چهل داستان و چهل حديث از امام حسن عسكرى عليه السلام
1- پيشگفتار
2- خلاصه حالات سيزدهمين معصوم ، يازدهمين اختر إمامت
5- حجّت خدا بر دوش پدر و معرّفى به احمد قمى
8- چاك زدن يقه پيراهن در تشييع جنازه پدر و جواب ازاشكال ذهنى
9- هديه دادن قلم و شفاى بدخوابى
11- امام ، شرابخوار و لوطى را نمى پذيرد
13- مسافرت به گرگان و حضور در جمع دوستان
14- حضور جنّ و إنس بر سفره امام عليه السلام
15- ديدار از خانواده اى نصرانى
17- خواندن نامه اى ناديدنى از دور
18- اهدائى طلا به ابوهاشم و دينار به اسماعيل
20- براى هدايت خراسانى ، چند مرتبه عمامه برگرفت
21- برنامه امام عليه السّلام در زندان
22- تأثير معنويت ، پيش بينى آزادى
23- مرگ چهار دختر با يك كيسه پول
24- به جاى اسب ، يك قاطر تندرو
25- چه قسمتى از گوسفند لذيذتر است
26- آشنائى به تمام لغات و زبان ها و ديگر علوم
28- آگاهى از تصميم و كمك قابل توجّه
29- بهترين تثير حجامت در بدترين اوقات
32- بارش باران به وسيله استخوان و كشف رمز آن
33- عبادت در زندان و آزادى برادر
34- ارسال كمك براى شيعيان از زندان و حضور شبانه
35- پنج كار خارق العاده و بى نظير
36- آينده نگرى با نگاه به جمال همسر آينده
37- خبرى دلنشين براى عمّه با دادن افطارى
38- توان شنيدن و تحمّل علوم اءئمّه عليهم السلام ؟!
40- خبر از مرگ خود و درون واقفى
41- پيش بينى و اهمّيت تعيين امام
42- نوشيدن آب رحيل و آخرين وضوء
43- مصائب حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
بيانات رهبر انقلاب در ديدار مردم آذربايجان
بسماللهالرّحمنالرّحيم
خوشامد عرض ميكنم به همهى شما برادران عزيز، خواهران عزيز، جوانان عزيز؛ مخصوصاً خانوادههاى معزز شهدا، دانشوران، علما، مسئولان، كه اين راه دور را طى كرديد و هديهى ارزشمند محبت و لطف و پيام استقامت مردم عزيز آذربايجان را به اين مناسبت به اينجا آورديد. اميدواريم خداوند متعال به همهى شما لطف كامل و فراوان و رحمت شامله عنايت فرمايد. و همين جا به وسيلهى شما برادران و خواهران عزيز سلام عرض ميكنم به همهى مردم آذربايجان و تبريز، مرد و زن مؤمن؛ كه حقيقتاً حضور آذربايجان و تبريز و ديگر شهرهاى آن منطقه، در همهى دورانهاى گذشتهى ما، از صد سال، صد و پنجاه سال قبل تا امروز، در حركت ملت ايران، تعيينكننده بوده است. امروز هم همين جور است. شماها هستيد كه با همت خودتان، با غيرت خودتان، با ايمان خودتان، با عزم راسخ خودتان، توانستهايد عزت اين كشور و اين ملت را در مقابل دشمنان حفظ كنيد. هر روز هم كه گذشته است، جلوهى آذربايجان در عرصههاى گوناگون بيشتر شده است. سى و پنج سال از ۲۹ بهمن سال ۵۶ ميگذرد. آذربايجان، امروز از جهت ايمان، استقامت، بصيرت و ايستادگى، حتّى از آن دوران مهم و سرنوشتساز هم جلوتر است. اين همه توطئه، اين همه بدخواهى براى جدا كردن احساسات بعضها و بخشهاى مختلف اين ملت، اثرش درست بعكس بوده است. شما بوديد كه توانستيد هميشه پيشگام و پيشرو باشيد. در واقع شما هستيد كه لنگر آرامش اين كشوريد. در واقع آنطور كه شما در شعرتان گفتيد، بنده عرض ميكنم: «آرامِ دل ايران سيزلر سيز».(۱)
يك خصوصيتى در مردم عزيز آذربايجان انسان بوضوح مشاهده ميكند؛ اين خصوصيت در بعضى از مناطق كشور هست، اما در آذربايجان به شكل بارزى وجود دارد و آن اين است كه مبارزات و حركت غيرتمندانهى مردم آذربايجان در دورههاى مختلف؛ در قضيهى مشروطه، در قضيهى اشغال نظامى، در قضاياى گوناگون - كه در اغلب اين قضايا، پيشروِ ديگران هم بودند - همواره با دين و ايمان دينى همراه بوده است. با اينكه جريان روشنفكرى چپ و همچنين جريان روشنفكرى وابستهى به غرب در منطقهى آذربايجان فعال بود - از همان روزهاى اولِ ورود روشنفكرى بيمار به كشورمان - و سعى ميكردند مردم را از دين جدا كنند، در عين حال اگر شما نگاه كنيد به نهضتهائى كه در آذربايجان شكل گرفت و خيلى از آنها نهضتهاى عمومى ملت ايران بود كه آذربايجانىها جلوتر از ديگران بودند، مىبينيد با وجود آن تلاشها، حركت مردم و پيشروان و سرسلسلههاى حركتهاى مردمى در آذربايجان، بر پاىفشارى و پايبندى خود به مسائل دينى، صريحتر از همه بودند. در تبريز، ستار خان ميگفت: فتواى علماى نجف در جيب من است. يعنى اين مرد بزرگِ مبارزِ شجاع، كار خودش را با هدايت علما و مراجع نجف تنظيم ميكرد؛ درست نقطهى مقابل آنچه كه آن روز تفكرات جريانهاى روشنفكرىِ شرق و غرب ميخواستند در اين كشور اعمال كنند. هميشه همين جور بوده، امروز هم همين جور است، فردا هم همين جور خواهد بود.
ملت ايران در مجموعهى خود، ايمان دينى را معيار و ملاك و راهنما قرار داده است. مثال را ما از آذربايجان زديم، اما در سرتاسر كشور، با اندازههاى كم و زياد، همهى ملت ايران اينجورند. حركت، حركت همراه با غيرت و شجاعت و احساس مسئوليت است؛ اما با راهنمائى دين، با پشتوانهى ايمان دينى؛ اين خيلى ارزشمند است. براى همين هم هست كه شما ملاحظه ميكنيد خطراتى كه معمولاً از طرف قدرتهاى سلطهگر جهانى متوجه ملتها ميشود و آنها را متزلزل ميكند، اين خطرها ملت ايران را متزلزل نكرد. حالا در برههى كنونى، زمان مسئلهى تحريمها و فشارها گفتند كه ميخواهيم براى ملت ايران تحريم فلجكننده تنظيم كنيم؛ تنظيم هم كردند. دو سه روز قبل از بيست و دوى بهمن، يك مرحلهى جديد تحريمها را وارد معادلات كردند؛ چند ماه قبل هم - در مرداد همين سال - باز مجدداً همين كار را انجام دادند. يعنى در ايام بيست و دوى بهمنِ امسال به خيال خودشان فشارها را بر مردم افزايش دادند. به اميد چه؟ به اميد سست كردن مردم. جواب چه بود؟ جواب ملت ايران اين بود كه امسال راهپيمائى بيست و دوى بهمن از سالهاى قبل پرشورتر است. همه آمدند، همه جا آمدند، با روحيه آمدند، با چهرهى خندان آمدند. اين، ملت ايران است. هر سال بيست و دوى بهمن، ملت ايران ضربهاى بر دشمنان وارد ميكند؛ مثل بهمنى بر سر دشمنان و مخالفان فرود مىآيد. امسال هم اين بهمن فرود آمد. بنده لازم ميدانم مجدداً - كه اگر تا صد بار هم تكرار شود، زيادى نيست - از ملت ايران به خاطر اين حضور پرشكوه و عزتمندانه سپاسگزارى كنم. در مقابل اين احساس، در مقابل اين بصيرت، انسان بايد تعظيم كند. اين، ملت ايران است.
دشمنان در مقابل اين وضعيت، دچار انفعالند؛ اين را من به شما عرض بكنم. برخلاف آنچه كه وانمود ميشود كه آنها در موضع فعال قرار دارند، نه، اينجور نيست؛ دشمن در مقابل ملت ايران در موضع انفعال است. ملتى با عزم راسخ، با بصيرت، با ايمان، ميداند چه ميخواهد، راه را هم بلد است، سختىها را هم با شجاعتِ تمام تحمل ميكند؛ در مقابل اين ملت، اسلحههاى گوناگون سياسى و نظامى و امنيتى و اقتصادى كنْد است؛ لذا دشمن در حال انفعال است. دشمنان چون در حال انفعالند، حركات غير منطقى ميكنند.
من اين را به شما عرض بكنم: دولتمردان آمريكا مردم غيرمنطقىاى هستند؛ حرفشان غيرمنطقى است، عملشان غيرمنطقى است، زورگويانه است؛ توقع دارند ديگران در مقابل كار غيرمنطقى آنها و زورگوئى آنها تسليم شوند؛ خب، بعضى هم تسليم ميشوند؛ بعضى از دولتها، بعضى از نخبگان سياسى در برخى از كشورها در مقابل پرروئى و زورگوئى آنها تسليم ميشوند؛ اما ملت ايران و نظام جمهورى اسلامى تسليمشدنى نيست. نظام جمهورى اسلامى حرف دارد، منطق دارد، توانائى دارد، اقتدار دارد؛ لذا در مقابل حرف غير منطقى و كار غير منطقى تسليم نميشود.
آنها چطور غيرمنطقىاند؟ نشانهى غير منطقى بودن آنها، همين تناقضهائى است كه بين حرفهاى آنها و بين كارهاى آنها هست؛ حرف يك جور ميزنند، كار جور ديگرى انجام ميدهند. خب، از اين نشانهاى واضحتر براى غير منطقى بودن نيست. انسانِ منطقى يك حرف قانعكنندهاى ميزند، بعد هم دنبال آن حرف راه مىافتد. اين آقايان - دولتمردان آمريكائى و ديگر تبعهى آنها از غربىها - اينجورى نيستند؛ يك حرفى ميزنند، يك ادعائى ميكنند، اما در عمل، درست عكس آن را انجام ميدهند. من حالا چند نمونه عرض بكنم:
ادعا ميكنند ما متعهد به حقوق بشريم. بله، آمريكائىها پرچم حقوق بشر را بلند كردهاند، ميگويند ما متعهد به حقوق بشريم؛ آن هم نه فقط در كشور خودشان - كه آمريكا باشد - در همهى دنيا. خب، اين حرفى است، ادعائى است؛ در عمل چه؟ در عمل، بيشترين ضربه را اينها به حقوق بشر ميزنند؛ بيشترين اهانت را به حقوق انسانها در كشورهاى مختلف و نسبت به ملتهاى مختلف، اينها ميكنند. زندانهاى مخفىشان در سرتاسر دنيا، زندانشان در گوانتانامو، زندانشان در عراق - ابوغريب - حملهى آنها به مردم غيرنظامى در افغانستان، در پاكستان، در مناطق گوناگون؛ اينها نمونهاى از حقوق بشر ادعائى آمريكائىهاست! هواپيماهاى بدون سرنشينشان راه مىافتد، هم جاسوسى ميكند، هم مردم را زير فشار قرار ميدهد؛ كه روزانه خبرش را شما از افغانستان و پاكستان ميشنويد. البته همين هواپيماهاى بدون سرنشين، به قول يكى از مجلات آمريكائى كه همين چند روز قبل از اين نوشته بود، در آينده مايهى دردسر خود آنها خواهد شد.
ميگويند ما متعهد به عدم تكثير سلاح هستهاى هستيم. بهانهى حملهى به عراق هم در يازده سال قبل از اين همين بود كه گفتند در عراق رژيم صدام دارد سلاح هستهاى درست ميكند. البته رفتند و پيدا هم نكردند و معلوم شد دروغ بوده است. ميگويند ما متعهديم كه سلاح هستهاى تكثير نشود؛ در عين حال از يك دولت شريرى كه داراى سلاح هستهاى هم هست، تهديد به سلاح هستهاى هم ميكند - يعنى دولت صهيونيستى - دفاع ميكنند، حمايت ميكنند. آن حرفشان است، اين عملشان است.
ميگويند ما متعهد به گسترش دموكراسى در دنيا هستيم - حالا كارى نداريم كه دموكراسىِ خود آمريكا چه جور دموكراسىاى است؛ در اين زمينه بحث نميكنيم - با اين ادعا، با كشورى مثل جمهورى اسلامى كه روشنترين و واضحترين مردمسالارىها و دموكراسىها را در اين منطقه داراست، دائم معارضه و مقابله ميكنند؛ در عين حال پشت سر كشورهائى در اين منطقه مىايستند و با كمال پرروئى از آنها حمايت ميكنند كه بوى دموكراسى را استشمام نكردهاند و يك بار ملتشان رنگ انتخابات و رأى و صندوق رأى را نديدهاند. اين هم تعهدشان نسبت به دموكراسى است! ببينيد فاصلهى قول و عمل چقدر است.
ميگويند ميخواهيم مسائلمان را با ايران حل كنيم. اين حرفى است كه بارها ميگفتند، اخيراً بيشتر هم ميگويند. ميگويند ميخواهيم مذاكره كنيم و مسائلمان را با ايران حل كنيم - اين حرفشان است - اما در عمل متشبث به تحريم ميشوند، متشبث به تبليغات دروغ ميشوند، حرفهاى ناشايسته ميزنند، مطالب خلاف واقع را نسبت به نظام جمهورى اسلامى و ملت ايران دمبهدم منتشر ميكنند.
همين چند روز قبل از اين، رئيس جمهور آمريكا نطق ميكند و دربارهى مسائل هستهاى ايران جورى حرف ميزند كه انگار اختلاف بين ايران و آمريكا اين است كه ايران ميخواهد سلاح هستهاى درست كند. ميگويد ما تا جائى كه بتوانيم، نميگذاريم ايران سلاح هستهاى درست كند! خب، اگر ما ميخواستيم سلاح هستهاى درست كنيم، شما چطور ميتوانستيد نگذاريد؟ اگر ايران اراده ميكرد كه سلاح هستهاى داشته باشد، آمريكا به هيچ وجه نميتوانست جلوى او را بگيرد.
ما نميخواهيم سلاح هستهاى درست كنيم؛ نه به خاطر اينكه آمريكا از اين ناراحت ميشود؛ عقيدهى خود ما اين است. ما اعتقاد داريم كه سلاح هستهاى جنايت بر بشريت است و نبايد توليد شود؛ آنچه هم كه در دنيا هست، بايد محو شود و از بين برود؛ اين عقيدهى ماست، به شما ربطى ندارد. اگر ما اين عقيده را نداشتيم و تصميم ميگرفتيم سلاح هستهاى درست كنيم، هيچ قدرتى نميتوانست جلوى ما را بگيرد؛ همچنان كه در جاهاى ديگر هم نتوانستند بگيرند: در هند نتوانستند، در پاكستان نتوانستند، در كرهى شمالى نتوانستند. آمريكائىها مخالف هم بودند، اما آنها هم سلاح هستهاى درست كردند.
اينكه ميگويند «ما نميگذاريم ايران سلاح هستهاى درست كند»، يك تقلب در حرف زدن است. مگر بحث سر سلاح هستهاى است؟ در قضيهى هستهاى ايران، بحث بر سر سلاح هستهاى نيست؛ بحث سر اين است كه شما ميخواهيد جلوى حق قطعى و مسلّم ملت ايران را - كه غنىسازى هستهاى و استفادهى صلحآميز از توان داخلى خود ملت ايران است - بگيريد. البته اين را هم نميتوانيد و ملت ايران آنچه را كه حق خودش است، انجام خواهد داد.
دولتمردان آمريكائى غير منطقى حرف ميزنند. با گفتگو كنندهى غير منطقى، نميشود انسان بنشيند به اتكاء منطق حرف بزند؛ خب، او غير منطقى است. غير منطقى يعنى زورگو، يعنى حرفِ بيخود بزن. اين واقعيتى است كه ما در طول اين سى سال در برخورد با قضاياى گوناگون جهانى آن را بروشنى دريافتهايم. ما اين را ميفهميم كه طرف مقابل ما كيست و چگونه بايد با او رفتار كرد.
ادامه مطلب...
اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب
عبد المطلب..
شركت پيغمبر در پيمان جوانمردان قريش
نصب حجر الاسود توسط پيغمبر (ص)
وضع عمومى پيغمبر (ص) قبل از بعثت
نظر ما در پيرامون بعثت پيغمبر (ص)
دورنماى عصر جاهليت قبل از بعثت پيغمبر خاتم (ص)
على (ع) نخستين كسى كه به پيغمبر ايمان آورد
پيغمبر دعوت خود را آشكار مىسازد
عكس العمل قريش نسبت به دعوت پيغمبر (ص)
يارى جستن قريش از يهود مدينه در مبارزه با قرآن
بهانهجويىهاى قريش و پاسخ قرآن مجيد
پيشنهاد قريش و رد آن از جانب پيغمبر (ص)
آزار رساندن قريش به نو مسلمانان
فرزندان مهاجرين كه همراه آنان بودند
نماينگان قريش در تعقيب مهاجرين
شعر ابو طالب در تشويق پادشاه حبشه نسبت به مهاجرين
گفتگوى هيات اعزامى قريش با نجاشى
جعفر بن ابى طالب سخنگوى مسلمين در دربار نجاشى
عكس العمل سخنرانى جعفر بن ابى طالب
مهاجرينى كه در مكه ماندگار شدند
مسلمان شدن هيات اعزامى نصاراى حبشه
گرايش حمزه عموى پيغمبر به اسلام
قرآن خواندن عبد الله بن مسعود در انجمن قريش
محاصره پيغمبر و بنى هاشم از طرف قريش
دو تن از قبيله اوس و خزرج به اسلام مىگروند
مسلمان شدن دو تن از سران مدينه
سخنى در باره ابو سفيان و بنى اميه
گفتار ابن ابى الحديد راجع به ابو طالب و همسرش دختر اسد
وفات حضرت خديجه همسر پيغمبر (ص)
بازگشت پيغمبر از طائف و برخورد با قبائل
كسانى كه بيشتر به پيغمبر آزار رساندند
بيعت گروهى از اهل مدينه با پيغمبر (ص)
دومين بيعت اهل مدينه با پيغمبر (ص)
چارهجويى قريش براى جلوگيرى از مهاجرت پيغمبر (ص)
ايثار و فداكارى على (ع) بسبت به پيغمبر (ص)
اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب
عبد المطلب..
شركت پيغمبر در پيمان جوانمردان قريش
نصب حجر الاسود توسط پيغمبر (ص)
وضع عمومى پيغمبر (ص) قبل از بعثت
نظر ما در پيرامون بعثت پيغمبر (ص)
دورنماى عصر جاهليت قبل از بعثت پيغمبر خاتم (ص)
على (ع) نخستين كسى كه به پيغمبر ايمان آورد
پيغمبر دعوت خود را آشكار مىسازد
عكس العمل قريش نسبت به دعوت پيغمبر (ص)
يارى جستن قريش از يهود مدينه در مبارزه با قرآن
بهانهجويىهاى قريش و پاسخ قرآن مجيد
پيشنهاد قريش و رد آن از جانب پيغمبر (ص)
آزار رساندن قريش به نو مسلمانان
فرزندان مهاجرين كه همراه آنان بودند
نماينگان قريش در تعقيب مهاجرين
شعر ابو طالب در تشويق پادشاه حبشه نسبت به مهاجرين
گفتگوى هيات اعزامى قريش با نجاشى
جعفر بن ابى طالب سخنگوى مسلمين در دربار نجاشى
عكس العمل سخنرانى جعفر بن ابى طالب
مهاجرينى كه در مكه ماندگار شدند
مسلمان شدن هيات اعزامى نصاراى حبشه
گرايش حمزه عموى پيغمبر به اسلام
قرآن خواندن عبد الله بن مسعود در انجمن قريش
محاصره پيغمبر و بنى هاشم از طرف قريش
دو تن از قبيله اوس و خزرج به اسلام مىگروند
مسلمان شدن دو تن از سران مدينه
سخنى در باره ابو سفيان و بنى اميه
گفتار ابن ابى الحديد راجع به ابو طالب و همسرش دختر اسد
وفات حضرت خديجه همسر پيغمبر (ص)
بازگشت پيغمبر از طائف و برخورد با قبائل
كسانى كه بيشتر به پيغمبر آزار رساندند
بيعت گروهى از اهل مدينه با پيغمبر (ص)
دومين بيعت اهل مدينه با پيغمبر (ص)
چارهجويى قريش براى جلوگيرى از مهاجرت پيغمبر (ص)
ايثار و فداكارى على (ع) بسبت به پيغمبر (ص)
جنايتها و خانتهاي رژيم پهلوي از نگاه امام خميني (ره)
1. ويژگيهاي استبدادي و ضد ميهني حكومت رضاخان
ايام دهه فجر همواره فرصتي پديد ميآورد تا با انقلاب اسلامي و موضوعات مرتبط با آن بيشتر آشنا شويم. شايد براي نسل امروز اين پرسش پيش آيد كه رژيم پهلوي چه مفاسد و چه بدهيهايي داشت كه از بين رفتن آن ضروري بود! قطعا كسي كه بيش از همه با مفاسد و جنايتها و خيانتهاي رژيم پهلوي آشنايي داشت، امام خميني (ره) بود، كسي هم كه بيش از همه مفاسد و جنايتهاي رژيم پهلوي را براي مردم افشا كرده است، امام خميني (ره) ميباشد. بنابراين، به بازخواني گوشهاي از سخنان امام خميني (ره) درباره جنايتها و خيانتهاي رژيم پهلوي ميپردازيم. در جريان اين بازخواني، در هر قسمت يكي از محورهاي هشتگانه زير را از زبان امام خميني (ره) مروري ميكنيم: ويژگيهاي استبدادي حكومت رضاخان، سياست مذهب ستيزي رضاخان، سياست فرهنگ ستيزي رضاخان، سياست فرهنگ ستيزي محمدرضا خان، سياست مذهب ستيزي محمدرضاخان، اوضاع نابسامان اجتماعي در دوره محمدرضاخان، اقتصاد وابسته و نابسامان دوره محمدرضاخان و سياست سلطه پذيرانه محمدرضاخان.
اميد است بازخواني گوشههايي از سخنان امام خميني (ره)، در يادآوري مفاسد و جنايتهاي رژيم پهلوي و خيانتي كه آنان به ملت مظلوم ايران كردند مفيد باشد.
زمان رضاشاه از باب اينكه همه دزدي ها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود، حكومت ها به اين قدرت نبودند، زمان احمدشاه اين طور نبود كه خود آنها بتوانند همه برداشت ها را براي خودشان بكنند، اين بود كه دار و دستههايي كه ميفرستادند اين بساط را درست ميكردند. زمان رضاشاه همه دزدي ها از گردنهها رفته بود تهران، همه زليها از همه جا متمركز شده بود در خود دستگاه دولتي و از همه بالاتر خود رضاشاه و امثال اينها و اين اسباب اين شد بود كه مردم با دستگاه هاي دولتي مطلقا مخالف بودند منتها جرئت نميكردند حرف بزنند.
همان وقتي هم كه در زمان رضاخان آن اختناق عجيب و غريب بود كه هر كسي از همسر خودش ميترسيد، آن اختناقي كه در زمان رضاخان بود هيچ ربطي به آن اختناقي كه در زمان محمدرضا بود نداشت.
در زمان رضاشاه كه ديگر شاه و هر چه بود اينها بودند، مجالي براي مردم اصلش نبود. اين در انتخاباتي كه حق مردم بود. در ساير امور كه ديگر مردم آنقدرها خودشان حق قائل نبودند با اينكه آن هم حق آنها بود اصلا دخالت نداشتند.
غارت ثروت ملي
از اول اينها شروع كردند به بردن، رضاشاه جواهرات ايران را آن وقتي كه ميخواستند بيرونش كنند آن طوري كه براي من نقل كردند از يك صاحب منصبي (يكي از آقايان نقل كرد از يك صاحب منصبي كه همراه بوده است) وقتي رضاشاه را متفقين آمدند و بيرونش كردند، در اين خلالي كه ميخواست برود چمدان هاي جواهر را پر كرد. چمدان ها را پر كردند از جواهرات ايران و راه افتادند كه ببرند، منتها بين دريا (همان صاحب منصب نقل كرده بود) كه با كشتي اين آدم را ميبردند. يك جايي نگه داشتند و يك كشتي كه آن شخص گفته بود مخصوص حمل حيوانات بوده است، آنها آوردند متصل كردند به اين كشتي و به او گفتند تو برو توي آن كشتي لكن همانجا چمدان ها را برداشتند و انگليسها بردند، تمام شد. آن زمان او اين كار را كردند غير از آنهايي كه دزديده بود و برده بود.
يك وقتي در يك سفر رفته بود، يك سفري كه مورد خطر شايد بود، مرحوم مدرس - رحمهالله- كه آن روز مخالف با رضاشاه بود و جانش را هم سر همان مخالفت داد، گفته بود كه من دعا كردم به شما در اين سفر كه سالم برگرديد، خيلي خوشحال شده بود كه مدرس به او دعا كرده، گفت دعا كرديد؟ خوب، ايشان گفته بود آخر نكته دارد، اين است كه اگر تو در اين سفر مرده بودي همه اموال ما از بين رفته بود. من ميخواهم زنده باشي تا اموالمان را پيدا كنيم. در زمان او آن كارها را او ميكرد.
در زمان آن پدر وقتي كه در جنگ واقع شد و متفقين او را اخراج كردند، دنبال اين افتاد كه جواهر جمع كند، چمدان ها را پر كردند از جواهرات و بردند، وقتي كه در كشتي نشست از قراري كه براي ما نقل كردهاند يك كشتي ديگري كه مخصوص حيوانات بود آوردند متصل كردند به آن كشتي و آن خبيث را كه از حيوان بدتر بود گفتند بيا توي آن كشتي، گفت: پس چمدان ها چه؟ گفتند چمدان ها مال بعد، بعد هم چمدان ها را انگلستان بردند و خوردند.
حتي روساي ماليه وقتي كه در آن وقت كه من بچه بودم و در آن طرف ها بودم رئيس ماليهاش هم حراص بود نسبت به مردم و (را) چه ميكرد و از ژاندارمري مثلا چه ميكرد تا از مردم به زور چيز ميگرفت، به زور نه اينكه همان ماليات را ماليات و غلق باصطلاح آن وقت كه ماليات ميگرفت و مامور هم غلق ميخواهد و آنجا هم بايد برود وقتي كه وارد ميشود بايد آن كسي كه به او وارد شد كدخداي ده چه بكند و چي برايش بياورد. چه مصيبت هايي مردم داشتند از دست همين كساني كه به عنوان ماموريت، چه مامور ماليه بود چه مامور حكومت بود، مامورين هم وقتي ميرفتند مردم را عذاب ميكردند.
من كه از اول مسائل يادم هست حدود پنجاه و هشت سال، شماها هم كه در بين راه ها ملحق شديد، زمان اين شاه را درك كردهايد، از آن وقت كه چشمتان را باز كرديد، اختناق بود، زحمت بوده، گرفتاري بوده، توي حبس بوده، تبعيد بوده، از اين مسائل بوده، گرفتاري هاي ديگري كه چپاول بوده، همه چيز شما را بردهاند اينها، جواهرات كه پشتوانه اين مملكت بوده، يك مقداريش را رضاشاه برد و انگليسي ها در بين راه از دستش گرفتند و بردند و يك مقداريش (را) ايشان حمل كرد و برد.
زمان رضاشاه همه غارت ها را منحصر كردند به يك غارتگر، همه را سركوب ميكردند، يك غارتگر جاي همه نشست و آن غارت ميكرد. پيشتر غارتگرها متعدد بودند بعدش همه سركوب شدند، آن هم به - چيزي كه - دستوري كه از خارج داشتند، همه را سركوب كردند و متمركز شد قوا در يك نفر كه آن هم غارتگر بود.
پدر ايشان وقتي كه كودتا كرد هيچ نداشت، يك سرباز بود صفراليد. وقتي كه سلطه پيدا كرد بر اين مملكت شروع كرد املاك مردم را به زور از آنها گرفتن. شمال مملكت ما، مازندران، بهترين املاك سرسبز ما با فشارهاي او و عمال او به قباله او به زور در آمدهاند و بسياري از كساني كه مالك بودند يا از روحانيتي كه در اين امر يك نظري ميدادند اينها را ميگرفتند و به حبس ميبردند و گاهي ميكشتند.
رضاخان كه آمد در اين اراك بوده، رضاخان و يك سربازي، يك همچو چيزي بوده، آنجا شرح حال خودش را براي اينها نقل كرد، خودش نقل كرده است كه من در اراك بودم و ماهي نميدانم چقدر داشتيم و ما، هي دنبال اين بوديم كه اول ماه اين را دست ما بدهند ما زندگيمان را بكنيم، ماهي هفت تومان، چقدر، چيز كمي بوده، اين در آن گفتگويش كه در آن وقت با وزراي خودش صحبت ميكرده اين را، قصه گفته اين را، پس رضاخان خودش گفته كه ما هيچ نداشتيم. همه ما ميدانيم كه يك آدم مجهولي بود و نه مالك بود و نه عرض ميكنم كاسب بود و نه تاجر بود. هيچ اينها نبود، اين در اين حال آمد اينجا و بسياري از شما شايد يادتان باشد و اكثرتان يادتان نيست كه وقتي رضاشاه آمد اينجا هيچ نداشت، مازندران يا شمال را هر جايي كه توانست اين املاك را گرفت، خوب البته بعدش ديگر نتوانستند نگه دارند، آنها بعدش، بعدَ ايشان نتوانست نگه دارد، ايشان هم وارث يك آدمي است كه هيچ چيز نداشته، حقوق سلطنتي هم كه به زور، بيخود ميبرده است، براي اينكه سلطان قانوني نبوده است. من مكررا اين را ارشادش كردم، اين قانوني نبوده است، آن حقوق سلطنتي هم ببينيد چقدر بوده است، خرج ايشان چقدر بوده، حقوقش چقدر بوده حساب كنيد ببينيد كه اين اموال كه الان در خارج دارد، اينكه در بانك هاي همه جا، تقريبا در بانك ها دارد، در سوئيس دارد، در جاهاي ديگر دارد، اگر طلب دارد واقعا، خوب، به او بدهند و اگر يك آدمي كه هيچ ندارد حالا اينها را دارد، خوب، از او ميپرسيم از كجا آورده....
(برگرفته از تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خميني (ره))
http://www.jomhourieslami.com/1389/13891112/13891112_20_jomhori_islami_gozaresh_0002.html
على(ع) معيار كامل
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه:
فصل اول:مقام امير مؤمنان عليه السلام
روز«سيزدهم رجب»ميلاد كيست؟
زورمندان گويند:
اميران گويند:
داوران گويند:
بينوايان و بىكسان گويند:
زنان گويند:
دانشمندان گويند:
فعظمتم جلاله و اكبرتم شانه و مجدتم كرمه و ادمتم ذكره»
علماى اخلاق گويند:
بيگانگان گويند:
فرقهاى گويند:
فرقه ديگر گويند:
ديگران گويند:
اهل طريقت گويند:
شيعيان گويند:
اهل دعا گويند:
اهل قرآن گويند:
عابدان گويند:
عاشقان گويند:
پايان سخن آنكه:
هر گروهى،به آنچه مىانديشند و معتقدند،دلشادند.
فصل دوم: شايستهترين رهبر
شايستهترين رهبر
تحقيق آغاز مىشود:
بررسى
در پاسخ نقلى گوئيم:
دنباله كلام:
بررسى حديث غدير:
اما در پاسخ عقلى گوئيم:
سر جنبانان اجتماعى و سياسى عصر او و پس از او:
سر جنبانان مذهبى:
دانشمندان غير شيعه:
فلاسفه و متفكران بزرگ اسلامى:
ديگران نيز على عليه السلام را به فضيلتستودهاند،از قبيل:
زنان هم او را به عظمتياد كردهاند،مانند:
دانشمندان غير مسلمان نيز وى را به بزرگى نام بردهاند
برخى از دانشمندان متاخر كهكمال ستودهاند:على عليه السلام را به
ختامه مسك:
مآخذى كه مكرر در اين مقاله استفاده شده است:
(درباره على (ع)) صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود رژچذ÷ فصل سوم: آنچه پيامبر
بيان رسول (ص) على عليهالسلام بر اساس رژچذ÷ فصل چهارم:طرح وجودى
دانيم كه:
تذكار قبلى:
على عليه السلام از نظر وجودى
در نظر مكتب تشيع فصل پنجم:- امام عليهالسلام
امام عليه السلام در نظر مكتب تشيع
دين فصل ششم:- ولايت،اساس حيات
در مكتب ولايت) فصل هفتم: (بهرهگيرى از منطق
(بهرهگيرى از منطق در مكتب ولايت)
فصل هشتم: فرق عشق و محبت
فصل نهم:شعرى در زبان شعر
السلام از نظر ديگران فصل دهم:- امير مؤمنان عليه
آغازى بر بحث:
بخش اول-افكار و رفتار امام عليه السلام
بخش دوم-امام عليه السلام و ديگران
بخش سوم-امام عليه السلام و حكومتبر مردم
معرفى بعضى منابع
خاتمه: نمونهاى و نمودارى
نمونهاى و نمودارى
خدمات امام عليه السلام در زمينه فرهنگى
خدمات امام عليه السلام در زمينه امور اجتماعى
خدمات امام عليه السلام در زمينه اقتصادى
خدمات امام عليه السلام در زمينه امنيتى،دفاعى و سياسى
فهرست
مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
پيشگفتار
بـاب اوّل
بخـت النـصر و يـهود
بخش اول: پادشاهان موصل (جرامقه)
بخش دوم: داستان كشتار يهوديان به دست بخت النصر
بخش سوم: رأى مسعودى در كشتارهاى بخت النصر
بخش چهارم: رأى ابن كلبى در كشتارهاى بخت النصر
بخش پنجم: دلائل كشته نشدن يهود به دست بخت النصر
بخش ششم: بخت النصر چه كارى انجام داده است؟
بـاب دوّم
روابط روميـان و يهوديـان
بخش اوّل: خيانت ورزى يهود به پيمانهاى محلى و بين المللى
بخش دوّم: تيتاش فرمانده رومى
بخش چهارم: جنگهاى دائمى
بخش پنجم: كشتار نصارى توسط يهود
بـاب سوّم
روابط پيامبر خدابا يهود در شام و مدينه
بخش اوّل: تلاش يهود در مورد قتل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در شام
بخش دوّم: پيمان وحدت اسلامى و صلح با يهود
گفتار ابن اسحاق
بـاب چهارم
ارتباط پيامبر خدا با بنى قينقاع
بخش سوم: عامل جنگ
بخش چهارم: جنگ با بنى قينقاع
بخش پنجم: راندن يهود از مدينة
بـاب پنجم
خيانت ورزى يهود در مدينه
بخش اوّل: ترور ابى عفك يهودى
بخش دوم: كشتن عصماء دختر مروان يهودى
بخش سوم: كشتن ابى رافع يهودى
بخش چهارم: استمداد كعب بن اشرف يهودى در كوبيدن مسلمانان
بخش پنجم: آيا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دستور قتل يهود را داده بود؟
بخش ششم: آيا يهوديان كافر شده بودند؟
بخش هفتم: دلالتها و عبرتها
بـاب ششم
تلاش يهود بنى النضير در قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
بخش اوّل: مكر دوم يهوديان
خبر ديگر
بخش دوم: محاصره يهود
بخش سوم: بيرون راندن يهوديان
بخش چهارم: دلالتها و عبرتها
بـاب هفتم
نقش يهود در جنگ خندق
بخش اوّل: آمادگى جهت جنگ
خدعه نعيم بن مسعود
بخش دوّم: منافقان و عملكرد آنان
بخش سوم: حفر خندق
بخش چهارم: محاصره مدينه
بخش پنجم: قهرمان عرب و عجم
فصل ششم: كمك الهى در جنگ خندق
بخش هفتم: آموزه ها و عبرتهاى جنگ خندق
بـاب هشتم
آيا كشتار مشهور يهود بنى
قريظه ساختگى است؟
فصل اول: حمله به بنى قريظه
فصل دوّم: روايت ساختگى ابى لبابه
بخش سوم: جنگ بنى قريظه
بخش چهارم: آيا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اسيران بنى قريظه را كشتند؟
فصل پنجم: حقيقت مسئله
بـاب نهم
جنگ خيـبـر
بخش اول: حركت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به سوى خيبر
بخش دوم: آمادگى جنگى يهوديان خيبر
بخش سوم: وقايع جنگ
بخش چهارم: نتيجه گيرى جنگ خيبر
آمار تلفات
بخش پنجم: ردّ شمس در خيبر
بخش ششم: تلاش يهود خيبر در قتل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)
فصل هفتم: فدك
بخش هشتم: غزوه وادى القرى
بخش نهم: عبرتها و دلالتها
بخش دهم: چه كسى به منزلت هارون از موسى است؟
گفتار واقدى
بـاب دهم
عدم تدوين حديث به ظهور اسرائيليات كمك كرد
بخش اول: نگرانى عمر بن عبدالعزيز از تباه شدن سنت رسول خدا
بخش سوم: دفاع از اسرائيليات
بخش چهارم
دروغ در حديث
بخش پنجم: شناخت حديث دروغين
بخش ششم: احاديث مجعول و ساختگى
بخش هفتم: دو حزب يهودى و قريشى محاربان حديث نبوى
بـاب يـازدهم
نظريه پيامبر اسلام درباره اسيران
بخش اول: جنگ بدر
بخش دوم: غزوه بنى قينقاع
غزوه بنى قريظه
غزوه خيبر
اسيران يهود ام القرى
يهويان فدك
فتح مكه و آزاد شدگان آن
اسيران معركه حنين
باب دوازدهم
نظريه دين و جامعه در موارد اسيران
بخش اول: فرهنگ جاهليّت استخدام اسيران يا قتل آنان
بخش دوم:
بخش سوم: يهود و آلت دست بودن در حكومتها
بـاب سيزدهم
مشاهدات تاريخى
بخش اول: مكر اسرائيلى
تعداد بنى اسرائيل
بخش سوم: فرهنگ يهود
بـاب چهاردهم
داستان تلقيح درخت خرما بين حقيقت و افسانه
بخش اول: تلاش در راه صدمه رساندن به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)
بخش دوم: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و تلقيح درخت خرما
المصادر
ابوحنيفه و گرايش او به اهل بيت ( عليهم السلام) |
مقالات - تاريخ اسلام |
دوشنبه ، 9 بهمن 1391 ، 09:26 |
ابوحنيفه و گرايش او به اهل بيت ( عليهم السلام) اسد حیدر در کتاب :«الامام الصادق والمذاهب الاربعة»[1]رابطۀ ابوحنیفه با امام صادق علیه السلام را چنین بیان می دارد: ابوحنيفه با امام صادق علیه السلام روابط بسيار داشت و بسيارى از مسائلش را از او مىپرسيد، و در برخوردها نهايت ادب و احترام را رعايت مىكرد و همواره خطاب او بشه امام اين بود: اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله فدايت گردم. ابوحنیفه مدتى در مدينه محضر امام را درك كرده و از او روايت نموده، و اين روايات را راويان احاديث ابو حنيفه در مسانيد او آوردهاند، كه از آن ميان ابو يوسف برخى از آن روايات را در كتابش الآثار نقل كرده است. به هر حال ابو حنيفه با اهل بيت علیهم السلام ارتباط داشته و در تمامى مواضع از آنها يارى و حمايت و دفاع كرده است. او در قيام زيد بن على نقش داشت و از جنبش او حمايت كرد و گفت: قيام زيد كمتر از قيام رسول خدا صلی الله علیه و آله در بدر نيست. به او گفته شد پس چرا در آن شركت نكردى؟، گفت: نزد من امانتهايى از مردم بود، نگهدارى آنها را به ابن ابى ليلى پيشنهاد كردم، نپذيرفت.[2] همچنین او به يارى محمد بن عبد الله بن حسن و برادرش ابراهيم برخاست، و مردم را به پيروى و حمايت از آنان تشويق كرد. در ايام شورش ابراهيم زنى نزد ابو حنيفه آمد و به او گفت فرزندم مىخواهد به ابراهيم بپيوندد، من او را منع مىكنم. گفت مانع او نشو.[3] ابو اسحاق فزارى گويد نزد ابو حنيفه رفتم و به او گفتم: از خدا پروا نكردى كه فتوى دادى برادرم به يارى ابراهيم بن عبد الله بن حسن برخاست و كشته شد. او گفت: كشته شدن برادرت مساوى است با كشته شدن در روز جنگ بدر در كنار رسول خداصلی الله علیه و آله، شهادت او در كنار ابراهيم والاتر از زندگى اوست.[4] پس از آن ابو اسحاق با ابو حنيفه دشمن بود. ابو حنيفه نامهاى به ابراهيم نوشت و به او يادآوريهايى كرد كه اگر پنهانى وارد كوفه شود، زيديان از او پشتيبانى خواهند كرد. نوشت: در اينجا پيروانى داريد كه مىتوانند شبانه به بالين ابو جعفر منصور بروند و او را بكشند و يا دست بسته تحويلت دهند. البته مرجئه اين كار ابو حنيفه را نادرست دانسته و بر او خرده گرفتهاند.[5] پس از شهادت محمد بن عبد الله بن حسن، هرگاه كه ابوحنيفه از او ياد مىكرد چشمش لبريز از اشك مىگشت.[6] به هر حال علاقه و گرايش ابوحنيفه به اهل بيت چندان آشكار است كه حتى كسانى او را از شيعيان زيدى دانستهاند. ابو زهره، پس از آنكه از گرايش ابو حنيفه به اهل بيت و شيعى بودنش سخن مىگويد، اضافه مىكند: نتيجه سخن اين است كه ابوحنيفه در برابر دستگاه خلافت گرايش فكرى شيعى داشت، يعنى او عقيده داشت كه خلافت از آن فرزندان على از فاطمه علیهما السلام است، و خلفاى معاصر او غاصباند، و لذا نسبت به فرزندان على علیه السلام ستمكارند.[7] ابو حنيفه على علیه السلام را در پيكار جمل و ديگر درگيريها برحق مىدانست. او بارها به مناسبتهاى مختلف اين نظر را ابراز كرده است، كه از آن ميان مىتوان به موارد زير اشاره كرد: نظر او را در مورد جمل پرسيدند، گفت: على علیه السلام در اين مورد به عدالت رفتار كرد، و او در پيكار با اهل بغى [بيعتشكنان] داناترين امت بود. از سخنان اوست: هر كس كه با على جنگيد، باطل است و حق با على خواهد بود ... باز از سخنان اوست: امير المؤمنين على علیه السلام زمانى با طلحه و زبير جنگيد كه آن دو با او بيعت كردند و پس از آن به مخالفت برخاستند. ابوحنیفه روزى به شاگردانش گفت: آيا مىدانيد كه چرا شاميان با ما دشمن هستند؟ گفتند: نه. گفت: براى اينكه اگر ما در درگيرى بين على علیه السلام و معاويه حضور داشتيم، قطعا با على علیه السلام و در سپاه او بوديم. بعد گفت: آيا مىدانيد كه چرا اهل حديث با ما مخالفند؟، گفتند: خير. او گفت: دليلش اين است كه ما اهل بيت رسول خدا صلی الله علیه و آله را دوست داريم و به فضايل آنان اعتراف مىكنيم. در روايت ديگرى، ابو حنيفه در ارتباط با پرسش اخير گفت: علتش آن است كه ما خلافت على علیه السلام را ثابت و قطعى مىدانيم ولى اهل حديث چنين باورى ندارند. دلايل كشته شدن ابو حنيفه مطلبى را كه در اينجا لازم است به آن توجه كنيم، دلايل كشته شدن ابو حنيفه به دست منصور به وسيله زهر است. آيا دليل اين اقدام يارى ابو حنيفه از اهل بيت علیهم السلام بوده است؟ يا اينكه به اين علت بوده كه او مقام قضاوت را نپذيرفت؟ در اين مورد اتفاق نظر وجود ندارد. برخى گفتهاند علت مرگ ابو حنيفه فقط عدم پذيرش مقام قضاوت بوده است. منصور او را از كوفه به بغداد دعوت و به او پيشنهاد قضاوت كرد، ولى او قبول نكرد. در نتيجه به زندان افتاد و در همانجا درگذشت. در همين مورد نيز روايات مختلف است. بعضى به صورتى كه گفته شد، آوردهاند. اما عدهاى گفتهاند كه منصور ابو حنيفه را به تازيانه تهديد كرد، و او نيز به اجبار و اكراه، قضاوت را پذيرفت[8] و پس از چند روزى درگذشت. گروهى روايت كردهاند كه چون ابوحنيفه جانب ابراهيم بن عبد الله بن حسن را گرفت و آشكارا به وجوب مبارزه در كنار ابراهيم فتوى داد، منصور او را از كوفه به بغداد فرا خواند. ابو الفرج اصفهانى از عبد الله بن ادريس روايت كرده است كه او گفت: در حالى كه ابو حنيفه بر كرسى درس [يا منبر] ايستاده بود، دو نفر از او درباره پيوستن به ابراهيم پرسيدند، شنيدم كه او گفت: به ابراهيم بپيونديد. او نامهاى به ابراهيم نوشت و به او گفت كه اگر پنهانى به كوفه بيايد، شيعيانى در اينجا دارد كه قادرند منصور را شبانه بكشند و يا دستگيرش كرده، تحويل او بدهند. نامهاى ديگر به ابراهيم نوشت كه منصور آن را به دست آورد؛ از اين رو او را به بغداد آورد و با شربتى مسمومش كرد.[9] پذيرفتن چنين روايتى غير ممكن مىنمايد، زيرا ابراهيم در سال 145 ه. كشته شد و ابوحنيفه در 150 ه.، بعيد به نظر مىرسد كه منصور پس از اثبات ارتباط ابو حنيفه با ابراهيم 5 سال صبر و تحمل كرده باشد. منصور كسى بود كه براى تقويت و استحكام پايههاى حكومتش هيچ حد و مرزى نمىشناخت، و از خونريزى كوچكترين پروايى نداشت. او آن قدر قدرت داشت كه حتى با شتاب فرمان كشتن كسى چون ابوحنيفه را داد. اگر او از ناحيه ابوحنيفه احساس خطر مىكرد، امكان نداشت كه چشمپوشى كند. منصور كسى بود كه ابومسلم خراسانى را با آن همه سپاه نابود كرد، و بزرگان اهل بيت را، با توجه به مشكلات كار و موقعيت ويژهشان از ميان برداشت؛ همچنان كه بسيارى از بزرگان و پيشوايان ديگر را با وجود اعتبار و اقتدارشان نابود ساخت. تنها چيزى كه مىتوان احتمال داد اين است كه نامه ابو حنيفه به ابراهيم مدتها پس از قتل ابراهيم، به دست منصور افتاده باشد. ابوحنيفه از شمار فقيهانى چون مالك بن انس، اعمش، مسعر بن كدام، عباده بن عوام، عمران بن داود قطان، شعبة بن حجاج و ... بود كه به يارى و پشتيبانى محمد و ابراهيم اهتمام نشان دادند، و برخى از آنان در جنگ ابراهيم[10] عليه عباسيان شركت كردند. شهيدان اين جنگ را همتاى شهيدان بدر شمردند، و خود حادثه را «بدر كوچك» لقب دادند. با اين همه مىبينيم كه منصور از مؤاخذه آنان چشمپوشى مىكند، چرا كه به زندهماندنشان و به همكارى آنان نياز داشت. منصور تصميم داشت تا با تشكل دادن به آن فقيهان از خطر شهرت امام صادق علیه السلام در جهان اسلام جلوگيرى كند؛ چون درخشش حوزه امام صادق علیه السلام را تهديدى عليه خود مىشمرد. حقيقت و عدالت اين است كه بگوييم موضع ابو حنيفه با موضع مالك بن انس متفاوت است. مالك پس از آنكه به خروج با محمد بن عبد الله فتوى داد و مجازات شد تغيير موضع داد و به منصور پيوست. حتى كار به آنجا رسيد كه نظر داد على علیه السلام مانند ديگر مردم بوده و برتر از ديگر صحابه نبوده است. اما ابو حنيفه هرگز عقيده و موضعش را تغيير نداد، و او على علیه السلام را بر ديگر صحابه و يا فقط عثمان برتر مىدانست، همان طور كه تا آخر، اين عقيده را كه دولت عباسى ظالم، و همكارى با آن خلاف و نارواست حفظ كرد. به هر حال در مورد خشم منصور بر ابوحنيفه نظريات مختلفى وجود دارد، و ممكن است عوامل متعددى در اين كار وجود داشته است. ولى عامل اصلى اين خشم عبارت بود از مخالفت ابو حنيفه با حكومتى كه قصد داشت عالمان را از نعمت فهم و انديشه محروم كند و آنان را از موهبت آزادى انديشه و حق طلبى بازدارد. در يك جمله بايد گفت ابو حنيفه قربانى قدرتطلبى و ستمگرى منصور گرديد. پيش از آنكه بحث در مورد ابو حنيفه را به پايان ببريم، لازم است به ارتباط او با عالمان و محدثان شيعى و استماع حديث و روايت او از آنان اشارتى بكنيم. رابطۀ ابوحنیفه با محدثین شیعی ممكن است گمان شود كه ابو حنيفه از محدثان شيعى روايت نقل نكرده، و يا اينكه آنان از مشايخ ابو حنيفه نبودهاند، چرا كه عدهاى از آنان نقل كردهاند كه ابو عصمه از ابو حنيفه سؤال كرد كه به نظر شما از چه كسانى افكار و آراء پيشينيان را بياموزيم؟ او مىگويد: مىتوانيد از تمامى كسانى كه معتدل و خردمندند بياموزيد، جز از شيعيان كه عقايدشان بر اساس گمراه دانستن اصحاب محمد صلی الله علیه و آله است. اين سخن از ابو حنيفه نادرست است و منسوب به اوست. زيرا تنها راوى اين حديث ابو عصمه نوح بن مريم مروزى (د 173 ه.) است، و او به جعل حديث «حسبه» شهرت دارد. حافظ زين الدين عراقى در بحث حديثسازان مىگويد: نمونه اينان جعل حديث حسبه است كه آن را ابو عصمه نوح بن مريم مروزى، قاضى مرو، نقل كرده است. حاكم در روايتى كه سلسله سندش به ابو عمار مروزى مىرسد، مىگويد كه ابو عمار از ابو عصمه پرسيد: حديث فضايل قرآن را كه از عكرمه و او از ابن عباس به صورت سوره سوره نقل كردى، از كجا آوردى، در حالى كه شاگردان عكرمه چنين حديثى را به ياد ندارند؟ او گفت: ديدم كه مردم قرآن را فراموش كرده و به فقه ابو حنيفه و مغازى محمد بن اسحاق روى آوردهاند، اين حديث را جعل كردم. به ابو عصمه گفته شد «نوح جامع»، و ابن حبان گفت: او جامع همه چيز است، جز صداقت و راستى. بخارى مىگويد: ابن مبارك به وكيع گفت: محدثى داريم كه او را ابو عصمه گويند؛ او همان گونه كه معلى بن هلال حديث جعل مىكرد، حديث مىسازد.[11] ابن حجر در شرح حال او گويد: جملگى اتفاق دارند كه او دروغگوست.[12] عباس بن مصعب گويد: پدر نوح بن ابو مريم مجوسى و نامش نيز «مابنه» بود. چون او به قضاوت مرو گمارده شد، ابو حنيفه زنده بود و نامهاى به او نوشت و موعظهاش كرد.[13] درباره ابو عصمه و شهرتش به حديثسازى، بيش از اين سخن گفتن جايز نيست. در واقع او با سخنى كه از ابو حنيفه نقل كرده، خواسته است مردم را در مورد عقيده شيعه در باب صحابه (رضوان الله عليهم) گمراه كند. جاى تأسف است كه اين سخن ساختگى در ذهن بسيارى از نويسندگان اصولى و روايى گذشته و حال چندان اهميت و اعتبار يافته كه به استناد آن ادعا مىكنند كه شيعه به تمامى صحابه طعن مىزند. اگر به راستى آنان اصرار دارند كه روايت ابو عصمه را درست بدانند، و اگر واقعا اين جمله از ابو حنيفه است و او عليه شيعه شهادت داده، ما از آنان مىپرسيم چگونه است كه ابو حنيفه ديگران را از چيزى بازمىداشت كه خود به آن عمل مىكرده است؟ مشاهده مىكنيم كه ابو حنيفه به نزد عالمان شيعى مىرفته، از آنان حديث مىشنيده، و احاديثشان را نقل مىكرده است. اين مسانيد ابو حنيفه و كتب شاگردان اوست كه انباشته از رواياتى است كه ابو حنيفه از محدثان شيعى نقل كرده است، و به عنوان نمونه مىتوان به كتاب الآثار، الخراج، الرد على الاوزاعى و ... اشاره كرد. براى روشنتر شدن حقيقت، اسامى برخى از مشايخ شيعى ابو حنيفه را، به اختصار، در اينجا مىآوريم، كه روايات او در مسانيد و آثار شاگردانش آمده است. جابر بن يزيد بن حارث جعفى كوفى (د 128 ه.). جيب بن ابى ثابت ابو يحيى بن قيس كوفى (د 119 ه.). مخول بن راشد ابو راشد نهدى (د 141 ه.). عطية بن سعد عوفى (د 111 ه.). سلمة بن كهيل حضرمى (د 113 ه.). اجلح كندى، به گفته برخى، يحيى بن عبد الله ملقب به اجلح (د 145 ه.). اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابى كريمه كوفى (د 127 ه.). منهال بن عمر كوفى تابعى. عدى بن ثابت انصارى كوفى (د 116 ه.). زبيد بن حارث يامى، و برخى گفتهاند ايامى كوفى (د 122 ه.). غير از اينان كسان ديگرى نيز هستند كه شيعىاند و از مشايخ روايى ابو حنيفه شمرده مىشوند.
[1] .الامام الصادق والمذاهب الاربعة،ج1،ص336؛ امام صادق و مذاهب چهارگانه تاليف: اسد حيدر، مترجم حسن يوسفى اشكورى، ص 399. [2]. ابو زهره، ابو حنيفه، ص 71، او اين مطلب را از كتاب مناقب ابو حنيفه تأليف بزازى 1/ 55 نقل كرده است. [3] .مكى، مناقب ابو حنيفه، 2/ 84. [4] .مقاتل الطالبيين، ص 246. [5] .همانجا، ص 247. [6] .كردرى، مناقب ابو حنيفه، 2/ 72 . [7] .ابو حنيفه، ص 165. [8] .همانجا، 2/ 27. [9] .مقاتل الطالبيين، ص 247. محمد در سال 144 ه. در مدينه قيام كرد و مردم حجاز با وى بيعت كردند. ابن عماد گويد: مردم او را بسيار دوست مىداشتند، چرا كه او را در نهايت كمال و تخلق به اخلاق و فضايل مىديدند، و او در خلق و سيما شبيه پيامبر صلي الله عليه و أله بود، همنام رسول خدا و پدرش نيز همنام پدر او بود. او در دوران امويان از رهبران مبارزه عليه آنان بود، و سفاح و منصور نيز با او به خلافت بيعت كرده بودند. منصور او را در مدينه كشت. پس از شهادت محمد برادرش ابراهيم در عراق قيام كرد. احتمال آن بود كه بر منصور چيره گردد، زيرا رزمندگان بسيارى با او بودند و مردم او را دوست مىداشتند و فقيهان نيز از او و نهضتش پشتيبانى كرده و او را دعوت كردند تا شبانه وارد كوفه گردد، اما او گفت از آن بيم دارم كه بر مردم از كوچك و بزرگ گرفتارى پيش آيد. رويداد قيام ابراهيم و محمد از مهمترين حوادث تاريخى است كه كمتر به تحقيق و بحث پيرامون آن پرداخته شده است. [10]. محمد در سال 144 ه. در مدينه قيام كرد و مردم حجاز با وى بيعت كردند. ابن عماد گويد: مردم او را بسيار دوست مىداشتند، چرا كه او را در نهايت كمال و تخلق به اخلاق و فضايل مىديدند، و او در خلق و سيما شبيه پيامبر بود، همنام رسول خدا و پدرش نيز همنام پدر او بود. او در دوران امويان از رهبران مبارزه عليه آنان بود، و سفاح و منصور نيز با او به خلافت بيعت كرده بودند. منصور او را در مدينه كشت. پس از شهادت محمد برادرش ابراهيم در عراق قيام كرد. احتمال آن بود كه بر منصور چيره گردد، زيرا رزمندگان بسيارى با او بودند و مردم او را دوست مىداشتند و فقيهان نيز از او و نهضتش پشتيبانى كرده و او را دعوت كردند تا شبانه وارد كوفه گردد، اما او گفت از آن بيم دارم كه بر مردم از كوچك و بزرگ گرفتارى پيش آيد. رويداد قيام ابراهيم و محمد از مهمترين حوادث تاريخى است كه كمتر به تحقيق و بحث پيرامون آن پرداخته شده است. [11] .عراقى، شرح الفيه، 1/ 168 [12] .الفوائد البهية فى تراجم الحنفية، ص 221 [13] . ابن حجر، لسان الميزان، 6/ 168. ميزان الاعتدال، 3/ 245. |
در کدام یک از شهر های ایران دنبال کار هستید.....
چهل حدیث گرانقدر از بی بی دو عالم و شفیعه محشر حضرت زهرا سلام الله علیها
قالَتْ فاطِمَهُ الزَّهْراء ( سلام الله علیها) : نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَهُ أنْبیائِهِ.([۱])
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: ما أهل بیت پیامبر، وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم، ما برگزیدگان پاک و مقدّس پروردگار مى باشیم، ما حجّت و راهنما خواهیم بود; و ما وارثان پیامبران الهى هستیم.
۲ـ عَبْدُ اللّهِ بْنِ مَسْعُود، فالَ: أتَیْتُ فاطِمَهَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْها، فَقُلْتُ: أیْنَ بَعْلُکِ؟ فَقالَتْ(علیها السلام): عَرَجَ بِهِ جِبْرئیلُ إلَى السَّماءِ، فَقُلْتُ: فیما ذا؟ فَقالَتْ: إنَّ نَفَراً مِنَ الْمَلائِکَهِ تَشاجَرُوا فى شَیْىء، فَسَألُوا حَکَماً مِنَ الاْدَمِیّینَ، فَأَوْحىَ اللّهُ إلَیْهِمْ أنْ تَتَخَیَّرُوا، فَاخْتارُوا عَلیِّ بْنِ أبی طالِب (علیه السلام).([۲])
عبد اللّه بن مسعود گوید: روزى بر فاطمه زهراء(علیها السلام)وارد شدم و عرضه داشتم: همسرت کجا است؟ فرمود: همراه جبرائیل به آسمان عروج نموده است، گفتم: براى چه موضوعى؟! فرمود: بین عدّه اى از ملائکه الهى مشاجره اى شده است; و تقاضا کرده اند یک نفر از آدم ها بین ایشان حکم و قضاوت نماید; و خداوند به ملائکه وحى فرستاد: خودتان یک نفر را انتخاب نمائید; و آن ها هم حضرت علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) را برگزیدند.
۳ـ قالَتْ(علیها السلام): وَهُوَ الإمامُ الرَبّانى، وَالْهَیْکَلُ النُّورانى، قُطْبُ الأقْطابِ، وَسُلالَهُ الاْطْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَهُ دائِرَهِ الإمامَهِ.([۳])
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در تعریف امام علىّ (علیه السلام) فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان مى باشد، گوینده اى حقّ گو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریّت است.
۴ـ قالَتْ(علیها السلام): أبَوا هِذِهِ الاْمَّهِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىٌّ، یُقْیمانِ أَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إنْ أطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.([۴])
فرمود: حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) و علىّ (علیه السلام)، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى کنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند; و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.
۵ـ قالَتْ (علیها السلام): مَنْ أصْعَدَ إلىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.([۵])
فرمود: هرکس عبادات و کارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را براى او تقدیر مى نماید.
۶ـ قالَتْ (علیها السلام): إنَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ أحَبَّ عَلیّاً فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.([۶])
فرمود: همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ (علیه السلام) در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.
۷ـ قالَتْ (علیها السلام): إلهى وَ سَیِّدى، أسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى أَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شیعَتى، وَشیعَهِ ذُرّیتَى.([۷])
فرمود: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن ها را برگزیده اى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى.
۸ـ قالَتْ (علیها السلام): شیعَتُنا مِنْ خِیارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَکُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.([۸])
فرمود: شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان که دشمن دشمنان ما باشند، نیز آن هائى که با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.
۹ـ قالَتْ (علیها السلام): وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا أنّى أکْرَهُ أنْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ أنّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ أجِدُهُ سَریعَ الاْجابَهِ.([۹])
حضرت به عمر بن خطّاب فرمود: سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم که عذاب الهى بر بى گناهى، نازل گردد; متوجّه مى شدى که خدا را قسم مى دادم و نفرین مى کردم. و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.
۱۰ـ قالَتْ (علیها السلام): وَاللّهِ! لا کَلَّمْتُکَ أبَداً، وَاللّهِ! لاَدْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْکَ فى کُلِّ صَلوه.([۱۰])
پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت، خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم کرد.
۱۱ـ قالَتْ (علیها السلام): إنّى أُشْهِدُ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ، أنَّکُما اَسْخَطْتُمانى، وَ ما رَضیتُمانى، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لأشْکُوَنَّکُما إلَیْهِ.([۱۱])
هنگامى که ابوبکر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائکه را گواه مى گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد.
۱۲ـ قالَتْ (علیها السلام): لا تُصَلّى عَلَیَّ اُمَّهٌ نَقَضَتْ عَهْدَ اللّهِ وَ عَهْدَ أبى رَسُولِ اللّهِ فى أمیر الْمُؤمنینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لى حَقىّ، وَ أخَذُوا إرْثى، وَ خَرقُوا صَحیفَتى اللّتى کَتَبها لى أبى بِمُلْکِ فَدَک.([۱۲])
فرمود: افرادى که عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) شکستند، و در حقّ من ظلم کرده و ارثیّه ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدک پاره کردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.
۱۳ـ قالَتْ (علیها السلام): إلَیْکُمْ عَنّی، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَدیرِکُمْ، وَ الاَْمْرُ بعد تقْصیرکُمْ، هَلْ تَرَکَ أبى یَوْمَ غَدیرِ خُمّ لاِحَد عُذْوٌ.([۱۳])
خطاب به مهاجرین و انصار کرد و فرمود: از من دور شوید و مرا به حال خود رها کنید، با آن همه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان، عذرى براى شما باقى نمانده است. آیا پدرم در روز غدیر خم براى کسى جاى عذرى باقى گذاشت؟
۱۴ـ قالَتْ (علیها السلام): جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشّـِرْکِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزیهاً لَکُمْ مِنَ الْکِبْرِ، وَ الزَّکاهَ تَزْکِیَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْییداً لِلدّینِ([۱۴])
فرمود: خداوند سبحان، ایمان و اعتقاد را براى طهارت از شرک و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاکى از هر نوع تکّبر، مقرّر نمود. و زکات (و خمس) را براى تزکیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را براى استحکام أساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.
۱۵ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ.([۱۵])
فرمود: اى ابا الحسن! ـ همسرم ـ ، همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل کسى هستم از اهل بیتش که به او ملحق مى شوم و چاره اى از آن نیست، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش.
۱۶ـ قالَتْ (علیها السلام): مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَهَ أیّام أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّهَ، قُلْتُ لَها: فى حَیاتِهِ وَ حَیاتِکِ؟ قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا.([۱۶])
فرمود: هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند. راوى گوید: عرضه داشتم: آیا در زمان حیات و زنده بودن؟ فرمود: چه در زمان حیات ما باشد; و یا پس از مرگ.
۱۷ـ قالَتْ (علیها السلام): ما صَنَعَ أبُو الْحَسَنِ إلاّ ما کانَ یَنْبَغى لَهُ، وَ لَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسیبُهُمْ وَ طالِب۲ُهُمْ.([۱۷])
فرمود: آنچه را امام علىّ (علیه السلام) ـ نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت ـ انجام داد، وظیفه الهى او بوده است، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آن ها را محاسبه و مجازات مى نماید.
۱۸ـ قالَتْ (علیه السلام): خَیْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لا یَرَیْنَ الرِّجالَ وَ لا یَراهُنَّ الرِّجالُ.([۱۸])
فرمود: بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.
۱۹ـ قالَتْ (علیها السلام): أوُصیکَ یا أبَا الْحَسنِ أنْ لا تَنْسانى، وَ تَزُورَنى بَعْدَ مَماتى.([۱۹])
ضمن وصیّتى به همسرش اظهار داشت: مرا پس از مرگم فراموش نکن; و به زیارت و دیدار من ـ بر سر قبرم ـ بیا.
۲۰ـ قالَتْ (علیها السلام): إنّى قَدِاسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلىَ الْمَرْئَهِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَأى، فَلا تَحْمِلینى عَلى سَریر ظاهِر، اُسْتُرینى، سَتَرَکِ اللّهُ مِنَ النّارِ.([۲۰])
در آخرین روزهاى عمر پر برکتش ضمن وصیّتى به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى دانم که جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه اى روى بدنش تشییع مى کنند. و افرادى اندام و حجم بدن او را مشاهده کرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت ـ و بلانکاردى ـ که اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده ـ بلکه مرا با پوشش کامل تشییع کن ـ ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.
۲۱ـ قالَتْ (علیها السلام): … إنْ لَمْ یَکُنْ یَرانى فَإنّى أراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الریح.([۱])
مرد نابینائى وارد منزل شد و حضرت زهراء (علیها السلام)پنهان گشت، وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت: اگر آن نابینا مرا نمى بیند، من او را مى بینم، دیگر آن که مرد، حسّاس است و بوى زن را استشمام مى کند.
۲۲ـ قالَتْ (علیها السلام): أصْبَحْتُ وَ اللهِ! عاتِقَهً لِدُنْیاکُمْ، قالِیَهً لِرِجالِکُمْ.([۲])
بعد از جریان غصب فدک و احتجاج حضرت، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد کردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.
۲۳ـ قالَتْ (علیها السلام): إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما أمَرْناکَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، قَأنْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.([۳])
فرمود: اگر آنچه را که ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت ـ دستور داده ایم عمل کنى و از آنچه نهى کرده ایم خوددارى نمائى، تو از شیعیان ما هستى وگرنه، خیر.
۲۴ـ قالَتْ (علیها السلام): حُبِّبَ إلَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ کِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.
فرمود: سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا; و انفاق و کمک ـ به نیازمندان ـ در راه خداوند متعال.
۲۵ـ قالَتْ (علیها السلام): أُوصیکَ اَوّلاً أنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدى بِإبْنَهِ اُخْتى أمامَهَ، فَإنَّها تَکُونُ لِوُلْدى مِثْلى، فَإنَّ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ.([۴])
در آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم أمامه ازدواج نما، چون که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است. همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.
۲۶ـ قالَتْ (علیها السلام): الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ.([۵])
فرمود: همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش، چون بهشت زیر پاى مادران است; و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.
۲۷ـ قالَتْ (علیها السلام): ما یَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِیامِهِ إذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.([۶])
فرمود: روزه دارى که زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را کنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد.
۲۸ـ قالَتْ (علیها السلام): اَلْبُشْرى فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّهَ، وَ بُشْرى فى وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ.([۷])
فرمود: تبسّم و شادمانى در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى از عذاب خواهد بود.
۲۹ـ قالَتْ (علیها السلام): لا یَلُومَنَّ امْرُءٌ إلاّ نَفْسَهُ، یَبیتُ وَ فى یَدِهِ ریحُ غَمَر.([۸])
فرمود: کسى که بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دست هایش آلوده باشد، ـ چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید ـ کسى جز خودش را سرزنش نکند.
۳۰ـ قالَتْ (علیها السلام): اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ، فَإنْ رَأیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأعْلِمْنى حَتّى أدْعُو.([۹])
روز جمعه نزدیک غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو، هر موقع نصف خورشید غروب کرد مرا خبر کن تا براى خود ـ و دیگران ـ دعا کنم.
۳۱ـ قالَتْ (علیها السلام): إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً وَلایُبالى.([۱۰])
فرمود: همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت.
۳۲ـ قالَتْ (علیها السلام): الرَّجُلُ اُحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِهِ، وَ صَدْرِ فِراشِهِ، وَالصَّلاهِ فى مَنْزِلِهِ إلاَّ الاْمامَ یَجْتَمِعُ النّاسُ عَلَیْهِ.([۱۱])
فرمود: هر شخصى نسبت به مرکب سوارى، و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در أُلویّت است، مگر آن که دیگرى امام جماعت باشد و مردم بخواهند با او نماز جماعت را إقامه نمایند.
۳۳ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَه، ذَکَرْتُ الْمَحْشَرَ وَوُقُوفَ النّاسِ عُراهً یَوْمَ الْقیامَهِ، وا سَوْأتاهُ یَوْمَئِذ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.([۱۲])
اظهار داشت: اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم که مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد ـ و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) ـ.
۳۴ـ قالَتْ (علیها السلام): إذا حُشِرْتُ یَوْمَ الْقِیامَهِ، أشْفَعُ عُصاهَ أُمَّهِ النَّبىَّ ۶٫([۱۳])
فرمود: هنگامى که در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم، خطاکاران امّت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، را شفاعت مى نمایم.
۳۵ـ قالَتْ (علیها السلام): فَأکْثِرْ مِنْ تِلاوَهِ الْقُرآنِ، وَالدُّعاءِ، فَإنَّها ساعَهٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها إلى أُنْسِ الاْحْیاءِ.([۱۴])
ضمن وصیّتى به امام علىّ (علیه السلام) اظهار نمود: پس از آن که مرا دفن کردى، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا کن، چون که میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد.
۳۶ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَا الحَسَن، إنّى لأسْتَحى مِنْ إلهى أنْ أکَلِّفَ نَفْسَکَ ما لا تَقْدِرُ عَلَیْهِ.([۱۵])
خطاب به همسرش امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) کرد و اظهار نمود: من از خداى خود شرم دارم که از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آنرا نداشته باشى.
۳۷ـ قالَتْ (علیها السلام): خابَتْ أُمَّهٌ قَتَلَتْ إبْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.([۱۶])
فرمود: رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى که فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.
۳۸ـ قالَتْ (علیها السلام): … وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَهِ، وَ تَرْکَ السِّرْقَهِ ایجاباً لِلْعِّفَهِ.([۱۷])
فرمود: خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاکى جامعه از زشتى ها و جنایت ها; و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد; و دزدى نکردن، موجب پاکى جامعه و پاکدامنى افراد مى گردد.
۳۹ـ قالَتْ(علیها السلام): وَ حَرَّمَ – اللّه – الشِّرْکَ إخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ، فَاتَّقُوا اللّه حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُّنَ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ أطیعُوا اللّه فیما أمَرَکُمْ بِهِ، وَ نَهاکُمْ عَنْهُ، فَاِنّهُ، إنَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ.([۱۸])
فرمود: خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف) حرام گرداند تا آن که همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند; پس آن طورى که شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و کارى کنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید. بنابر این باید اطاعت و پیروى کنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى کرده است، زیرا که تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت.
۴۰ـ قالَتْ (علیها السلام): أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبیّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى یَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام).([۱۹])
فرمود: به خدا سوگند، اگر حقّ ـ یعنى خلافت و امامت ـ را به اهلش سپرده بودند; و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى و متابعت کرده بودند حتّى دو نفر هم با یکدیگر درباره خدا ـ و دین ـ اختلاف نمى کردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد ( عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوات اللّه علیهم اجمعین) مى گردید که او نهمین فرزند از حسین (علیه السلام) مى باشد.
[۱] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج ۱۶، ص ۲۱۱٫ [۲] – اختصاص شیخ مفید: ص ۲۱۳، س ۷، بحارالأنوار: ج ۳۷، ص ۱۵۰، ح ۱۵٫ [۳] ـ ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۹۳٫ [۴] ـ تفسیر الإمام العسکرى (علیه السلام): ص ۳۳۰، ح ۱۹۱، بحارالأنوار: ج ۲۳، ص ۲۵۹، ح ۸٫ [۵] ـ تنبیه الخواطر معروف به مجموعه ورّام: ص ۱۰۸ و ۴۳۷، بحار: ج ۶۷، ص ۲۴۹، ح ۲۵٫ [۶] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج ۲، ص ۴۴۹ مجمع الزّوائد: ج ۹، ص ۱۳۲٫ [۷] ـ کوکب الدّرىّ: ج ۱، ص ۲۵۴٫ [۸] ـ بحارالأنوار: ج ۶۸، ص ۱۵۵، س ۲۰، ضمن ح ۱۱٫ [۹] ـ اصول کافى: ج ۱، ص ۴۶۰، بیت الأحزان: ص ۱۰۴، بحارالأنوار: ج ۲۸، ص ۲۵۰، ح ۳۰٫ [۱۰] ـ صحیح مسلم: ج ۲، ص ۷۲، صحیح بخارى: ج ۶، ص ۱۷۶٫ [۱۱] ـ بحارالأنوار: ج ۲۸، ص ۳۰۳، صحیح مسلم: ج ۲، ص ۷۲، بخارى: ج ۵، ص ۵٫ [۱۲] ـ بیت الأحزان: ص ۱۱۳، کشف الغمّه: ج ۲، ص ۴۹۴٫ [۱۳] ـ خصال: ج ۱، ص ۱۷۳، احتجاج: ج ۱، ص ۱۴۶٫ [۱۴] ـ ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۳۱۲، فاطمه الزّهراء (علیها السلام): ص ۳۶۰، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه در جمع مهاجرین و انصار. [۱۵] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۲۰۰، ح ۳۰٫ [۱۶] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۸۵، ح ۱۷٫ [۱۷] ـ الإمامه والسّیاسه: ص ۳۰، بحارالأنوار: ج ۲۸، ص ۳۵۵، ح ۶۹٫ [۱۸] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۵۴، ح ۴۸٫ [۱۹] ـ زهره الرّیاض ـ کوکب الدّرى: ج ۱، ص ۲۵۳٫ [۲۰] ـ تهذیب الأحکام: ج۱، ص ۴۲۹، کشف الغمّه: ج ۲، ص ۶۷، بحار:ج ۴۳، ص ۱۸۹،ح ۱۹٫[۱] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۹۱، ح ۱۶، إحقاق الحقّ: ج ۱۰، ص ۲۵۸٫ [۲] ـ دلائل الإمامه: ص ۱۲۸، ح ۳۸، معانى الأخبار: ص ۳۵۵، ح ۲٫ [۳] ـ تفسیر الإمام العسکرى (علیه السلام): ص ۳۲۰، ح ۱۹۱٫ [۴] ـ بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۹۲، ح ۲۰، أعیان الشّیعه: ج ۱، ص ۳۲۱٫ [۵] ـ کنزل العمّال: ج ۱۶، ص ۴۶۲، ح ۴۵۴۴۳٫ [۶] ـ مستدرک الوسائل: ج ۷، ص ۳۳۶، ح ۲، بحارالأنوار: ج ۹۳، ص ۲۹۴، ح ۲۵٫ [۷] ـ تفسیر الإمام العسکرى (علیه السلام): ص ۳۵۴، ح ۲۴۳، مستدرک الوسائل: ج ۱۲، ص ۲۶۲، بحارالأنوار: ج ۷۲، ص ۴۰۱، ح ۴۳٫ [۸] ـ کنزل العمّال: ج ۱۵، ص ۲۴۲، ح ۴۰۷۵۹٫ [۹] ـ دلائل الإمامه: ص ۷۱، س ۱۶، معانى الأخبار: ص ۳۹۹، ضمن ح ۹٫ [۱۰] ـ تفسیر التّبیان: ج ۹، ص ۳۷، س ۱۶٫ [۱۱] ـ مجمع الزّوائد: ج ۸ ، ص ۱۰۸ ، مسند فاطمه: ص ۳۳ و ۵۲٫ [۱۲] ـ کشف الغمّه: ج ۲، ص ۵۷، بحار الأنوار: ج ۸ ، ص ۵۳، ح ۶۲٫ [۱۳] ـ إحقاق الحقّ: ج ۱۹، ص ۱۲۹٫ [۱۴] – بحارالأنوار: ج ۷۹، ص ۲۷، ضمن ح ۱۳٫ [۱۵] ـ أمالى شیخ طوسى : ج ۲، ص ۲۲۸٫ [۱۶] ـ مدینه المعاجز: ج ۳، ص ۴۳۰٫ [۱۷] ـ ریاحین الشّریعه: ج ۱، ص ۳۱۲، فاطمه الزهراء (علیها السلام): ص ۳۶۰، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه. [۱۸] – همان مدرک قبل. [۱۹] ـ الإمامه والتبصره: ص ۱، بحارالأنوار: ج ۳۶، ص ۳۵۲، ح ۲۲۴
نقش رهبری در تداوم انقلاب
انحراف مدیران
مردم به صورت نیروهای پراكنده و بالقوهای میباشند كه نیازمند رهبری میباشند كه آنان را جمع و متحد، تبدیل به قدرت متمركزی نماید. به دلیل اهمیت فوقالعاده نقش مدیران در تحولات اجتماعی و سیاسی است كه در جامعهشناسی سیاسی، پیرامون آن بحث ها و نظریات زیادی وجودی دارد. عدهای معتقد به محوریت و منحصر بودن نقش رهبران در تحولات و قائم به فرد بودن انقلاب ها، و عدهای معتقد به نقش تعیینكننده پیوند مردم و رهبران و گروهی معتقد به حاكمیت شرایط میباشند.
به هرحال واقعیت این است كه مردم تحت تأثیر رهبران و عملكرد آنان و همچنین انگیزههای اعتقادی و منافع جمعی به انقلاب كشیده میشوند و یا از انقلاب فاصله میگیرند. به عبارت دیگر تأثیر متقابل مردم و رهبران در درازمدت تعیینكننده سرنوشت انقلاب ها میباشد.
پیوند مردم و رهبری نه در كلام و شعار بلكه در ایمان و عمل، مؤثر و كارساز است. چه بسیار رهبرانی بودند و هستند كه داعیه مردمی بودن داشتند، ولی مردم نه تنها باور نكردند، بلكه آنان را دشمن خود میدانستند. چنین رهبرانی در انقلاب های معاصر بسیار بوده است.
مردم نیرویی هستند كه به همراه رهبران انقلاب را به پیروزی میرسانند، ولی آنان در سطح مدیران و مقامات نظام انقلابی قرار نمیگیرند. آنان خواستار بهبود وضعیت زندگی و آزادی های اساسی میباشند كه، تنها در درازمدت امكانپذیر است. آن هم در صورتی كه رهبران و مقامات مصمم به اجرای برنامههای بنیادی و تحقق عدالت در كشور باشند، وگرنه مردم از انقلاب روی برمیگردانند، و آگاهانه و یا ناآگاهانه به ضد انقلاب تبدیل می شوند.
حضرت امام امكان تغییر روحیات و خلقیات و انعكاس آن در رفتارها و سیاستگزاری ها را از نظر دور نداشت و لذا با عبارات مختلف از قبیل «یاد خدا بودن»، «خود را ندیدن»، «به قیامت فكر كردن»، «بیاعتنایی به زخارف دنیا» و «ساده زیستن» خواستهاند زمینههای انحراف و دور شدن از مقصد و هدف را از بین ببرند.
وی در وصیتنامه خود این موضوع را مورد توجه قرار داد و چنین نوشت:
«وصیت اینجانب به رهبر و شورای رهبری در این عصر، كه عصر تهاجم ابرقدرت ها و وابستگان به آنان در داخل و خارج كشور به جمهوری اسلامی، و در حقیقت به اسلام است در پوشش جمهوری اسلامی و در عصرهای آینده آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهوری اسلامی و محرومان و مستضعفان بنمایند، و گمان ننمایند كه رهبری فی نفسه برای آنان تحفهای است و مقام والایی. بلكه وظیفه سنگین و خطرناكی است كه لغزش در آن اگر خدای نخواسته با هوای نفس باشد ننگ ابدی در این دنیا و آتش غضب خدای قهار در جهان دیگر در پی دارد. از خداوند منان هادی با تضرع و ابتهال میخواهم كه ما و شما را از این امتحان خطرناك با روی سفید در حضرت خود بپذیرد، و نجات دهد. و این خطر خفیفتر برای رؤسای جمهور حال و آینده و دولت ها و دستاندكاران، به حسب درجات و مسئولیت ها نیز هست كه باید خدای متعال را حاضر و ناظر و خود را در محضر مبارك او بدانند.»
«صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی و اذا فسدا فسدت امتی، الامراء و العلماء» دو گروه از امت من اگر صالح باشند امت من صالح میشود و اگر فاسد باشند امت من فاسد میشود. زمامداران (مدیران) و دانشمندان.
در آیندهنگری امام، نقش مردم و مدیریت نظام همراه و همگام دیده شده است. آنچه بیش از هرچیز برای استكبار جهانی اهمیت دارد، از خود بیگانه شدن ملت هاست و نجات از شر وابستگی در گرو یك جهاد علمی عظیم و همگانی است.
ترتیب كه ضمن تأكید بر اهمیت دستگاه مدیریت و رهبری كشور و تأثیر آن بر روند تحولات آینده، مردم نیز دارای نقش و مسئولیت سنگین و حساس میباشند. به طوری كه مردم میتوانند تأثیر تعیینكنندهای در دستگاه مدیریت و رهبری به صورت مستقیم یا غیرمستقیم داشته باشند. تأكید بر شركت در انتخابات، حضور در صحنههای سیاسی و اجتماعی، انجام امر به معروف و نهی از منكر و شركت در نمازهای جمعه، در این راستا میباشند.
«وصیت من به ملت شریف آن است كه در تمام انتخابات چه انتخاب رئیسجمهور و چه نمایندگان مجلس شورای اسلامی و چه انتخاب خبرگان برای تعیین شورای رهبری یا رهبر در صحنه باشند. و اشخاصی كه انتخاب میكنند روی ضوابطی باشد كه اعتبار میشود. ... از این قرار عدم دخالت ملت، از مراجع و علماء بزرگ تا طبقه بازاری و كشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسئول سرنوشت كشور و اسلام میباشند، چه در نسل حاضر و چه در نسل های آتیه، و چه بسا در بعض مقاطع عدم حضور و مسامحه گناهی باشد كه در رأس گناهان كبیره است.»
تضعیف فرهنگ انقلاب
فصل اساسی نظریههای مربوط به انقلاب ها مربوط به چگونگی و محتوای اعتقادات و فرهنگ مردم قبل و بعد از انقلاب است.
آنانكه پیرامون ظهور و سقوط انقلاب ها مطالعه و تحقیق میكنند، قبل از هرچیز به دقت در مورد باورها، اعتقادات و ارزش های مطلوب و نامطلوب مردم بررسی و پس از آن به تحلیل جریان انقلاب و علل شكست و سقوط آنها میپردازند.
اگر امروز بحث از تهاجم فرهنگی و در نهایت استحاله فرهنگی است دقیقاً در راستای تحقق این اصل اساسی و بنیادی در حركتهای انقلابی جهان است.
زیرا در آستانه تحول اشكال سلطه، آنچه بیش از هرچیز برای استكبار جهانی اهمیت دارد، از خود بیگانه شدن ملت ها، و خود را هیچ دانستن و صاحبان ابزار و ثروت را خدایگان دانستن میباشد. برای رسیدن به این هدف و یكسان شدن فكر و عقیده و جهانشمول شدن سلطه مادی، و تحقق نظریه دهكده جهانی، باید فرهنگهای دینی و مقاوم موقعیت خود را از دست بدهند، و همه به صورت مصرفكنندگان محصولات فكری و مادی آنان درآیند.
انقلاب های معاصر تلاش جدی و پیگیر برای ارتقاء سطح آگاهی و بینش سیاسی و فرهنگی مردم نداشتند درگیر اختلاف های داخلی و كسب قدرت و موقعیت حزبی و شخصی شدند. عقبماندگی فرهنگی و سیاسی مردم، قدرت تشخیص واقعیت ها و دشمنشناسی آنان، متناسب با نیازها و شرایط زمان و مكان نبود. ادامه این وضعیت به تضعیف انقلاب و در درازمدت به سقوط آن منجر شد.
علت ناكامی نهضت مشروطه ما جز این نبود كه رهبران بیآنكه به مردم آگاهی اجتماعی و بینش سیاسی داده باشند، به هدایت آنان در راهحل نهایی پرداختند. و یكبار دیگر دیدیم كه ثمره چنین حركتی بر جامعهای كه به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارد، جز مجموعهای از شعارهای مترقی! ـ اما ناكام ـ نبود. تاریخ كشورهای اسلامی خصوصاً ایران نشان میدهد كه ایمان اسلامی مردم عامل اساسی حفظ موجودیت و تداوم حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنان بوده است.
«اینجانب به همه نسل های حاضر و آینده وصیت میكنم كه اگر بخواهید اسلام و حكومت الله برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود [استقلال و اقتدار داشته باشید] این انگیزه الهی را كه خداوند تعالی در قرآن كریم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهید.»
فرهنگ عمومی و ساختارهای باقیمانده از دوران گذشته، مشكل بزرگی است. اگرچه در ابتدا مسأله و مانع مهمی محسوب نمیشود، ولی پس از گذشت مدت كوتاهی، زمانی كه بحث از دفاع و ایثار برای حفظ و تداوم نظام جدید میشود، به دلیل نهادینه و ریشهدار نشدن ارزش های انقلاب، اكثریت مردم با روحیات و خلقیات به جای مانده از گذشته با مسائل جدید برخورد میكنند. به طوری كه بهترین سیاست ها و برنامهها در مرحله اجرا با مشكلات پیچیدهای مواجه میشوند، و عملاً یا به اجرا درنمیآیند و یا به شكلی ناقص انجام میشوند.
متأسفانه فرهنگ عمومی دوران گذشته اثرات عیمقی بر وضعیت كشور پس از پیروزی انقلاب ها دارد، و دولتها معمولاً توجهی جدّی به این موضوع نمیكنند.
عدم پیشرفت طرح ها، عدم حاكمیت قانون، فاصله طبقاتی، نابسامانی های نظام اداری، ناهنجاری های اجتماعی و اخلاقی بخشی از آثار و تبعات فرهنگ عمومی نامناسبی است كه برای تغییر و تحول آن میبایست اقدامات گستردهای صورت گیرد. در غیر اینصورت عدم تعادل ها، ناتوانی در پاسخ به نیازهای مردم و جامعه، عقبماندگی بیشتر فرهنگی و اقتصادی، موجب تضعیف تدریجی نظام و سرانجام سقوط و انحطاط را به دنبال خواهد داشت.
تهدیدها و آسیبهای خارجی
شرایط درونی و داخلی در هرگونه تغییر و تحول نظام عامل اصلی و اساسی است، و عوامل خارجی مادامی كه زمینههای داخلی مناسب باشند، میتوانند مؤثر باشند. عوامل خارجی برای اثرگذاری و ایجاد تغییرات موردنظر بر نقاط ضعف و ضربهپذیر تكیه میكنند. زیرا اگر به نقاط قوت و قدرت حمله كنند قطعاً چیزی جز شكست نصیبشان نخواهد شد. زمانی دشمن حمله میكند كه موازنه ی قوا به نفع او تغییر كرده است. بنابراین در صورت برقراری موازنه قوا یا برتری و تفوق نیروهای خودی بر دشمن، امكان حمله و اثرگذاری وجود ندارد، و یا بسیار ضعیف است.
واقعیت این است كه هر كشور و نظام، دشمنانی دارد. كه شناخت آنان و خصوصاً تهدیدها و آسیب هایی كه از طرف آنان وجود دارد یك ضرورت حیاتی است. در آیندهنگری حضرت امام مهمترین تهدیدهای خارجی عبارتند از:
1ـ وابستگی
هرگاه دولت ها به دلیل از بین رفتن وحدت ملی، و یا فاصله گرفتن از مردم دچار ضعف میشدند، و قادر به تأمین نیازها و تحقق آرمان ها و احیاناً برقراری امنیت ملی نیستند، برای جلوگیری از سقوط خود به قدرت های خارجی تكیه میكنند و نظام وابسته شكل میگیرد.
وابستگی به قدرت های خارجی زمانی تشدید میشود كه «ضعف علمی و فنی»، «از خود بیگانگی» و «تشبه به غیر» امری عادی و جاری درآید. در چنین وضعیتی بسیاری از سیاست ها و برنامههای كشور تابعی از دیدگاه ها و نظرات و منافع قدرت های مسلط خواهد بود، و دیگر مصالح و منافع و امنیت ملی و به تبع آن استقلال معنا و مفهومی ندارند.
«باید هشیار و بیدار و مراقب باشید كه سیاستبازان پیوسته به شرق و غرب با وسوسههای شیطانی شما را به سوی این تاراجگران بینالمللی نكشند، و با اراده مصمم و فعالیت و پشتكار خود به رفع وابستگی ها قیام كنند، ... و بر دولت ها و دستاندكاران است چه در نسل حاضر و چه در نسل های آینده از متخصصین خود قدردانی كنند، و آنان را با كمك های مادی و معنوی تشویق به كار نمایند، و از ورود كالاهای مصرفساز و خانهبرانداز جلوگیری نمایند، و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چیز بسازند.»
حضرت امام در پیامی كه به مناسبت پذیرش قطعنامه 598 خطاب به مردم و مسؤلین منتشر كردند، مطالب مهم و متعددی را بیان كردند. از جمله متذكر شدند:
«من به همه مسؤلین و دستاندركاران سفارش میكنم كه به هر شكل ممكن وسایل ارتقاء اخلاقی، اعتقادی، علمی و هنری جوانان را فراهم سازید، و آنان را تا مرز رسیدن به بهترین ارزش ها و نوآوریها همراهی كنید، و روح استقلال و خودكفایی را در آنان زنده نگهدارید.»
قطعاً نجات همه كشورها از شر وابستگی، در گرو یك جهاد علمی عظیم و همگانی است، كه دولت ها و ملت ها با عزمی قاطع و با قدرت به انجام آن اقدام نمایند.
وابستگی به فروش نفت و وارد كردن بخش قابل ملاحظهای از كالاهای حیاتی و اساسی، قطعاً یكی از ضعف های بزرگی است كه دشمنان به عنوان اهرم فشار بر ضد جمهوری اسلامی و منافع آن به كار میگیرند و با تشدید فشار سعی در به سازش كشاندن و عقب نشاندن نظام از مواضع ارزشی و انقلابی دارند، لذا هرگونه اقدامی در جهت كاهش و در درازمدت قطع وابستگی به فروش نفت و واردات كالاهای اساسی یك ضرورت ملی برای حفظ استقلال و ارزش های انقلاب اسلامی است.
متذكر میشود كه برقراری روابط سیاسی، تبادل تجاری فرهنگی، همكاری علمی و فنی در صورت حفظ مصالح و منافع ملی هیچ منافاتی با استقلال كشور ندارد، و اگر اینگونه روابط مطالعه شده و دقیق انتخاب و اجرا شود در راستای اهداف اساسی نظام خواهد بود.
2ـ تحمیل جنگ و توطئههای گوناگون
ایجاد اختلاف و درگیری بین كشورهای مختلف و رقابت تسلیحاتی، تحمیل حكومت های كودتایی و ضدمردمی، محاصره و تحریم اقتصادی، بخشی از تهدیدها و آسیب های خارجی است كه بر ضد دولت های مردمی خصوصاً انقلابی و اسلامی، توسط قدرت های بزرگ و استكباری به اجرا درمیآید.
دولت ها و ملت ها باید با وحدت و هوشیاری به مقابله با اینگونه تهدیدها اقدام كنند، در غیر اینصورت به تدریج گرفتار تفرقه و ضعف میشوند. وجود جنگ های قومی، نژادی، مذهبی، جنگ های مرزی و تجزیهطلبانه، كشورهای مختلف را وادار به رقابت با یكدیگر برای خرید سلاح های بیشتر و پیچیدهتر و از بین بردن ثروت و اندوختههای ملی و عقب ماندن از توسعه و پیشرفت میكند.
حضرت امام نگران توطئه كشورهای بزرگ بر ضد كشورهای اسلامی خصوصاً ایران بود و به این دلیل بارها به ملتها و علمای اسلام هشدار داد و نصیحت كرد كه فریب شیاطین و دشمنان را نخورند و ناآگاهانه ابزار سیاست ها و عامل منافع و استثمار آنها نشوند.
«علماء اعلام و خطباء محترم كشورهای اسلامی، دولت ها را دعوت كنند كه از وابستگی به قدرت های خارجی خود را رها كنند و با ملت خود تفاهم كنند. در این صورت پیروزی را در آغوش خواهید كشید، و نیز ملت ها را دعوت به وحدت كنید و از نژادپرستی كه مخالف دستور اسلام است بپرهیزند.»
آنچه كه این روزها در جهان اسلام میگذرد، حاصل توطئهها و ترفندهای استكبار جهانی و در رأس آن امریكا میباشد. به همین دلیل حضرت امام امریكا را بزرگترین دشمن اسلام و مسلمین و «شیطان بزرگ» معرفی كرد، و اسرائیل را عامل اجرای سیاست ها و حافظ منافع آمریكا در قلب جهان اسلام میدانست.
نكته مهم این است كه خنثی كردن توطئهها و تهدیدها و مقابله با آنها بستگی به شرایط داخلی دارد، اگرچه از خارج تحمیل میشوند.
دكتر جواد منصوری
مروري بر عوامل اصلي پيروزي انقلاب اسلامي
پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن ماه سال 1357 در ايران ، تحولي عظيم و شگرف محسوب مي شود. وقوع اين رويداد منحصر به فرد ، در سال هاي پاياني قرن بيستم، بسياري از نظريه پردازان انقلاب را شگفت زده کرد. حال پس از گذشت سه دهه، هنوز هم بسياري از ابعاد اين انقلاب براي جهانيان و حتي مردم اين مرز و بوم ناشناخته مانده است. به طور کلي آثار اين حادثه تاريخي را مي توان به دو دسته تقسيم کرد:
الف - آثار تاريخي : که قسمت عمده آثار مربوط به انقلاب اسلامي را تشکيل مي دهد. خاطرات کارگزاران رژيم پهلوي و ماموران کشورهاي بيگانه ، در اين بخش قرار مي گيرد. اين آثار ارزش علمي ندارد، ولي دربردارنده مواد خام و اسنادي است که در تحليل انقلاب داراي فوايدي مي باشد .
ب آثار تحليلي: مطالعه رويداد مهم انقلاب اسلامي و مطالعه زواياي گوناگون آن ، در اين بخش مي گنجد. هر نويسنده بر اساس سابقه و پيش فرض هاي ذهني خود اين پديده را مورد ارزيابي قرار مي دهد.
آثار موجود در اين زمينه را مي توان طبقه بندي نمود . بعضي آثار مربوط به پيروزي انقلاب به عامل اقتصاد و توسعه توجه دارد ، برخي به نقش عوامل روان شناختي ، مواردي نيز به نقش استکبار جهاني و برخي ديگر به نقش فرهنگ و در نهايت بخش ديگر به بعد معنوي و ديني نظر دارد.
آن چه حايز اهميت است بوده و اين نوشته در صدد پاسخگويي به آن است ، در حقيقت بررسي عوامل اصلي پيروزي انقلاب در سال 1357 مي باشد و اين نکته که نقش دين و مذهب تا چه اندازه در شکل گيري و موفقيت آن تعيين کننده بوده است؟
با توجه به اسناد و آثار مکتوب در اين زمينه ، فرضيه هاي متعددي را مي توان در نظر گرفت . اما مهم ترين فرضيه ، اين است که "اسلام در شکل گيري و تکوين انقلاب نقش اساسي و تعيين کننده داشته است." منظور از " اسلام " همان "مکتب تشيع " است که مشتمل بر جهان بيني و نظام فقهي، حقوقي، سياسي و اخلاقي مخصوص خود مي باشد. مقصود از "انقلاب " نيز تعريفي است که استاد مطهري (ره) از اين واژه ارائه مي دهند. ايشان انقلاب آن را " طغيان و عصيان مردم يک ناحيه و يا يک سرزمين عليه نظام حاکم موجود براي ايجاد نظمي مطلوب " معرفي مي کنند. (1)
دين و انقلاب
پاسخگويي به اين سوالات که آيا اسلام با سياست رابطه اي دارد يا خير ، سرشت و ماهيت دين نسبت به تغييرات اجتماعي و انقلاب چيست ؟ تعريف قلمرو دين و اين که آيا دين مانع انقلاب است يا موجب و برانگيزاننده آن؟
ديدگاه هاي متعددي در باره اين مسئله وجود دارد. برخي وجود دين را فقط و فقط براي پاسخگويي به نيازهاي روحي و فردي لازم مي دانند و دين يک سلسله تعاليم اخلاقي و پند و اندرز تعريف مي شود. در اين رويکرد، دين مجموعه اي از باورها و فارغ از موقعيت هاي اجتماعي و سياسي جامعه است. اين تلقي بيشتر با آيين تحريف شده مسيحيت و تحولات پس از رنسانس، که منجر به جدايي دين از سياست شد، منطبق و البته اسلام با اين نگرش به شدت مخالف است.
ديدگاه ديگر نسبت به دين ، نگاه محافظه کارانه است . تحليل مارکسيستي از دين در اين چارچوب مي گنجد که بر اساس آن ، دين تنها در خدمت برخي از اقشار جامعه خواهد بود .
بدون ترديد ، دين کارکردهاي مؤثري از خود در عرصه اجتماع باقي مي گذارد و ايجاد وحدت و روحيه همبستگي و يکپارچگي و تنظيم برنامه زندگي انسان ها در عرصه اجتماع است. با دقت در حوادثي که منجر به انقلاب فرانسه گرديد ، مشاهده مي کنيم که اين انقلاب با هدف جدايي دين از سياست صورت گرفت ، به همين دليل در شکل گيري آن ، آيين مسيحيت نقشي نداشت و رهبران اين انقلاب نه تنها دخالت مذهب را در امور سياسي منع مي کردند، بلکه ، مذهب را صرفاً در قلمرو مسائل شخصي قلمداد کردند.
انقلاب اسلامي در ايران نقطه مقابل انقلاب فرانسه است. ريشه اين انقلاب از اسلام بوده و با هدف احياي دين و حاکميت ارزش هاي ديني در عرصه اجتماع شکل گرفت.
اسلام و انقلاب اسلامي
دين مبين اسلام مبتني بر يک نظام ارزشي است که در آن ، شاخص هاي جامعه سياسي آرماني عرضه شده است. رهبران ديني شيوه ها و راهکارهاي عملي تحول و دگرگوني جامعه را ارائه مي دهند و اسلام در پردازش شيوه ها، در مقايسه با ساير مکاتب ، معيارهايي دارد که با آنچه امروزه در جهان رايج شده ، متفاوت مي باشد. حرکت در چارچوب اسلام ،حاکميت اخلاق و اينکه اسلام استفاده از هر وسيله براي رسيدن به هدف را جايز نمي داند ، خطوط کلي حاکم بر اين شيوه هاست.
بسياري از ابعاد نظام سياسي اسلام در قرآن کريم ، آمده و انقلاب اسلامي ايران الهام گرفته از تعاليم آن و تاريخ تشيع است.
ارائه نگرش صحيح و سازنده از تاريخ اسلام و سيره اهل بيت (عليهم السلام ) باعث تحول فکر و انديشه مردم است و برخي معتقدند علت اصلي وقوع انقلاب اسلامي در ايران ، روح حاکم بر تفکر و جهان بيني اسلامي بود. پيش از ايجاد هر انقلاب مردمي در جامعه ، انقلاب فردي در درون رخ مي دهد. (2)
قرآن کريم مي فرمايد: مردم و جامعه تغيير نمي کنند، مگر آنکه خود افراد تغيير و تحول يابند. (3)
ازآنجا که براي ايجاد انقلاب در انديشه، بايد در جهان بيني و وضعيت روحي جامعه تحول ايجاد شود، از رسالت هاي مهم پيامبران و انبياء الهي ، دگرگوني فکر و انديشه است.
نظام اعتقادي اسلام نقش مهمي در موضع گيري انسان در عرصه اجتماع دارد. هر چه اعتقادات و باورهاي جامعه از استحکام بيشتري برخوردار باشد ، نقش موثرتري در مواجهه با مشکلات ايفا مي کند. روح حقيقي توحيد، نفي فراعنه وشرک و طاغوت را به همراه دارد و در مسير مبارزه با ظلم ، قدرت پايداري مي دهد.
اعتقاد به آخرت، الهام بخش مبارزه ، شهادت طلبي و اجراي حدود الهي در جهان است. دو اصل نبوت و امامت نيز گوياي سيره عملي رهبران ديني به عنوان الگو و راهنماي مردم به شمار مي رود. زندگي سراسر مبارزه و جهاد ائمه اطهار (ع) در تاريخ پرافتخار شيعه ، درس بزرگي براي پيروان آنان در طول تاريخ است. به همين دليل، تحولات انقلاب در طول تاريخ پس از عصر غيبت امام عصر (عج)ريشه در قيام عاشورا و موضع گيري سياسي ، مبارزاتي ائمه معصومين دارد.
هم چنين نظام حقوقي اسلام، ضرورت حاکميت الهي در جامعه ، اهميت عنصر اجتهاد و نهاد مرجعيت، جهاد، امر به معروف و نهي از منکر نقش مهمي در اتخاذ روش هاي انقلابي در مواجهه با حاکمان غيرديني دارد.
در نظام تربيتي اسلام نيز عناصر مهمي براي مواجهه با طاغوت وجود دارد. استاد شهيد مطهري (ره) معتقد است که نفي روحيه تمکين و سازش و در مقابل، واجد روحيه پرخاشگري بودن، طرد و انکار از زمينه هاي مهم عصيان و مقاومت عليه رژيم هاي ضد ديني به شمار مي رود. (4)
در يک نگرش کلي کارکردهاي مهم ايدئولوژيک دين از سويي، به چالش طلبيدن وضع موجود جامعه و از سوي ديگر، ترسيم آينده اي مطلوب و آرماني و ارائه راهکارهايي براي حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب است.
رژيم ستمشاهي و حذف اسلام از زندگي مردم
در شکل گيري انقلاب اسلامي ايران، يکي از شاخص ها ، اسلام زدايي ، توسط رژيم گذشته است. در پيدايش جنبش ها و نهضت ها ، اسلام ، همواره از موانع عمده مقابله با استعمار و استبداد به شمار مي رفته است. در عصر حاکميت پهلوي، اين رژيم، با کمک و حمايت آمريکا و انگليس روي کار آمد و اسلام زدايي را از اصول ثابت سياسي اش محسوب مي دانست .
به عنوان مثال از محورهاي عمده اسلام زدايي و تلاش رژيم پهلوي در تحقق اين امر مي توان به برپايي جشن هاي 2500 ساله که با هدف تحقير فرهنگ و تمدن اسلامي و بازنويسي آثار تاريخ باستان اشاره نمود. اين اقدام با انجام تبليغات فراوان داخلي و خارجي و هزينه هنگفت در تخت جمشيد برگزار شد و منجر به واکنش شديد امام خميني (ره) گرديد. (5)
هم چنين برگزاري يادبود هزاره فردوسي به منظور تأکيد بر زبان فارسي ، حذف واژه هاي عربي ، حفظ مليت ايراني و ترويج آئين زرتشت از ديگر اقدامات اين رژيم در عصر پهلوي اول بود.
حکومت پهلوي مي کوشيد با استخدام نويسندگان ، احکام ديني را در قالب رمان و داستان به استهزابگيرد و با انتشار کتاب هايي که توسط غربزدگان نوشته مي شد ، در القاي بي ديني و ايجاد شبهه و در نتيجه تضعيف ايمان و باورهاي مذهبي مردم تلاش کند. نگارش مقاله «رشيدي مطلق » در حمله به رهبر انقلاب در سال 1351 از جمله اين اقدامات بود و چاپ اين مقاله موجب واکنش مردمي و رخداد قيام 19 دي و شتاب گرفتن انقلاب در ايران گشت.
ترويج فساد و فحشا از ديگر اقدامات رژيم شاه بود که با هدف بي تفاوت سازي نسل جوان جامعه شکل
مي گرفت. (6)
تحريک اقليت هاي ديني از ديگر مظاهر اسلام زدايي به شمار مي رفت.
گسترش روابط با اسرائيل و حمايت از بهاييان نيز از سياست هاي مهم رژيم بود که موجب اعتراض شديد حضرت امام خميني (ره) در آن زمان قرار گرفت.
ويژگي هاي رهبري انقلاب
از جمله شاخص هاي اسلام در انقلاب ايران ، نقش رهبري است . رهبري حکومت اسلامي ايران در شخصيت حضرت امام خميني تبلور يافته بود که نقش هماهنگ کننده نيروهاي انقلابي را ايفا مي کرد.
مهم ترين ويژگي هاي رهبري انقلاب اسلامي ايران :
- مبارزه بر پايه دين و معنويت و عمل به وظيفه
- برخورداري از مقام مرجعيت و فقاهت
- تأسي از قيام و حماسه عاشوراي حضرت سيد الشهداء (ع)
- پايان دادن به افسانه جدايي دين و سياست
- عدم وجود حزب و گروه خاص در پيشبرد انقلاب
- شجاعت در معرفي آمريکا و اسرائيل به عنوان اساس عقب ماندگي و بدبختي مردم
- احياي تفکر و بصيرت ديني در جامعه
و پيام هاي رهبري
که در قالب مفاهيم اسلامي بيان ميشد و نقش مهمي در بسيج مردمي و در طول شکل گيري انقلاب داشته است. محتواي اين پيام ها و موجي که توسط آن در بين مردم ايجاد مي شد بيانگر هدفي بود که رهبري در بسياري از اعلاميه ها به آن اشاره کرده و بر آن اصرار مي ورزيد ، يعني اعتلاي کلمه حق و استحکام مباني ديني ، که رژيم گذشته در صدد محو و نابودي آنها مي کوشيد. (7)
با دقت به مواضع امام (ره) در روند شکل گيري نهضت، مشاهده مي کنيم که نخستين مخالفت ها از سوي امام ، که در آن قيد اسلام و سوگند به قرآن کريم حذف شده بود، در اعتراض به لايحه «انجمن هاي ايالتي و ولايتي » آغاز و منجر به اعتراضات وسيع مردم به اين لايحه درشهرهاي گوناگون گرديد.
هم چنين کشتار مدرسه فيضيه در سال 1342 و قيام 15 خرداد، که منجر به شهادت صدها تن از ياران امام شد، نتيجه واکنش رهبري در قبال سياست هاي ضد اسلامي رژيم بود. شهادت سيد مصطفي خميني فرزند امام راحل در سال 1356 و اعتراض رهبر انقلاب به شاه در همان سال از نقاط عطفي به شمار مي رود که در نهايت، منجر به سقوط رژيم شاه در سال 1357 گرديد.
نقش مساجد در پيروزي انقلاب
نقش مساجد به عنوان يکي از کانون هاي مهم تجمع ، تبادل پيام ها و تعميق جريان انقلاب حايز اهميت است.
در تکوين انقلاب اسلامي، نهادهايي چون مساجد که مرکز تجلي فرهنگ اسلامي هستند ، نقش سازماندهي نيروهاي درگير با رژيم را ايفا مي کردند. در صدر اسلام نيز، علاوه بر آنکه مساجد ،کانوني براي عبادات محسوب مي شدند، مرکز فعاليت هاي اجتماعي نيز به حساب مي آمدند. از سوي ديگر، در حملات دشمنان به جهان اسلام نيز مساجد از اولين کانون هايي بوده اند که مورد تخريب و هتک حرمت قرار گرفته اند. (8) مسجد در طول تاريخ اسلام ، کانون عبادت، آموزش، پايگاه قضاوت و داوري ، مکاني براي ارتباط جمعي و تبادل اخبار و پايگاه جهاد و حرکت هاي انقلابي بوده است.
نهضت امام خميني (ره) ، که موجب احياي مفاهيم اسلامي بود، باعث تحول در کارکرد دين و ايفاي همان نقش هاي اوليه اي گرديد که مسجد داشت. امام راحل در اين زمينه فرمودند: «مسجد در صدر اسلام هميشه مرکز جنبش حرکت هاي اسلامي بوده است. از مسجد تبليغات اسلامي شروع مي شده است و از مسجد قواي اسلامي براي سرکوبي کفار و وارد کردن آنها در زير بيرق اسلام (حرکت مي کرده است) و هميشه در صدر اسلام، مسجد مرکز حرکات و مرکز جنبش ها بوده است.» (9)
امام معتقد بود ، مساجد به منزله سنگرند که بايد از آنجا به دشمن شبيخون زد، (10)
امام امت در اين زمينه در سال 1357 و در پيامي اعلام مي کنند که گويندگان در مساجد وظيفه دارند مصايب رژيم را در طول پنجاه سال سلطنت پهلوي به اطلاع مردم برسانند و آنها را آگاه کنند. (11)
در نتيجه ، نقشي که مساجد در شعله ور ساختن انقلاب تا پيروزي آن به عهده داشتند و تعرضي که رژيم به برخي مساجد داشت و منجر به تعطيلي و آتش زدن بعضي از آنها گرديد، نشان دهنده ماهيت انقلاب و به عبارت ديگر، نقش اسلام در تکوين و شکل گيري انقلاب است.
مناسبت هاي ديني
نمادهاي اسلامي نشانه همبستگي جامعه ديني به شمار مي روند . تاسوعا، عاشورا و اعياد اسلامي مانند غدير خم از جمله اين نمادها هستند. رژيم ستمشاهي مي خواست روزهايي چون جشن تاجگذاري را به عنوان جايگزين معرفي کند و اين نمادها را، که ريشه در اسلام و فرهنگ ايران داشت، کمرنگ جلوه دهد و از بين ببرد. بزرگترين اعتراضات مردمي در طول انقلاب در تاسوعا و عاشوراي حسيني شکل گرفته است. قيام 15 خرداد نيز مصادف با ايام عاشورا بود. در سال 1357، بيش از دو ميليون نفر در تهران در راهپيمايي اين روز شرکت کردند که موجب شگفتي ناظران خارجي شد.
برگزاري مراسم يادبود براي شهدا از ديگر نمادهاي ديني است که موجب تداوم حرکت انقلاب شد. اين اقدام از سال 1356 شروع شد.
حضرت امام با توجه به نقشي که محرم و صفر در تکوين و تداوم انقلاب داشت، بر حفظ سنت هاي آن تاکيد فراواني داشته و آن را ضامن حفظ و تداوم انقلاب مي شمردند. (12)
بي شک نقطه آغاز انقلاب، موقعيت ها و ايامي بود که در آن انقلاب شتاب فزاينده اي به خود مي گرفت. ايام و موقعيت هاي مذهبي متعلق به اسلام نظير تاسوعا، عاشورا و اربعين حسيني از اين قبيل بود.
روحيه شهادت طلبي و ايثار
اسلام در مواجهه با ظلم و دفاع از حقيقت، مسلمانان را به جهاد با جان و مال دعوت مي کند. پايداري در جهاد ، گاه منجر به پيروزي و گاه منجر به مرگ مي گردد که در فرهنگ اسلامي، از آن به «شهادت » تعبير مي شود. تاريخ اسلام سرشار از قيام شيعيان در جهت حاکميت خود و دفاع از آن بوده است. در سايه مکتب اسلام، مرگ و کشته شدن در راه دفاع از ارزشهاي ديني ، فوز عظيم تلقي مي گردد .
انتشار آثار مهمي درباره «جهاد» و «شهيد» از جمله کتاب شهيد مطهري ، نشانگر تاثير نهضت احياگر امام خميني و ديگر انديشمندان اسلامي است. انقلاب اسلامي ترجمان بسياري از آيات و روايات، به ويژه در زمينه «شهادت» و «جهاد» است. از سوي ديگر، سخنان و پيام هاي امام درباره شهيد و شهادت طلبي، خود، انگيزه و محرک تداوم حرکت انقلاب شد. وصيت نامه شهداي انقلاب و دعوت آنان از مردم براي حفظ تداوم انقلاب نيز از عوامل مؤثر در ادامه راه آنان بود.
يکي از کارگزاران رژيم نيز در تحليل انقلاب اسلامي به عنصر شهادت طلبي اشاره کرده و مي نويسد: «توجه به آميخته اي که از مذهب و نيروي جوانان در ايران به وجود آمده سر اصلي سقوط شاه را مکشوف مي کند. در اين ميان، اگر کسي به اهميت نقش شهادت طلبي در مذهب شيعه نيز آگاهي داشته باشد حتما به خوبي مي داند که در اين مذهب، اگر کسي کشته شود قدرتش از کسي که او را کشته است به مراتب افزون تر خواهد بود.» (13)
رهبري انقلاب در مواضع متعدد بر شهادت، صبر، استقامت و اعتقاد به اصل «احدي الحسنيين » تاکيد مي کنند. بر اساس اصل انجام تکليف الهي، امام ، اعلام کردند که ما تکليف الهي خود را ادا مي کنيم و به احدي الحسنيين نايل خواهيم شد.
شعارهاي مردمي
شعارهايي که در طول درگيري مردم با عوامل رژيم ارائه مي شد ، حاکي از ماهيت فکري انقلاب و
آرمان هاي والاي امام بود قريب به اتفاق شعارهاي مردمي در طي سال هاي شکل گيري انقلاب برخاسته از اسلام و مهم ترين خواسته آنها ايجاد حکومت اسلامي و احياي دين بود.
ديوار نوشته هاي سال 1357 نشان مي دهد که بيش از 90 درصد شعارها در حمله به رژيم پيشين و کارگزاران آن، حمايت از امام، تاييد اسلام، حکومت اسلامي، شهدا و تلاش در جهت وحدت مردم براي تداوم مبارزه است.(14)
انقلاب اسلامي ايران بر اساس اراده ملت مسلمان که دل نگران فرهنگ اسلام بودند، ايجاد شد. در ايران، انقلاب به گونه اي بي نظير ساخته شد. اينکه ماهيت اين انقلاب فرهنگي است و اسلام در آن نقش تعيين کننده دارد موجب نفي عوامل ديگر نمي شود، ولي فرهنگ ديني عاملي اساسي بود و عوامل ديگر ضميمه آن.
نکته ديگر که نبايد از آن غفلت کرد اين است که جامعه ديني ايران به دنبال حضور استعمار غرب و استبداد داخلي، طي سده اخير، هرگاه زمينه را مهيا ديده به صحنه آمده است، جنگ هاي ايران و روسيه در عصر قاجاريه تا قضيه گريبايدوف ، نهضت تنباکو، نهضت مشروطيت، نهضت جنگل، قيام خياباني، واقعه مسجد گوهرشاد، نهضت ملي شدن نفت و قيام سال 1342 همه نشانگر نقش دين در حرکت آفريني اجتماعي مردم ايران است.
انقلاب اسلامي ايران ، اتفاقي عظيم و تاريخي بودکه بدون بصيرت و استقامت و پايداري مردم و مهم تر از همه اراده خلل ناپذير رهبر نستوه آن ، امکان به وقوع پيوستن نداشت. رهبر و هدايت جامعه به دست مبارک امام راحل نه تنها در ايران که در تمام جهان بي نظير بوده و هست. يادش گرامي
منابع :
1. مرتضي مطهري ، پيرامون انقلاب اسلامي، قم، ص 29
2. محمد تقي مصباح ، جامعه و تاريخ ، ص242
3. قرآن کريم ، سوره رعد ، آيه 11
4. مرتضي مطهري، همان، ص 55
5. سيد حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، تهران، ص 18
6. فخر روحاني، اهرمها، سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، تهران، ص 137
7. سيد حميد روحاني، همان، ج 1، ص 417
8. عباس سعيد رضواني، بينش اسلامي و پديده هاي جغرافيايي، ص 35
9. حضرت امام خميني (ره)، صحيفه نور، ج 18، ص 276
10.، همان ج 1 ، ص 148 و 190 ، ج 15 ، ص 158
11. همان ، ج 2، ص 84
12. همان ، ج 15، ص 204
13. فريدون هويدا، اسرار سقوط شاه، ترجمه مهران، ج 1، ص 110
14. مهدي محسنيان راد، بررسي ديوارنوشته هاي دوران انقلاب، فصلنامه رسانه ، ش 4 (زمستان 1369)،
ص 24