!(7)
عطيه عوفى(8) مى‏گويد: با جابر بن عبدالله براي زيارت مزار امام حسين(عليه‏السلام) به سمت كربلا آمديم و وقتي به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص مُحرم بر تن نمود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!»، و بعد اضافه كرد: چرا تمناى جواب دارى در حالي كه حسين(عليه السلام) در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدايى افتاده است!! و گفت:
من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از سينه ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دل‌هاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان راهي رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.
سپس چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:
السلام عيكم ايتها الارواح التى حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين؛ سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكات را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.
عطيه عوفى مى‏گويد: با جابر بن عبدالله براي زيارت مزار امام حسين(عليه‏السلام) به سمت كربلا آمديم و وقتي به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص مُحرم بر تن نمود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.
عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند.
جابر گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»(9)؛ «هر كس گروهى را دوست داشته باشد با آنها محشور مي‌گردد، و هر كس عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.»


اختلاف در زيارت اربعين اهل بيت عليهم السلام

در تاريخ حبيب السير آمده است: يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين (عليهما‏السلام) قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدن‌هاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد.(10)
ابوريحان بيرونى در آثار الباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس امام حسين(عليه‏السلام) به بدن مطهرش بازگردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين(عليه‏السلام) بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند.(11)
سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين (صلوات الله عليه) روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد.(12)
آنگاه سيدبن طاووس توضيح مي‌دهد: احتمال دارد كه ماه محرم سال 61 كم كامل نبوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين(عليه‏السلام) در پايان روز عاشورا شهيد گرديد لذا روز عاشورا را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: خاندان امام حسين(عليه‏السلام) در روز بيستم ماه صفر به همراه امام سجاد(عليه السلام) به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را درست دانسته است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند.(13)
همانگونه كه در نقل‌هاى ذكر شده واضح است اهل بيت(عليهم السلام) در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد - سال 61 - پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اين كه در سال 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا" آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است را ذكر مى‏كنيم:
نظر اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الآثار الباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در لهوف هم همين مطلب را مى‏رساند(14) و ابن نما در مثير الاحزان نيز همين قول را نقل كرده است.(15)
جابر گفت: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.
عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند.
جابر گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»؛ «هر كس گروهى را دوست داشته باشد با آنها محشور مي‌گردد، و هر كس عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.»


نظر دوم: اهل بيت(عليهم السلام) همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ،‌نظرش اين است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالي است كه مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن وجود ندارد.(16)
نظر سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف‌فرمايى به حرم حضرت سيدالشهداء(عليه‏السلام) در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زيرا امام حسين(عليه‏السلام) در روز عاشورا به درجه رفيع شهادت نائل آمد و عمر بن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به سمت كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم حدوداً هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ترساندن قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه اسراء را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حرّان و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله‌ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد(عليه السلام) با اهل حرم به مدينه باز گردد، پس چگونه اين همه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد؟ قطعا ورود اهل بيت(عليهم السلام) به كربلا در سال ديگري بوده است(17) كه سال شصت و دو هجرى باشد و هر كس با تدبر به اين مسأله بينديشد نامه‌نگار را تصديق خواهد كرد، و جابر بن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است از صحابه بزرگ و مخلص، به اين سعادت نايل آمده است.(18)
نظر چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر امام حسين(عليه‏السلام) ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس امام حسين(عليه‏السلام) با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است.(19)
و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: ظاهر جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين(عليه‏السلام) به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابر بن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهرا" زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اين كه بايد بگوييم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود.(20)

توقف در كربلا

حال بنا بر هر كدام از نظرات بالاخره اهل بيت به كربلا آمده‌اند. اين خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت به سوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در لهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد»(21)؛ «ماتم‌هاى جگرخراش بپا داشتند»، و تا سه روز بدين صورت عزاداري نمودند.(22)


حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان بيش از اين در كنار قبور عزيزانشان مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا امام سجاد(عليه‏السلام) فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه(عليهاالسلام) اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و همگي در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و به شدت گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:
الا يا كربلا نودعك جسما"بلا كفن و لا غسل دفينا الا يا كربلا نودعك روحا"لا حمد و الوصى مع الامينا؛‌ اى كربلا! بدنى را در تو به وديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد؛ اى كربلا! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست.»(23)

بازگشت به مدينه

پس از چند روزي كه اهل بيت در كربلا بودند و بر مزار عزيزانشان عزاداري نمودند، به دستور امام سجاد(عليه السلام) به سمت مدينه حركت كردند. حضرت ام‌كلثوم(عليهاالسلام) و يا به نقل برخي از اسناد حضرت زينب(عليهاالسلام) در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مى‏گريست و اين اشعار را مى‏خواند.(24)
"اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه با حسرت و اندوه‏ها بازگشتيم؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما كامل بود و اكنون در بازگشت برهنه و غارت شده‏ايم؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم؛ انيس ما مولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذاريم؛ خود گريستيم؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصين و برگزيدگان ماييم؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم؛ اى جد ما! دشمنان ما به آزرويشان رسيدند، و تشفى ياقتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند.» (25)

پي‌نوشت‌ها:
1- نعمان بن بشير همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقيل به كوفه از طرف يزيد امير كوفه بود، يزيد او را بركنار و به جاى او، عبيدالله بن زياد را به امارت كوفه برگزيد. نعمان بن شام آمد و از هواداران معاويه و يزيد بود. پس از هلاكت يزيد، مردم را به بيعت عبدالله بن زبير فراخواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستيعاب، ج 4، ص1496).
2- قمقام زخار، ص 579.
3- تاريخ طبرى، ج 5، ص233.
4- قمقام زخار، ص 579.
5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسيبه دختر عقبه مى‏باشد، در بيعت عقبة ثانيه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كرده‏اند؛ او با پيامبر(صلى الله عليه و آله) در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفين در خدمت على(عليه‏السلام) بوده و از كسانى است كه سنت پيامبر بسيار از او نقل شده است؛ او در آخر عمر نابينا گرديد؛ در سال 74 يا 78 و يا 79 در سن 94 سالگى در مدينه رحلت نمود. (الاستيعاب، ج 1، ص219).
6- لهوف سيد بن طاووس، ص 82.
7- الدمعة الساكبة، ج 5، ص162.
8- عطيه عوفى را شيخ طوسى در رجال خود از اصحاب اميرالمؤمنين ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبيله‏اى از همدان مى‏باشد، و او داراى تفسير قرآنى بوده است در پنج قسمت و خود او مى‏گويد: قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقيح المقال، ج 2، ص253).
9- بحارالانوار، ج 65، ص130.
10- نفس المهموم، ص 466.
11- مقتل الحسين مقرم، ص 371.
12- مسار الشيعه، ص 62. و مرحوم شيخ بهائى(ره) بر اساس همين احتمال روز اربعين را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضيح المقاصد، ص 6).
13- قمقام زخار، ص 585.
14- لهوف، ص 82.
15- مثير الاحزان، ص 107.
16- ناسخ التوايخ، احوالات امام حسين،‌ ج 3، ص176.
17- از اين مقدمات، نمى‌توان نتيجه گرفت كه اهل بيت(عليهم السلام) در اربعين سال شصت و دو به كربلا آمده‏اند؛ زيرا اولا نگاه داشتن اهل بيت در كوفه به مدت زياد، قطعى نيست با توجه به اين كه بعضى ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كرده‏اند و آن مقدمات چون قطعى نيست بنابراين نتيجه قطعى هم بدست نمى‌دهد؛ ثانيا احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفته‏اند اهل بيت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسير كربلا عبور كرده و بر قبور شهيدان عزادارى كرده باشند - چنانچه مرحوم سپهر - مؤلف ناسخ التواريخ - گفته است، اضافه بر اين كه مرحوم قاضى طباطبايى(ره) كتابى به نام «تحقيق در روز اربعين امام حسين عليه‏السلام» تأليف نموده و تمام ايرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بيت در اربعين سال 61 را پاسخ داده است، بنابراين به صرف استبعاد نمى‌توان به نتيجه قطعى رسيد و آمدن اهل بيت را به كربلا در اربعين اول انكار كرد.
18- قمقام زخار، ص 586.
19- تذكرة الخواص، ص 150. ولى در اين نقل مذكور نيست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آيا اهل بيت همراه سر مقدس به كربلا آمده‏اند يا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است؟
20- قمقام زخار، ص 586. ولى اين احتمال با تصريح بزرگانى همانند سيد ابن طاووس و ابن نما و شيخ بهائى كه گفته‌اند جابر بن عبدالله و اهل بيت در روز اربعين همزمان در كربلا بوده‏اند منافات دارد.
21- لهوف، ص 82.
22- ذريعة النجاة، ص 271.
23- الدمعة الساكبة، ج 5، ص165.
24- قمقام زخار، ص 583.
25- مرحوم مجلسى اين اشعار را بيشتر از آنچه ما آورديم، ذكر كرده است. بحارالانوار، ج 45، ص197.
برگرفته از لهوف، سيد بن طاووس/ نفس المهوم، شيخ عباس قمي/ قصّه كربلا، على نظرى‏منفرد .
سايت تبيان


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:اهل بيت,مدينه,شام,اربعين, توسط عباسعلی

عبدالعظيم عليه السّلام فرزند عبدالله بن علي، از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت مي رسد .
پدرش عبدالله نام داشت و مادرش فاطمه دختر عقبه بن قيس .
ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام در سال 173 هجري قمري در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم يعني امام موسي كاظم عليه السّلام ، امام رضا عليه السّلام، امام محمّدتقي عليه السّلام و امام عليّ النّقي عليه السّلام مقارن بوده ، محضر مبارك امام رضا عليه السّلام ، امام محمّد تقي عليه السّلام و امام هادي عليه السّلام را درك كرده و احاديث فراواني از آنان روايت كرده است .
اين فرزند حضرت پيامبر صلّی الله عليه و آله وسلّم، از آنجا كه از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است به حسني شهرت يافته است .
حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام از دانشمندان شيعه و از راويان حديث ائمه معصومين عليهم السّلام و از چهره هاي بارز و محبوب و مورد اعتماد ، نزد اهل بيت عصمت عليهم السّلام و پيروان آنان بود و در مسايل دين آگاه و به معارف مذهبي و احكام قرآن ، شناخت و معرفتي وافر داشت .
ستايشهايي كه ائمه معصومين عليهم السّلام از وي به عمل آورده اند، نشان دهنده شخصيّت علمي و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادي عليه السّلام گاهي اشخاصي را سؤال و مشكلي داشتند، راهنمايي مي فرمودند كه از حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام بپرسند و او را از دوستان حقيقي خويش مي شمردند و معرّفي مي فرمودند .

در آثار علماي شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاي عظيمي درباره او به چشم مي خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراي اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدّثي عاليمقام و بزرگ ياد كرده اند؛ در روايات متعدّدي نيز براي زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام ، ثوابي همچون ثواب زيارت حضرت سيّد الشهدا، امام حسين عليه السّلام بيان شده است.

زمينه هاي مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام از مدينه به ري و سكونت در غربت را بايد در اوضاع سياسي و اجتماعي آن عصر جستجو كرد؛ خلفاي عبّاسي نسبت به خاندان حضرت پيامبر صلّی الله عليه و آله و سلّم و شيعيان ائمه عليه السّلام بسيار سختگيري مي كردند، يكي از بدرفتارترين اين خلفاء متوكّل بود كه خصومت شديدي با اهل بيت عليهم السّلام داشت، و تنها در دورۀ او چندين بار مزار حضرت امام حسين عليه السّلام را در كربلا تخريب و با خاك يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيري به عمل آوردند.

سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر مي بردند .حضرت عبدالعظيم عليه السّلام نيز از كينه و دشمني خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاي دروغ سخن چينان را بهانه اين سختگيري ها قرار مي دادند، در چنین دوران دشوار و سختي بود كه حضرت عبدالعظيم عليه السّلام به خدمت حضرت امام هادي عليه السّلام رسيد و عقايد ديني خود را بر آن حضرت عرضه كرد ، حضرت امام هادي عليه السّلام او را تأييد فرموده و فرمودند: تو از دوستان ما هستي .
ديدار حضرت عبدالعظيم عليه السّلام در سامرا با حضرت امام هادي عليه السّلام به خليفه گزارش داده شد و دستور تعقيب و دستگيري وي صادر گشت، او نيز براي مصون ماندن از خطر ، خود را از چشم مأموران پنهان مي كرد و در شهرهاي مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مي كرد و شهر به شهر مي گشت تا به ري رسيد و آنجا را براي سكونت انتخاب كرد. علّت اين انتخاب به شرايط ديني و اجتماعي ري در آن دوره بر مي گردد كه وقتي اسلام به شهرهاي مختلف كشور ما وارد گشت و مسلمانان در شهرهاي مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سالها ري يكي از مراكز مهمّ سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيّت خاصّي پيدا كرد . زيرا سرزميني حاصلخيز و پرنعمت بود، عمرسعد هم به طمع رياست يافتن بر ري در حادثه جانسوز كربلا، حضرت حسين بن علي عليه السّلام را به شهادت رساند. در ري هم اهل سنّت و هم از پيروان اهل بيت عليهم السّلام زندگي مي كردند و قسمت جنوبي و جنوب غربي شهر ري بيشتر محلّ سكونت شيعيان بود .

حضرت عبدالعظيم عليه السّلام به صورت يك مسافر ناشناس ، وارد ري شد و در محلّه ساربانان در كوي سكّة الموالي به منزل يكي از شيعيان رفت، مدّتي به همين صورت گذشت . او در زيرزمين آن خانه به سر مي برد و كمتر خارج مي شد ، روزها را روزه مي گرفت و شبها به عبادت و تهجّد مي پرداخت، تعداد كمي از شيعيان او را مي شناختند و از حضورش در ري خبر داشتند و مخفيانه به زيارتش مي شتافتند، امّا مي كوشيدند كه اين خبر فاش نشود و خطري جانِ حضرت را تهديد نكند .
پس از مدّتي، افراد بيشتري حضرت عبدالعظيم عليه السّلام را شناختند و خانه اش محلّ رفت و آمد شيعيان شد، نزد او مي آمدند و از علوم و رواياتش بهره مي گرفتند و عطر خاندان عصمت عليهم السّلام را از او مي بوئيدند و او را يادگاري از امامان خويش مي دانستند و پروانه وار گردِ شمعِ وجودش طواف مي كردند .

حضرت عبدالعظيم عليه السّلام ميان شيعيان شهرري بسيار ارجمند بود و پاسخگويي به مسايل شرعي و حلّ مشكلات مذهبي آنان را برعهده داشت؛ اين تأكيد ، هم گوياي مقام برجسته حضرت عبدالعظيم عليه السّلام است و هم مي رساند كه وي از طرف حضرت امام هادي عليه السّلام در آن منطقه ، وكالت و نمايندگي داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام عليه السّلام مي دانستند و در مسايل ديني و دنيوي ، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهل بيت عليهم السّلام بود.
روزهاي پاياني عمر پربركت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام با بيماري او همراه بود، آن قامت بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پيروان اهل بيت در آستانه محروميّت از وجود پربركت اين سيّد كريم قرار گرفته بودند، اندوه مصيبتهاي پياپي مردم و روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عبّاسيان برايش دردي جانكاه و مضاعف بود؛ در همان روزها يك روياي صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكي از شيعيان پاكدل ري، شبي درخواب حضرت رسول صلّي الله عليه وآله و سلّم را در خواب ديد. حضرت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به او فرمود: فردا يكي از فرزندانم در محلّه سكّة المولي چشم از جهان فرو مي بندد، شيعيان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار مي برند و نزديك درخت سيب به خاك مي سپارند.

سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكي از فرزندان پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را نصيب خويش سازد، عبدالجبّار كه خود نيز خوابي همانند خوابِ او را ديده بود، به رمز و راز غيبي اين دو خواب پي برد و براي اينكه در اين افتخار، بهره اي داشته باشد، محلّ آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند.
همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست. خبر درگذشت اين نواده رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه هاي سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام گريان و مويه كنان گرد آمدند؛ پيكر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخي مورّخان در هنگام غسل، در جيب پيراهن او كاغذي يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پيكر او نماز خواندند، تابوت او را بر دوش گرفتند و با جمعيّت انبوه عزادار به سوي باغ عبدالجبّار تشييع كردند و پيكر مطهّرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم به آن شخص اشاره كرده بود، دفن كردند تا پاره اي از عترت مصطفي صلّي الله عليه وآله و سلّم در اين باره به امانت بماند و نورافشاني كند و دلباختگان خاندان پيامبر صلّي الله عليه وآله و سلّم از مزار اين وليّ خدا فيض ببرند.
فضائل حضرت عبدالعظيم عليه السّلام از زبان ائمه عليهم السّلام

ابن قولويه در کامل الزّيارات (باب 107 صفحه 324 )از عليّ ابن حسين ابن موسي بن بابويه و او از محمّد ابن يحيي اشعري عطار قمي روايت کرده يکي از اهالي ري گفت بر حضرت ابوالحسن العسکري امام هادي عليه السّلام وارد شدم آن جناب از من پرسيد کجا بودي؟

عرض کردم به زيارت سيّد الشهدا عليه السّلام رفته بودم آن حضرت فرمود بدان و آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم حسني عليه السّلام را که در نزد شماست زيارت کرده بودي مثل آنست که حضرت حسين ابن علي را در کربلا زيارت کرده باشي
گفتار علماء درباره حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)

نجاشي در رجال خود حضرت عبدالعظيم عليه السّلام را پس از ذکر شجره اش صاحب خطب امير المؤمنين عليه السّلام ذکر نموده است . مرحوم ميرزا حسين نوري محدّث قرن اخير در مستدرک الوسائل صفحه 614 ذکر نام و معروفيّت وي را به امانت و راستگويي و درستکاري و اهل زهد و عبادت بودن تأکيد مي نمايد و از قول حضرت ابوالحسن الهادي عليه السّلام پاداش زيارت او را بهشت مي داند.
مرحوم کجوري در روح و ريحان از قول سيّد مرتضي علم الهدي حديث عرض دين آن حضرت را نقل کرده است. مرحوم مجلسي در هدية الزائرين ص 546 از مزارات معلوم و مشهور ، مرقد منّور حضرت عبدالعظيم عليه السّلام را در مقابل شجره ري ذکر مي کند شيخ الطّائفه در رجال خود حضرت عبدالعظيم عليه السّلام را از اصحاب امام هادي عليه السّلام ذکر کرده و در پايان نام اورا به رضي الله عنه ياد نموده که رضي الله عنه نزد اصحاب حديث با اهميّت است. علّامه حلّي در خلاصه الاقوال ، حضرت عبدالعظيم عليه السّلام را جزء ثقات و ممدوحين ذکر کرده مرحوم صدوق (ره) در صفحه 92 ثواب الاعمال از محاسن برقي حديثي را از حضرت عبدالعظيم عليه السّلام نقل کرده و صاحب محاسن او را رضي قلمداد نموده است.

مرحوم صدوق (ره) در من لا يحضره الفقيه کتاب صوم باب يوّم الشّک حديثي را از قول حضرت عبدالعظيم عليه السّلام نقل نموده و گفته اين حديث نادر است و من جز در طريق عبدالعظيم عليه السّلام نديده ام و او هم مرضي است ، اين گفتار نهايت اعتماد را ميرساند.
محمّد ابن علي اردبيلي در جامع الرّواه گفتار شيخ طوسي (ره) و نجاشي را ذکر کرده است. مرحوم ميرداماد رحمت الله عليه در راشحه خامسه از( رواشح السّماويه) گفته : واضح است که طريق عبدالعظيم حسني عليه السّلام مدفون در مسجد شجره ري (حسن) شمرده شود زيرا که اهل حديث و علما رجال وي را مدح و توصيف و تمجيد نموده اند. اگر چه در گفتار علما به توثيق او تصريح نشده است من معتقدم افراد روشن و بصيري که در حديث تخصّص داشته و در حالت رجال و محدّثين مطالعات کافي دارند از اينکه تصريح به توثيق اين محدّث بزرگوار نشده اظهار ناراحتي مي کنند.

و اين سکوت را زشت مي شمارند، مگر حضرت هادي عليه السّلام به او نفرمود ، تو به حقّ از دوستان ما هستي اين فرمايش امام عليه السّلام جامع ترين تعريف درباره حضرت عبدالعظيم عليه السّلام با در نظر گرفتن شرافت ، نسب و عظمت خانوادگي اوست ، اکنون تمام اينها دلالت دارد که وي مردي شريف و بزرگوار خوش نفس و خوش عقيده بوده و اخباري که در زيارت او از امام عليّ النّقي عليه السّلام رسيده و محدّثين بزرگي چون صدوق (ره) و ابن قولويه (ره) آنها را در کتب خود ذکر کرده اند شاهد گويائي از مقام ارجمند وي در نزد معصومين عليهم السّلام است و گفتار دو عالم بزرگوار فوق الذکر کفايت مي کند که طريق حضرت عبدالعظيم عليه السّلام را در درجه عالي از صحت بدانيم و اخبار و احاديث منقول وي را در اعداد" صحاح" بشماريم مرحوم شيخ عبدالله ممقاني در تنقيح المقال درباره حضرت عبدالعظيم عليه السّلام سخن گفته ، نوشته است علّت عدم تصريح محدّثين و فقها به توثيق ايشان جلالت و بزرگواري وي را ثقه ذکر کنند ، زيرا مقام آن حضرت والاتر از ثقه مي باشد. مرحوم شيخ عبّاس قمي (ره) در سفينه البحار گفتار صاحب بن عباد و بقيه علما را آورده و در مورد زيارت ايشان فضيلت زيادي را ذکر نموده است.
روایات حضرت عبدالعظیم(ع)

حضرت عبدالعظيم علیه السّلام به عنوان يكي از محدثين مشهور، روايات متعددي را از معصومين(عليهم السّلام) نقل نموده است.
در اين مقال به ذكر برخي از احاديث مذكور مي پردازيم .

حضرت عبدالعظيم علیه السّلام با چند واسطه از قول اسباط گويد : در خدمت حضرت امام صادق علیه السّلام بودم . مردي از وي درباره آيه شريفه ( ان في ذالك لايات للمتوسّمين ..و انها لبسبيل مقيم ) سوال مي كرد ، راوي گفت: حضرت بدو فرمودند : مقصود از متوسّمين ما هستيم و سبيل مقيم نيز راهي است كه ما آن را بپا داشته ايم ، يعني بايد از طريق ما بروند تا به سر منزل مقصود برسند .

حضرت عبدالعظيم علیه السّلام از امام رضا علیه السّلام روايت کرده که آن جناب فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو در دلهاي خود از براي شيطان راهي باز نکنند و آنها را امر کن به راستگوئي در گفتار و ادای امانت و اين عمل آنها موجب نزديکي به من مي شود.

حضرت عبدالعظيم حسني علیه السّلام از حضرت جواد علیه السّلام ، ايشان از پدرش و او از جدّش روايت کرده که فرمود : از حضرت صادق علیه السّلام شنيدم مي فرمود : سرپيچي از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است زيرا خداوند ( عاق) را ستمگر و بدبخت معرفي فرموده و او را به سخت ترين عذابها وعده داده است.

حضرت عبدالعظيم حسني علیه السّلام فرمود : به حضرت جواد علیه السّلام عرض کردم ، از پدرانت براي من حديثي روايت فرما ، حضرت فرمود ، پدرم از جدش و او از پدرانش از حضرت امير المومنين علیه السّلام روايت کرده که فرمود : شما هرگز نمي توانيد مردم را بوسيله ثروت و مالي که در دست داريد به خود متوجّه سازيد ، بلکه آنان را بوسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديک کنيد. گويد عرض نمودم بيشتر بيان نمائيد ، فرمودند : بد توشه اي است براي روز قيامت دشمني کردن با بندگان خدا....

حضرت عبدالعظيم حسني علیه السّلام فرمود ، از حضرت ابوالحسن هادي علیه السّلام شنيدم مي فرمود : مقصود از (رحيم) از رحمت و آمرزش دور شدن ، و از درگاه خداوند رانده شدن ميباشد (و او شيطان است) و هيچ مؤمني او را به ياد نمي آورد مگر با لعن و نفرت.

حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السّلام از حضرت امام جواد علیه السّلام و او از پدرانش علیهم السّلام و آنها از حضرت امام سجّاد علیه السّلام روایت فرمودند که : روزی سلمان فارسی ، ابوذر غفاری را به خانۀ خود میهمان کرد و از میان انبان ( کیسه ) ، تکّه نان ِخشکی بیرون کشید و قدری آب بر آن پاشید. ابوذر گفت : چقدر خوب می شد که همراهِ نان ، قدری نمک هم بود !سلمان برخاست و رفت و ظرف آب خود را گرو گذاشت و مقداری نمک تهیّه کرد و آن را در مقابل ابوذر گذارد ، ابوذر از آن نمک به آن نان می پاشید و میل می کرد و می گفت : خداوند را سپاسگزارم که ما را تا این اندازه قناعت روزی فرموده : سلمان گفت : « اگر قناعت در کار بود ، ظرف آب به گِرو نمی رفت » .

حضرت عبدالعظیم علیه السّلام می فرماید : روزی به خدمت حضرت امام محمد تقی علیه السّلام رسیدم و این گفتار دلنشین را از امام شنیدم که فرمود : ملاقاه الاخوان نشره و تلقیح للعقل و ان کان نظرا قلیلا دیدار دوستان آرامش و سلامت عقل را در پی دارد ، اگر چه دیداری کوتاه باشد .

روزی حضرت امام رضا علیه السّلام رو به حضرت عبدالعظیم علیه السّلام فرمود وچند توصیۀ راهگشای اخلاقی به او آموخت تا به شیعیان و یاران ابلاغ کند . متن فرمایش چنین بود : ای عبدالعظیم ، سلام مرا به دوستان برسان و به آنها بگو :

* شیطان را به دلهای خویش راه ندهند .
* درگفتار خویش ، راستگو باشند و امانت را ادا کنند.
* از جدال و نزاع بیهوده ای که سودی برایشان ندارد دوری کنند و خاموشی را پیشه خود سازند .
* به همدیگر روی آورند و به دیدار و ملاقات هم بروند « فان ذلک قربه الیَّ» زیرا اینکار موجب نزدیکی به من است .
* آنان خود را به دشمنی و بدگویی با یکدیگر مشغول نسازند ، زیرا با خود عهد کرده ام که اگر کسی چنین کاری انجام دهد و دوستی از دوستانم را ناراحت کند یا به خشم آورد ، خداوند را بخوانم تا او را در دنیا با شدیدترین عذابها مجازات کند و در آن سرا نیز از زیانکاران خواهد بود.
* به ایشان بگو : همانا پروردگار نیکوکارانشان را آمرزیده و از خطای گنهکارانشان درگذشته است ، مگر کسانی که به خدا شرک ورزیده یا دوستی از دوستانم را آزرده ، یا کینه آنها را با دل بگیرد . بدرستی که خداوند او را نخواهد بخشید تا آنکه از کردار ناشایست خویش دست بکشد ، هر گاه از این اعمال نادرست دوری گزیند ، آمرزش خدا را شامل خود گردانیده است وگرنه ، روح ایمان از قلبش بیرون رفته و از ولایت ما خارج گشته است و بهره ای از ولایت ما نخواهد برد « و اعوذبک من ذلک »

روزی حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از حضرت امام هادی علیه السّلام شنید که فرمود : همانا پروردگار ، ابراهیم را دوست خود گرفت، زیرا که او بر حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیتش علیهم السّلام بسیار صلوات می فرستاد.

حضرت عبدالعظیم علیه السّلام می فرماید : روزی در محضر مبارک امام جواد علیه السّلام بودم . عرض کردم : ای فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیثی از پدران بزرگوارت علیهم السّلام برای من روایت فرمائید . حضرت امام جواد علیه السّلام فرمود : پدرم علیه السّلام از جدّم علیه السّلام و او از پدرانش علیهم السّلام و آنان از حضرت امیرمؤمنان علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود :

*هر کس خود را بی نیاز بداند ( در امور مهم بدون مشورت عمل کند ) خود را درخطر افکنده است.
*هر کس در دام خودبینی افتاد ، نابود خواهد شد.
*هر کس یقین کند آنچه را می دهد عوض دارد هرگز در بخشش و احسان کوتاهی نخواهد کرد.

حضرت عبدالعظیم علیه السّلام روایت فرماید که حضرت امام جواد علیه السّلام فرمود : که وجود مقّدس حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السّلام فرمود : ارزش هر کس به اندازه اعمال نیکوی اوست .

حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود :مردم تو را گول نزنند ، زیرا که مسئولّیت کارهای تو ، به خودت متوجّه است و به آنها ارتباط ندارد ، ایّام عمرت را به کارهای بیهوده نگذران ، روزهای زندگی را به چون و چرا به هدر مده ، زیرا همراه تو کسانی هستند که کارهای روزانۀ تو را محاسبه و یادداشت می کنند . اگر عمل نیکی را انجام دادی ، گرچه کوچک باشد ، حقیر مشمار ، برای اینکه آن را خواهی دید در جایی که تو را خشنود سازد ، و اگر کار بدی انجام دادی ، آن را نیز کوچک مشمار زیرا که به تو خواهد رسید در هنگامی که تورا بدحال سازد ، و نیکی کن ، بدرستی که من چیزی را ندیدم که انسان ر ا از زودتر به مقصد رساند از عمل خوبِ تازه ای که در مقابل گناه کهنه ای انجام دهد .

حضرت عبدالعظیم علیه السّلام روایت فرماید که روزی به وجود مقدّس حضرت امام جواد علیه السّلام عرض کردم : ای فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیثی از پدران بزرگوارت علیهم السّلام برای من روایت فرمائید .

حضرت امام جواد علیه السّلام از قول پدر وجّد و از وجود مقدّس حضرت امیر المؤمنین علیهم السّلام روایت فرمود که :

المرء مخبوءٌ تحت لسانه.
دانش و شخصیت هر کس در زیر زبانش مخفی است .

ما هلک امرء عرف قدره.
هر کس قدر خود را بشناسد ، هلاک نمی شود .

التّدبیر قبل العمل یومنک من النّدم
تدبیر و اندیشیدن پیش از انجام هر کار ، تو را از پشیمانی نگه می دارد .

منبع: سایت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم (ع)


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:عبد العظيم حسني,زندگي نامه,ري, توسط عباسعلی

اعجاز عددی اهل بیت(علیهم السلام)

در معارف دین آمده است که اهل بیت(علیهم السلام) در همه چیز با قرآن کریم مساوی و برابراند. بر همین مبنا در این گفتار به بحث درباره ارتباط میان این دو از جهت اعجاز عددی میپردازیم.
بین حروف و اعداد، رابطه وجود داشته، اعداد سرّ حروف و حروف سرّ افعالاند و به وسیله آن آسمانها و زمین برپا شده است.
اعجاز قرآن کریم
در قرآن کریم وجوه متعددی از اعجاز وجود دارد؛
از جمله اعجاز در بلاغت و موضوعات آن، آگاهی دادن از غیبت، بیان قضایای علمی، و همچنین اعجاز عددی که عبارت از نظم در تعداد کلمات و حروفی است که برای مفهومی مشخص بیان شده است. به عنوان مثال در قرآن کریم؛ لفظ «ساعت» 24 بار به تعداد ساعات روز؛

لفظ «شهر = ماه» 12 بار به تعداد ماههای سال؛

 لفظ «روز» 365 بار به تعداد روزهای سال شمسی؛

لفظ «عزم» 5 بار به تعداد پیامبران اولوالعزم؛

لفظ نماز 5 بار به تعداد نمازهای روزانه،

لفظ «طواف» 7 بار به تعداد طواف واجب به دور کعبه؛

از جمله تطابقها، تطابق بین عدد کلماتی که به لحاظ مفهومی موافق یا معکوس یکدیگرند؛ مثلاً:
کلمه «حیات» 145 بار، در مقابل «موت» 145 بار؛
کلمه «دنیا» 115 بار، در مقابل «آخرت» 115 بار؛
کلمه «ملائکه» 84 بار، در مقابل «شیاطین» 84 بار؛
کلمه «حَرّ = گرما» 4 بار، در مقابل «برد = سرما» 4 بار؛ کلمه «ایمان» 11 بار در مقابل «کفر» 11 بار، به کار رفته است.
این اعجاز به واسطه وجود سرّی است که خداوند متعال آن را در حروف و اعداد قرار داده است. وضع نخستن حروف، ابداع خداوندی است که آن را قالب و ظرف حقایق نورانی و کتابهای آسمانی قرار داده و از باب اهمیت موضوع به آنها سوگند یاد نموده و فرموده است: «الم، الر، المص، ن، ق ...» و آیات دیگری از اینگونه که در آغاز سورهها وجود دارد.
امام رضا(علیه السلام) در روایتی میفرمایند: «اوّلین ابداع و خواست و مشیت خداوند، حروف است که آنرا اصل هر چیز، دلیل هر سند، و فصل کننده هر دشواری قرار داد و به وسیله آن همه چیز ـ از اسامی حق و باطل یا فعل و مفعول، یا معنی و غیر معنی، ... ـ را از یکدیگر جدا نمود».1
اعجاز دیگر، اعجاز عددی است که اهمیت آن از اهمیت حروف کمتر نیست، و در نظام آفرینش به صورت متوازن وجود دارد. خداوند متعال میفرماید: إنّا کلّ شیءٍ خلقناه بقدرٍ.2
ما که هر چیزی را به اندازه آفریدهایم.
و میفرماید: و أحصی کلّ شیءٍ عدداً. 3
و [خداوند] هر چیزی را به عدد شماره کرده است.
و پوشیده نماند که بین حروف و اعداد، رابطه وجود داشته، اعداد سرّ حروف و حروف سرّ افعالند و به وسیله آن آسمانها و زمین برپا شده است.

خدای تعالی موجود را با کلمه «کن فیکون» آفریده که مرکب از هفت حرف و معروف به «حروف تکوین» است.
روایت شده، آن هنگام که عطش بر امام حسین(علیه السلام) و اصحابش غلبه یافت، آن حضرت(علیه السلام)، نیزهای برگرفت و پشت خیمه ها 19 خط به سمت قبله کشید و آن را حفر نمود، در اثر آن چشمه آبی جوشید که از آن نوشیدند و سپس از بین رفت و اثری از آن باقی نماند. در اینجا میپرسیم؛ چرا آن حضرت(علیه السلام) فقط 19 خط کشیدند و نکته قابل توجه آنکه تعداد این خطها برای مورخ دارای اهمیت بوده که آن را نقل کرده است.(6)


اعجاز عددی قرآن و امامان(علیهم السلام)

بعد از توضیحی که درباره اعجاز عددی و اهمیت آن داده شده در اینجا لازم است مقایسهای میان اعجاز عددی قرآن کریم و اهل بیت(علیهم السلام) انجام داده و کیفیت بروز اعجاز عددی در اهل بیت(علیهم السلام) را یادآوری کنیم. از جمله این موارد اعجاز عبارتند از:
1. اگر حروف مقطّعه قرآن کریم را که در آغاز برخی از سور آن مانند «الم، کهیعص، الر،...» آمده است، جمع و حروف تکراری را حذف کنیم، جملهای کامل و معنیدار به دست میآید که عبارت است از : «صراط علیٍّ حقٌّ نمسکه؛ راه امیرالمؤمنین ـ علی(علیه السلام) طریق حق است که ما به آن تمسک می جوییم».
یا: «علیٌ صراط حقٍّ نمسکه؛ علی(علیه السلام) راه حق است که به آن تمسک میجوییم».
2. کلمه «کساء» و مشتقّات آن 5 بار [در قرآن کریم] آمده است، به تعداد اصحاب کسا که عبارتند از: حضرات «محمد(ص)، علی(علیه السلام)، فاطمه(س)، حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام)». برای آگاهی بیشتر در این باره به حدیث شریف کسا رجوع کنید.4
3. کلمات «امام»، «خلیفه»، «وصیه»، «عصمت»، «آل» و مشتقات آنها 12 بار به تعداد امامان دوازدهگانه اهلبیت(علیه السلام) به کار رفته است.
4. کلمه «شیعه» و مشتقات آن 12 بار، نشان دهنده حقانیت مذهب تشیع در پیروی از امام «علی بن ابیطالب»(علیه السلام) که تعداد حروف اسم شریفش 12 است، میباشد. همچنین است القاب آن بزرگوار مانند: «امیرالمؤمنین»، «العروالوثقی»، «الصّدیق الأکبر» و «یتلوه شاهد منه» که هر یک از آنها از 12 حرف ترکیب یافته است.

و این عدد 12 بر کلمه توحید: «لااله الاالله»، کلمه نبوت: «محمّدٌ رسول الله» و کلمه ولایت «علی خلیفه محمد» منطبق است.
پس مانند آنچه که درباره قرآن کریم دیدیم، اعجاز عددی در مورد عترت پاک رسول خدا(ص) نیز بارز است. اگر در اسامی اصحاب کساء ـ یعنی حضرات محمد(ص)، علی(علیه السلام)، فاطمه(س)، حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) ـ دقت کنیم درمی یابیم که از 19 حرف ترکیب یافته است که مطابق تعداد حروف آیه بسمله «بسم الله الرحمن الرحیم» ـ خلاصه قرآن کریم ـ میباشد.
از امام علی(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند:
«همه علوم در کتابهای آسمانی چهارگانه مندرج و علوم آنها در قرآن است. علوم قرآن در فاتحه الکتاب، علوم فاتحه در «بسم الله الرحمن الرحیم» و علوم بسمله در بای بسم الله است و من نقطه زیر باء هستم».5
به عبارت دیگر همچنانکه علوم در قرآن کریم و در بسمله جمع شده، در امام علی(علیه السلام) نیز گرد آمده است.
ابن مسعود میگوید:
همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده، که هر حرفی از آن دارای ظاهر و باطنی است و حقاً، ظاهر و باطن آن نزد علی بن ابیطالب میباشد.
و این تطابق موجود بین حروف بسمله و عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر وجود تعادل و تساوی در تمسک به آن دو دلالت میکند. پس همچنانکه فرد مؤمن به وسیله بسمله خود را از شرّ اجنّه و شیاطین و هر چیز ناپسندی محافظت مینماید، به همین ترتیب خود را به واسطه تمسک به اسامی مبارک اصحاب کسا مصونیت میبخشد.
این مطلب را روایات ما تأیید و بیان میکند که خدای تعالی به هر پیامبری نامهای معصومین پنج گانه را آموخت تا در دشواریها و خطرات به ایشان متوسل شوند؛ مانند: نوح نبی(علیه السلام) که درون کشتی لوحی قرار داد. که بر روی آن کف دستی با پنج انگشت آن کشیده شده و بر هر انگشت نامهای اصحاب کسا(علیه السلام) یعنی: محمّد، ایلیا، فاطمه، شبّر و شبیر ـ نقش بسته و در وسط دست این جمله نوشته بود:
«ای خدا و ای یاور من؛ به واسطه لطف و رحمت خویش و به [حقّ] این نفوس مقدس دستم را بگیر. اینان همگی بزرگان و گرامیانی هستند که تو به خاطر ایشان عالم را آفریدهای. خداوندا، به برکت اسامی اینان مرا یاری نما، و تو یکتای توانا بر هدایت من به سوی حق و حقیقتی».
و در بیان اهمیت عدد 19 آنکه بعضی از امامان(علیهم السلام) در امور خود آن را به کار میگرفته اند. از امام علی(علیه السلام) روایت شده که آن حضرت(علیه السلام) درجنگها به همراه خود نقشی را حمل میکردند که در محیط دایره آن حروف بسمله در 19 خانه و به ازای هر خانه نامی از نامهای نیکوی خداوند قرار داده شده بود که با آن حروف آغاز میشد. و آن حضرت این را در خط مقدم سپاه حمل مینمودند و به وسیله آن به خداوند توسل می جستند تا بر دشمنان غلبه یابند.
6. در روایتی آمده است که امام کاظم(علیه السلام) به راهبی فرمودند: «خداوند، چند اسم دارد که اگر به وسیله آنها خوانده شود، ردّ نمیشود؟»
آن راهب عرضه داشت: اسامی خدا زیاد است امّا آنچه که به طور حتم سائلش را ردّ نمیکند، هفت تاست.
امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: «هر تعداد از آنها را که میدانی برایم بازگو».
راهب پاسخ داد: به خدا سوگند، هیچ یک از آنها را نمیدانم...
محدث قمی میگوید:
«مقصود از اسماء هفتگانه، همه معصومین(علیهم السلام) هستند. زیرا نامهای گرامی ایشان از آن فراتر نیست و آن عبارت است از: «محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر و موسی» علیهمالسلام. و بنابراین تأویل «السبع المثانی» در این آیه شریفه مشخص میشود:
«و لقد آتیناک سبعاً من المثانی و القرآن العظیم؛7و به راستی به تو [پیامبر] سبع المثانی و قرآن بزرگ را عطا کردیم».
عدد هفت دارای اسرار عظیمی است که در آسمانها و زمینهای هفتگانه، تعداد روزهای هفته، تعداد طواف دور کعبه و تعداد نامهای امامان(علیهم السلام) ظهور یافته است»8و9
پی نوشتها :
1. رضوان فقیه، الکشوف فی علم الحروف، ص 18.
2. سوره قمر (54)، آیه 49.
3. سوره جن (72)، آیه 28.
4. محدث قمی، مفاتیحالجنان، ملحقات پایانی.
5. مصابیح الأنوار، ج 1، ص 435.
6. ابن اعثم كوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص 893 و مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 337.
7. سوره حجر (15)، آیه 87.
8. منتهیالآمال، ج 2، ص 307.
9. برای آگاهی بیشتر در این موضوع به کتاب «الکشوف فی الإعجاز القرآنی و علم الحروف»، اثر شیخ رضوان فقیه رجوع کنید.
منبع: ماهنامه موعود شماره 94 ؛ نویسنده : سید حسین نجیب محمد ؛ مترجم: ابوذر یاسری


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

برخى از آداب دعا چنین است:
1. دعا، منطقى و بجا باشد. همین كه حضرت ابراهیم به مقام امامت رسید از خدا درخواست كرد كه نسل او در طول تاریخ امام باشند، «و من ذرّیتى» خداوند به او پاسخ فرمود: این دعا مستجاب نمى‏شود؛ زیرا این مقام عهدالهى است و به هركسى داده نمى‏شود. «لاینال عهدى الظالمین»( بقره، 124.)

 2. دعا، مخالف سنت‏هاى الهى نباشد. حضرت ابراهیم از خدا خواست كه فقط به مؤمنان رزق دهد، «و ارزق أهله من الثمرات مَن آمن منهم»( بقره، 126.) خداوند پاسخ فرمود: در نعمت‏هاى مادّى تنگ نظر نباش، سنّت الهى بر آن است كه به همه‏ى مردم (اعم از مؤمن و كافر) رزق بدهد. «فمَن كَفَر فاُمتِّعه»

3. دعا حكیمانه باشد. حضرت ابراهیم از خدا خواست كه بعد از او پیامبرى به مردم بدهد كه ابتدا مسئول آموزش و سپس مسئول پرورش مردم باشد، «یعلّمهم و یزكّیهم» در این مورد خداوند فرمود: دعاى تو مستجاب مى‏شود؛ ولى نه آن طورى كه تو درخواست كردى؛ بلكه تزكیه مقدّم بر تعلیم است. «یزكّیهم و یعلّمهم»( بقره، 129.)

4. با احترام و از روى نیاز باشد. «و ادعوه خوفاً و طمعاً»(اعراف، 56.)

5. خالصانه باشد.

6. با تضرّع و ابتهال باشد.

7. با حسن ظن و خوش باورى باشد.

8. با دعاى به دیگران باشد.

9. با تجلیل از خدا باشد.

10. با یادآورى نعمت‏هاى الهى باشد.

11. با صلوات بر محمدّ و آل محمّد باشد.

12. شروع با بسم اللّه و همراه نام خدا باشد.

13. با اقرار به تقصیر و كوتاهى‏ها باشد.

14. با استغفار و توبه باشد.

15. همراه با آمین گفتن دیگران باشد.


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

 

در مورد شهربانو ‏دختر يزدگرد سوم و همسر امام حسين (عليه السلام)


سوال:
آيا شهربانو دختر يزدگرد سوّم مادر امام سجاد(علیه السلام) بوده؟ و در سرزمين كربلا حضور داشته؟ و فرار او به سمت ايران به دستور امام حسين(علیه السلام) و مدفون شدنش در آرامگاهى كه هم‏اكنون در تهران به بى‏بى ‏شهربانو شهرت دارد، صحيح است؟

پاسخ:
اودر بعضى از نوشته‏ هاى متأخّر- كه به خيال خود از تاريخ‏هاى معتبر نقل قول كرده- چنين آمده است:
«در برخى از كتب معتبر تاريخى چنين آمده كه: شهربانويه- كه در كربلا حضور داشت و مادر فاطمه همسر قاسم بود- به سفارش امام حسين (ع) سوار بر اسب امام (ع) شده تا او را به سرزمين سرنوشت برساند و او به اذن خدا در ساعتى به رى رسيد و در كوهى از آن سامان و در نزديكى مقبره سيدعبدالعظيم حسنى مدفون شد«.(1)
و همان‏جا چنين آمده است: «در ميان مردم چنين شهرت دارد كه در قله كوه چيزى شبيه تكّه‏اى از روپوش زن ديده مى‏شود كه هيچ مردى نمى‏تواند به آن نزديك شود. زن آبستنى كه در شكم فرزند پسرى داشته باشد، نيز توان نزديك شدن به آن را ندارد«.(2)
و نيز چنين شايع شده است: «او هنگامى كه به رى رسيد، خواست از «هو» (خداوند) يارى بخواهد، اما اشتباها به جاى «هو» لفظ «كوه» را به زبان آورد و همان‏جا كوه او را دريافت و در شكم خود پنهان كرد«.(3)
شايد در نظر برخى ساختگى بودن اين افسانه‏ها و نيز عدم حضور مادر امام سجاد (ع) در كربلا، امرى واضح بوده و نياز به بحث و تحقيق ندارد اما از آنجا كه درباره او مطالب فراوانى در ميان مردم و حتى در ميان قشر فرهيخته شايع است، به بحث درباره او مى‏پردازيم.
براى روشن‏تر شدن بحث توجه شما را به مطالب زير جلب مى‏كنيم.


مادر امام سجاد (ع)
با رجوع به منابع مختلف شيعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد (ع) وجود دارد تا جايى‏كه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام(4) و برخى ديگر تا شانزده(5) نام براى مادر آن حضرت (ع) ذكر كرده‏اند.(6) مجموع اين نام‏ها چنين است:

با آنكه در منابع تاريخى اهل سنّت بر روى نام‏هايى چون سلافة، سلامة، غزاله بيشتر مانور داده شده است،(7) اما در منابع شيعى و به خصوص منابع روايى آنها، نام شهربانو بيشتر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققان(8): اولين بار اين نام در كتاب «هبائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) ديده شده است.(9) بعدها محدّث معروف شيعى يعنى كلينى (م 329 ق) روايت همين كتاب را در كتاب كافى آورد.(10) بقيه منابع يا از اين دو منبع بهره گرفته و يا آنكه رواياتى ضعيف و بدون سند معتبر را در نوشته‏هاى خود آورده‏اند.(11)
در اين روايت چنين آمده است:
«چون دختر يزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سر مى‏كشيدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگريست، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سياه شد) عمر گفت: اين دختر مرا ناسزا مى‏گويد و بدو متوجه شد اميرالمؤمنين (ع) به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن. عمر به او اختيار داد. دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين (ع) گذاشت. اميرالمؤمنين على (ع) به او فرمود: نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانويه باشد.
سپس به حسين (ع) فرمود: اى اباعبدالله از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مى‏شود و على بن الحسين (ع) از او متولد گشت. آن حضرت را ابن الخيرتين (پسر دو برگزيده) مى‏گفتند زيرا برگزيده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى«.(12)
اين روايت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهيم بن اسحاق احمر(13) و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى رجاليون شيعه مورد تأييد واقع نشده‏اند.(14)
اما از جهت متن اشكالات زير بيان شده است:

آيا در اينجا نمى‏توان نوعى ايرانى‏گرى افراطى را ديد كه به خيال خود به جهت پيوند
خوردن نسل ساسانيان با نسل پيامبر (ص) در امام سجاد (ع)، خواسته‏اند آن حضرت (ع) را به عنوان «خير اهل الارض» معرفى كنند؟
اين‏گونه نقدها بر گزارش‏هاى حاوى نام شهربانو باعث مى‏شود تا اين گزارش‏ها را از ساحت ائمه (ع) به دور و آن را ساخته دست حديث‏پردازان بدانيم و نام شهربانو را براى مادر آن حضرت (ع) نفى كنيم.
درباره نسب مادر امام سجاد (ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشته‏اند. برخى مانند يعقوبى (متوفى 281 ق((15)، محمد بن حسن قمى(16)، كلينى (متوفى 329 ق((17)، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق((18)، شيخ صدوق (متوفى 381 ق((19) و شيخ مفيد (متوفى 413 ق((20) او را دختر يزدگرد دانسته‏اند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
اين نسب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را باز كرده است به گونه‏اى كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاه‏هاى مخالف نگذاشته است.(21)
در مقابل اين قول، برخى از منابع متقدم و متأخر ديدگاه‏هاى ديگرى مانند سيستانى بودن، سندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده و بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كرده‏اند.(22) برخى نام‏هاى بزرگان ايرانى همچون سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به عنوان پدر او ذكر كرده‏اند.(23)
براى نقد و بررسى اين نسب نمى‏توانيم به بحث‏هاى سندى اين گزارش‏ها تكيه كنيم زيرا هيچ‏يك از اقوال داراى سند مستحكمى نيست. علاوه بر آنكه بيشتر كتاب‏هاى تاريخى همانند تاريخ يعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد نقل مى‏كنند.
بنابراين بايد فقط از راه محتوا به بررسى آنها پرداخت كه در اين راستا اشكالات زير خود را نشان مى‏دهد:

در يكى از اين نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاريه نسب خود را داده چنين مى‏نگارد: «ما ولد فيكم بعد وفاة رسول الله (ص) افضل من على بن الحسين و هو لام ولد«.(26) يعنى، بعد از رحلت پيامبر خدا (ص) در ميان شما شخصيتى برتر از على بن حسين (امام سجاد (ع)) ظهور نكرده، در حالى‏كه او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هيچ اعتراضى- نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران- به اين فقره شنيده نمى‏شود كه على بن حسين (ع) فرزند كنيز نبود بلكه فرزند شاهزاده‏اى ايرانى بود در حالى‏كه اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى‏كرد.
مجموعه اين قرينه‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد (ع) دخالت داشته و عمداً ديدگاه‏هاى ديگر درباره مادر آن حضرت (ع)- بويژه ديدگاه‏هايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند سند مى‏داند- ناديده گرفته است. در حالى‏كه تا قبل از اواخر قرن سوم بيشتر ناقلان، او را از كنيزان سند يا كابل مى‏دانستند.(27)
1. شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان. 1. اسارت دخترى از يزدگرد، به شدّت محل ترديد است. 2. اسارت چنين دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسين (ع) درآمدن در اين زمان نيز غيرقابل قبول است. 3. در هيچ‏يك از منابع معتبر شيعى به جز اين روايت، لقبى با عنوان «ابن الخيرتين» براى امام سجاد (ع) نقل نشده است. 1. مهم‏ترين اشكال اختلاف اين گزارش‏ها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پيش گفته اسامى گوناگونى همانند حرار، شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كرده‏اند. و اين نشان مى‏دهد كه اين مطالب، سازندگان مختلف با انگيزه‏هاى يكسانى داشته است كه همان تعصب ايرانى‏گرى وارتباط دادن ميان ايرانيان و امامان (ع) از راه نسب بوده است تا به خيال خود فره ايزدى و تخمه شاهى را از ساسانيان به امامان شيعه منتقل سازند. 2. اختلاف اين گزارش‏ها در زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى ديگر در زمان عثمان و برخى مانند شيخ مفيد آن را در زمان خلافت حضرت على (ع) دانسته‏اند.(24) 3. اصولًا كتبى مانند تاريخ طبرى و الكامل ابن اثير كه به صورت سال‏شمار جنگ‏هاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان داده‏اند، در هيچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمى‏پردازند با آنكه اين مسأله، بسيار مهم‏تر از حوادث جزئى است كه به آنها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مى‏كند. 4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نام‏هاى ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مى‏كنند كه اولًا با هيچ‏يك از نام‏هايى كه براى مادر امام سجاد (ع) گفته شده، هماهنگى ندارد و ثانياً خبرى از اسارت آنها در تمام نوشته‏هاى خود به ميان نمى‏آورد.(25) 5. از مهم‏ترين اسناد تاريخى كه مى‏توان درباره مادر امام سجاد (ع) به آن استناد كرد، نامه‏هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود. عدم حضور مادر امام سجاد (ع) در كربلا
در اين باره بايد بگوييم كه تقريباً تمام منابع متقدم شيعى- كه به زندگانى مادر امام سجاد (ع) پس از اسارت پرداخته‏اند- چنين نگاشته‏اند: او در هنگام تولد امام (ع) در همان حالت نفاس از دنيا رفت.(28)
و نيز چنين گفته ‏اند: يكى از كنيزان حضرت على (ع) به عنوان دايه او به بزرگ كردن او پرداخت و مردم خيال مى‏كردند كه او مادر امام (ع) است و بعد از آنكه آن حضرت او را شوهر داد، فهميدند كه او دايه امام (ع) بود، نه مادر او.(29)
بنابراين، قطعاً از ديدگاه منابع معتبر، حضور مادر امام (ع) در كربلا منتفى است حال با هر نام و نسبى كه مى‏خواهد باشد.

مرقد بى‏بى شهربانو
از مطالب قبل و اثبات عدم حيات مادر امام (ع) بعد از تولد امام (ع) خود به خود اين موضوع روشن مى‏شود. همچنين از سوى محققان معاصر با دلايل قطعى ثابت شده است كه بقعه بى‏بى شهربانو- كه در كوهستان شرق رى معروف به كوه بى‏بى شهربانو پديدار است- هيچ ربطى با مادر امام (ع) ندارد و بنايى است كه در قرون بعدى ساخته شده است. چنان‏كه تاريخ ساخت صندوق منبت كارى آن سال 888 ق را نشان مى‏دهد و درب منبت كارى آن كار عهد صفوى است و الحاقاتى از هنر دوره قاجاريه دارد.(30)
عدم ذكر چنين بقعه‏اى در آثار شيخ صدوق- كه خود ساليان دراز در رى مى‏زيسته و به آن آشنايى كامل داشته- مؤيد ديگرى بر عدم وجود اين بقعه در قرن چهارم و در زمان شيخ صدوق (متوفى 381 ق) است.
ديگر نويسندگانى هم كه به ذكر احوال عبدالعظيم حسنى و شخصيت‏هاى بزرگ مدفون در رى پرداخته‏اند، نامى از چنين بقعه‏اى نبرده‏اند.
اين احتمال وجود دارد كه در قرون بعدى زنى پارسا با نام شهربانو در اين مكان دفن شده و با گذشت ساليان، مردمان آن سامان او را با مادر امام سجاد (ع)- كه در آن زمان مشهور به شهر بانو بوده- اشتباه گرفته‏اند و يا برخى اين اشتباه را در زبان مردم انداخته و با انگيزه‏هايى به تقويت آن پرداخته‏اند.(31)

-------------------------------
پى نوشت ها:
(1) ملاآقا دربندى، اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.
(2) همان.
(3) شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين) ع (.
(4) زندگانى على بن الحسين) ع (، ص 10 و 11.
(5) مقاله» حول السيدة شهربانو «نوشته شيخ محمد هادى يوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسين) ع (، سال اوّل، شماره دوّم، ربيع‏الاول 1412.
(6) بحارالانوار، ج 46، ص 8- 13.
(7) ر. ك: افتخارزاده، محمودرضا، شعوبيه ناسيوناليسم ايران، ص 305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابن‏سعد، المعارف ابن‏قتيبه دينورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مى‏كند.
(8) شهيدى، زندگانى على بن الحسين) ع (، ص 12.
(9) نگا: بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
(10) اصول كافى، ج 2، ص 369.
(11) براى آگاهى از سير تاريخى شهربانو در منابع ر. ك: شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، ص 289- 337.
(12) با استفاده از ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى) اصول كافى، ج 2، ص 369).
(13) آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.
(14) همان.
(15) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 303.
(16) تاريخ قم، ص 195.
(17) اصول كافى، ج 2، ص 369.
(18) بحارالانوار، ج 46، ص 9.
(19) عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128.
(20) الارشاد، ص 492.
(21) زندگانى على ابن الحسين) ع (، ص 12.
(22) شعوبيه، ص 305.
(23) حول السيدة شهربانو، ص 28.
(24) شعوبيه، ص 423.
(25) همان، ص 304.
(26) الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 570.
(27) حول السيدة شهر بانو، ص 28.
(28) عيون اخبار الرضا) ع (، ج 2، ص 128.
(29) بحار الانوار، ج 46. ص 8.
(30) شعوبيه، ص 326.
(31) براى اطلاع بيشتر از عدم امكان انتساب اين بقعه به شهربانو مادر امام سجاد) ع (ر. ك: باستان) نوشته كريميان (و دانشنامه ايران و اسلام، ذيل كلمه شهربانو.



نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی

رهبر عاليقدر حضرت آيت الله سيد على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه‌اى، در سال 1318 شمسی برابر با 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشودند(ايشان دومين پسر خانواده هستند)

زندگى سيد جواد خامنه اى مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
 
رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى‌فرمایند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شب هايى اتفاق مى افتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى كرد و... آن شام هم نان و كشمش بود.»
 
امّا خانه اى را كه خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى كردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى كنند:
«منزل پدرى من كه در آن متولد شده ام، تا چهار ـ پنج سالگى من، يك خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود كه فقط يك اتاق داشت و يك زير زمين تاريك و خفه ای!!
هنگامى كه براى پدرم ميهمان مى آمد(معمولاً پدر بنا بر اين كه روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود.
بعد از مدتی عدّه اى كه به پدرم ارادتى داشتند، زمين كوچكى را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و ما داراى سه اتاق شديم.»
 
رهبر انقلاب از دوران كودكى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاك و صميمی، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مكتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام كردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.
 
حوزه علميه:
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز كرده بودند. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شدند و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواندند.
 
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى فرمایند:
«عامل و موجب اصلى در انتخاب راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند به این راه و مشوّقم بودند»
 
ايشان كتب ادبى از قبيل: جامع المقدمات، سيوطى و مغنى را نزد مدرّسان مدرسه سليمان خان و نوّاب خواندند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى كردند. كتاب معالم را نيز در همان دوره خواندند.
سپس شرايع الاسلام و شرح لمعه را در محضر پدر و مقدارى را نزد مرحوم آقا ميرزا مدرس يزدى و رسائل و مكاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدر خواندند و دوره مقدمات و سطح را بطور كم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساندند.
 
پدر ايشان مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشتند.
رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، كتاب منظومه سبزوار را ابتدا از مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى و بعدها نزد مرحوم شيخ رضا ايسى خواندند.
 
حوزه علميه نجف اشرف:
آيت الله خامنه اى كه از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع كرده بودند، در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شركت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حكيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و تصمیم گرفتند که آنجا بمانند و مشغول کسب علم شوند.
اما پدرشان موافقت نكردند، و پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
 
حوزه علميه قم:
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه مشغول شدند و از محضر بزرگانی چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده كردند.
در سال 1343 از مكاتباتى كه رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند كه يك چشم پدر به علت آب مرواريد نابينا شده است.
ایشان بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند.
آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند كه به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت كنند و از پدرشان مواظبت نمايند.
 
ايشان در اين باره می فرمایند:
به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال كار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است كه ناشى از همان بّرى «نيكى» است كه به پدر، بلكه به پدر و مادر انجام داده ام.
 
آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب كردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند كه چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترك كردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!
امّا آينده نشان داد كه انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان رقم زده بود.
 
آيا كسى تصّور مى كرد كه در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله ای كه براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟!
 
ايشان در مشهد از ادامه درس دست بر نداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند.
همچنين از سال 1343 كه در مشهد ماندگار شدند در كنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس كتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
 
مبارزات سياسى:
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى(ره) هستند»
امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است.
 
هنگاميكه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار كننده اى در موضوع احياى اسلام و حاكميت احكام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليس و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد كردند.
آيت الله خامنه اى كه آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند.
ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شكى ندارم كه اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن كرد»
 
همراهی با نهضت امام خمينى (قدس سره):
آيت الله خامنه اى از سال 1341 كه در قم حضورداشتند و حركت انقلابى و اعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريكا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شكنجه ها و تعبيدها و زندان ها مبارزه كردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند.
 
نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند كه پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريكايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم برسانند.
 
ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريكا پرداختند.
بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يك شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينكه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند..
 
با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شكنجه و آزارها زندانى شدند..
 
دوّمين بازداشت:
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد كرمان حركت كردند. پس از دو ـ سه روز توقف در كرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر عازم زاهدان شدند..
سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه در ايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت..
در روز پانزدهم رمضان كه مصادف با ميلاد امام حسن(عليه السلام) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريكايى رژيم پهلوى به اوج رسيد و ساواك شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران كرد..
رهبر بزرگوار حدود دو ماه به صورت انفرادي در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شكنجه ها را تحمّل كردند..
 
سوّمين و چهارمين بازداشت:
كلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال كم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد..
همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواك شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند..
بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى كردند و يك سال بعد ـ 1346 ـ دستگير و محبوس شدند..
همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود كه موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواك جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند..
 
پنجمين بازداشت:
حضرت آيت الله خامنه اى(مد ظله العالي) درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواك مى نويسند:
«از سال 48 زمينه حركت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من كه به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم..
برخوردهاى خشونت آميز ساواك در زندان آشكارا نشان مى داد كه دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به كانون هاى تفـّكر اسلامى به شدّت بيمناك است و نمى تواند بپذيرد كه فعاليّـت هاى فكرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به كنار است..
پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و كلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا كرد»
 
بازداشت ششم:
در بين سالهاى 1350 ـ 1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد كرامت، امام حسن و ميرزا جعفر مشهد مقدس تشكيل می شد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفكر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مركز مى كشاند و با تفكّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت..
درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى كپى شده تحت عنوان: پرتویی از نهج البلاغه تكثير و دست به دست مى گشت..
طلـّاب جوان و انقلابى كه درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديكِ ايران افكار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند..
اين فعاليـّت ها موجب شد كه در دى ماه 1353 ساواك بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده،  ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط كنند..
اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز سال 1354 در زندان كميته مشترك شهربانى زندانی بودند..
در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند..
سختى هايى كه ايشان در اين بازداشت تحمّل كردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان كه آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است»
پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت(البته ديگر امكان تشكيل كلاسهاى سابق را به ايشان ندادند)
 
تبعيد:
رژيم جنايتكار پهلوى در اواخر سال 1356 آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد كرد..
در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاك پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب كبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حكومت سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاكميت اسلام در اين سرزمين را ديدند..
 
در آستانه پيروزى:
در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، شوراى انقلاب اسلامى با شركت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشكيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد..
پيام امام توسط شهيد مطهرى(ره) به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر كبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند..
 
پس از پيروزى:
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديكتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند كه همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند كه در اين مختصر فقط به ذكر رئوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همكارى و همفكرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى 1358
٭ امام جمعه تهران 1358
٭ نماينده امام خمينی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع 1359
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى 1358
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريكات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريكا و شوروى سابق
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با كسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حكم تنفيذ امام خمينى(قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند..
همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند..
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ 1360
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام 1366
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى 1368
٭ رهبرى و ولايت امّت، كه از سال 1368 روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر كبير انقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند..
و چه انتخاب مبارك و درستى بود كه پس از رحلت امام راحل با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلكه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند..
 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, توسط عباسعلی